سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

(ویژه ی نوروز)
یـادداشـت‏ های شـــــبانه: (۶۹)


ابراهیم هرندی


• گره بگشای از ابرو، بهار است
چمن بیدار و آهو باردار است

هوا، هنگامه ای از عطر رویش
زمین، آبستن صد چشمه سار است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۹ اسفند ۱٣۹۵ -  ۱۹ مارس ۲۰۱۷




455. بهـــار

گره بگشای از ابرو، بهار است
چمن بیدار و آهو باردار است

هوا، هنگامه ای از عطر رویش
زمین، آبستن صد چشمه سار است

برآی از خود، برافشان گل، رها کن
رها کن، زندگی ناپایدار است

ببین، بشنو، بخوان آرام، آرام
پیامی را که روی شاخسار است

نسیمی را که خیزد از دل کوه
و آوازی که در هر جویبار است

بیابان "را گل خوشبو گرفته" است
شــکوفه در هوای انفـجار است

پرستو در هوای تازه، پرّان
و بلدرچین دوباره بی قرار است

چه نرگس ناز و نازک برگ و نوروست
چه پیچک تازه روی و تابدار است

نشسته دسته، دسته، بافه، بافه
کنار چشمه جلبک، در چه کار است

دلا از ناامیدی دست بردار
بهار است و بهار است و بهار است

***

456. آتش خودی.

آتش، گرُ ِجانانه ای گرفته بود و بسوی آسمان زبانه می کشید. هاید پارک از جمعیت ایرانی موج می زد. زن و مرد و پیر و جوان، دو صفه درنوبت پریدن از روی آتش بودند. از آنسوتَرَک که من ایستاده بودم ، چنان می نمود که انگار، افراد از دم توپ بسوی آتش شلیک می شوند. فضا سرشار از حال هوای دوران پیش – مدرن کودکی بود. شلوغی و درهم برهمی ایرانی، هوای سرد و نمورِ لندن و صدای گرم زنده یاد مرضیه، و چای و تخمه و آجیل، از این گوشه دنیا، تکه ای از ایران قدیم ساخته بود. گویا خانمی شله زرد هم با خودش آورده بود!

می گفتند بانی مجلس، هر سال از صبح ِ روز بعد از این برنامه، دست بکار تدارک دیدن برنامه برای سال آینده می شود تا این مراسم هرسال با شکوه تر از پار و پیرار برگزار شود. همین طور هم بود. امسال سنگ تمام گذاشته بود. سنگ تمامتر. بش گفتم؛ آقا با این حساب، شما سال آینده مشکل بزرگی خواهید داشت چرا که دیگر نمی شود از این سنگ تمامتر گذاشت. گفت: برعکس، مشکلات ما تازه سال دیگه شروع می شه. پرسیدم؛ چرا؟ گفت: چون امیدواریم که سال آینده این مراسم را در تهران برگزار کنیم. چه حاضر جواب!

انگار همه ایرانی های ساکن لندن دور هم جمع شده بودند و همه با هم درحال شادمانی بودند. انگار نه انگار که ایرانی بودند؛ نه شعار دادن و تظاهراتی، نه دعوایی، نه تو صف زدنی. حتی هیچ کس بحث سیاسی هم نمی کرد! دوستی گفت این جوری خوبه، نه ترسی ، نه لرزی، نه پاسداری، نه بسیجی ای ، نه خواهر زینبی. آخه کجای چنین مراسمی می تواند اخلاق و عفت عمومی را خدشه دار کند و یا ضرری به کسی بزند؟ هنوز حرفش تمام نشده بود که چند تا ماشین پلیس و تانک های آتش نشانی، آژیر کشان بسوی ما حمله ور شدند. صف ها بهم خورد و بسیاری آسیمه سر و کنجکاوانه بسوی ماشین های پلیس دویدند، ببینند چی شده؟ ماموران آتش نشانی پیش از آن که چیزی از کسی بپرسند، لوله های آب را بسوی آتش نشانه رفتند و پلیس می خواست که با “اورگانایزر” (بانی)، این برنامه صحبت کند. یکی گفت بگید ما ایرانی هستیم، آرگانایزر و اینا نداریم. یکی گفت منظورش چیه؟ شاید دنبال دزد می گردند؟ آجانه گفت:

.I want to find out what is happening here

معلوم شد یه خانم انگلیسی، از اون بالاخونه روبروی پارک، به پلیس زنگ زده بود و گفته بود که عده ای آسیایی شبه مسلمان، در وسط پارک، شّر به پا کرده اند و دارند آموزش نظامی می بینند و برای حمله به جایی آماده می شوند. تاکنون هم یک گوشه پارک را به آتش کشیده اند. هی دارند از روی آتش می پرند و با صدای بلند شعارهایی – لابد بسود داعش و بوکو حرام – می دهند. پلیس لندن هم نیروهای واکنش سریع ِ ضد ترویست خود را مجهز به سلاح های کشتار جمعی، روانه پارک کرده بود. این دفعه دیگه نمی خواستند رودست بخورند! لابد قوای سه گانه انگلیس را هم به حالت آماده باش در آورده بودند. لابد خانم می؛ نخست وزیر انگلیس هم، ناچار صحنه بالماسکه را ترک کرده بود، تا کابینه جنگ تشکیل دهد. حالا خدا کند که ابوبکر البغدادی نگوید که این افراد ما بوده اند و می خواسته اند که مرکزِ لندن را به آتش بکشند!
بیچاره آقای ……. بانی مراسم را ساعت ها سین جیم کردند و آخرش هم او را با خود بردند. وی در پاسخ به این پرسش که هدف ات از این کار چه بوده است ، گفت: والّا، هدفم زنده نگهداتشن سّنت های ملی و تاریخی خودمان.
کارآگاه پلیس: منظورتان را نمی فهمم! شما سنّت های ملی و تاریخی تان را با آتش سوزی شبانه در پارک شهر و شلوغ بازی حفظ می کنید؟

بانی: نخیر. یعنی… بعله. اما خب، این آتیش معمولی نیست.
کارآگاه: در حالی که چشمانش گرد شده بود، با بی سیم به کسی چیزی گفت که آجان های دیگه بلافاصله ماسک های ضد شیمیایی برروی صورت هایشان گذاشتند و مردم را بسرعت از محل دور کردند. کارآگاه از بانی مجلس پرسید: منظورت از این که این آتش معمولی نیست چیه؟
بانی: منظورم اینه که این آتیش در دل ما ایرانی ها از دیرباز جای خاصی داشته است و ما معتقدیم که آتشی که نمیرد همیشه دردل ماست. اینم از اون آتش هاست.
کارآگاه که هیچ از حرف های این هموطن ما سر در نیاورده بود، پرسید که؛ چه مواد آتش زایی بکار برده ای؟
بانی: والله . یه مقدار چوب و هیزم خشک و مقوا و این جور چیزا دیگه.
کارآگاه: کجایی هستی؟
بانی: ایرانی
کارآگاه: هدفت از این کار چی بود؟
بانی: همون که گفتم، به اضافه ی فراهم کردن امکانی برای پریدن خانواده ها از روی آتیش. هدف سوئی در کار نبوده است.

کارآگاه با شنیدن پاسخ هایی که ظاهراَ نامربوط می نمود و دیدن صحنه مشکوک و آنهمه زن و مرد ِ ایرانی که به گمان او دلیل قانع کننده ای هم برای این گردهمایی نداشتند، تصمیم گرفت که بانی مراسم چارشنبه سوری ما را برای تحقیقات بیشتر به کلانتری ببرد و همچنین دستور داد که همه مردم را از این جمع غیر قانونی با زور متفرق کنند. بعضی ها در همان دم اول رفتند، اما برخی هم مثل من، تا آخر ماندند. پیرمردی حتی با صدای بلند شعار می داد که؛ ” اوباما، اوباما، با اونایی یا با ما؟” خلاصه قشقرقی بپا شده بود که بیا و ببین!

ما را باش که فکر می کردیم اینجا دیگه هیچ سر ِخری مزاحم کارمان نخواهد شد! آنهم در هاید پارک لندن، که می گویند همیشه مرکز تظاهرات آزادی خواهان جهان بوده است! من با این که اینجا مهمانم و زبان انگلیسی نمی دانم، اما بهر حال درست ندانستم که بی اعتراض محل را ترک کنم. از اینرو وقتی که آجان های انگلیسی داشتند هموطنان عزیز ما را تار و مار می کردند، جلو رفتم و به آن سگ چار ستاره ای که جلوی همه شان ایستاده بود، به زبان خودمان گفتم؛ ما ایرانی هستیم و به سنت های تاریخی مان هم افتخار می کنیم. تا چشم حسود و لوچِ تو هم کور بشه. تو هم خیلی دلت بخواد. بعد هم خواستم ایرانی بودن را با اون شعر حافظ که؛ “آتشی که نمیرد”، و “دیَرِ مُغان” و اینا توشه، تعریف کنم که یکباره آجانه با عصبانیت فریاد زد که؛ “گو، گو“. من هم دیگه واقعاَ از کوره در رفتم و با صدای بلند گفتم؛ گُه خودتی و جد و آبادت. امپریالیست پدر سوخته. چشم نداره موفقیت ما ایرونی ها را ببینه. حسود ِ پدر سگ. گمونم همه حرفای منو فهمید. دوباره اون حرف زشت را تکرار کرد. من هم باز گفتم؛ خودتی و برای این که شَر بپا نشه راهم را کرفتم و رفتم.

الان از آن مراسم که برگشته م. حالم واقعاَ گرفته ست. اول فکر کردم نامه ای به بانکی مون در سازمان ملل بنویسم و اعتراض و انزجار خودم را از این جریان ابراز کنم. اما بعد پشیمون شدم و با خودم گفتم که؛ نه، چه فایده داره؟ کی ما در طول تاریخ، از اینا جواب درست شنیده ایم. پس بهتردانستم که شرح این ماجرا را برای شما و برای ثبت در تاریخ بنویسم.

***

457. آب‌ و آویشن‌ در ذهن‌ِ هواست‌

باز، ای پنجره‌ ها باز شوید
شهر لبریز است‌ از بوی بهار

آب‌ و آویشن‌ در ذهن‌ِ هواست‌
هسته‌ از جوشش‌ِ هستی سرشار

سرو، فواره‌ِ سبزِ طرب‌ است
‌چشمه‌ آبستن‌ِ اوجی فوار

آب‌ در کارِ گیاهک‌ بافی ست‌
غنچه‌ در کارِ گلابی فرّار

بید، برخاسته‌، آراسته‌ ، سبز
می شود در تب‌ِ رویش‌ بیدار

پیچک‌ آویخته‌ یا ریخته‌ شنگ‌
بر سر و روی در و هر دیوار

باز، ای‌ پنجره‌ ها باز شوید
که‌ بهار است‌ بهار است‌ بهار

***

458. من تو دهنِ این بهــار می زنم.

باز هم بهار دیگری از راه رسید. اگر در کشوری زندگی می کنید که در آن هنوز بهار نیامده است و هر گز هم نمی آید، بهار چیزی جز خاطره های دور کودکی نمی تواند باشد. اما آنجا ها که می آید، براستی که مرده را زنده می کند. دوباره زمین نفس می کشد و کوه و دشت و دمن سبز و گلباران می شود. بهار جشن ِ نورویی زندگی ست. فصل سرشار ِ رویش و شادی و شکوه هستی. بهار هلهله هستی دردست افشانی برگ درختان وغلغل ِ چشمه های روان وعشوه ی لاله های جوان و آهوان چمان است. نیست؟

نـــــع. همه اینها اشتباه است. این فصل مردم را به معصیت می اندازد. آخه چی معنی داره که ناگهان این همه گل و گیاه، بی هیچ مناسبتی سراز زمین برکشند. نه سالروز میلاد پیغمبر و ائمه اطهار در این فصل است و نه هیچ یک از اعیاد مهم دیگر. حالا اگر دردهه فجر این اتفاقات می افتاد، یه چیزی. وانگهی، این که این همه چشمهِ جوشان از دل کوهساران برخیزند و بی خود و بی جهت سر به صحرا بذارند، اسراف محض است و مخالف نص صریخ فرمایشات رهبر درباره اقتصاد مقاومتی. اونم در زمانی که رودها و دریاچه های کشور دارند خشک می شوند. خب، آب این چشمه ها باید بصورت مدیریت شده ای به اون دریاچه ها و رودخانه ها باید می ریختند. حداقل باید تمهیداتی اتخاذ می شد که کسبه بتونند این همه آب را مهار کنند و تو شیشه بریزند و به ژیگولوها و خارجی ها و ایرانی هایی که از خارجه می آیند و عادت به این جور چیزها دارند و آب شیشه ای می خورند، بفروشند.

ما دلمان خوش است که ضد انقلاب را از کشور تار و مار کرده ایم. بله، خیلی از طاغوتی ها و ساواکی ها و کمونیست ها را اعدام کردیم. خیلی هاشان را هم تار و مار کردیم. مطرب ها و شاعران و نویسندگان را آواره و دربدر کرده ایم. فتنه های انگلیس را صدبار بر ملا و خنثی کرده ایم. اما دست ِ دشمن خانه زادی را که سالی یکبار سروقتمان می آید و به همه ارزشهایمان می خندد و می رود، باز گذاشته ایم. خب، این گلهای بی حجابی که این قدر در این فصل در جنگل ها و کوه ها و دشت ها قد می کشند و می افرازند و می افروزند وعشوه گری می کنند، جز خدمت به طاغوتی هایی که به کوه و جنگل می روند، چه سودی برای این انقلاب داشته و دارند؟ این بلبل های بی شرمی که بی خیال از ماهیت اسلامی جامعه ما، وقت نماز صبح، ادای خوانندگان زن را در می آورند و چهچه می زنند و دل مردم را می برند، چه فایده ای جز نزدیک کردن دل مردم به شیطان دارند؟ صدای نحس بعضی ازاین پرندگان از صدای مرضیه هم بهتر است! حالا آیا خطر بهار از بنی صدر و رضا پهلوی ومسعود رجوی و همه آنهایی که حکومت را ارث پدری خودشان می دانند، کمتر است؟

بی خود نیست که نشریات ضد انقلاب ِ خارج نشین چند وقت است بند کرده اند به بهار و مزایای آن. متاسفانه می بینیم که بعضی از نشریات داخلی هم – انشاالله از روی نادانی – با آن ها همصدا شده اند و در مدح و منقبت نوروز و بهار، شعر و مقاله و این ها می نویسند.

من هرچه فکر می کنم، می بینم که اولیای امور باید فکری اساسی به حال این جریان بکنند. این که سالی یکبار تمام این سرزمین اسلامی، همه استعدادهای خداداد خودش را، بخاطر مسافران نوروزی، در راه سرسبز کردن دشت و صحرا بکارببرد ، والله با توجه به بحران آب، این کارِ درستی به نظر نمی رسد، بخصوص که آب و هوای مناسب در این فصل باعث می شود که مردم بی خود و بی جهت، خوش خوشانشان بشود و بیشتر بطرف معصیت کشیده شوند. این همه گرده افشانی گل ها و گیاهان و جفتگیری و کثافت کاری های دیگر حیوانات در این فصل، همه نشانه این است که این فصل را خداوند تعالی برای این پدید آورده است که ما را امتحان کند. این گیاهان و جانوران که برای این کارها صیغه ی عقد جاری نمی کنند. پس همه این کارهای خلاف عفتی هم که می کنند، غیر شرعی و حرام است. از این ها گذشته، این کارها برای خود این حیوانات زبان بسته هم خوب نیست. شما می دانید در این فصل چقدر از این مرغان هوایی بر اثر این ندانم کاری ها و ابتلا به بیماری تلف می شوند؟ ببینید شاعر در این باره چه گفته است

فصلی ست خوش و هوا بود افلاکی
در حمد و ثنا نشسته کرم خاکی
شمع و گل و پروانه همه خاموش اند
بر گرد ِ مزار ِ بلبل ِ ســوزاکی

باید جلوی این کارها را گرفت. باید غنچه گل های حشری و شهوی را پیش از عید با همت نیروهای محترم بسیج مردمی چید. باید آن آهو بچگانی را که با ناز و ادا در کوه ها و دشت های فراخ کشورمان می چمند و آهوهای مسن تر را به گناه وا می دارند، ادب کرد. از کجا معلوم که همه این فتنه ها زیر سرِ انگلیسی ها نباشد؟ نفوذ از این با شاخ و دم تر؟ اون ها شب و روز در لندن، دارند کارهایی می کنند که امکانی فراهم شود که دل های مردم از خدا دور شود و به شیطان بزرگ نزدیک گردد. هر نوع امکانی برای این کار در این فصل فراهم است. از شادی و شور و حال گرفته تا ماچ وموچ و سفر و زدن به کوه و دشت و صحرا.

ما باید از بزرگان دین درس بگیریم و نگذاریم که بیگانگان ا ین طوری با آب و خاک و ناموس و طبیعتِ کشورمان بازی کنند. ما باید از امام امت درس بگیریم. من تو دهن این بهار می زنم. من دهن بلبل را سرویس می کنم.

***

459. راهی بسوی چلچلگی.

باید بهار وار برآمد
در انفجار روشنی از بی گرانگی
باید برید از تب هر بی ترانگی
باید از آبواره آوندِ هر گیاه
راهی بسوی چلچلگی زد

از عشوه و کرشمه گل راهی کن
روئینه ساز رویش هستی را
با یادِ رودِ راهی
باید زلال زیست
باید بٌرید و رفت

پروای ماندنم نیست
پروای پند و بند
بیزارم از هر آنچه شمایی ست
وقتی درخت پیش شما هیزم تر است
بیزارم از شما

در فکرِ آن کبوترِ سبزم
که اوج را
تا بام ِ باژگونیِ پرواز می بَرَد.

***

460. نـوروز از نگــــاهی دیگـر

نوروز، جشنِ پیروزی زندگی برمرگ، بهار بر زمستان، هستی بر نیستی، گرما بر سرما، روشنایی بر تاریکی، شادمانی بر اندوه، ترسالی بر بدسالی، سبزی بر خشکی، سرخی بر زردی، خُّرمی بر خمودگی، و ترانه بر تباهی ‌ست. اگرچه اکنون این روز، شکلی نمادین پیدا کرده است و برای ایرانیان و بسیاری از مردمان دیگر سرزمین ‌های همجوارِ ایران، سرآمدِ سنّت‌ های نیکو و یادآور روزگاران کهن آن هاست، اما رازِ ماندگاری نوروز در جایگاه زمانی آن است.

نوروز برآیند فرهنگیِ پدیده‌‏ ای طبیعی‌ ‏ست. رویدادی هرساله که ریشه در طبیعت دارد و مردمانی در گوشه ‌ای از جهان که گستره نوروز می ‌توانش خواند، به پاسداشت آن می‌ پردازند. اما پرسش اساسی درباره ی نورز این است که، چرا این پدیده طبیعی، جهانی نیست؟ پاسخ این پرسش را باید در زیستبوم نوروزیان، یعنی مردم گستره ‌ای که نوروز را جشن می ‌گیرند، جُست. نوروز جشن آئینی در گستره فرهنگِ کشاورزی ست. آغاز زمانی که زمین نفس می‌ کشد و زندگی در دل ِ دانه، از خواب زمستانی خود بربیدار می شود و هسته ی بسته، در نهانخانه خاک، از خواب ِ گران خود برمی خیزد و در تب رویش، زبانه می ‌کشد. پس نوروز، نوید دهنده ی خیزش و رویش گیاهان و زایش و بالش جانوران است. آغاز چرخه ی تولید کشاورزی.

کشاورزی دستاوردِ انسان در سرزمین‌ هایی ‏ست که دام و دانه در آن ‏ها، نیازبه پرورش و پالایش دارد. آنجا که دانه، دیمی و بی دستیاری دهقان می ‌روید و میوه از درخت می‌ بارد، کسی به پیشواز فصل رویش نمی ‌رود. در چنان زیستبومی، ماندگاری در گرو کار و کوششِ شبانه ‌روزی کشاورزان نیست. اما آنجا که تب رویش، پیوندی نزدیک با تاب زیستن دارد و پایانِ زمستان، پایان بی دام و دانِگی و کم ‌داری ‌ست، بهار، پیام‌آور زندگی بهتر، سازندگی بیشتر و آبادی و شادی دنباله ‌دار ا‏ست. این گونه است که دشتزیانِ فلات ایران، از دیرباز به پیشواز بهار می‌ رفته ‌اند و آمدن فصل رویش و زایش را خوش می‌ داشته ‌اند و آغاز بهار را روز نو شدن هستی می ‌دانسته ‌اند و در آن روز به هلهله و پایکوبی می ‌پرداخته ‌اند. هم از اینروست که می‌ گویم نوروز، سالروزِ پیروزی زندگی بر مرگ است.

فراتر از آن، زمستان در سرزمین ‌هایی که هوا سرد می‌ شود، برای جانوران خونگرم، یعنی پرندگان و پستانداران، دشوارترین فصل سال است. بیشترِ این جانوران، سرمای زمستان را، بویژه در سرزمین ‌های سردسیر، تاب نمی‌ آوردند. جانوران خونسرد، با فرو کاستن شعله هستی خود، به خواب زمستانی می‌ روند، مانند قورباغه و لاک پشت که در گل و لای زیسببوم خود فرو می‌ روند و گاه تا شش ماه می ‌خوابند. اما جانوران خونگرم، ناگزیر از بیدار ماندن و خوردن و نوشیدن برای تامین انرژی هستند تا دمای بدن خود را ثابت نگه ‌دارند. برخی چون پرندگانِ مهاجر، از قشلاق به ییلاق می ‌روند. چندی از جانوران نیز، لایه‌ ای ستبر از چربی در زیر پوست خود می‌ رویانند تا اُرگان‌های درونی خود را گرم نگه دارند. با این همه، زمستان بزرگ‌ ترین کُشنده ی جانوران است و هیچ دشمنی برای آنان، جانی تر از زمستان نیست.

زمستان فصل مرگباری برای جانوران است. شمار جانوارنی که در هر زمستان از سرماخوردگی و بیماری‌ های ناشی از آن می ‌میرند، بسی بیش از مرگ و میر ناشی از دلیل ‌های دیگر است. این چگونگی در برگیرنده ی انسان نیز، که جانوری خونگرم و سرماگریز و برنامه ‌ریز است، می ‌شود. پذیرش ِاین سخن برای مردم سرزمین ‌های گرمسیر دشوار است، اما راست این است که هر زمستان، صدها هزار نفر را به کام نیستی می ‌فرستد و میلیون ‌ها نفر را هم با سرماخوردگی و سینه پهلو و قولنج، ناکاره می ‌کند.

شادباش نوروز، در گذشته شادباش تاب آوردن زمستان و به سلامت گذشتن از آن و زنده ماندن بود. همه سرزمین‌ هایی که زمستان ‌هایی با سرمای کُشنده دارند، آغاز بهار را به گونه ‌ای جشن می‌ گیرند. چنین است که می‌ گویم نوروز، جشن پیروزی زندگی بر مرگ است. آئینی فرهنگی که ریشه‌ ای طبیعی دارد.

***

461. آرزو

باشد که عشق در تو بروید بهار وار
باشد که راه، کوچه دهد گام هات را
باشد که شادمانی
از دور، روبروی تو آغوش واکند
باشد نسیم پشت سرت نرم
خورشید عشق کٌنج دلت گرم
باشد که باغ هر هیجان در تو گل کند

یـادداشـت‏ های شـــــبانه: (68)
www.akhbar-rooz.com

نوشته های دیگر:
www.balatarin.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست