«کارناوالهای انتخاباتی در ایران؟»
سریال یکم
علی عبدالرضایی
•
عدم شرکت مردم در انتخابات نه تنها برخوردی منفعلانه نیست بلکه تاثیرگذارترین اقدام برای رهایی از این دیکتاتوریست، مثلن باعث میشود غرب دیگر اصلاحطلبها را که روی دیگر حکومت ایراناند به عنوان آلترناتیو و آپوزیشنِ داخلی به رسمیت نشناسد و تمام مدیاهای فارسیزبان خارجی را در اختیارشان قرار ندهد که همان سیاستهای حکومت ایران را پیش ببرند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۵ فروردين ۱٣۹۶ -
۱۴ آوريل ۲۰۱۷
« کارناوالهای انتخاباتی در ایران؟»
علی عبدالرضایی
انتخابات در ایران به سبک ایران معمول است. معمولن یک عکس معمولی را با رنگها و کیفیتهای مختلف کپی میکنند و بعد از همه میخواهند یکی را انتخاب کنند. این انتخاب را که اساسن تبعیت از اجبار میکند هم امام و هم رهبر ایران مقدس شمردهاند و آنانکه فکر میکنند، برای اینکه از این مقدس یک معمولی و در نهایت یک مهمل بسازند، راهی ندارند مگر رفتن از راهی دیگر و بدل به دیگری شدن.
دیگریت ترم تازهایست که حالا در تمام فرهنگهای پیشرو چشم و گوش دارد و دیگریگری اقدامی نوروشنفکرانه در غرب محسوب میشود که حتی یکی مثل اسپیواک بنگالی را از خود به خود تنیتر میداند!
متاسفانه دیگری در فرهنگ سیاسی ایران دیگر فقط آن دیگریِ سابق نیست بلکه کاملن مطرود است. دیگران آن دسته از ایرانیهایی هستند که خوب فکر میکنند اما در اقلیت مطلقاند. مدیاها آنها را نادیده میگیرند چون مطابق خواستشان رفتار نمیزنند. حالا دیگر حفظ استقلال فکری برای یک ایرانی که میخواهد تاثیرگذار باشد تقریبن غیرممکن است. معمولن وقت انتخابات، آنان که صدای فراگیری دارند همه مثل هم فکر میکنند و مثل هم حرف میزنند، اما اقلیتی که من نام شان را دیگران می گذارم در داخل و خارج با شیوههای مختلف حذف میشوند تا جز صدای مسلط به گوش نرسد، اما دیگر نباید گوشه گرفت. وقتش رسیده که دیگر فکر، جای مهملات ژورنالیستی را که مثل مگس تولید مثل میکند بگیرد. حالا دیگر اندیشیدن ورای معمول اهمیت دارد. حقیقت این است که انتخابات در هیچ کجا دیگر چاره نیست. سالهاست که انتخاب غیرممکن شده و تن دادن به این بیهودگی جز نیهیلیسمی انفعالی عاید نمیکند. حالا دیگر انتخابی وجود ندارد مگر انتخاب نکردن. وقتی که نای مبارزهات نیست لااقل آب به آسیاب بلاهت نریز! همیشه در طول تاریخ، اکت و عمل، اقدامی انقلابی بود و خیابان را انقلابیها اداره میکردند، حالا ولی بیعملی و خانهنشینی در روزِ منتظر، از همهجور اقدامی کارسازتر است. دمکراسی حتی در مهد دمکراسی حالا دیگر به ضدِ خود بدل شده و خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و انتخاب ترامپ در آمریکا نشان میدهد که انتخاب در شرایطی که حتی لیبرالیزم خود را لیبرالیزه کرده دیگر غیرممکن است. سالهاست دمکراسی تکینهگی خود را بطور کامل از دست داده در حالی که انسان امروز راهی ندارد مگر پذیرش همین تکینهگی و تن دادن به نوبردهگی. بردهگیِ کاپیتالیسمی که حتی در کشورهای کمونیستی (مثل چین) ارباب است.
دنیایی که در آن دارایی هشت نفر بیش از مال و منال یک میلیارد نفر است، جز جهنم هیچ مقصدی نمیتواند که داشته باشد. نیل به برابری در شرایطی که الیگارشی بیداد میکند تقریبن غیرممکن است، پس چرا باید باور کنیم همه از حق برابر در انتخاب برخوردارند؟ دمکراسی ظاهری دارد زیبا، دیکتاتوریِ اکثریت حالا دیگر حتی در چین و شوروی جای دیکتاتوری پرولتاریا را گرفته اما این اکثریت جز سایههای آن هشت نفر نیستند.
بلاهت است اگر خیال کنیم میشود دولتی در ایران تشکیل داد که مختار باشد. دیگر هیچ دولتی در دنیا وجود ندارد که آزادیِ عمل داشته باشد، همه تحت فرمان کاپیتالیسم جهانیاند. از دولت کمونیستی چین و روسیه گرفته تا دولت سوسیالیستی فرانسه و دولتهای اسلامی در خاورمیانه همه ناچارند پیروی از اندیشههای درختیِ کاپیتالیسم کنند و تا وقتی که صندوق بینالمللی پول خط و مشی سیاسی تعیین میکند، فکرهای رایزومی در هیچ رویداد سیاسی کارگردانی نخواهد کرد. سردرگمی و ناچاری و نیهیلیسمی انفعالی حالا دیگر کم و بیش بر مردم تمام دنیا سیطره دارد. نوعی از نیهیلیسم انفعالی که اتاقهای فکر کاپیتالیسم تولیدش کرده و در نهایت جز به سیطرهی جهانیِ فاشیسم منجر نخواهد شد. خامنهای و احمدینژاد نمونهی وطنیاند و پوتین و بشار اسد نوع روسی و سوری و این اواخر ترامپ، یعنی جنس ناب آمریکایی فاشیسم نیز وارد بازار سیاست شده. بهقول آلن بدیو، فاشیسم دمکراتیک دنیا را برداشته و حالا تنها چیزی که کم داریم جنگ جهانیِ آخر است. نوفاشیسم دمکراتیزه شده شرق و غرب نمیشناسد، همهجا در حال پیشرویست. نوفاشیستهای دمکرات دیگر وقاحت را از حد گذراندهاند و جز اختلال در زبان ایجاد نمیکنند. آنها دقیقن وقتی که چیزی میگویند، هیچ نمیگویند و اگر بگویند جز دروغ نیست چون در چشمبههم زدنی خلاف آن عمل میکنند. موضعگیریهای ضد ونقیض خامنهای دربارهی برجام را بهخاطر آورید، حرفها و کردار اخیر احمدینژاد را در همین انتخابات، یا گفتار و عمل ترامپ را طی ماهِ گذشته با هم قیاس کنید! نوفاشیستهای دمکرات همه تاثیرگذارند چون بیهیچ واهمهای مثل آب خوردن دروغ میگویند و ریاکاری را که حیلهی بازار است، شیوه کردهاند. حالا دیگر کاپیتالیسم دستِ خودش را رو کرده چون دیگر جهانی شده و از آنجایی که بیزینس از سیاست دروغگوتر است، سرمایهدارها از سیاستمدارها بطور کامل سبقت گرفتهاند. حالا دیگر در قیاس با ترامپ کبیر، حتی سارکوزی فرانسوی جز یک نوی از مُد افتاده نیست. از اینلحاظ ایران از فرانسه حتی جلوتر است چون نوفاشیستی مثل احمدینژاد، دوازده سال پیش رییس جمهورش بوده تازه بعد از او روحانیِ دروغگو را رو کرده و وقت است یکی در ایران بیاید که روی دست ترامپ بلند شود. بیشک رییس جمهور انتصابیِ بعدی در ایران، باید خصوصیاتی داشته باشد که از غلظت دروغگوییِ فاشیستیِ بالاتری برخوردار باشد. آیا نقاب روحانی را عوض خواهند کرد؟ یا ورژنِ تازهای از احمدینژاد روی کار خواهد آمد؟ شاید هم ابراهیم رییسی همان غولیست که باید از چراغِ جادو سردربیاورد. اینها سه کپی از همان عکسِ یکهاند که بیشک به تعدادشان اضافه خواهد شد تا نقشها بینشان با دقتِ تمام تقسیم شود. به این بالماسکه با جزئیات کامل در بخشهای بعدی این متن خواهم پرداخت و روی هر کدام از این کاندیداها مکث طولانی خواهم داشت اما اول باید به این سوال بپردازم که چرا این سالها انتخابات در تمام کشورهای دنیا علاقه دارد فردی نوفاشیست یا نژادپرست را بهعنوان لیدر یا رییسجمهور معرفی کند؟ اردوغان در ترکیه دارد چکار میکند؟ چرا توصیه آتاتورک که گفته بود جز از رویکردهای غربی پیروی نکنید و حتی آنتیآتاتورکیستها از آن تبعیت می کردند ناگهان فراموش میشود و قرائتی از اسلام سیاسی را سرلوحه قرار دادهاند؟ اصلن چرا ترکیه!؟ چند روز دیگر یعنی سوم اردیبهشت، انتخابات ریاست جمهوری فرانسه این کشوری که مهدِ ستیز با نژادپرستی بوده برگزار خواهد شد. همهپرسی میگوید که مارین لوپن این زامبیِ مونث از شانس بالایی برخوردار است و ممکن است از نخست وزیر فرانسوا فیون، سبقت بگیرد و رییسجمهور شود. او شش سال پیش جانشین پدرش ژان لوپن شد و در حال حاضر رهبر جبههی ملی فرانسهست. لوپن را زامبی خطاب کردهام چون با دستآوردهای مدرنیته مشکل دارد، مثلن ضد پذیرش مهاجران در فرانسهست، ازدواج دگرباشان را برنمیتابد و مخالف اُتانازیست و گرایش به ارتجاع و نژادپرستی دارد. راستی چه اتفاقی افتاده که چنین شخصیتی در کشوری چون فرانسه اینهمه طرفدار دارد؟ چرا لهستانیهای فرهنگساز یکی مثل آندری دودا را که ناسیونالیستی شدیدن محافظهکار است بهعنوان رییسجمهور انتخاب کردهاند؟ چسلاو میلوش کجاست که ببیند؟ هالینا پوشویاتوسکا، تادئوش بوروفسکی شدیدن شاعر، شیمبورسکا یا زیگمونت کراشینسکی که کلمات پولیششان پایههای جهان را میلرزاند کجایند تا بر این بلاهت سیاسی در لهستان بشورند؟ زمین دارد زیر پای دیکتاتورها میلرزد. ادریس دبی در چاد، نظربایف در قزاقستان، عمر البشیر در سودان یا اسلام کریموف در ازبکستان که بیست و پنج سال آزگار خون ازبکها را مکید و شش ماه پیش هلاک شد. اصلن عالیجناب هون سن از جان کامبوج چه میخواهد که سی و هفت سال است مثل زالو خون مردمش را میمکد؟
مدرنیسم که توپاش را در نهایتِ دقت به پستمدرنیسم پاس داده مگر نمیخواست از دنیا دیکتاتورزدایی کند، پس چه شد؟ این هر دو که ماهیتی ضد فاشیستی و بشردوستانه داشتند چه شد که آشویتس و هوکاست اینقدر زود فراموش شد و حالا دارند برای سیطرهی فاشیسم ایفای نقش میکنند؟ وقتی که مدیاها فقط برای جذب مخاطب بیشتر رقابت میکنند و جز کیچ تبلیغ نمیکنند و فقط حشریها فعال حقوق بشر میشوند، وقتی که رُلِ گرامشیِ کبیر را به شومنی تلویزیونی میدهند و روشنگری از صحنه به حاشیه تبعید میشود، طبیعیست که دروغ ظهور کند و دمکراسی علیه خودش بشورد تا کاپیتالیزم که نام دیگر بلاهت است سرتاسری شود. انتخابات که میتوانست بهترین شیوهی انتخاب باشد حالا فقط منشی انتصابی دارد که تنها سرمایه آن را اعمال میکند. کاپیتالیزم کاری کرده که حالا دیگر تنها حق شهروند در هر انتخاباتی، عدم شرکت در انتخابات است.
در چنین شرایطی که سرمایه در هر بالماسکهی انتخاباتی حرف اول را میزند و کاندیداها تنها در دروغگویی با هم رقابت دارند و ریاکاری رمز موفقیت هر کاندیداست و تفاوتها فقط انتزاعیست و ژورنالیستها هم جز برای پول بیشتر قلم نمیزنند، مسلم است که قوهی تمیز شایسته از غیر آن کار نکند و هر انتخابی کنشی ضد انتخاباتی داشته باشد. نیمنگاهی به اسامی کاندیداهای همین انتخابات ریاست جمهوری ایران کافیست تا دریابیم که همه علیرغم مخالفتهای ظاهریشان از ذهنیت سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی یکسانی برخوردارند. همه از زیر دستگاه زیراکسی که نامش شورای نگهبان است میگذرند تا حتی اگر فرق اندکی با عکس دلخواه داشتند از دور خارج شوند. ژورنالیستهای وطنی همه دلشان با الکی خوش است، حتی مینیممی از تفاوت درکار نیست، پرزیدنت روحانی اگر مثل رییسی یا احمدینژاد قاتل نباشد، رییس قاتل دیگریست که در حال حاضر یکی از وزیران منتخبِ اوست. میگویند که رییس جمهور روحانی در برجام موفق بوده اما هرگز نمیگویند که این موفقیت جز سوخت به نیروگاه از کار افتادهی حکومت خامنهای نرسانده و مطلقن نه تنها سودی برای بهبود وضع معیشت مردم و آزادی نداشته بلکه به دیکتاتور جانی تازه بخشیده. مینویسند که احمدینژاد آمده تا تابوی اتوریتهی خامنهای را بشکند اما انگار یادشان رفته برای گرم کردنِ تنور انتخابات و مشارکت حداکثری مردم همیشه در تمام انتخابات تاریخ جمهوری اسلامی چنین بالماسکهای راه انداختهاند و حتی اگر فقهای شورای نگهبان به او مجوز حضور در انتخابات ندهند، احمدینژاد و گروهش، ماموریتشان را تا همین حالا در نهایت موفقیت به انجام رساندهاند و ذخیرهی محبوبیت در بالماسکهی بعدی کردهاند. ابراهیم رییسی هم در این انتخابات رویکردی چندمنظوره اتخاذ کرده و همهچیز دارد حسابشده اتفاق میافتد. نویسش دقیق درباره تکتک این کاندیداها و رلشان در بالماسکهی فعلی، فعلن زود است. باید اینها را بهطور کامل زیر ذرهبین برد و از کلیگویی دوری کرد.
من بیشتر در این دوره از انتخابات ایران کنجکاوم ببینم اتاقهای فکر، چگونه سوبژهای را در اختیار هر کدام از این ابژههای انتخاباتی قرار میدهند یا تا کجا به ابتذال سیاسی دامن میزنند. هدف اصلی هر انتخاباتی در ایران اجرای کارناوالی قرون وسطاییست و جز برای تخلیه عقدهها و سرخوردهگیهای طبقهی متوسط و فرودست اجرا نمیشود. مشارکت گستردهی مردم در انتخابات باعث میشود، پخش گوشههایی از چنین کارناوالی در مدیاهای مطرح دنیا، به حکومت ایران وجاهت جهانی بدهد و اهالی بیت رهبری همه کار میکنند تا جمعیت بیشتری در این بالماسکهی ضد ایرانی شرکت کنند.
حالا بسیار کنجکاوم بدانم کپیِ چپ خامنهای یعنی موسوی خوئینیها، این بار چگونه خطی دست خاتمی این ظاهرن رهبر آپوزیشنِ حکومتی و اصلاحطلبها میدهد. این طیف از حکومت ایران طی سالهای اخیر با بهترین شیوهها ظاهرسازی کرده خود را بهعنوان تنها آلترناتیو حکومت ایران به غرب معرفی کردهاند، طوری که تمام مدیاهای فارسیزبان خارجی دستشان است و این اواخر یعنی بعد از ریاست جمهوری ترامپ شاهدیم که تلویزیون صدای آمریکا تغییر رویه داده و برخلاف سایر مدیاهای خارجی دارد از دسترس اصلاحطلبها خارج میشود. ترامپ و سیاستمداران جدید آمریکا دنبال آلترناتیوی واقعی در ایراناند و انگار دست آپوزیشن حکومتی و اصلاحطلبها برای آنها رو شده، باید دید حکومت ایران در شرایط جدید، چه آلترناتیو تازهای رو میکند؟ آیا تصمیم دارد با اعطای اجازهی ویراژ، از احمدینژادِ سالوس یک نوخاتمی بسازد یا سراغ مهدی خزعلی این آقازادهی مثلن شجاع میرود که ظاهرن چند سال است از پستان حکومت جدا شده و دار و دستهای زنداندیده هم دورهاش کردهاند؟
همیشه خوانش حواشی انتخابات در ایران برایم جذابتر از متن بوده و در صحنه غالبن همان اتفاق میافتد که پیشتر افتاد.
خیلیها فکر میکنند بهتر است در انتخابات آتی شرکت کنند تا از بین بد و بدترینها همان بد انتخاب شود و بعدها از این بیش به آنها بد نگذرد و متاسفانه این ایده جز خیالی خام نیست. مشق رییسجمهور بعدی پیشاپیش نوشته شده، مثلن در دورهی قبل هر که جای روحانی میآمد راهی نداشت مگر انجام قرارداد برجام، وگرنه کار حکومت ایران حالا دیگر تمام شده بود. پیشتر هم احمدینژاد را به موسوی ترجیح دادند چون که میخواستند کمی راحتتر چپاول کنند!
عدم شرکت مردم در انتخابات نه تنها برخوردی منفعلانه نیست بلکه تاثیرگذارترین اقدام برای رهایی از این دیکتاتوریست، مثلن باعث میشود غرب دیگر اصلاحطلبها را که روی دیگر حکومت ایراناند به عنوان آلترناتیو و آپوزیشنِ داخلی به رسمیت نشناسد و تمام مدیاهای فارسیزبان خارجی را در اختیارشان قرار ندهد که همان سیاستهای حکومت ایران را پیش ببرند. گفتنی بسیار است، درباره فواید عدم شرکت در انتخابات پیش رو مفصل خواهم نوشت و این نوشتار را بصورت سریالی تا روز انتخابات پیش خواهم برد.
|