سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

هر دوران تاریخی رنگی دارد! شعر متعّهد و انقلابی فارسی!- فرهاد عاصمی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۵ فروردين ۱٣۹۶ -  ۲۵ مارس ۲۰۱۷


 رویدادهای سال های آغازین دهه پنجاه و حماسه سیاهکل در شعر متعّهد و انقلابی فارسی با یک دیگر عجین شده اند.

دفتری از سروده های زنده یاد سیاوش کسرایی با عنوان «به سرخی آتش، به طعم دود»، که با نام مستعار "شبان بزرگ امید" در سال ۱٣۵۵ از طرف حزب توده ایران با چاپ مینیاتوری انتشار یافت و به طور وسیع به ایران فرستاده شد، در ترسیم این به هم تنیدگی نمونه وار است. این سروده ها بازتاب واکنش متضاد روح مبارزه جوی شاعر متعهد و انقلابی است که در این سال ها ترسیم شده اند. شاعر توده ای با احساس های متضادی نبرد نیروی نو را در ایران دنبال می کند، و خواست و آرزوهایی دیگر را در ذهن می پروراند از آن چه واقعیت را تشکیل می دهد، اما همه جا در شعر تنگاتنگی رابطه ی «قهرمان و خلق» در نبرد نابرابر جای تردید باقی نمی گذارد که «تخیل و ژرفای فلسفی» در اندیشه شاعر، جانبدارِ متعهد نبرد قهرمان است. «جدایی قهرمان خلق از خلق نیز خواننده را نمی تواند به اندیشیدن وا ندارد» (ا ط). ...
«او دیگر شهاب شب زده و یا تابوت در قعر تاریکی نیست، بلکه کسانی را می بیند که وامدار مرگ نمی مانند ... از "تا آخرین گلوله جنگیدن و با آخرین گلولهء خود مردن"، با نشاط و شگفتی دم می زند. هیجان و امید دگرگونی، خواست و شوق سوزان آن ...: آیا شیوه ای که این دلاوران برگزیده اند، می تواند با روی سیاه را بشکافد؟ او اینک تنها محو دلاوری گردان نوجوانی است که شبچراغ قلب بر کف، وارد نبردی نابرابر با اژدهای هفت سر می شوند و از دمیدن گل های آتشین در سایهء یک خانهء نکبت زده شادمان و حیران است که این گردان جانباز در این "مدار تاریکی" چگونه پرورش یافته اند:
مادر بگو! که در تاریکِ این خانهء خراب،
گل های آتشین
در باغ دامن تو چسان رشد می کنند؟
این خواهر و برادر من، آیا
شیر از کدام ماده پلنگی گرفته اند؟

زنده یاد احسان طبری در معرفی دفتر، آن را «نمونهء شیوا و دلنشین شعر متعّهد و انقلابی فارسی» می نامد که در «شعر نوپردازانه ... به بیان تازهء شاعرانه ... [و] از جهت مضمون اجتماعی، و به ویژه پذیرش نقش بسیجگر اجتماعی و تاریخی و قبول مسئولیت خویش در برابر میهن و مردمش» تکامل یافته و اضافه می کند که «سرایندهء جوانِ قطعات این دفتر، قریحهء نیرومند تخیل شاعرانهء خود را در این هنر به شیوه ای ممتاز عرضه می دارد، بلکه کوشیده است، اندیشمندانه، در سرشت رویدادها و پدیده های اجتماعی زمان باریک شود و راز و پیوند نهانی آن ها را دریابد و شعر را به حکمت زندگی، به افزار رزم، به آئینهء عبرت و خود آفرینی، بدل نماید.»
آموزگار چند نسل از توده ای ها که مجموعه ی شعر را «سند یک دوران» خطاب می کند، می نویسد: «هر دوران تاریخی رنگی دارد و دوران تاریک و طولانی کنونی که پیوندی از استبداد شاهنشاهی [که باید به آن استبدادِ مذهبِ ارتجاعی رژیم ولایت فقیهه را اکنون افزود] و غارتگری امپریالیسم آن سوی اقیانوس است، دارای رنگ عجیبی است.»

واکنش زنده یاد سیاوش کسرایی به «رنگ عجیب دوران» تضادی را قابل شناخت می سازد که اکنون نیز شعر متعّهد انقلابی با آن روبروست. تضاد میان طغیان درونی مردم، «خشم بیدار خلق» علیه «دوران تاریک و طولانی کنونی» ...
در این سطور سه قطعه از شعرها، با گوشه هایی از مقدمه رفیق احسان طبری منتشر می شود.

در قطعه ای به نام "شعری"، [شاعر] آرزومند خشم بیدار خلق است: خشمی که مانند گربه ای بر دیوار، چابک و مانند بهمنی بر کوه، سهمگین است. وی سینهء خود را به "وحی زمینیِ" شعر و خلق عرضه می دارد و آن جا که پیغمبر مُحمّد آواز وحی آسمانی را شنود که "بخوان!"، او آواز وحی زمینی خلق خشمگین را می شنود که "بنویس!" شعری دگرگون کننده، شعری مانند رستاخیز بنویس!
همین اندیشه، باهیجان و شوری فزون تر در قطعهء دیگری به نام "زنهار" تکرار می گردد. شاعر به خود می گوید: دشمنان ترا خاموش، فراموش، گمنام و بدنام آرزو می کنند، ولی در پاسخ این توطئهء خصم، باید خونت را به فریاد بدل کنی و اگر در وجود خویش یاوری برای خلق می بینی، پس هستی خود را مکرّر کن، بسیار کن، بگذار تصویر تو، سخن تو چندان فراوان باشد که حضور تو بر همهء سکوت ها و فراموشی ها غلبه کند. مبادا در پاسداری نام دیروز بر گنجینهء اندوختهء پارینه به خواب غفلت بروی، باید خود را از وظیفه لبالب سازی و در کمینگاه هر سویهء دشمن، بر زمین جنبش استوار گام گذاری.
می توان مضمون قطعهء زیبای "دوست داشتن" را نیز در همین ردیف دانست. شاعر می طلبد که شقایق کوهستانی وطن خود را، کسانی را که تاب این آتش رونده را دارند، همهء گل های وحشی را که علی رغم خار و خس می رویند و از مردانِ داس به دست پروا نمی کنند، دوست بداریم. دشمن، سنگ ها تیرهء تفرقه و بدبینی را روی هم کود می کند تا بین یاران خلق دیوار بکشد و آن ها را از هم جدا سازد، ولی باید این دیوارهای تفرقه را به پلّه هائی برای برآمدن، به سکّوهائی برای اعتلاء و اوج گیری بدل ساخت.

شعری

فریادی چون تیغهء چاقو.
در تاریکی،
فریادی
جلاد همهء هیاهوها.

خشمی در راستا
که بنشاند
تبر کلام را
درجائی که باید!

خشمی بی آشتی،
خشمی گرسنه، خشمی هار
که عابران سر به راه را
هراسندگانی سنگ به دست گرداند.

چابک تر از گربه ای بر دیوار،
هشیارتر از دزدی بر بام،
و سهمگین تر از بهمنی بر کوه.

بیدار
بیدار
بیدار
بیدارتر از عاشق شب زنده دار در کوچه.

شکارچی
نه شکار
و شکارگاهی
به پهنای فرهنگ
و جستجوئی در باد رویهء تاریخ
تا از هر تفاله ای حتی،
شیره ای.
و از استغاثه و نفرین و سرود
واژه به وام گرفتن.

و آنگاه کمین گاهی
و نه در کمین یک تن
که در کمین کسان
در کمین یک نسل.

می شنوی شاعر!
برخیز که الهام بر تو فرود می آید
بشنو که این وحی زمینی است،
فریاد گرسنگی قلب
بنویس!

اینک شعری گستاخ
شعری مهاجم
شعری دگرگون کننده
شعری چون رستاخیز!

زنـهار

خاموشمان می خواهند و گمنام
و از آن بَـتََر، بدنام.
هان ای گلبانک گلو بریده
خونت را فریاد کن
بـذر سرخّ رویا را
بپاش
با زبان هزار قطره و
میندیش
که شنونده ایت هست یا نه؟
که یاری خواهی، خود یاری دهنده است.
نمی خواهندت،
پس، خود را تکرار کن،
بسیار کن
در کردار همسرت، بپاکدامنی
در رفتار فرزندت
به دانش جوئی در سَمَـت
و در تلاش یارانت به هم آوائی و همراهی.

در خانه باش و
در کوچه
در سبزه میدان و آن سوی پل
در مزرعه و یکشنبه بازار
در اعتصاب و عزای عاشورا
میان توده باش و در خلوت خویش
و به هر جای
آن گویای گزنده باش که دشمنت نپسندد
و آن گاه،
تصویر نامیرای تصوّرت را
زیاد کن
زیاده کن،
چندان که حضور غالب از آن تو باشد
تـو!

مرا در این دامنه سهم،
سخن با آن لبست که با دشمن
سخن نگفت و اینک
با دوست
به تبسّم بسنده کرده ست.

چه سود از به دلتنگی نشستن خاموش
ای سنگ!
صخره!
فرو زیر تا آواری باشی.
مـمان
بدینسان دیواری حاجبِ دیروز و فردا.

دهان بگشا که
هنگامهء فروکش و طغیانست و
خروشی باید
امّـا
باریک آبی بزلالی
بهتر
که سکوتی بر گرانباریِ فراموشی
یا تند آبی آلوده.

خاموشمان می خواهند و فراموشمان می خواهند.
با سختی، اشاره ای و نگاهی
ای خسیس محبّت!
حتی به آهی دشمن را بشکن!

ای دست کاهل! با دست من بتاب به یاری!
شریان های گسسته را گرهی،
که خون به بیهوده می رود
فریـاد!

بر تو مباد
که در پاسداری نام دیروز
هم برین گنجینه بخسبی
زنهـار!
جان، ظرفی شایسته کن
خود از وظیفه، لبالب و سرریز می شود.

بلند آوازگی
دویدن بر ریسمان بین قلّه هاست،
به روزگاری که خصم
از دو سوی در کمین نشسته است.
بر زمین گام بردار
که خاک و خاکیان به هواداریت
همواره سزاوارترند.
(آبان ۱٣۵٣)

دوست داشتن

ما شقایق کوهستان های وطنمان را
دوست داریم
و هر که را
که تاب این آتش رویان را
در سینه دارد.

ما شقایق ها را دوست داریم
و روئیدن و بالیدن شان را
و به شباهنگامی چنین
پاسداری شان را
گرد آمده ایم.

ما گل ها را دوست داریم
و نه تنها
گل های گلخانه را
که گل های وحشی خشبو را هم
و آزادیِ گفتنِ کلامِ عطرآگینِ دوست داشتن را.

هر که گلی می پسندد
و هر که گیاهی
و هر که رویش جاودانهء جان را
باور دارد،
با ما در این برخاستن یگانه است

و ما برخاسته ایم
تا بیگانگی را باطل کنیم
با ترانهء مهر
و در برابر آن که چیدن گل ها را، داس درو به دست دارد
با کینهء مادران.

جدائی را همچنان
سنگ بر سنگ می نهند
و اینک دیواریست،
بگذار بر این دیوار
مرغ من بنشیند
و دست تو
او را کریمانه دانه بخشد
و دیوار پلّه ای باشد
برآمدن ما را.

چه، در بالا
یک آسمان
به چشمان ما نگاه می کند
و در پائین
یک زمین
گهواره و گور ماست


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست