سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

امیرحسن چهل‌تن در گفت‌وگو با ایلنا مطرح کرد:
کتاب‌هایم را از مخزنِ کتابخانه ملی حذف کرده‌اند


• به مردم بدنه جامعه ما خوراک فرهنگی داده می‌شود، آن‌ها حق انتخابی ندارند. در واقع این سیستم خوراک دهی هدایت شده است و بیشتر به نظر می‌رسد که می‌خواهند کارخانه‌ی احمق‌سازی را در مملکت فعال کنند. بنابراین باید نویسنده‌ها و آثارِ آنان حذف شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۲ دی ۱٣۹۵ -  ۱ ژانويه ۲۰۱۷



به گزارش خبرنگار ایلنا، امیرحسن چهل‌‌تن در این گفتگو ابعاد مختلف سانسور در کشور را مورد بحث قرار داده و از چرایی حذف کتاب‌هایش در کتابخانه ملی سخن می‌گوید.

آقای چهل‌تن آیا نویسنده، یا کتاب خاصی هست که از او تأثیر گرفته باشید که بخواهید از آن نام ببرید؟

نمی‌توانم اسم یک کتاب یا شخص بخصوصی را ببرم ولی به هرجهت آشنایی من با درام شاید با نمایشنامه‌های رادیویی، قبل از اینکه به مدرسه بروم شروع شد و البته با سینما. پدر و مادر من هردو عادت به سینما رفتن داشتند و ما بچه‌ها را هم با خود می‌بردند.

من به کتاب به عنوان یک شی علاقه داشتم قبل از اینکه بتوانم بخوانم. یادم است جلوی ویترین کتابفروشی‌ها می‌ایستادم و از مادرم می‌خواستم برایم کتاب بخرد. مجلات در خانه‌ی ما بیشتر از کتاب بود که همه‌ی این‌ها من را به سمت نوشتن سوق داد.

بعد کتاب سپانلو خیلی مهم بود که من آن را در شانزده سالگی خواندم. «بازآفرینی واقعیت» که ده- پانزده داستان کوتاه معاصر داشت. آن کتاب من را متوجه وجود چند نویسنده‌ی مهم ایرانی کرد که پیش از آن نمی‌شناختم.

شما با اینکه از کودکی به ادبیات علاقه داشتید، اما در رشته مهندسی تحصیل کردید؛ چرا؟

موقع انتخاب رشته دانشگاهی فکر نمی‌کردم هیچوقت نویسندگی بتواند حرفه‌ی من باشد چراکه دست‌کم تا هجده سالگی نوشتن برایم یک تفنن بود. آن زمانی که رشته دانشگاهی انتخاب می‌کردیم همیشه صحبت از این بود که شاگردان زرنگ، باید دکتر و مهندس شوند. من هم در چنین فضایی نه از خودم سوال کردم و نه از کسی مشورت گرفتم که چه رشته‌ای برایم مناسب است.

من به عنوان یک مهندس شانزده سال کار کردم و در کنارش می‌نوشتم. تحصیلات من را به سمت حرفه‌ای سوق داد که توسط آن می‌توانستم درآمد خوبی داشته باشم و بعد هم در یک نقطه‌ای ‌توانستم آن کار را رها کنم و یکسره به نوشتن بپردازم.

برای نگارش داستان‌هایتان چقدر تحقیق و پژوهش می‌کنید؟

نوشتن یک رمان برای من مثل انجام یک پروژه است. بعد از اینکه تصمیم گرفتم درباره یک فضا یک اتفاق یک شخصیت خاص بنویسم تازه باید وقت قابل توجهی را صرف تحقیق و پژوهش کنم، درست مثل انجام یک پروژه. تا وقتی که احساس کنم اطلاعات و دانش کافی درباره‌ی موضوعی که می‌خواهم بنویسم دارم؛ آن وقت شروع می‌کنم به نوشتن و تازه بسیار اتفاق می‌افتد که هنگام نوشتن، احساس کنم به مطالعات بیشتری نیاز دارم، پس کار را متوقف می‌کنم.

نوشتن کارِ بسیار مشکلی است. من فکر می‌کنم یکی از دلایل بی‌بنیه‌گیِ ادبیات داستانی معاصر ما، به این دلیل است که نویسنده‌ها کاری را که می‌کنند به اندازه‌ی کافی جدی نمی‌گیرند وگرنه برای توفیق در نوشتن به همان اندازه‌ که توفیق در هر حرفه‌ی دیگری طلب می‌کند، باید بسیار زحمت کشید. مسئله اصلاً ساده نیست و بسیار جدی است.

سوژه‌ها چطور به ذهن شما می‌رسد و خلق کاراکتر‌ها چه روندی را طی می‌کند؟

خیلی مکانیکی این اتفاق نمی‌افتد. من هم مثل هر آدمی که در این جامعه حضور دارد، برایم سوالاتی مطرح است و وقتی سوال مطرح می‌شود انسان در جستجوی پاسخ برمی‌آید. منتها چون واکنش‌های من نسبت به محیط اطرافم به زبان ادبیات و به زبان داستان بیان می‌‌شود من این واکنش‌ها را به صورت داستان از خودم بروز می‌دهم. البته آنقدرها تحت تأثیر یک آدم و یا یک حادثه‌ی بخصوص قرار نمی‌گیرم بلکه اتفاقاتی که بطور کلی در این جامعه می‌افتد، به طور مدام من را تحت تأثیر قرار می‌دهد. به طور مدام سوالات ذهنی برای من مطرح می‌کند و در جستجوی پاسخ آن‌ها هستم و بعد خودِ این پروسه‌ی تجربی، تحت تأثیر اتفاقات، پدیداری سوال، جستجوی برای پاسخ ... خودِ این پروسه تبدیل به داستان و رمان و ادبیات می‌شود.

شخصیت‌ها در طول رمان، برای من کشف و ساخته می‌شوند. شاید وقتی شروع می‌کنم، یک تصویر دارم از شخصیت. من پا به پای آن شخصیت حرکت می‌کنم و او را از جنبه‌های مختلفی می‌آفرینم. تمام جنبه‌های شخصیت برای من از ابتدا روشن نیست. آدمیزاد خیلی پیچیده است. من همه‌ی این ابعاد شخصیتی را در ذهنم ندارم بلکه در طول رمان است که ساخته می‌شود.

در کار من تصنع نیست. وقتی گفتم نوشته باید از دلِ تجربه‌هایی که یک نویسنده دارد دربیاید، منظورم مشارکت در حوادث بخصوصی نیست، بلکه این تجربه‌ی حسی جهان است که اهمیت دارد . اگر به طور مکانیکی دست به ساختن یک آدم بزنید، یا با رعایت برخی محاسبه‌ها ، ممکن است اشکالاتی ایجاد شود و تناقض به وجود بیاید. اما وقتی آفرینش امری وجودی و حسی باشد، درست مثل یک زایمان طبیعی، باید نتیجه‌ی کار رضایت بخش باشد.

تا چه میزان تخیل، در آثارتان ایفای نقش می‌کند؟

بسیار زیاد. فکر می‌کنم بدون تخیل، نوشته از حالت داستانی خارج می‌شود و در حد یک مقاله‌ی تحقیقی درباره‌ی یک اتفاق یا شخصیت، پایین می‌آید. داستان حاصل تخیل است، بدون آن، ادبیات خوب پدید نمی‌آید.

شما هم تجربه‌ی داستان کوتاه داشتید هم رمان. سختی‌های کار در کدامیک از این ژانرها بیشتر بوده و چرا بیشتر رمان می‌نویسید؟

در پانزده سال گذشته، تمایل و کشش من یا پاسخگویی به نیازهای من، از رهگذر نوشتن رمان حاصل شده است. بیشتر افکاری که به سرم می‌آید، تخیلات من، قالب رمان به خودشان می‌گیرند تا داستان کوتاه. نمی‌توانم بگویم که نوشتن کدامیک از این‌ها آسانتر یا سخت‌تر است. اما می‌توانم بگویم که نوشتن رمان به خاطر حجم و گستردگی‌اش، احتیاج به زمان طولانی‌تری دارد، تا نوشتن یک داستان کوتاه.

هر دوی این‌ها سختی‌های خود را دارد و متأسفانه در پانزده سال اخیر من خیلی کم داستان کوتاه نوشته‌ام و علتش هم به تصمیم من در این مورد ربط زیادی نداشته، بلکه ایده‌ها، رویاها و تخیلات من به سمتی می‌رفته که قالب رمان برایش مناسب بوده.

نویسنده‌های امروز بیشتر در قالب داستان کوتاه می‌نویسند‌ و رمان خیلی کم شده و بحث این است که مردم نمی‌خوانند. اما وقتی رمان خوبی باشد مردم می‌خوانند. ناشران به شکل انبوه چنین داستان‌های کوتاه بی کیفیت منتشر می‌کنند. چرا نسل جدید نویسندگان ما از رمان دور شده‌اند؟

احتمالاً دلیلش این است که نوشتن داستان کوتاه به زمان کمتری نیاز دارد. نوشتن یک کار تمام وقت است. یکی از موانعی که باعث می‌شود داستان‌نویسی‌ِ ما حرفه‌ای نشود، مسئله‌ی معیشت است. تمام این جوانانی که داستان می‌نویسند،‌ ناچارند برای امرار معاش کاری کنند و بعد دیگر فرصت چندانی باقی نمی‌ماند.

نوشتن یکی از معدود حرفه‌هایی است که عده‌ی زیادی از آدم‌های دنیا مایلند این حرفه را تجربه کنند. خلبانی ممکن است اینطور نباشد یا فوتبال حرفه‌ای به این شکل نیست. این تصور غلط هم وجود دارد که می‌توانم یا می‌شود. اما تصور باطل و نادرستی است چراکه برای پیشرفت باید انرژی و وقت خارق‌العاده‌ای صرف شود. چون این سهل‌انگاری باعث می‌شود عده‌ی زیادی بروند به سمت تجربه‌ی نوشتن که به نظر من هیچ اشکالی هم ندارد. طرف یک کتاب منتشر می‌کند و با این کار هم خودش را می‌سنجد و هم مخاطبین او را می‌سنجند. اگر این کاره باشد می‌ماند و اگر غیر از این باشد غربال می‌شود.

بجز این‌ها که گفتم فکر نمی‌کنم گرایش به داستان کوتاه دلیل دیگری داشته باشد. بازار در پنجاه سال اخیر، نه در ایران که در دنیا، گرایش به ژانر رمان دارد. مسئله اصلا این نیست که کدام را فرودست‌تر بدانیم. برای من هر دوی این ژانرها اهمیت یکسانی دارند.

اشاره کردید که اشکالی ندارد که افراد کتاب منتشر کنند و خودشان را محک بزنند. در این‌صورت سطح سلیقه‌ی مخاطب پایین نمی‌آید؟ و دیگر اینکه چطور می‌توان این سلیقه را بالا برد؟

اتفاقی که شما می‌گویید در تمام دنیا ممکن است بیفتد. یک چهره‌ی معروف، یک کتاب مزخرف می‌نویسد اما به این دلیل که نویسنده یک سلبریتی است، کتابش پر فروش می‌شود و مردم آن را می‌خرند، گرچه از نظر منتقدین ادبی، کتاب بسیار بی ارزشی ست.

سلیقه‌سازی به دست منتقدین و مجلات سنگین ادبی می‌تواند اتفاق بیفتد. مسئله‌ی اساسی این است که حوزه‌ی تنفسی ادبیات واقعی، بسیار محدود است و در جهت خفه کردن این نوع ادبیات، سیاست‌ها با گرایش‌های عمومی جامعه عوام همسو می شود.

شما مثال خوبی درباره‌ی تلویزیون زدید. من فکر نمی‌کنم که تلوزیون هرگز تصویری از هوشنگ گلشیری نشان داده باشد. شما به خودمان که ساکن تهران هستیم نگاه نکنید که ممکن است سری به خیابان انقلاب و کریمخان بزنیم و آدم‌ها را بشناسیم و کتاب‌ها را ببینیم. شما حساب کنید که ایران یک کشور 80 میلیونی است پر از شهرهای کوچک و روستاهایی که نگاه ساکنانش فقط به تلویزیون است. این تلویزیون وقتی کسی را شاعر معرفی می‌کند، کسی که در روستا زندگی می‌کند فکر می‌کند که شاعری یعنی همین و می‌رود کتاب او را می‌خرد!

سیاست‌ها در جهت خفه کردنِ کتاب من است. سیاست‌هایی که باعث هدر رفتن بسیاری از استعدادها و فرصت‌ها شده است، سیاست‌هایی که در جهت ناآگاه نگاه داشتن مردم عمل می‌کند و ضایعات به بار می‌آورد چون مدام آدرس‌های غلط به جوانانی که به ادبیات علاقه دارند می‌دهد. باز تأکید می‌کنم که تهران را حدوداً استثنا کنیم. وضعیت بقیه‌ی شهرستان‌ها اصلا خوب نیست. شما وقتی به شهرهای بزرگی مثل اصفهان، شیراز، تبریز و مشهد می‌روید، می‌بینید که کتابفروشی‌ای که بتوان اسم آن را کتاب‌فروشی گذاشت، در این شهرها یکی دو تا بیشتر نیست. وضعیت اسفناکی به وجود آمده است.

در برنامه‌ی خندوانه دو کتاب را تبلیغ کردند و دیدیم که چقدر پرفروش شد. پس نمی‌توان حکم قطعی داد که مردم کتاب نمی‌خوانند، اگر یک عزمی برای بالا بردن فرهنگ کتابخوانی در جامعه وجود داشته باشد، و این عزم از سوی صداوسیما به خصوص باشد، اتفاقات خوبی می‌افتد. به اعتقاد شما چرا چنین عزمی وجود ندارد؟

این عزم وجود ندارد. شاید باور نکنید. من چند وقت پیش به کتابخانه‌ی ملی سر زدم و خواستم ببینم که کتاب‌های من در کتابخانه‌ی ملی موجود است که جستجو کردم و دیدم نیست! چند نفر دیگر را که از من قدیمی‌تر هستند جستجو کردم و دیدم که کتاب‌های آنها هم نیست. این کتابخانه‌ی ملی است، حالا ببینید وضعیت بقیه‌ی کتابخانه‌ها چطوری‌ست؟!

می‌گویند کتابخوانی را باید از مدارس شروع کرد که بسیار حرف درستی است. اما سوالی که بلافاصله بعد مطرح می‌شود این است که ما با چه‌ کتاب‌هایی می‌خواهیم بچه‌ها را کتابخوان کنیم. این سوال خیلی مهم است. آیا کتاب‌های ایدئولوژیک است که یک چیز بخصوص را تبلیغ کند یا کتابی که ادبیات و قصه باشد؟

بنابراین فاجعه ابعاد خیلی بزرگتری دارد . یک طرف این ماجرا سانسور است. سانسوری که من کتاب را می‌دهم و اجازه‌ی انتشار نمی‌گیرد یک بخش کوچکی از سانسور است. سانسور بزرگتر را رادیو و تلویزیون با حذف نام من ادامه می‌دهد. کتابخانه‌ی ملی با حذف کتاب‌های منتشر شده‌ی من سانسور را گسترده‌تر می‌کند. ما نباید فکر کنیم که سانسور فقط مجوز دادن یا ندادن به کتاب است. در بخش‌های دیگر این سانسور با بایکوت کردن عده‌ی زیادی از نویسندگانی که به نظر من، نویسندگان واقعی این مملکت هستند، گسترده می‌شود. تمام این نویسندگان را می‌شناسیم. از هدایت به اینطرف. متأسفانه با ادبیات چنین رفتاری می‌شود.

گاهی تلویزیون برنامه‌هایی پخش می‌کند که کسی شعر می‌خواند و اسمش را پایین صفحه نوشته. من از خودم می‌پرسم آیا ما در دو دنیای جدا زندگی می‌کنیم؟ دنیایی که تلویزیون معرفی می‌کند و دنیایی که ما در بیرون شاهد آن هستیم.

در کتابخانه‌ی ملی به سالن ادبیات کودکان رفتم و دیدم عکس‌هایی به دیوار زده‌اند به عنوان نویسندگان مطرح کودک که من خیلی از آنان را نمی‌شناختم و تنها اسم برخی از آنان را شنیده بودم یا در روزنامه و مجلات به آن برخورده بودم.

در این شرایط روشنفکران و نویسندگان ادبیات چه وظیفه‌ای دارند؟

وقتی تیراژ کتاب در بهترین حالت سه هزار نسخه باشد، معنی‌اش این است که نبودِ آن کتاب، سه هزار آدم را اذیت می‌کند. بنابراین مسئله‌ی یک اقلیت مطرح است. خودِ این موضوع اشکال دارد که چرا باید ادبیات برای عده‌ی معدودی حساسیت برانگیز باشد؟

به مردم بدنه جامعه ما خوراک فرهنگی داده می‌شود، آن‌ها حق انتخابی ندارند. در واقع این سیستم خوراک دهی هدایت شده است و بیشتر به نظر می‌رسد که می‌خواهند کارخانه‌ی احمق‌سازی را در مملکت فعال کنند. بنابراین باید نویسنده‌ها و آثارِ آنان حذف شود. روشنفکران کار خودشان را که همان تولید فکر است می‌کنند و نویسندگان کار خود را که تولید ادبیات است انجام می‌دهند و محصول کارشان را در کتابفروشی‌های شهر می‌بینید و اتفاقاً به خاطر همین حضور قوی است که موانع ایجاد می‌شود. اگر فعالیت نویسندگان و روشنفکران ما این حجم را نداشت، به نظرشان نمی‌رسید که جلوی این فعالیت‌ها را بگیرند.

امیدی به تغییر وضعیت دارید؟

بله حتماً؛ به خاطر اینکه در اکثریت مردم هنوز این نیاز وجود دارد که حسِ زیبایی‌شناسیِ خود را تقویت کنند. در عین حال بعد از مدتی آد‌م‌ها از شنیدن جعلیات و دروغ خسته می‌شوند، از مواجهه با تولیدات فرهنگیِ نازل خسته می‌شوند. ما حدود سی و هفت- هشت سال پیش دیدیم که وقتی سد سانسور شکسته شد، چه عطشی برای مطالعه در مردم ایران بیدار شد. من بسیار به آینده امیدوارم.

گفتگو: نوا ذاکری


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست