سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نادر دولتشاهی
«سرزمین روشن» در ۴۵مین فستیوال Nouveau Cinema مونترال


• این فستیوال با ۳۴۰ فیلم از ۶۲ کشورازتاریخ پنجم اکتبر شروع و شانزدهم اکتبر به پایان رسید. یکی از فیلمهای چشمگیر این فستیوال فیلمی بود به نام Land of enlightened "سرزمین روشن" که در باره افغانستان است. فیلمی نیمه مستند و نیمه ساختگی آمیخته با داستانی تخیلی و عاشقانه که تاثیر جنگ های متوالی در افغانستان را بر روی کودکان نشان میدهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۴ دی ۱٣۹۵ -  ۲۴ دسامبر ۲۰۱۶


این فستیوال با ۳۴۰ فیلم از ۶۲ کشورازتاریخ پنجم اکتبر شروع و شانزدهم اکتبر به پایان رسید. یکی از فیلمهای چشمگیر این فستیوال فیلمی بود به نام Land of enlightened "سرزمین روشن" که در باره افغانستان است.
فیلمی نیمه مستند و نیمه ساختگی آمیخته با داستانی تخیلی و عاشقانه که تاثیر جنگ های متوالی در افغانستان را بر روی کودکان نشان میدهد.
یک گروه از کودکان افغان در حال در آوردن مین هایی هستند که روسها هنگام اشغال آن کشور کار گذاشته بودند , این مین ها به گروه دیگری از کودکان فروخته میشود / کودکانی که بصورت گروهی در کوه ها و دره های عمیق پراکنده اند، سپس طالبان این موادمنفجره و بقایای تسیلحات جنگی رااز طریق این گروه دیگر از کودکان خریداری میکنند.
در اوایل فیلم این بچه ها را میبینیم که از طریق رادیویی کوچکی که در دست دارند خبر ترک بخشی از نیروهای آمریکا را از افغانستان میشنوند و حالا بسیاری از همین بچه ها کنترل بعضی از مناطق کوهستانی را به عهده گرفته اند.
افغانستان, سرزمینی که با خلا قدرتی که بعد از ترک روسها در آنجا بوجودآمده اکنون میدان نبردسربازان آمریکایی و مجاهدین طالبان شده است که در کوه ها و دره ها رو در روی هم قرار گرفته اند. در این میان پسر خردسالی بنام غلام عاشق دختری خردسالتر از خودش میشود.
در صحنه ای مربوط به این عشق, غلام وارد چادری میشود که دختر بچه در آنجا تنها نشسته و مشغول بازی با رسیمان بافندگی است و دراینحال به او ابراز عشق میکند.
غلام پس از بعد از اینکه مدالی که از بقایای مدال های روسهاست به سینه این دختر بچه میزند به او میگوید: این هدیه برای تو- من میروم و وقتی پولدار شدم بر میگردم و با تو ازدواج میکنم.
در صحنه بعد تعدادی پسر بچه را سوار بر اسب در میان کوه و کمر میبینیم در حالیکه صدای غلام که راوی داستان زندگی اش است شنیده میشود که: من نمیتوانم عشق خود را به او نشان دهم چون من از دید آنان یک مرد تنها و ضعیف هستم/ بزودی من متفاوت از این خواهم شد / پس چاره ای ‍جز این ندارم.
این صحنه, انگیزه غلام برای راهی کوه و کمر شدن را نمایان میسازد. غلام, رهبری یک باند مسلح متشکل از ۲۰ پسرکم سن وسال و چالاک را به عهده گرفته و دست به راهزنی و قاچاق تریاک و پوکه فشنگ و مین و مهمات دیگر میزند... و بقیه ماجرا...
...
کارگردان این فیلم ۸۷ دقیقه ای Pieter-Jan De Pue است. اهل بلژیک است و ساختن این فیلم ۷ سال برایش به درازا کشیده شده است این فیلم که به طریق سوپر ۱۶ فیلمبرداری شده با همکاری کشورهای ایرلند, هلند و آلمان ساخته شده و در فستیوال سان دنس برنده بهترین فیلمبردار شده است . فیلمی که ساختنش در کوه و کمرهای صعب العبور افغانستان که همواره در معرض خطرات عدیده ای از جمله حمله طالبان و یا پاتک آمریکایی ها - انفجار مین و و خطرات دیگری است و به تصویر کشیدن وقایع مستند موجب تحسین تماشاچیان می شود.
کارگردان این فیلم در فیلمی کوتاه دیگر که بلافاصله بعد از این فیلم به نمایش در میاید میگوید: گروه ما یک بار توسط طالبانها مورد حمله قرار میگرد و وسایل ما را با خود میبرند . وی در ادامه میگوید: درست است که بسیار خوشحال است که این فیلم راساخته ولی به خاطر خطراتی که در بر دارد حاضر نیست مجددا دست به این کار بزند.

کارگردان این فیلم در مصاحبه ای جداگانه میگوید: وقتی در سال ۲۰۰۷ برای اولین بار به افغانستان سفر کردم شاهد بسیاری موارد مربوط به خرید و فروش ابزار جنگی و قاچاق تریاک توسط کودکان شدم- بعد از بازگشتم به بلژیک شروع به نوشتن سناریوی این فیلم کردم .سپس در سال ۲۰۰۹ با تولید کننده تماس گرفتم و با کمک مالی بسیاری از رسانه ها و فاندیشن ها اولین قسمت فیلمبرداری را در سال ۲۰۱۰ شروع کردم.
وقتی خبرنگاری از وی میپرسد: کدامین یک از صحنه ها واقعی و کدامین ساختگی هستند وی پاسخ میدهد:
در واقع هر چه که در این فیلم میبینید ۱۰۰ در ۱۰۰ واقعیت دارد. در آنجا بچه هایی را میبینی که گل خشخاش تیغ میزنند, تریاک کشت میکنند - شتر بار میزنند, با نارنجک بازی میکنند, مین از زمین در میاورند و غیره. سپس طالبان مواد منفجره و بقایای تسیلحات جنگی رااز طریق این گروه دیگر از کودکان خریداری میکنند.
همانطور که دیدید در این فیلم ۴ گروه از پسر بچه ها شرکت دارند که رهبرشان غلام نصیر پسر خردسالی است و بازتابی از واقعیتی است که اکنون در افعانستان میگذرد.
در قسمت اول, وقتی جنگ با آمریکایی ها را که تماما واقعی است فیلمبرداری میکردم با بچه هایی برخوردم که در میادین مین گذاری شده مشغول خنثی کردن مین ها بودند - گروه ما نیز برای درک و نزدیکی بیشتر به آنها ناچار مدتی خود درجاهای امن تر این معادن کار میکنند.
کارگردان این فیلم اضافه میکند که وی یک سال بعد از بازگشت خود از سفر اولش از افغانستان به یادگیری زبان فارسی پرداخته و همین باعث شده که وی بتواند رابطه ای تنگاتنگ مملو از اعتماد به وی و گروهش ایجاد کند.
وقتی خبرنگار از وی میپرسد با توجه به اینکه جنبه شاعرانه این فیلم جزیی از ساختار آنست آیا شخصیت غلام واقعی است یا نه میگوید: من به دنبال پرسناژی قوی بودم که بتواند بطور سمبلیک اقتدار و مهارت یک رهبری را داشته باشد, به همین دلیل از میان پسر بچه های روستاها و کوههای اطراف تست بازیگری گرفتم و از میان آنان غلام را انتخاب کردم، از آنجا که پدر وی از خان های آن منطقه بود وی ذاتا خصلت رهبری را از پدر به ارث برده بود.
بعد از انتخاب وی و تنها پس از نیم ساعت تمرین و ورزش با وی, کاملا معلوم شد که این همان شخصیتی است که من طالبش هستم و همانطور که میدانید این فیلم از نگاه اوست که صدای وی به عنوان داستان سرا و یا راوی روی فیلم قرار میگیرد که در واقع بازتاب رویاهای کودکان افغانستان است.
یکی از دلایلی که این فیلم بیشتر به فیلم های ساختگی شبیه است این است که علاوه بر انعکاس واقعیت تمام هم و غم خود را روی زیبایی این فیلم گذاشتم که از نظر هنری و تکنیک فیلمبرداری و ادیت و بازیگری زیبا در آید.
وقتی خبرنگار از وی میپرسد چگونه توانستی با توجه به مذهبی بودن آن سرزمین آن دختر خردسال را جلوی دوربین بیاوری وی در پاسخ میگوید: بخش هایی از این منطقه سنی و بخش های شیعه هستند و دختر از اهالی قرقیزستان و سنی است که توانستیم بدون اینکه به خانواده اش در باره فیلم بگوییم او را قانع کنیم, و این کار بدون اطلاع خانواده اش بود چون اگر میفهیدند ممکن نبود رضایت دهند, بخصوص که شیعه ها حق ازدواج با سنی ها را ندارند و غلام هم یک مسلمان شیعه است. ما برای این کار به ناچار گوسفندی را قربانی کردیم و برای همه روستا کباب درست کردیم و توانستیم درهمان حال از دختر فیلمبرداری کنیم (که البته دختر بچه در خاموشی مشغول بازی بانخ ریسندگی خود است).

وی در ادامه میگوید: افغان ها, مخصوصا این منطقه ای که فیلمبرداری کردیم معتفدند که خداوند دارای باغی بوده که آنرا به افغانها داده - از آنجایی که افغانستان بسیار زیباست بسیاری به آن حسادت کرده و میخواهند آنرا متعلق به خود کنند - برای همین است که این کشور همواره در جنگ است, همانطور که میدانیم علاوه بر امریکایی ها و روسها - در قرنها پیش این کشور مورد تاخت و تاز چنگیزخان نیز قرار گرفته و اکنون این کشور بسیار زیبا توسط جنگ های متعدد تکه پاره شده و به همین خاطر فیلم نیز شکلی اسطوره ای بخود گرفته است. شما حتی رد پای بریتانیایی ها را در سالهای ۱۴۰۰ و ۱۸۰۰ هم میبینید.
وی اضافه میکند: نکته ای که قابل توجه است اینست که با اینکه روسها سالهاست افغانستان را ترک کرده اند ولی حضور آنان هنوز به شکلی ملموس است- روسها ۲۰۰ هزار سرباز وارد افغانستان کردند که مجموعا در این جنگ ۱۵ هزار کشته میدهند و ۳۵ هزار مجروح میشوند, همچنین یک میلیون افغانی نیزدر جنگ با روسها کشته میشوند. روسها وقتی آنجا را ترک کردند از خود مقادیر زیادی تانک و مواد منفجره و اسلحه و مین به جای گذاشتند که دیگر نیاز به آنها نداشتند - در اینجا هنوز مناطق بسیار وسیعی از میادین مین - و یا پایگاه های هوایی - ابزار جنگی مختلف دیده میشود - حتی شلوار و لباس های مختلف روسی, یونیفورم های بجا مانده از آنها در حال حاضر استفاده میشود- همانطور که در این فیلم میبینید همه بچه ها یونیفورم روسی به تن دارند و مقادیر معتنابهی از سلاح های جنگی که با خود آوردند به همراهش سیستم روسیه را که همه و همه بخشی از زندگی مردم شده و کسی دیگر بدان اهمیت نمیدهد. من خانه هایی را دیدم که با لوله توپ و تانک و فلزات ابزار جنگی ساخته شد - و با ورود آمریکایی ها نیز این حالت ملموس تر میشود.
در باره مشکلات ساخت فیلم, وی ادامه میدهد: فیلمبرداری از این نقاط و از این بچه ها کاری ساده نبود زیرا آنها در زندگیشان دوربین ندیده بودند و گاها فکر میکردند که دوربین فیلمبرداری نوعی خمپاره انداز و یا اسلحه است - و خیلی ها هم اصلا نمیدانند فیلم چیست و تلویزیون هم ندیده اند. چیزی که افسوس تماشاچیان را بر می انگیزد اینست که با دیدن این فیلم نیمه مستند متوجه این موضوع میشود که نه تنها این پسران خردسانی که از زمانی که چشم به دنیا گشوده اند چیزی بجز جنگ و خرید و فروش سلاح های جنگی و مواد مخدر نمیدانند / چه بسا بسیاری دیگر از پسران این دیار سرنوشتی مشابه با این خردسالان دارند / خردسانی که باید پشت میز مدارس باشند و هر کدام وزنه ای برای آینده افغانستان و ساخت کشورشان باشند ولی شاید هیچکدامشان حتی خواندن و نوشتن را هم بلد نباشند و به جای پشت میز مدرسه, در پشت اسبها در کوه و دره ها به راهزنی و قاچاق مشغولند و تن به کارهای خطرناک میدهند و در دستهای کوچکشان به جای قلم چیزی جز تفنگ نیست.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست