سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

انقلاب واصلاحات در چالش انتخابات - ناصر پسانیده



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۲ ارديبهشت ۱٣۹۶ -  ۱۲ می ۲۰۱۷


انقلاب فکریا خِردِ مدیریت شده و برآمده از ایده ای نیست که موج ها, توفانها یا زبانه های سرکشِ برآمده از آتش آن را بتوان به سامان و سازمان اندیشه رام کرده تا شکوفا گردد.

انقلاب فریادِ درد و سوزشِ حاصل از سلاخی چاقوی تیز و زهرآگین و برنده ی نظام ناعادانه ای بر مجموعه ای متشکل از افراد و اجزاع در"طبقه" ی جبرا شکل گرفته ای است که , به دفاع از حیطه، هویت و موجودیت خود در مقابل تهاجهم و زور و استبدادِ نظامند شده, با تحمیل, به واکنش [کنش مشروط] شکل حقیقی و «حقوقی» به خود می گیرد.

انقلاب فرم و شکلی از اعتراض، و لبریزی صبر و تحملِ به جان آمده از شرایطی است که در آن، مردمانِ متشکل از افراد با درد و نیازمشترک، جبرا به طبقات اجتماعی, اقتصادی, سیاسی و فرهنگی (فرودست و فرادست) رانده و تقسیم می شوند.

مردمان در درون طبقات و لایه های ـ جبرا ـ شکل گرفته؛ متعاقبن و در واکنشی تحمیلی و ناخودآگاه، مناسبات اجتماعی و فرهنگی و درنهایت رویکرد سیاسی خود ویژه ای را شکل می دهند. البته روابط شکل گرفته ی ـ فرهنگی ـ لزومن ـ و همیشه ـ متاثر از مناسبات اقتصادی تحمیلی نیست.

فرم و شکل تحمیلی بربدنه ی جامعه ی انسانی از سوی حاکمان و کارگزاران و کارگردانان امور، بارعمده ی فشارهای عمومی را به شکلی ناعادلانه بر دوش لایه های زیرین و بدنه ی آن تحمیل می کند. ازمیان فشارها، ناملایمتی ها، و خشونت های تحمیلی؛ تُرَکها و شکافها شکل می گیرند.


شکاف طبقاتی و تَرَک در لایه ها
تَرَکِ حاصله از فشارهای روزافزون، در شکل شورش ها و اعتراضات خیابانی، برطبقات و لایه های زیرین یا بدنه ی آن که در حقیقت و بنوعی بعنوان حافظان نظام و ساختار عمومی محسوب می شوند، بمرور و بتدریج شالوده و بافت و ساخت جامعه ی شکل گرفته و تحمیلی را با شکست و کسست متفاوت و دیگرگون [انقلاب و شورش های خودانگیخته و البته ناخودآگاه] ، مواجه کرده و ساخت و بافت و تن و ارگانهای عمومیِ شکل گرفته در طول سالیان را بر هم و درهم می ریزد. مردمان بتدریج از لایه ای به لایه ی دیگر به جنبش و حرکت درمی آیند و با شکسته شدن لایه ها ی زیرین ویا بیرونی ، لایه های دیگر نیز، یکی پس از دیگری از هم کسسته و همه با هم و درهم به خیابان کشیده و به اصطلاح انقلاب یا شورش و اعتراضات درابعادی وسیع و غیرقابل کنترل شکل واقعی و عینی به خود می گیرد.

لایه های از هم کسسته و درهم، درحقیقت تصویرمرزهای شکسته شده ی طبقات جبرا شکل گرفته وتحمیل شده برجامعه ی انسانی درطول سالیان درازی هستند که درکوچه و خیابان ناخودآگاه به شور و اشتیاق ...ازشکلی به شکل دیگر، چون شعله ها وزبانه های سرکش آتش، درهم می تنند و می گسلند و بی آنکه بدانند و بفهمند، بافتهای برتافته دربناها با افراد واعضا واجزاع را حریصانه و با شورآمیخته به نفرت می سوزانند و خاکستر می کنند.



درسهایی از انقلاب فرانسه
بیش از سه قرن از انقلابی که بنام "انقلاب کبیرفرانسه" معروف شده می گذرد.امروزه و در حال حاضرـ همه چیز، با بیش از سیصد سال فاصله ی زمانی ـ ولی به شکلی دیگر، همچنان عمل می کند و به زندگی خود ادامه می دهد.
بسترو فضای فراهم شده برای انقلاب فرانسه با شعار و هدفِ "آزادی، برابری، برادری" توانست مردمان بیشماری از اقشارو طبقات مختلف را گرد هم آورد و متحد کند.
شورآمیخته با نفرت درشعله های بلعنده ی انقلاب ـ فرانسه ـ با اهداف و آرزوهای تجلی یافته در شعارهایش، گویی چون آتش عشق نافرجام و ناآشنایی بودکه زبانه هایش درنهایت قلب اهداف و شعارهایش را نشانه گرفت و با کین و نفرت سوزاند و خاکسترکرد.
هرچند آمال و آرزوها انقلاب ـ فرانسه ـ مثل بسیاری از آرزوهای دیگرانسانی ـ به تحقق نرسید و به بیانی دیگر،درمیان شعله های نفرت طبقاتی بعلیده و خاکستر شد، ولی درسی فراموش نشدنی ازخود، و ازمیان خاکستربجامانده ازعشق و نفرت انقلابی خود بجا گذاشت.

انقلابیونی که سرشار از نفرت طبقاتی بودند ویا به بیانی دیگر، به سوی نفرت طبقاتی سوق داده شده بودند، ازاکثریت مطلق برخورداربوند. "کینه"، "نفرت"، "انتقام" و مفاهیمی از این دست ، مجموعن انرژی ویرانگری را با فقردرهم تافته، آمیخته وبافته بودند، که مجموعن و بتدریج به موتور محرک انقلاب تبدیل می شدند. شکل و شمایل و خصلت جبهه ی مخالفین یا سرنگون طلبانِ خشنِ نطام سلطنتی با فشارها وخشونتها و ایضا های نظام حاکم ـ سلطنتی ـ خشن تر و رادیکاترمی شد.

ایده ی اولیه ای که به مجموعه ی معترضین خیابانی جان و زندگی می بخشید، با تحریک و تحرکات همه سویه و از جهات گوناگون و با رادیکالیزه شدن وخشونت و خونریزی ، تضعیف می شد.

برهه ی حساسی بود. به بستر و فضای خونریزی و خشونت از هر سو دامن زده می شد.

نطفه ی ایده ای که با عشق و مهر درآرمانهای "انقلاب" درقالب شعارهای شناخته شده ی آن شکل گرفته بود، اینک با چالشی بزرگ مواجه بود. "نفرت و کینه" ، "انتقام" واحساساتی ازاین نوع و جنس ، به جانِ جنبش و حرکت مردم نفوذ کرده و آن را از درون خورده و بی محتوا می کرد.

آرمانهای "انقلاب " بمروراز میان تهی و شعارهای آن ازهسته و محتوا به پوسته ی انقلاب تبدیل شده و با گذشت زمان هسته و محتوای آن با نفرت انباشته می شد و نفرت و انتفام چهره ی خود را درقتلها و اعدامهای بیرحمانه نشان میداد.

دردوران مذکور فرهیخته گان زیادی از کشورهای همجوار؛ وقایع همسایه ی خود را با دقت و احساسات آمیخته به ترس و نگرانی دنبال می کردند. فرانسه ی سلطنتی می پخت و می جوشید و از میان آتش انقلاب و اغتشاش کسی نمی دانست چه چیزی بیرون خواهد آمد.

معدود فرهیخته گانی چون گوته بودند، که می توانستند از"بهار" انقلاب پیآمد "سالها" ی دیگررا دریابند و بفهمند.
مجموعن در ۹ اثربجای مانده از گوته از سالهای مختلف،او به اشکال گوناگون؛ چه درسروده ها ویا داستان ونگارش فلسفی و اجتماعی و غیره و چه درگفتارو رفتارهای عمومی خود به نکوهش و تردِ منش و روش های خشونت آمیز اجتماعی و سیاسی   ناهنجارو رادیکال می پردازد.   
گوته عاشقِ دلسوخته ای چون ققنوس افسانه ای بود که شعله های سرکش آتش و فریب زبانه ها را می شناخت و می فهمید. در مقابل شیلر دوست اوـ بنا به دلایلی که درعلاقه ی این کوتاه نمی گنجد ـ ، ابتدا دلبخاخته و شیفته ی شعله های گرمِ انقلاب فرانسه بود.

شیلر و مقوله ی "آزادی"
آرمانهای انقلاب فرانسه که در شعارهای آن تجلی یافته بود،ابتدا برای شیلر بمثابه نطفه ی عشقی در زاهدان "انقلابی"بود که گویی فرزند آینده ی آن می بایست از اندرونش چون قهرمانان افسانه ای بیرون می آمد و متولد می شد و فرانسه را سراسر عدل و داد می کرد. ولی طولی نکشید که با آغازترورها وناآرامی به سال ۱۷۹٣ و در بُعدی متقاوت ،که ازسوی "یاکوبی ها" و شاخه های انشعابی آن صورت می گرفت، فردریش شیلررا به فکر فروبرد و با شدت گرفتن و ادامه ی خشونت ها، پروسه ی فکراورا با تغییرات اساسی درنکته نظراتش نسبت به انقلاب را منجرشد .

نوع و فلسفه ی نگاه شیلر به "انقلاب فرانسه" و شکل آن ابتدا؛ از ایده و سپس نتیجه ی مجالات و مباحثات اوبا گوته , فیهته، و...هست که در آن شیلرمفهموم "آزادی" از زاویه ی نگاه و باور کانت رابا نگاه و باور "زیبایی ـ شناسانه ی "خود در ۲۷ نامه با ۵ بخش به چالش می کشد.

شیلردر بحث و نگارشِ فلسفی اجتماعی خود با نگاهی کاملا متفاوت و ریشه ای مفهوم و تعریف یا تعبیر "آزادی" از زاویه ی نگاه امانویل کانت رادر مقابل مفهوم "زیبایی شناسانه ی" خود قرار داده وبا به چالش کشاندن تعاریف و مفاهیم داده شده، از سوی صاحب نظران وقت، فضای مباحثات را بنوعی دگرگون کرده و ازمیان مباحث فوق، ایده ی اولیه ی خود را بارور کرده و مفهومی کاملا تازه و متفاوت ازمیان مجادلات، درنگارش ها و ادبیات فلسفی اجتماعی زمان خود به بیرون ارایه می دهد .

درگیری و کنجکاوی شیلربیشتر با "شکل" و " جنس" یا "نوع" پدیده های اجتماعی در"انقلاب فرانسه" است که انگیزه و توان به او می بخشد ودرعین حال آرام و قرار از او می گیرد، او ازخود می پرسد که چگونه می تواند انسان با آرمان "عدالت" خواهانه و "آزادی" و"برادری" همنوع خود را بکشد(؟!).

برای شیلرباورعین رفتاروعمل هست وبزعم او هیج فاصله ای نباید میان باور درشعاراو، اوورفتارو منش اورا از انسانیت ونوعیت انسانی او تفکیک و جدا کند. از اینرو هست که اوبا دلسردی از عمل "انقلابیون"(یاکوبی ها) فرانسه دراعدام وقتل سلطنت طلبان، به تغییر رویه درمقابل آنها روی می آورد و شهروند افتخاری ـ فرانسه ـ اهدا شده را با نهایت دلسری پس می دهد.

فردریش شیلر انسانگرا و عاشقی بی باک است.

"شکل" یا "فرم" پدیده ها ( مادی، اجتماعی وسیاسی و غیره) در باور و گفتمان شیلر"کنش"ی قانونمند شده درپروسه ای طولانیست؛ که او از آن همانطور که اشاره شد، تحت عنوانِ "کنشِ شکل یا فرم" درپدیده های عمومی یاد می کند ـ که ـ درمقابل کنشِ مذکور "کنشِ طبیعی" یا غریزی (نگارنده) قرارمی گیرد. کنش یا اراده ای که او تحت عنوان"شکل" یا "فرم" از آن یاد می کند را می شود ، در حقیقت اراده ا ی ناخودآگاه و به بیانی "مشروط" شده ، درمناسبات عمومی انسانی، درطول سالیانی دانست که خود را بمرور حاکم بر روابط و ضوابط عمومی انسانها می کند. آداب و رسوم، فرهنگ، قوانین اجتماعی، دینی و غیره که با توجه به شرایط اقلیمی و جعرافیایی متغیر هست را می شود ازنوع و جنس کنش یا اراده ی "فرم یا شکل" نامبرده ی شیلر دانست وقلمداد کرد.

درمقابل "شکل و فرمی" که جبرا و از قلب تاریخ و زندگی افراد و اعضا و ازناخودگاه انسان نطفه بسته و شکل گرفته و برخواسته تا برخود سازو کارو ارگان فراهم کند، محرک یا کنش "غریزی" قرار می گیرد. کنش "غریزی" یا "طبیعی و فیریکی" بطورمشترک در انسان وحیوان، تابع نیازهای جسمی است. نیازو کنش ـ یا ـ کنش و نیاز"غریزی" اراده و توان به منش و روش و ساختارسازی را در خود داراست. کنشِ "شکل" و "فرم گرِ" اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی ، درمقابل کنش و یا نفس "غریزی" قرارمی گیرد. رودرویی و مواجهه یا "تضاد" این دو، به بیانی منجر به کنش متفاوت دیگری بنام "کنش بازی" ـ کنش تعادل گریا تعامل گرو تنظیم کننده(نگارنده) می شود.

شیلربرآن است که از تجربه ی ناکامی های انقلاب فرانسه بیاموزد. او متعهد به انسان وکنش تنظیمی وتربیت خویِ متعادلی اوست.
به باور شیلر؛ بی عدالتی در تمامی امورزندگی، ـ گذشته از خصلت های برگرفته درطول زمان و بومی شدنش ـ ، پدیده ای ناهنجارغیرقابل قبول است.
"کشتن" و" قتل " ـ در روابط انسانی ـ از بربریتِ ماقبل تاریخی او، واز کنشی غریزی نشات می گیرد و برای تنازع بقاع دربین موجودات غیراهلی محسوب می شود. لذا برای "کشتن" و "قتل"، شیلرهیچ توجیهی را نمی پذیرد و نمی فهمد.   


با تغییر و تبدیل های متمادی و متوالی درروابط و مناسبات عمومی انسانها، بی عدالتی چهره و رنگ و بوی دیگری برخود گرفته.و با توجه به تغییر و تبدیل های عمومی درطول و عرض زندگی انسان، گروهایی ـ دارنده گان سرمایه های کلان و کنسرنها ـ با دسترسی به امکانات یا "تکنولوژی"سرهم کرده و بدست آورده(با همکاری و همیاری موسسه های تحقیقاتی و دانشگده ها و…)، اقدام به القاع و ایجاد یا "تحریک" به" کنش "های ویژه می کنند.

دربسط ایده و نطریه ی فردریش شیلرو با توجه به ترمینولوژی و دِتِرمینیسم گوته ـ مورفولوژی و اینکاناسیون یا تناسخ ـ می توان چنین فهمید و نتیجه گرفت که کنش های "غریزی" یا طبیعی و فیزیکی درمواجهه و تقابل با کنش های اخلاقی، اجتماعی، سیاسی واقتصادی شده در"فرم" و "شکل" به زعم شیلر، به تعامل و تنطیم و تعادل رسیده اند و یا همانگونه ایشان می نویسد به "بازی" با هم می پردازند.
مثال و شکل ایده آل کنش مذکورو مورد نظر شیلر را می توان در "بازی" کودکان ـ با همدیگرویا به تنهایی ـ مشاهده و مطالعه کرد.


آزادی و استبداد
روح انقلاب فرانسه مفاهیم آزادی و استبداد را با چالشی جدی و تعیین کننده مواجه کرد. دیسکورس یا گفتمان شکل گرفته، بمرور از قالبها و مجراها و مشقاتِ فکرو جامعه در اشکال آزمون و خطا عبور کرده ودرتن و جانِ مچاله شده و نحیفِ برجسته از سالیان طولانی در اندیشه ی افرادی چون گوته ، شیلر، کانت و سایرین تجلی کرده و به جنب و جوش و حرکت درآمد.

شکافها درطول انقلاب و بعد ازآن، دراشکال گوناگون ازمیان طبقات و لایه های تحمیلی به افراد و افکار رسوخ کرده ودر نتیجه جریانهای فکری و سیاسی و ایدیولوژیکی متشکل و یکپارچه شروع به کسستن ازهم و"انشعاب" نمودند.

انقلاب که به ازهم کسستگی دیواره های طبقات وافکارو اندیشه ها منجرو منتج و متعاقبن به درهم تنیدگی لایه های ازهم کسسته درفرمی متفاوت شده و با خودو ازدرون خویش نماینده گان فکر و اندیشه ی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری و فلسفی را سبب گشته بود، اینک درمقابل چالشی بس متفاوت قرارمی گرفت.؟!

قراربر این نبود که شعار"آزادی" "برابری" و"برادری" که توده ها و اجزاع جامعه را متشکل و متحد کرده و گردهم آورده بود، به علیه خود تبدیل شود.

انقلاب فرانسه پیآمد و نتیجه ی دشواری های انباشته شده در پروسه ای بس طولانی بود که ابتدا ـ نه تنها ـ شکل حکومتی را، سپس ـ بلکه ـ نوع وجنس اندیشه و نگاه در بسیاری از عرصه ها را با چالشی جدی مواجه کرد.

      
زبان اصلاحات و استبداد
شکل و شمایل "استسمار" و زورگویی و "استبداد" متناسب و همراه با تغییرات و اشکالِ دیگر، تغییرکرده (نه دگرگون شده). ضرروتِ تغییرِ چهره و شکل و شمایل زورگویی نیز با ضرورت های دیگرزمانی و مکانی که از درون خویش مناسباتی را تزریق و تبیین می کنند، را منجرو منتج کرده.

درجبر تنش و جویش برای تعالی و تکامل نوع انسان در روابط عمومی انسانی، "نفس" یا "روح استسمار" یا "استبداد" برای ادامه ی حیات و ماندگاری خویش ـ نیزـ جبرا به تغییر شکل، زبان، و رفتار، ویا بقولی به "رفروم" یا " اصلاح" خود تن داده.

فهم و درکِ دیگرگونیِ تن یا شکل و شمایل "استبداد" یا "استسمار" درمناسبات امروز"سرمایه داری" با واژگان و مفاهیم ، برای فکرو اندیشه برتافته از "ایده آلهای عدالت خواهانه" درمقابل "نفسِ مادی زورگو و حجم طلب" چالش برانگیز، گمراه کننده و دشوارگشته.

نفسِ زورگو و مستبد ـ امروزـ و با توجه به پارامترهای گوناگون....ودرمقابله و مواجهه با خردِ عدالت محورو تعالی خواه، جبرا به خردورزی و سازماندهی و مدیریت متفاوت (نوین و پست مدرن) ـ باتعابیر خویش ـ روی آورده.


اصلاحات
ازآنجا که ذات استبداد و مادیت آن دررودرویی با اندیشه ی سامان یافته از ایده درخرد، به جدال با ذاتِ آن ، که در نهاد خود تعادل خواه و عدالت محورهست, عمل می کند ـ ولی، همانطور که اشاره شد ـ در تقابل و روردرویی با موجها و همجمه های خردِ شکل گرفته درارگانها و نهادهای "خودبنیاد" و "خودمحور" ـ امروزی ـ که دربستروبا هم آمیزی "عقلانیت" (خرد) با "ایده" ی سامان وسازمان یافته، به اشکال متفاوتی از گفتگو و مجادله برای ادامه ی حیات خود و در شکلی دیگر تن می دهد. از درون و میان گفتمانها و گفتگوهای مذکوربه اصطلاح مفهومِ "اصطاحات" شکل می گیرد.

به بیانی دیگر" اصلاحات" فرصت و امکانی است برای تعامل جهت تعادل. و تعادل محصول و نتیجه ی پروسه های دشوارزندگی و عالی ترین شکلِ اراده و ایده ی به سامان و سازمان رسیده ی مشقات تحمیلی در زندگی فردی ، اجتماعی ، سیاسی وـ خصوصا ـ مادی یا اقتصادیست.

اصلاحات فرزند جنگ و مشقات، و برآمدِ اراده و مدیریتِ ایده ی خرد یافته در عدالت خواهی با سامان و سازمان "خود بنیاد" و تعالی محورهست. با چنین تصویری از مفهوم "اصلاحات"، " اصلاح طلب" نباید (تاکید از نگارنده) و نمی تواند،محصوردر شکل دینی و غیر دینی و فرمهای دیگرباشد.

شخص یا فرد می تواند در یک مجموعه یا ساختارو نظامی، دینی یا غیر دینی ودر مواجهه با چالش های زمانی و مکانی به تعبیرو یا تصوری از "تغییر" برای عبور و یا به اصطلاح دور زدن شرایط چالش زا و بحرانی برسد و بر اساس آن تصورات از" اصلاحات"، نیز بر خویش نام "اصلاح طلب" بگذارد، ولی "اصلاحات" و مفهوم "اصلاح" با پیشینه ای تاریخی، فراتر از یک تعبیر یا تصوری هست که اصلاح طلب های امروزی در پارادایم اسلام و ممالک اسلامی به آن بسنده می کنند.

هراراده ی، چه درشکل دینی ویا غیره، که خود را ـ آگاهمند یا ناخودآ گاه ـ به منش و روشِ اجتماعی، سیاسی ، فرهنگی و غیره تبدیل می کند، اگر درمواجه با چالش های زمانی و مکانی و درمواجهه وگفتگو با انواع و گونه ها و اشکال متفاوت، نتواند، به نیازو جبرِ تغییرو تبدیل متناسب با زمان و مکان، دسترسی پیدا کرده و خود را متناسب با شرایط هماهنگ کند، جبرا و باردیگر به چرخه ی استبداد بازگشته وناچار به تحمیل حیات خود بر حیات دیگران می شود. حیات وزندگی مذکور خود را در سیستم ها و اشکال مختلف؛ استبداد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی وغیره نشان خواهد داد.

"نهاد" ها یا ارگانهای برتافته وشکل یافته از "اراده و تصورِ" مذکوربا روش و منش دیکته شده و بشکل مکانیکی، مکانیزم ها و کارآکتردیکتاتوریا مستبد را درسطوح مختلف ودر ارگانهای بنیادی جامعه چون "خانواده" و "فرد" پیاده و بازتولید خواهند نمود.

نزدیک به چهل ساال از عمر"انقلاب اسلامی ایران" می گذرد. پیام خمینی بعنوان "بنیانگذارو رهبر انقلاب" مستند و واضح بود. خمینی مرزخود را با ( دیگران )" دستورات" در ادامه جنگ هشت ساله , در ترورهای خارج و داخل در قتل عام زندانیان در سالهای متمادی، در حکم قتل نویسنده گان ـ سلمان رشدی ـ درصدورانقلاب و تشکیل گروها و سازمانهای تروریستی و ایجاد نا امنی های جهانی (صدورانقلاب) و حمایت های همه جانبه از جنبش های به اصطلاح اسلامی و غیره و غیره نشان داد. راه و رسم   انقلاب را خمینی نشان داد و بواسطه فرمان خمینی سازو کار و ارگانهای مورد نظرجلاد جماران شکل گرفتند و تبدیل به سیستم ها و ارگانهای حیاتی اوو نطام مورد نظراو شدند. نزدیک به چهل سال هست که این ارگانها کار می کنند وخود را متناسب با شرایط عمومی وفق می دهند و یا تغییرمی کنند.
قبر خمینی زیارتگاه شده . اینک ما باید تکلیف خویش را ـ با خود و تاریخ خود و بخصوص و بطورواضح با خمینی، بعنوان نماینده ی همه ی ناهنجاری های دردناک، روشن کنیم.

هنوز بسیاری از مدعیون "آزادی" ، "عدالت" و خصوصا "انسانیت" چه به شکل فردی یا رسانه ای و در بُعدی وسیع، و از بعد از نزدیک به چهل سال پس از انقلاب و جنایات صورت گرفته به رهبری و فرمان خمینی، همچنان در میان چند راهی صیغه ها و صفت های تشریحی و توصیفی فاعل وموضوع نام آشنای قاتل درجا می زنند. مدعیون همچنان به قاتلان "آقا" و "آیت الله" می گویند. این تراژدی تربیتی و فرهنگی گویی سر دراز دارد و روزی فرزندان آینده، بقول مرحوم آقای آیت الله منتظری شما را ماخذه خواهند کرد .
   

برای رهایی و عبور از بحران، ابتدا دلاوری و شجاعت دربیان وسپس دررفتار ضروری است. خمینی بعنوان بنیانگذاریک نظام سیاسی ایدیولوژیک مذهبی و ازنوع شیعه، خط و مرز خویش با دیگران راروشن کرده وبا این تعریف، تکلیف خویش را اجرا و بدآن سبب گویی راهی از راهها را برای مدعیان "آزادی" و "عدالت" بازکرده. حال تو چگونه و کدام سو روی.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست