سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

زندانیان
ادواردو گاله آنو


• نچه که پایین مجازات می شود، بالا تحسین می شود. دزدی کوچک جرم بر ضد مالکیت است، دزدی در مقیاس وسیع حق مالکین است: یکی موضوع قانون جزایی است، دیگری به مدار ابتکار خصوصی تعلق دارد. قدرت، که در سخنرانی هایش کار و کارگران را می ستاید، در اعمالش آنها را لعنت می کند، بدون هیچگونه شرمی، ابتذال و هرزگی و بی وجدانی را پاداش می دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۵ بهمن ۱٣۹۵ -  ۱٣ فوريه ۲۰۱۷


دولت که هرگز زندانی نمی شود، بخاطر عمل و بخاطر غفلت مرتکب قتل می شود.
جرم های بخاطر عمل: اواخر سال گذشته، پلیس نظامی ریود ژانیرو رسما پذیرفت که برای کشتن غیرنظامیان می آمد و با ضرب آهنگی هشت بار سریع تر از سال قبل تر از آن، در حین اینکه پلیس حومه بوئنوس آیرس جوانان را مانند پرنده های کوچک شکار می کرد .
جرم های بخاطر غفلت: همان موقع، چهل بیمار کلیوی در روستای کاروارو، در شمال شرقی برزیل مردند، زیرا بهداشت عمومی آنها را با آب آلوده دیالیز کرده بود؛ و در استان میسیونس، در شمال شرقی آرژانتین، آب آشامیدنی، آلوده با سموم ضد آفات، باعث تولد نوزادانی با لب هایی مانند لب خرگوش و انحرافاتی در نخاع شد.
در عصر خصوصی سازی و بازار آزاد، پول بر آن است که بی واسطه حکومت کند. کدام وظیفه است که دولت آن را به عهده می گیرد؟ وظیفه دولت تامین نیروی کار ارزان و منضبط است، محکوم شده به دستمزد نازل، و سرکوب لژیون های خطرناک بازوهایی که کار پیدا نمی کنند: یک دولت قاضی و ژاندارم.
بازار خدمات عمومی دیگر را به عهده می گیرد، و خدا به فقر، به مردم فقیر و مناطق فقیر اشتغال خواهد داشت، اگر پلیس کافی نباشد. مدیریت دولتی اغلب فقط می تواند خود را به شکل مادر پارسا و بخشنده ای در آورد، که به شدت مشغول قربانی کردن انرژی کاهش یافته اش در راه وظایف بازرسی و مجازات است.
در پروژه نولیبرال، حقوق همگانی به نفع قدرت تنزل می یابند، و قدرت به امر بهداشت عمومی و آموزش عمومی مانند اشکالی از صدقه عمومی مشغول است.

هنر پاک کردن رد و اثر
در این اثناء فقر افزایش می یابد و شهرها رشد می کنند و حملات و خشونت ها و جرم ها بیشتر می شوند . وزیر کشور اوروگوئه می پذیرد: «تبهکاری خیلی بیشتر از وسایل و منابع برای مبارزه با آن رشد می یابد.»
انفجار جرم در خیابان ها دیده می شود، علیرغم اینکه آمار رسمی خود را به کوری می زنند و رژیم های کشورهای امریکای لاتین به نوعی، به عجزشان اعتراف می کنند. ولی قدرت در نبرد کامل با عواقب اعمال خویش هرگز اعتراف نمی کند که در حال جنگ بر ضد فقری است که خود ببار آورده است.
« بزهکاری بخاطر قاچاق مواد مخدر رشد می کند.» سخنگویان رسمی عادت دارند این را بگویند، برای رها کردن یک سیستم از مسئولیت که هر بار بیشتر فقیر به خیابانها و زندانها می ریزد و هر بار مردم بیشتری را به یاس و درماندگی محکوم می سازد.
بالایی ها نمونه بد مصونیت شان را ساطع می کنند. آنچه که پایین مجازات می شود، بالا تحسین می شود. دزدی کوچک جرم بر ضد مالکیت است، دزدی در مقیاس وسیع حق مالکین است: یکی موضوع قانون جزایی است، دیگری به مدار ابتکار خصوصی تعلق دارد. قدرت، که در سخنرانی هایش کار و کارگران را می ستاید، در اعمالش آنها را لعنت می کند، بدون هیچگونه شرمی، ابتذال و هرزگی و بی وجدانی را پاداش می دهد. وظیفه محترمانه شریک جرم را وسایل ارتباط جمعی بزرگ به عهده دارند، که تقریباً همان قدر با سکوت دروغ می گویند که با گفتن.

شکایات یا اعترافات؟
و در حین اینکه قدرت مصونیت را نمایش می دهد، این وسایل ارتباط جمعی بزرگ، و قبل از همه تلویزیون، پیام هایی در باره خشونت و مصرف گرایی اجباری پخش می کنند. یک تحقیق دانشگاهی اخیراً فاش ساخت که کودکان بوئنوس آیرس، هر روز، چهل صحنه خشونت را در صفحه کوچک می بینند. چند صحنه از مصرف گرایی می بینند؟ هر روز چند نمونه از اسراف و تظاهر و فخرفروشی را شاهدند؟ چقدر دستور خرید می گیرند آنهایی که یا کم یا هیچ چیز نمی توانند بخرند؟ برای متقاعد کردن آنها، چند بار در روز در مغز آنها فرو می کنند که کسی که نمی خرد، وجود ندارد، و کسی که ندارد هویت ندارد؟
بطور متناقض، تلویزیون معمولاً سخنانی را که از آفت خشونت شهری شکایت می کنند و خواستار یک دست قدرتمندند، انتقال می دهد، در حالی که همان تلویزیون به نسل های جدید آموزش ریختن اقیانوس خون و تبلیغات اجباری در هر خانه می دهد: به این مفهوم، بخوبی می توان گفت که اثربخشی پیام های خود تلویزیون از طریق رشد تبهکاری مورد تایید قرار می گیرند.
کارخانجات افکار عمومی هیزم در تنور هیستری جمعی می ریزند، و سهم زیادی در تبدیل ساختن امنیت عمومی به جنون عمومی دارند. هر بار فریادهای هشداری که به نام مردم بی دفاع در برابر تعقیب جرم سر داده می شود، پژواک بیشتری دارند. وحشت زده ها افزایش می یابند، و وحشت زده ها می توانند خطرناکتر از خطری باشند که آنها را وحشت زده می کند. برای پایان دادن به فقدان ضمانت شهروندان، قوانینی درخواست می شود که تضمین های موجود را از بین می برند؛ و برای دادن آزادی بیشتر به پلیس ها، قوانینی درخواست می شود که آزادی دیگران را قربانی می کنند، از جمله در اوروگوئه که آمارها اعتراف می کنند که پلیس ها، به نسبت، شهروندانی هستند که بیشتر مرتکب جرم می شوند.
فقط آنهایی که از وفور زندگی می کنند، احساس ترس نمی کنند. همینطور طبقه متوسط، و همینطور عده زیادی که از کمبود جان سالم بدر می برند: فقرایی که از حمله فقرایی که بیشتر فقیرند یا بیشتر ناامیدند، رنج می برند.
در جوامعی که نظم را برعدالت ترجیح می دهند، هر بار مردمان بیشتری وجود دارند که ذبح عدالت را در محراب نظم تحسین می کنند: هر بار مردمان بیشتری وجود دارند که معتقدند که قانون معتبری در مقابل هجوم آنهایی که خارج از قانون عمل می کنند، وجود ندارد.
در افکار عمومی کشورهای مختلف امریکای لاتین یک فریاد رشد یابنده بخاطر مجازات اعدام وجود دارد؛ و کشتار بچه ها از طرف گروه های مرگ شبه پلیسی در بوگوتا، ریود ژانیرو و پایتخت گواتمالا مخفیانه یا آشکار از طرف بخش قابل توجهی از جامعه تحسین می شود. شکنجه تبهکار مشترک یا کسی که چهره آن را داشته باشد، عادی در نظر گرفته می شود؛ و سکوت سازمانهای حقوق بشر در کشورهایی که پلیس عادت به کشیدن اعتراف از طریق شیوه های شکنجه دارد، که به شیوه هایی شبیه است که دیکتاتوری های نظامی علیه زندانیان سیاسی بکار می برند، توجه را جلب می کند.

قفس های دیگر
زندانیان: دیکتاتوری های نظامی دیگر وجود ندارند، ولی دموکراسی های شکننده امریکای لاتین زندانهایی متورم از زندانی دارند. زندانیان فقیرند، همانطور که طبیعی است، زیرا وقتی در کشورهایی که پلی تازه افتتاح شده، سقوط می کند، وقتی بانکی تهی شده به وسیله بانکدارها فرو می ریزد یا وقتی ساختمانی که بی شالوده ساخته شده ویران می شود، فقط فقرا به زندان می روند. زندانهای کثیف، زندانیان مانند ساردین های کنسرو شده: اکثریت بزرگی از آنها، زندانیانی بدون محکومیت اند، بسیاری از آنها حتی بدون محاکمه، آنجا هستند بدون اینکه کسی بداند چرا. اگر کسی مقایسه کند، جهنم دانته مانند چیزی از دیسنی به نظر می آید. در این زندانها که می جوشند، بطور مداوم شورش هایی به حالت انفجاری رخ می دهد. سپس نیروهای نظم با شلیک تیر بی نظم ها را می پزند و در یک آن همه آنهایی را که می توانند می کشند، و با این عمل زندان از جمعیت زیاد زندانی آرام می گیرد، تا شورش بعدی.
در حقیقت، بخوبی می توان گفت که همه ما زندانی هستیم، یکی کمتر، یکی بیشتر. آنهایی که در زندان هستند و ما که بیرون هستیم. زندانیان نیاز که مجبورند برای کار کردن زندگی کنند زیرا نمی توانند برای زندگی کردن کار کنند، آزادند؟ و زندانیان یاس و درماندگی، که نه کار دارند و نه آن را خواهند داشت، محکوم شده به زندگی کردن در فقر با ضربه های چنگ و دندان، آزادند؟ و زندانیان ترس، آزاد هستیم؟ همه ما زندانی ترس نیستیم؟
به دور همه چیز نرده کشیده شده. در برخی از شهرهای امریکای لاتین میدان های عمومی وجود دارند که به وسیله نرده احاطه شده اند، همه خانه هایی که در آنها چیزی برای از دست دادن داریم، علیرغم اینکه کم باشد، علیرغم اینکه هیچ چیز نباشد، به وسیله نرده حفاظت شده اند؛ من حتی آلونک هایی از چوب و قوطی در حومه های فقیر دیده ام که نرده گذاری شده اند.
بالایی ها، میانی ها و پایینی ها: در جوامع مقید شده به اینکه هر کس می تواند خود را نجات دهد، به وحشت افتاده با ضربه های دست ملوانانش، همه ما زندانی هستیم: نگهبانان و نگهبان شونده ها، برگزیده ها و مطرودین.
واقعیت ها حقوق را به تمسخر می گیرند. تصویر امریکای لاتین در پایان هزاره: این منطقه ای از دنیاست که حق کودک بودن را از کودکانش سلب می کند. در این قفس بزرگ که مردم مجبور می شوند یکدیگر را ببلعند، از میان همه زندانیان، کودکان بیشتر زندانی اند. سیستم قدرت که هیچ پیوندی غیر از وحشت دو جانبه نمی پذیرد، با کودکان با خشونت رفتار می کند. رفتارش با کودکان فقیر مانند رفتارش با آشغال است. و کودکان طبقه متوسط را به پایه تلویزیون می بندد.

در حباب قدرت
در اقیانوسی از نیازها، جزایری که داراترند به سوی تبدیل شدن به مکان های لوکس تمرکز و تجمع سیر می کنند، جایی که فقط قدرتمندان با قدرتمندان دیدار می کنند و هیچگاه، حتی برای یک لحظه، نمی توانند فراموش کنند که قدرتمندند. در برخی از شهرهای بزرگ امریکای لاتین که آدم ربایی به عادت تبدیل شده، کودکان ثروتمند زندانی شده در حبابی از ترس، رشد می کنند. در ویلاهایی که دور آنها دیوار کشیده شده، در منازل بزرگ یا گروهی از خانه های احاطه شده با حصارهای الکتریکی و نگهبانان مسلح سکونت دارند، و روز و شب، به وسیله محافظین و دوربین های تلویزیون مدار بسته از آنها مراقبت می شود. مسافرت می کنند، مانند پول، در اتومبیل های حفاظ دار و مسلح. شهری را که در آن زندگی می کنند فقط با نگاه می شناسند، نه بیشتر. در پاریس یا نیویورک زیرزمین را کشف می کنند، ولی هرگز در سان پابلو یا در پایتخت مکزیک به این کار مبادرت نمی کنند.
آنها در شهری زندگی نمی کنند که سکونت دارند. ورودشان به این جهنم پهناور که در کمین آسمان کوچک خصوصی آنهاست، ممنوع است. آنسوی مرزهای امتیاز، منطقه ای از ترور گسترش می یابد، جایی که مردم زیادند، زشت، کثیف و خطرناکند. در تمام عصر جهانی سازی، کودکان ثروتمند به هیچ جایی تعلق ندارند. بی ریشه رشد می کنند، محروم از هویت ملی، و غیر از اطمینان به اینکه واقعیت یک تهدید است، زندگی شان مفهوم اجتماعی دیگری ندارد. کشورشان مارک های معتبر جهانی است و زبانشان مقررات بین المللی. کودکان ثروتمند شهرهای مختلف در عادات شان جلوه گر می شوند، همینطور بین آنها فروشگاههای مرکزی و فرودگاه ها ظاهر می شوند که خارج از زمان و فضا هستند. کودکان ثروتمند آموزش دیده در واقعیت مجازی، در عدم اطلاع از واقعیت عینی، که فقط برای وحشت زده بودن یا خریده شدن وجود دارد، آموزش هایشان را از دست می دهند.
از زمانی که متولد می شوند، برای مصرف و برای گریز آموزش می بینند، و کودکی را در حال آزمایش کردن این امر می گذرانند که ماشینها شایسته اعتماد بیشتری هستند تا انسانها. غذای فوری، اتومبیل سریع، زندگی سریع: هنگامی که اولین یاگوار یا مرسدس به آنها هدیه شده، در حالی که منتظرند که ساعت تشریفات آغازین برسد، با تمام سرعت به بزرگراه های سیبرنتیکی هجوم می برند، با تمام سرعت در صفحات الکترونیکی مسابقه می دهند و با تمام سرعت تصاویر و کالاها را ویران می سازند و کانال عوض می کنند و خرید می کنند.

فقر مانند جرم
خیلی قبل از اینکه کودکان ثروتمند کودک بودن را پشت سر بگذارند و مواد مخدر گرانقیمت را که تنهایی را گیج و بی حس می کند و بر ترس نقاب می زند، کشف کنند، کودکان فقیر صمغ استنشاق می کنند. در حین اینکه کودکان ثروتمند جنگ با گلوله های اشعه لیزر را بازی می کنند، گلوله های سربی کودکان خیابانی را سوراخ سوراخ می کنند. برخی کارشناسان، کودکانی را که در حومه های شهرها بر سر آشغال با لاشخورها در جدال اند، «کودکان فاقد منابع» می نامند. بر اساس آمار، در این امریکای لاتین که فقیر تولید می کند و فقر را ممنوع می کند، هفتاد میلیون کودک در فقر مطلق بسر می برند، و هر بار بیشتر می شوند. در میان تمام گروگان های سیستم، کودکان کسانی اند که بدترین زندگی را می گذرانند. جامعه آنها را می چلاند، آنها را بازرسی می کند، آنها را مجازات می کند، بعضی اوقات آنها را می کشد، تقریباً هیچگاه به آنها گوش نمی دهد، هرگز آنها را درک نمی کند.
با ریشه های رو به هوا زاده می شوند. بسیاری از آنها فرزندان خانواده های دهقانی هستند، که بطور وحشیانه از زمین کنده شده اند و در شهر درهم کوبیده شده اند. میان گهواره و گور، میان گرسنگی و گلوله، سفر را کوتاه می کنند. از هر دو کودک فقیر، یکی کار می کند، در عوض غذا یا قدری بیشتر از آن، خودشان را فرسوده می سازند: در خیابانها زلم زیمبو می فروشد، نیروی کار مجانی کارگاهها و اغذیه فروشی های خانوادگی است، ارزانترین نیروی کار صنایع صادراتی است که دمپایی یا پیراهن برای فروشگاههای بزرگ دنیا تولید می کنند. و آن دیگری؟ از هر دو کودک فقیر یکی اضافی است. بازار به او احتیاج ندارد، سود آور نیست، و هرگز نخواهد بود. و کسی که سودآور نیست، می داند، که حق موجودیت ندارد. همان سیستم تولیدی که سالمندان را تحقیر می کند، کودکان را به دور می افکند. آنها را به دور می افکند، و آنها را به وحشت می اندازد. از نقطه نظر سیستم، پیری یک ناکامی است، ولی کودکی یک خطر است.
در بسیاری از کشورهای امریکای لاتین هژمونی بازار در حال گسیختن پیوندهای همبستگی است و در حال تکه تکه کردن بافت اجتماعی عمومی است. در کشورهایی که حق مالکیت در حال تبدیل شدن به تنها حق مقدس است، کسانی که هیچ جیز در تملک ندارند، چه سرنوشتی دارند؟ کودکان فقیر کسانی اند که بیرحمانه از تضاد بین فرهنگی که دستور به مصرف کردن می دهد و واقعیتی که آن را ممنوع می کند، رنج می برند. گرسنگی آنها را مجبور به دزدی کردن یا فاحشگی کردن می کند؛ ولی ضمن اینکه جامعه مصرفی به آنها اهانت می کند در حال عرضه کردن چیزی است که آن را از آنها دریغ می کند. و آنها با حمله و هجوم انتقام می گیرند. در خیابانهای شهرهای بزرگ باندهایی از افراد ناامید و مایوس شکل می گیرند که بطور متحد در مقابل مرگ که در کمین آنهاست، دست به عمل می زنند.
بر اساس داده های سازمان حقوق بشر( Human Rights Watch ) گروه های شبه پلیسی در کلمبیا روزانه شش پسربچه و در برزیل چهار پسربچه را به قتل می رسانند. و دختربچه ها؟ نیم میلیون دختربچه برزیلی تن فروشی می کنند، تقریباً همین تعداد در هند هست، و در جمهوری دومینیکن صنعت شکوفای توریسم دختربچه های باکره را به مزایده می گذارد.

وحشت و دام هایش
بین یک نقطه با یک نقطه دیگر، وسط. بین آنهایی که زندانی فقر و درماندگی اند و آنهایی که زندانی ثروت و وفورند، کودکانی هستند که بیش از هیچ چیز دارند، ولی خیلی کمتر از همه چیز. هر بار کودکان طبقه متوسط کمتر آزادند. جامعه ای که نظم را مقدس می شمارد و بی نظمی ببار می آورد، روز از پی روز، آزادی آنها را مصادره می کند. در این هنگامه بی ثباتی اجتماعی، وقتی که ثروت متمرکز می شود و فقر بیرحمانه گسترش می یابد، چه کسی احساس نمی کند که کفپوش زیر پایش غیژ غیژ نمی کند؟ طبقه متوسط در شرایط شیادی و کلاهبرداری بسر می برد، وانمود به داشتن بیش از آنچه که دارد می کند، ولی هیچگاه برآورده ساختن سنت از خود گذشتگی برایش تا بدین حد دشوار نبوده است. در حال حاضر فلج شده از وحشت حضور دارد: وحشت از دست دادن کار، اتومبیل، مسکن، وسایل و وحشت از نائل نشدن به داشتن آنچه که برای بودن باید داشت. هیچکس نخواهد توانست او را بخاطر کژرفتاری نکوهش کند. طبقه متوسط رنج کشیده به باورمند بودنش به تجربه مانند دوره کارآموزی اطاعت و فرمانبری ادامه می دهد، و هنوز به دفعات از نظم استقرار یافته مانند اینکه صاحب آن باشد، دفاع می کند، علیرغم اینکه چیزی بیش از مستاجر نیست و بیش از هر زمانی بخاطر قیمت اجاره و وحشت از بیرون انداخته شدن، کمرش زیر باری سنگین خم شده است.
در وحشت، وحشت از زندگی کردن، وحشت از سقوط کردن، فرزندانش را پرورش می دهد. به دام افتاده در دام های وحشت، کودکان طبقه متوسط هر بار بیشتر محکوم به زندان تحقیر و سرافکندگی دائمی اند.
در شهر آینده، که در شرف تبدیل شدن به حال است، بچه های تلویزیون، مراقبت شده به وسیله دایه های الکترونیکی، از بالکن یا از پنجره به خیابان خیره می نگرند: خیابان ممنوعه به وسیله خشونت، یا بخاطر ترس از خشونت؛ خیابانی که همیشه در آن امری خطرناک، برخی اوقات حیرت انگیز رخ می دهد، نمایش زندگی.

نویسنده: ادواردو گاله آنو - برگردان: کبوتر سفید


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست