سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

این همه سروده ی اندوه، این همه ترانه ی غمگین


خسرو باقرپور


• می پرسی: "این همه سروده ی غمگین برای چه؟"
می پرسی: "خدارا! اصلا تو شادمان شده ای آیا؟"
می گویمت:
اندوه و شادمانی ی من هرگز
بی هم نبوده اند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲٣ اسفند ۱٣۹۵ -  ۱٣ مارس ۲۰۱۷


 
 


مهربان رفیقِ جوانِ من!
می پرسی: "این همه سروده ی غمگین برای چه؟"
می پرسی: "خدارا! اصلا تو شادمان شده ای آیا؟"
می گویمت:
اندوه و شادمانی ی من هرگز
بی هم نبوده اند.

من شادمان شدم:
زمانی که یازده سالم بود:
و تیمِ ملی ی فوتبالِ ایران؛
با زلزله ی دقیقه ی هشتاد و شش
فینالِ فوتبالِ آسیا را بُرد!
و پرویز قلیچ خانی؛
توپ و تور و دروازه بانِ اسرائیل را؛
در هفت و نیمِ عصر؛
در آشگِ مردمِ ایران ضرب کرد.
شوریده بود میهنم از شادی؛
دیوانه بودم از شادی؛
دو: یک... به نفعِ خدا شد!
من می گریستم.

چه شادمان شدم!:
زمانی که مادرم؛
در ابتدایِ میانسالی؛
خواهرکِ زیبایم را زایید!
من آن زمان:
شاگردِ دبستانِ بِرِشت بودم
"فیلیکس" برایم معنایِ خوشبختی بود؛
با خدا قهر بودم!
حیرتا! اما؛
از شادی ی دیدنِ این خدایِ زیبا؛
به قهقاه گریستم!
من می گریستم!

من شادمان شدم:
به گاهی که شاه رفت!
و شش تن از بهترین رفیقانم؛
از زندان آزاد شدند.
آموزگارم؛
به محبس مُرده بود
و انگشتانِ نویسایم زخمی بود،
شاد بودم ، هرچند؛ حُفره ای میانِ دلم خالی بود؛
خدا می آمد:
با سپاهی از فواحش و قوّادان
من می گریستم!

سال هایِ درازیست امّا؛
دشنه ی زنگار خورده ی خُدا ؛
در گُرده ی میهنِ من؛
جا مانده ست،
و این غُربتِ غریب؛
اشگ هایم را خشکانده ست.

اسن. اوایل اسفند ۱٣۹۵

* تصویرِ متن: دانته و ویرِژیل در دوزخ (۱۸۵۰) اثری از نقاش فرانسوی ویلیام-آدولف بوگرو (۱۸۲۵ - ۱۹۰۵)


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست