سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

زآن کو نبود


اسماعیل خویی


• تا بود، هر کجای جهان جُز قفس نبود؛
چون مُرد، جای خالی اش از هیچ کس نبود.

بایا نبود روزِ نخست آنچه مان بداد؛
و، جمعِ ما چو خویگرش گشت، بس نبود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٨ بهمن ۱٣۹۵ -  ۲۷ ژانويه ۲۰۱۷


 تا بود،هر کجای جهان جُز قفس نبود؛
چون مُرد،جای خالی اش از هیچ کس نبود.
بایا نبود روزِ نخست آنچه مان بداد؛
و،جمعِ ما چو خویگرش گشت،بس نبود.
و،تازه،آنچه داد به ما را، هم از نخست،
انگیزه جُز گرفتنِ آن باز پس نبود.
خِمخانه دار بود و موِستان از او به بار:
امّا،برونِ میکده ها،جُز عسس نبود.
چون پاسخی نداد به فریادِ هیچ کس،
باید پذیره گشت که فریاد رس نبود.
پیغامِ او،نه مژده ،که هشداربود و بس:
هرّای کوس بود،ندای جرس نبود.
بایسته بود تا همه باشیم برده اش:
او را همین که دوست بداریم بس نبود.
گُل نیز از او شکفت،ولی مُرده ریگِ او،
ما را فرای خرمنی از خار و خس نبود.
سگ را پلید خواند و شگفتا که به ز سگ
با آدمی ،به عاطفه،حتّا فرس نبود.
سرگین و انگبین به هم آمیخت،گوییا
قصدش مگر فزودنِ خیلِ مگس نبود:
کزشان جهان عفنکده ای گشت کاندر آن
آزاده را توان که بر آرَد نفس نبود.
خیرش ز هیچ کمتر و شرّش ز بیش بیش:
می بود شومِ بودنِ او،گر عبث نبود.
آیا چنین فسانه وشی بود هیچگاه؟
وَ بودش از خیالِ بشر مقتبس نبود؟
او را به چشمِ خویش ندیده ست هیچ کس:
گر بود،از چه بود که در دیدرس نبود؟
بی باورم به بودنِ او من،هم از نخست:
امّا بسا که بود نخست و سپس نبود؟!
امّا نه! اوست نقش محالی که هیچگاه
آن سوتر از خیال و دل و ترسِ کس نبود.
انگاره اش نبود بری از نقیضِ خویش:
زین رو، مجاب گشت خِرَدمان که، پس، نبود.


نوزدهم مهرماه۱۳۹۵،
بیدرکجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست