سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یک نگاه ، چند برداشت


بهمن پارسا


• دفاع از زن وموقعیت وی در جامعه ی ایران، با طرح زنی غایب که نشناخته و ندیده قضاوتش کرده ایم و زنی که دیده می شد و به حساب نمی آمد و فقط برایش دل می سوزاندیم، زیبا ترین کاری است که فرهادی به خوبی و لطافتی سینمایی از پس اش برآمده. اُسکار تکمَلِه یی است، که بود و نبودش موَّثِردر کار وی نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۵ اسفند ۱٣۹۵ -  ۱۵ مارس ۲۰۱۷




برداشت یکم

می گفتند : ایتالیایی ها خیلی شبیه ما هستند! رختهاشان را روی بند و زیر آفتاب پهن می کنند تا خشک شود! زنها همه رو سری به سر دارند، و عزاداریهاشان عینا مثل خود ماست! در بازارچه هاشان میوه وتره بار را مثل همین میدان های خود ما می فروشند و بسیاری دیگر از همین قبیل شبیه سازی ها. آنها که این باور را رواج میدادند آیا هرگز به ایتالیا سفری کرده بودند؟! به احتمال قریب به یقین ، نه! پس چگونه به این نتیجه رسیده بودند؟ آلبرتو سُردی، دسیکا، تُتُ، و تنی چند مثل ایشان و صد البّته فیلم های ایشان وآن دوبله های خیلی خودمانی شده آن روزگاران. لازم بود تا که عمری بگذرد وساکن یکی از شهرهای ایتالیا بشوی تا دریابی نه ما مثل ایتالیایی هستیم و نه آنها به ما شباهتی دارند، حتّی اگر رختهامان زیر یک آفتاب خشک شود.

برداشت دوم

آقا اهالی مارسی عین خود ما هستند! چرایی اش اینکه وقتی گذرت به بازار روز میافتد می بینی فروشنده ی سبزیجات و میوه جات برای جلب مشتری داد وفریاد میکند و از تروتاره گی سبزی و میوه اش داد سخن میدهد ومشتری با شک وتردید نزدیک میشود و بعد از ورانداز و سبک سنگین کردن به شرط ِ اینکه آنچه را میخواهد پسندیده باشد شروع میکند به چانه زدن-Marchandee- ودست آخر میرود از دیگری خرید میکند. پس نتیجه اینکه، مراکشی، الجزایری، نیجریایی، و.. عین ِ خود ما هستند! فقط چون در بازار روز چانه می زنند.

برداشت سوم

فیلم های فرهادی مثل سینمای پازولینی است، مثل ِ سینمای ویسکُنتی، یا دسیکا ویا کُکتُ! چرا ؟ برای اینکه ایتالیایی ها مثل ما هستند، فرانسوی ها مثل ما هستند! و ادبیاتی از این قبیل به ویژه بعد از اسکار دوم فرهادی به وفور در فضای اینترنتی جریان پیدا میکند و فرهادی در می ماند که "من کی هستم" وچه کرده ام که سینمای من شده چیزی بیرون از جامعه و فرهنگ من وچون میداند اگر به این برداشتها معترض باشد راه به جایی نمی برد بی آنکه پاسخی بگوید، میرود دنباله ی کار و روش فکری وعملی اش را در جایی دیگر -اسپانیا- پی گیری کند وحرفهایش را بر پرده سیمین سینما به نمایش بگذارد.

برداشت چهارم

تو همسری، خواهری، مادری، تو زن هستی. تو نیمه برتر و زاینده ِ حیاتی. جامعه ی زن ستیز تو هزار و چند سد سال است که تورا موجودی نیمه موجود میداند! وحالا حدودا چهل سالی هست که این باور هم حکومتی شده ، هم شرعی، و هم قانونی. یک موقعی عباس مصّدق اولین کلاه مخملی" فیلمفارسی " میباید که از تو به عنوان ناموس، رفیقه ، خواهر و یا خاله وعمّه، دفاع میکرد و تو فقط حق "خفه خون بگیر" داشتی، یا بعدها "فرمون" و "قیصر" و امثال ایشان، ولی هنوز هم "خفه خون بگیر"

برداشت پنجم

در فیلم می بینیم ، خانه از پای بست ویران است، وهنوز نقش ایوان برجاست و خواجه نیز در بند آن است. فروشنده را میگویم. این اساس اندیشه و بار ِ اصلی داستان است که مستقیما بر دوش "تو" میباشد. زن. در این عمدی هست. زنی که پیش از تو در آن خانه که تو میروی ساکنش باشی ،بطور روزمره مورد تجاوز قرار میگرفته، با این فرق که برای این تجاوز ناشی از اوضاع حاکم بر جامعه که منبعث از فقر اقتصادی است، "حق الزحمه" میگرفته. شاید هم بهتر باشد بگویم "حق السکوت" یعنی همان "خفه خون بگیر". و تازه اگر نباشند مردانی از این دست تو روسپی نمیشوی، عمده ترین دلیل روسپیگری مردانند! ولی تو نیاز اقتصادی نداری، از همسری و عشقی نیز برخوداری ولی هنوز وبه هر تقدیر مورد تجاوز به عنف واقع میشوی، و طرف متجاوز دست و دلباز هم هست و مبلغی هم میگذارد ومیرود! یعنی مردانگی به خرج میدهد، نخواسته حرامی کرده باشد!!!

برداشت ششم

همه چیز از همین جا آغاز میشود و بقیه قضایای مطروحه در فیلم پیرامونی وجنبی است برای اینکه داستان ادامه پیدا کند و به فیلم تبدیل شود. زن ستیزی فرهنگ حکومتی است که دایما به رگهای اجتماع تزریق می شود. زن را می شود مورد تجاوز قرار داد و همینکه این امر واقع شد باقی وظیفه ی مرد است که از حیثیت بر باد رفته اش با توسّل به شیوه های مرد سالارانه دفاع کند و برای زن که قربانی چنین فرهنگ و پی آمدهای آن است محملی باقی نگذارد. در این فرهنگ همواره حیثیت مرد است که بر باد میرود، انگار زن ناقابل تر از آن است که حیثتی داشته باشد. پس مرد می تواند خودش پلیس باشد، قاضی باشد، حاکم و قانونگذار باشد، وبرای خنک شدن دلِ به درد آمده اش سیلی ِ محکمی هم به گونه ی متجاوز "مفنگی" بنوازد و از اوّل تا آخر قضیه ابدا و اصلا اهمیّت ندهد به اینکه "تو" یعنی "زنی" که مورد تجاوز قرار گرفته آنقدر عاقل و بالغ هستی که تا در مورد این واقعه ی پلید، که جنایتی است رفته بر تو اظهار نظری بکنی، چه رسد به اینکه تصمیمی بگیری. اینطور است که در تمام مدّت نمایش فیلم ، تو ودغمسه ها و دلشوره ها و نگرانی ها ورنجهایت، در دیالوگهای جاری میان مردان فیلم و دیگرانی غیر از تو به هیچ انگاشته می شود و همیشه نقش ِ جنبی ِ قضیه را به عهده داری.

برداشت هفتم

فیلم که به پایان می رسد، فضای داستان حاوی خلاءیی است که تو هستی. و خیال می کنم فرهادی به عمد این کار رامی کند تا من ِ تماشاچی دریابم ، با گذشت ترین عنصر این داستان در جامعه و فرهنگ انتقامجو وکینه توز، و دین زده و زن ستیز که مرد را عنصر تصمیم گیرنده می داند "تو" هستی ، زنی که با تمام وجود عمق فاجعه را لمس کرده و از قلّه یی ورای تپّه های پست و قرون وسطایی با نگاهی از نوعی دیگر به آنچه واقع شده، به کرامت و فخامت می گذرد بی آنکه هیچکس خواسته باشد این بزرگواری را ببیند. ویعنی برای تو واین کار تو اساسا ارزشی قایل نمی شوند، تو می مانی وتنهایی و رنجهایت.
فرهادی این نکته را به ظرافت هرچه تمامتر به رُخ بیننده می کشد، بیننده یی که اگر آماده گی دیدن آن را نداشته بوده باشد، می پردازد به اینکه ،: اسکار حقش بود!!!، نه حقش نبود، نه این اسکار سیاسی بود، و این قبیل ادبیات بی ربط به جان کلام.
دفاع از زن وموقعیت وی در جامعه ی ایران، با طرح زنی غایب که نشناخته و ندیده قضاوتش کرده ایم و زنی که دیده می شد و به حساب نمی آمد وفقط برایش دل می سوزاندیم،زیبا ترین کاری است که فرهادی به خوبی ولطافتی سینمایی از پس اش برآمده. اُسکار تکمَلِه یی است، که بود و نبودش موَّثِردر کار وی نیست.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست