بهرام بیضائی:
این نمایشها چرا نباید در ایران دیده میشدند
•
تأسف اینکه چرا نباید در ایران این نمایشها دیده میشدند که زادگاه این نمایشهاست؟ و چه بسیار اندیشههاست که در نمایش ایران جاننیافته مُرده است! من این متنها را نومیدانه دور ریخته بودم که سختگیران وطن، تاب آن ندارند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۹ اسفند ۱٣۹۵ -
۱۹ مارس ۲۰۱۷
شرق- عسل عباسیان: بهرام بیضایی در این سالهای دوری از وطن سکوت کرده و کمتر تن به گفتوگو داده است. یکی از موثرترین نمایشنامهنویسان تئاتر ایران که نمایشنامهنویسی را از سالهای دبیرستان آغاز کرد و در سالهای نخست دهه پنجاه نیز با ساخت فیلم «رگبار» به عرصه سینما آمد؛ هنرمندی چندوجهی که با پژوهشهایی ارزنده در تئاتر، با ایجاد موج نوی نمایشنامهنویسی در ایران، با نگارش فیلمنامههایی ماندگار در تاریخ سینمای ایران، با کنش و واکنشهایش به عنوان یک هنرمند مستقل در همه ایام و... از خود استادی تمامعیار ساخته است.
هنگامی که بهرام بیضایی در نخستین روزهای شهریور ٨٩، همراه با همسرش مژده شمسایی و فرزندشان نیاسان تهران را به مقصد کالیفرنیا ترک کرد تا تنها برای یک سال تدریس در مرکز ایرانشناسی دانشگاه استنفورد از وطن دور باشد، هیچکس فکرش را نمیکرد این سفر کاری، آن هم برای تدریس در دانشگاهی که بر پیشانیاش نوشته شده: «نسیم آزادی میوزد» بیش از شش سال ادامه یابد.
آنچه در سالیانِ بیش از نیمقرن کوشش بیضایی برای فرهنگ ایران بر جا مانده، چنان سترگ و یگانه است که هر دم، دوریاش از وطن و محرومیت هرچهبیشترِ ما از گنجینهای که اوست، تبدیل به آه و افسوسی شود، و چنان از او بیخبر باشیم که فرصت را مغتنم بدانیم و از شاگرد او فرهاد مهندسپور که امروز خود نیز استاد دانشگاه است، بخواهیم تا با استاد خود از راه دور گفتوگو کند و حاصل آن، اکنون در آستانه بهار نو، مقابل دیدگان مشتاق شما باشد. به امید سال و سالیانی که دیگر بار بتوانیم نمایشی از او را در وطن روی صحنه ببینیم و در دانشگاههای ایران تدریس کنند.
فرهاد مهندسپور:برای کسانی که پیگیر کارها و نگرشهای بهرام بیضایی هستند، این گفتوگو میتوانست پربارتر از این باشد. شاید برای اینکه این گفتوگو درهنگامی درست و سنجیده به انجام نرسیده است یا پرسشها درست و سنجیده نبودهاند. به هر روی اگر بخواهم برهانی بر کوتاهی پاسخها بیاورم، به رأی من، بیشتر از اینروست که گفتوگو رودررو نبوده و زنده روی نداده است. با این همه غنیمت است. با گرمترین درودها و بهترین آرزوها برای بهرام بیضایی و همه هنرمندان و تولیدگران هنر و اندیشه.
فرهاد مهندسپور: برای شما که دلبسته و بالندهی ایران و زبان فارسی هستید، پیوندهای اجتماعی در جغرافیای جدید برای شما چگونه بوده است؟ زبان و شعر نمایشی که میسرایید چگونه جایش را مییابد؟
بهرام بیضایی: همانجور که در ایران، و نه مشکلتر. ایرانیانِ اینجا مردم دیگری نیستند و به اندازه ساکنان ایران، فرهنگ و سرزمینشان را دوست دارند. و من تصادفاً در جای درستی افتادم؛ در فضای دانشگاهی و ایرانشناسی. نه آرزو و نه هرگز خیال بیرون از ایران زیستن، داشتم. زندگی مرا با خود برد تا نشانم بدهد که ناچار نیستم همه عُمرم را چون محکوم مادرزاد سر کُنم!
برای ما که میدانیم شما در تهران، کتابخانهی بزرگ و غنی خود راداشتهاید، جالب است بدانیم چه کتابهایی را با خودتان بردهاید و دسترسی شما به کتابهایی که میخواهید، اکنون چگونه است؟
بیضایی: راستش کتابخانهام دنبالِ من آمد! ضمناً دسترسی به کتاب در اینجا آبِ خوردن است!
تجربهی اجرا برای تماشاگران بیرون از ایران، برای نمونه اجرایی که از«طربنامه» و «ارداویرافنامه» داشتهاید، چگونه بوده و در شرایط اجتماعی و اجرائی آنجا، به رای شما، چه ویژگیهایی وجود داشته یا نداشته که برای شما اهمیت داشتهاند؟
ایرانیانِ جایی که من هستم مِهر و پذیرش و گنجایش فرهنگی ایراندوستانِ ایران را دارند ولی تنشسازی و مانعافکنیِ ایرانستیزانِ ایران را ندارند!
در کار با بازیگران با چه کمبودها یا تواناییهایی رودررو شدهاید؟
فقط تفاوت شرایط. بازیگران اینجا حرفهای و حقوقبگیر هیچ مرکز تئاتری نیستند. علاقهمندانِ این کارند. هفتهای پنج روز کار میکنند و آن هم سخت و در رشتههای دیگر، و تنها دو روز آخر هفته را فرصت تمرین دارند که در واقع وقت استراحت و سرگرمی هفتگیشان است. پس مثلا تمرین «طربنامه» عملا بوده چهار بار، دو روزِ بُریده بُریده در هر ماه که میشود ماهی هشت جلسه و جمعا شصت و چهار روز طی هشت ماه. بریدگیها دشمنِ بالندگیِ پیگیر است و فقط شورِ خودآزمایی بازیگران و پیوند دوباره با فرهنگ مادری و لطف به من بود که نمایش را سامان داد.
زندگی در جایی دیگر، هوایی دیگر، آیا توانسته تأثیرهای ذهنی، یا تصورات و تصویرهایی تازه از زندگی و زیست بشری برای شما به همراه داشته باشد؟ چیزی که در داستانی برای فیلم یا نمایش بخواهید نشانش بدهید، یا احساسی از زندگی؟
اول اینکه میشده این نمایشها به آزمایش و اجرا درآیند و جهان اصلا به هم نریزد. دوم تلخی و تأسف اینکه چرا نباید در ایران این نمایشها دیده میشدند که زادگاه این نمایشهاست؟ و چه بسیار اندیشههاست که در نمایش ایران جاننیافته مُرده است! من این متنها را نومیدانه دور ریخته بودم که سختگیران وطن، تاب آن ندارند. این متنها که سالها چون اوراق باطلهای در اسبابکشیها برگهایی از آنها گم میشد، اینجا و با گردآمدن این همه استعداد و اشتیاق پراکنده از نو زنده شدند و من ناباورانه شاهد جانگرفتن دوباره و سرزندگی آنها بودم. گرچه جواب این آزمونهای صحنه خیلیخیلی دیر به من میرسید، ولی میتوانست در شرایط دیگر بکلّی ناشناس و نادیده نابود شده باشد.
در آنجا احساس امنیت یا تنهایی یا دلتنگی، یا هر حس دیگری که بیشتر با شماست، چیست؟
بیضایی: احساس میکنم که در ایرانم - ایران آرمانیام؛ سرزمینی به بزرگی آرزوهایی که برایش در اتاق کار کوچکی در ایران داشتم و از آن پُرم!
اگر دوست دارید از برنامهی روزانهتان بگویید، و از کارهای آینده.
صبح بیدار میشوم به امید کارهای آینده؛ بر کاغذ، بر صحنه، بر نوار، و به امید گُریز از کابوسهایی که پیام میآیند، کابوسهایی که آرزو دارم دیر یا زود به تصویر درآورم و از هر حقیقتی واقعیترند!
هر از چند گاهی به یاد کتابخانه و دفتر کارتان در تهران میافتید؟
هر روز و هر ساعت.
نسخهی چاپنشدهی مجلس «ارداویرافنامه» را کم کسانی خواندهاند، آیا برای چاپ آن کاری انجام شده است؟
نه تنها «گزارش ارداویراف» که «جانا و بلا دور» و «طربنامه» هم قرار است چاپ و منتشر بشود، و همچنین ضبط تصویری اجرای آنها هم دربیاید - و نیز ضبط تصویری اجرای دو نفره «آرش» و اجرای یک نفره «شب هزار و یکم» [داستان یکُم] - و نیز متن داستانهای دوزخی که برگهای ناخوانده «گزارش ارداویراف» است و هنوز اجرا نشده. این روزها به خودم فرصتی دادهام به این کارها برسم!
پژوهش یا ایدههای نوشتاری در آنجا برای شما با چه سختی یا گشایشهایی روبهروست؟
سختی کار نوشتن این است که نمیتوانم جلوی آن را بگیرم. امّا سختیِ کار پژوهش این است که بیشتر عُمر صرف کشفِ نادرستیهای برخی پژوهشهای ایرانی و فرنگی نامدار پیشین میشود که نمیدانی از غفلت است یا عمدی و از سر تعصّب. راستی که هر فاجعهای از دانشِ ناقص است!
احساسی که نسبت به گذران زمان در این دوره دارید با همین احساس در تهران چه همانندی یا ناهمانندی برای شما داشته است؟
احساس گذر تُندِ زمان همواره با من است، هر جا که باشم!
میدانید که بسیاری از جوانان و دانشجویان و کسانی از چند نسل ایرانی، پیگیر پیشنهادهای شما و کارهایتان هستند، پس از نیم سده کوشش فرهنگی و هنری، و این همه تجربه و فراز و نشیب در تولید اندیشه و تأمل و احساس در فیلم و تئاتر و نمایشنامه، چه دوست دارید به آنها بگویید؟
نه پندگوی خوبی هستم و نه شما پند بشنوید. به جای هر پندی دستکم آرزو دارم سینما و نمایش و خبررسانیها پاک شوند هرچند اگر بُرد در غیر آن باشد.
در پایان اگر دوست دارید برای ما بگویید، بهرام بیضایی چگونه بهرام بیضایی شد؟
اتفاق خودش نمیافتد!
و اگر حرفی باقی مانده که مایلید در پایان بزنید...
به خیلیها سپاسگزاری بدهکارم. هرکس در این مدت از راه دور لطفی به من داشته. سپاسگزارم از تکتک اهل نمایش و صحنه، از دانشگاهیان و ناشران و اهل قلم، از سینماگران، منتقدان و سینما دوستان، و سازمانهای فرهنگی و سینمایی و نمایشی که با یادآوریام مرا شرمنده خود کردهاند؛ و آنان که در برابر بدگویانِ خردستیزم خاموش نماندند؛ و باید ببخشند که وقت کم میآورم اگر گاهی پاسخِ لطف خود را به موقع از من نمیگیرند. نوروز همه شاد و به امید بهاری دیگر.
|