سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

احمد مجد
نومید از ارتجاع، ترسان از انقلاب!
بود یا نبود رژیم! بحث در این نیست، مسأله این است!


• حالا نویسنده (محمدرضا نیکفر)، «کوچه به کوچه، در به در، دجله به دجله، یم به یم» در پی یافتن راه حلی است که بر این ترس و هراس که او را از وقوع انقلاب فراگرفته چیره شود. آن هم در جستجوی یک «تئوری»! برای به بند کشیدن چیزی که خودش می داند به شدت مهارناپذیر است. یعنی «انقلاب» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۹ خرداد ۱٣۹۶ -  ٣۰ می ۲۰۱۷


روز دوشنبه ٨ خرداد، محمدرضا نیکفر که یک روشنفکر و فیلسوف یا متفکر منتقد رژیم کنونی شناخته می شود (سردبیر کنونی سایت رادیو زمانه، مستقر در هلند) با عنوان «انتخابات-ملاحظات و تأملات»، مخاطبان را به بحث درباره یافتن تئوری راه حل وضعیت کنونی ایران فراخواند. در این نوشته، او پیشاپیش، چشم انداز و نیاز به «انقلاب» را یک سویه و در «گزینش استصوابی» رد کرد، و همزمان شکوه داشت که «بحث کردن در میان ما تعطیل است». آخر وقتی دایره بحث را تنگ کنیم و راه بحث حول «انقلاب» را ببندیم و به بحث حول «تحول از درون رژیم» بسنده کنیم، بزرگترین کمک به تعطیل بحث است. با این همه پیشنهاد او پرداختنی است. زیرا:
- بحثی که پیش می کشد، از این انتخابات مشخص در رژیم ولایی فراتر می رود. زیرا به زعم او:
- انتخابات (به زعم من فرمایشی-نمایشی اخیر)، نظام ولایی را به جایی رسانده که حتی برای آنها که حاضر به بحث درباره «انقلاب» نیستند، سرنوشت رژیم را روی میز قرار می دهد.
- هنگامی که سرنوشت رژیم در میان باشد، چگونه می توان از بحث در باره «انقلاب» پرهیز نمود.
آخر سرشت انقلاب همین است: «پری رو تاب مستوری ندارد/ در ار بندی سر از روزن برآرد»


• معنی کنار گذاشتن تئوری انقلاب؟

این رد کردن یا کنار گذاشتن تئوری انقلاب که واپسین جمله های آن نوشته هستند، خلق الساعه نیست. زمینه و بستر و پیامدی دارد و این جا و آن جا آثارش را می توان یافت. آثاری که پیوندهای قانونمند این رویکرد و نگرش از جمله در حیطه کار و مسئولیت نویسنده به جا گذاشته و می گذارد و خواهد گذاشت، امری است که جای گفتگو درباره آنها همیشه هست. بنابراین از بحث درباره درونمایه های همین نوشته فراتر نمی روم.
پیش از هر گفتگویی و جدای از همه اختلاف نظرهای پایه یی که با رویکرد و نتیجه گیری آقای نیکفر در میان است، از آن چه نمی توان گذشت این که او در ارزیابی و دیدن بسیاری چیزها دقیق و روشن بین بوده و از جمله نتیجه اساسی این انتخابات برای رژیم و آینده اش را درست تشخیص داده، اما آن حقایقی که نیکفر ندیده یا نخواسته ببیند با بگوید، ارزش آن چه را دیده و نمایانده کاهش نمی دهد. اگر به آن نقطه قوتها اشاره نکرده ام به معنی نفی آنها نیست. چنان که به آثار و پیامدهای این رویکرد در حیطه های دیگر خواهم پرداخت.


• چیزهایی که بود و چیزهایی که نبود!

۱. در آن نوشته جمله یا اشاره یی نخواهید یافت که به گستره و ژرفای دروغ و جعل آمار و ارقامی که رژیم منتشر کرده اشاره یی کرده باشد. به این معنی است که آن چه رژیم انتشار میدهد را پذیرفته و درست یا واقعی تلقی می کند. هم چنین از هدف سیاسی رژیم و رأس آن شخص ولی فقیه که با اجرای این انتخابات و پروپاگاندا و آمار و ارقام ساختگی آن که با هدف تحکیم رژیم طراحی شده بود، سخنی در میان نیست.
۲. در این نوشته از چیزهایی که در این انتخابات حول آنها سخنی در میان نبوده یاد شده، مانند: «خواست‌های طبقه کارگر ... حق تشکل، امنیت شغلی، حداقل دستمزدها، قانون کار، دولت سرمایه داری ... صدای زنان به سختی، دانشجو و دانشگاه ساکت، اقلیت‌های قومی و مذهبی بدون تحرک علیه تبعیض، از روشنفکران داخل، صدایی برنخاست»، اما «در خارج کشور گروه‌های مخالف اعلامیه‌های کسالت‌بار همیشگی را منتشر کردند». جدای از این که هر یک از گروههای خارج کشور در چه اعلامیه هایی چه چیزهایی گفته اند؟ نویسنده بر روی چه چیزی خاک می پاشد؟ هنگامی که در داخل کشور، هیچ صدایی برای بیان هیچ یک از پایه یی ترین مسائلی که خود نویسنده یاد می کند، روشنفکران داخل کشور هم ساکت اند، تنها کسانی که به خاطر شدت دیکتاتوری و سرکوب می توانند حرفی بزنند همان هایی هستند که در زیر چنبره این حاکمیت زندگی نمی کنند و در تبعید به سر می برند. وقتی هیچ صدایی نیست که چیزی بگوید ولی اعلامیه های گروههای خارج کشور که طبعا حقیقت نامشروع بودن این رژیم و انتخاباتش را فریاد می زنند، «کسالت بار» خوانده می شود؛ چه پیامی برای مخاطب دارد؟ جز یک امتیاز مفت و مجانی به همان رژیمی که این نمایش انتخاباتی را به راه انداخت؟
٣. نویسنده از آن همه سکوت و بی صدایی دچار «کسالت» نمی شود؟ اما اعلامیه هایی که هر محتوایی دارند، مظهر شوریدن بر «کسالت» فراگیر تحمیل شده از سوی رژیمند را کسالت بار می خواند. آیا شوریدن بر این رژیم دیکتاتوری، به بهانه این که فریادهای شورنده گوشخراش یا ناموزون بوده اند، از نبودن هیچ صدایی در ایران کسالت بارتر است؟ تبلیغ برای باوراندن پروپاگاندا و رقم سازیهای همیشگی رژیم ولایی در انتخابات، «کسالت بار» نیست؟ ولی تکرار واقعیت بنیادین همیشگی که نامشروع بودن این رژیم و انتخابات آن است، کسالت بار است؟ این جز فراخواندن به زیر چتر این حاکمیت و جستجوی راه حل از درون همین رژیم پیام دیگری دارد؟
۴. در جای دیگر می نویسد: «حکومت از جامعه می‌ترسد ... چونان شبحی بدون سیمایی مشخص». وقتی اعلامیه هایی که همین ترس رژیم از جامعه در آنها بیان می شود را، کسالت بار می نامد و محتوای آنها را از تاروپود جامعه جدا می کند، باید هم واقعیت پیوند جامعه با تحریم را «شبحی بدون سیمای مشخص» بنامد.


• اتوپیای بخارات و رنگ آمیزی دیکتاتوری با انتخابات

نویسنده آنگاه انتظارات اتوپیایی خود را از انتخابات چنان بیان می کند که انگار از پنجره اتاق کارش در آمستردام دارد به خیابان زیرپایش نگاه می کند. بنگرید: «اگر در این دوره چند حرکت بزرگ کارگری صورت گرفته بود، اگر دانشگاه حرکتی بزرگ داشت، اگر زنان توانسته بودند حضور اعتراضی پرجلوه‌ای داشته باشند، اگر بیکاران دست به تظاهرات زده بودند، اگر نویسندگان و هنرمندان و ناشران به دادخواهی علیه سانسور و اعمال محدودیت برخاسته بودند، آنگاه حرف‌های دیگری از زبان کاندیداهای انتخاباتی و سران نظام می‌شنیدیم»!!
اولا: مقصر کیست؟ کارگران، دانشجویان، زنان، بیکاران، نویسندگان، هنرمندان و ناشران که در گوشه خانه هایشان نشسته بودند و انتظار بی صبرانه کاندیداهای مردمی و بسیار مشتاق شنیدن نظرات جامعه را بی پاسخ گذاشتند. اگر آنها برخواسته بودند و خواستهایشان را بیان می کردند، کاندیداها چه مشکلی داشتند که خواستهای آنها را بیان نکنند؟
ثانیا: مگر شورای نگهبان چکار کرد؟ این همه تلاش و دقت و وسواس به خرج نداد تا از میان ۱۶۰۰ نفر تنها ۶ نفر را برگزیند که به سنسورهای آخرین مدل برای جذب و ثبت حرکتها و صداها و نورها مجهز و چنان صادق و شفاف و امین و بلورین و نمکین باشند که اگر «شبح بدون سیمای مشخص» کمترین صدا یا نور یا حرکتی به نمایش می گذاشت، منعکس نمی کردند؟! و ما چه بدبین و منفی باف بودیم که آن «اعلامیه های کسالت بار همیشگی» را خواندیم و زحمات و موشکافی شورای نگهبان با آیینه کاری سقف و درو دیوار جامعه را ندیدیم؟!
ثالثا: حتی یک اشاره در این نوشته نیست که زیر رژیم دیکتاتوری توتالیتر مذهبی کشتارگر بی رحمی مثل ولایت فقیه، نیروی اجتماعی انسانی بدون آزادیها و نهادها و انجمنها و اتحادیه های خود، چگونه به میدان بیایند؟
انگار جامعه انسانی هیچ فرقی با جامعه مورچگان و زنبورها ندارد که طبق یک نیاز از پیش تعیین و تعریف شده به طور بسیار دقیقی همان کارهایی را می کنند که باید بکنند. هر یک از گروهها و اقشار و نیروهای اجتماعی را برای نویسنده مثال بزنید، او باز هم آنها را بخشی از یک «شبحی بدون سیمای مشخص» نخواهد دید؟
کارگران و زنان و روشنفکران و نویسندگان و... باید جمع شوند و به خیابان بیایند ولی چیزی بیش از «شبحی بدون سیمای مشخص» نباشند. چرا؟ آیا ندیدن و نگفتن این ها تصادفی است. انگار که ۱۵۰سال از تجربه انقلابهای شکست خورده سده نوزدهم نگذشته است که بدانیم: «بدون یک سازمان رهبری‌کننده، نیروی توده‌ها مثل بخاری که در یک استوانه شکل و جهت‌ نگیرد به باد خواهد رفت. جنبش خودانگیخته، فقط بخار است» (تاریخ انقلاب فرانسه، پیترو کروپوتکین).
نویسنده اعلامیه های تحریم را - با هر انتقادی که به هرکدامشان یا به همه شان وارد باشد- کسالت بار می نامد. چرا؟ چون در همان اتوپیای آکنده از بخارات قلم می زند؛ «سیمای مشخص» آن «شبح» که رژیم از آن می ترسد و در برابر این نمایش عوامفریبانه و بدتر روشنفکرفریبانه به گونه تحریم و بی اعتنایی گسترده عیان شده را نه می بینید و نه اگر دیده باشد، حتی یک کلمه بیان کرده است.
همین حقیقت که به دیکتاتوری و نظام توتالیتر حاکم نمی پردازد باز هم در جای دیگر نمایان است: «مشکل ما نبودن میانجی میان کلان و خرد است. جامعه در سطح خرد به شدت مخالف‌خوان است. در صحبت‌های دونفره و چندنفره، در محافل خانوادگی و شغلی، و در اجتماع‌‌های اتفاقی در تاکسی و صف و پارک... موضع افراد در سطح خرد، معمولا تعیین کننده رفتار آنها در جمعیت نیست. مشکل کجاست؟»
ببینید از پشت شیشه کدام پنجره در چه محیطی می توان به جامعه ایران نظر کرد و باز این سوال را داشت که چرا در جمع های خرد و چندنفره حرف می زنند؟ شاید چون هوا خیلی سرد است! مردم سر در گوش هم می کنند و حرف می زنند؟
چه کسی نمی داند که مشکل به سادگی این است که در ایران آزادی بیان و اجتماعات وجود ندارد. چه کسی نمی داند که اگر در ایران وبلاگ نویس و کاربران شبکه اجتماعی گویای دردهای جامعه نیستند به این دلیل است که اگر بنویسند زندانی یا کشته می شوند. ولی نویسنده می گوید مردم ایران این جوری هستند؟ بنگرید:
«هر کدام دارند ساز خود را می‌زنند. هر کس ساز خود را می‌زند اما در نهایت با بقیه هماهنگ می‌شود، “بقیه”ای که با منطق پیروی از ریتم “بقیه” پدید می‌آید».
اما نویسنده در این بخارهای اتوپیستی و مدل سازیها سرانجام یک راه و منفذی را هم احتمال می دهد:
«مشکل اصلی این است که گروه‌های همصدا که کوچک هستند، به هم پیوند نمی‌خورند... به دنبال آن یک خیزش بزرگتر و تکرار این زنجیره.... حالتی ویژه ... ضربه اول قوی است... یکباره یک توده بزرگ نامنسجم، منسجم می‌شود... اراده‌ها و حرکت‌ها به همگنی و همسانی می‌گرایند... رژیم در حال حاضر بیشتر از حالت دوم می‌ترسد و برای آن تدارک می‌بیند».
ملاحظه می کنید که همه چیز درگرو این است که آن «شبح» در مکانیسمی که معلوم نیست و در چه شرایطی؟ بدون هیچ اعلامیه کسالت باری و بدون هیچ مسیر سازمانیافته و رهبری شده یی، کسوتی از عینیت پیدا کند و بعد حتی رهبری پیدا کند مثل میرحسین موسوی که برود گوشه خانه اش بنشنید و مدام بگوید: «ساختار شکنی نکنید»! فقط دنبال «اجرای بی تنازل قانون اساسی» باشید.


• تبلیغ «بیطرفانه»برای فراگیری انتخابات و نکوهش تحریم!

نویسنده در بخش بعدی، با اشاره به وضعیت طبقه متوسط در ایران، نمایش انتخاباتی رژیم را چیزی فراگیر و همگانی وانمود می کند. ابتدا از جمله درباره نقش و سرشت و کارکرد این طبقه به درستی می نویسد:
«طبقه متوسط عهده‌دار نقش آن چیزی است که بنابر درکی کلاسیک می‌بایست بر عهده جامعه مدنی باشد، یعنی جامعه متشکل، خودآگاه، مرزگذار در درون خود و میان خود با دولت. طبقه متوسط [کنونی ایران] از پس این کار برنمی‌آید. ملامت‌گری‌ای که برخی از روشنفکران به آن دچار شده‌اند، بازتاب همین ناتوانی است».
اما فراتر از اشارات نویسنده، ناتوانی طبقه متوسط، جدا از سرشت طبقاتی آن، یک خاستگاه سیاسی هم دارد. روشنفکران طبقه متوسط چون چتر حاکمیت این رژیم را پذیرفته اند، از هرگونه ابتکار مبارزاتی و شورشگری و حتی پرسشگری جدی، دشارژ و ناتوان و تماشگر بی اراده صحنه هایی می شوند که آن «شبح بدون سیمای مشخص» می آفریند. اما نویسنده با حدس و گمان رأی بخشی از همین نیروها را به صندوق ارتجاعی ترین بخش حاکمیت می ریزد: «زمان انتخابات، زمان غوغای آن طبقه میانی آشکار است. نمی‌دانیم این جامعه پنهان چه می‌کند. این جامعه هم یکدست نیست. بخشی از آن حتما به رئیسی رأی داده است».
چرا؟ با چه اطلاعاتی؟ این «حتما» از کجا آمد؟ لابد از آن جا که هرکس باید رأی خود را بدهد؟!
در این نوشته هم چنین درباره نقش نیروی واقعی و دینامیک جامعه اشارتی هست: «جامعه پنهان جامعه محرومان ... زیر خط فقر، دچار بیکاری، اسیر اعتیاد، له شده [که] نمی‌تواند از حاشیه به متن بیاید... بیانیه‌ها و مقاله‌های “چپ”ها: آکنده از بحث‌های دولت‌محورانه؛ جامعه را نمی‌بییند. آنانی که می‌بایست کاشفان جامعه پنهان باشند، سرشان به چیزهایی دیگری گرم است. جامعه و محرومان در ادبیات آنها به عنوان مفاهیمی انتزاعی و بر حسب عادت حضور دارند».
شاید منظور نویسنده از «چپ»ها بخشی از حاکمیت یا حاشیه نشینان آن است. چون «چپ همیشگی» را از همان آغاز به خاطر «اعلامیه های کسالت بار همیشگی» ملامت کرده بود.
نویسنده دست کم در این نوشته، وانمود می کند که جامعه یکسره به انتخابات رژیم تمکین کرده و تنها گروهی که در میان همه نیروها به خاطر تحریم انتخابات و فرهنگ و کلماتی که به کار برده نکوهش شده، همان جماعت تحریمی هستند. برای این که این هم «انگ زدن» تحریمی ها تلقی نشود، بنگرید:
در «اعلامیه‌های تحریم‌گر بی‌حوصلگی و عصبانیت. رفع تکلیف، اعلام وجود شتابزده، پر از کلیشه و صفت و تصویر ...چرا کار خود را ساده نمی‌کنند و به اعلامیه دوره‌های قبل ارجاع نمی‌دهند؟»
نویسنده هم چنین شکوه می کند که تحریمی‌ ها چرا به «نرخ روز» و تابلو «بازار بورس» توجه نمی کنند و چرا: «روایتی از دیدگاه دوربرد هستند، نه یک دیدگاه میان‌برد یا کوته‌برد، در حالی که انتخابات در جمهوری اسلامی در هر دور به برخورد مشخصی نیاز دارد و نظردهی دکترینر درباره آن برای سیاست‌ورزی کفایت نمی‌کند»!!
«سیاست ورزی» لابد همچون هر ورزش دیگری باید روزانه باشد تا در آن ورزیده شویم! هر وقت ولی فقیه سوت کشید ما باید کشف کنیم که چه «دکترینر» مشخصی هستیم و در کجا باید دستها و پاها را بالا یا پایین یا به طرفین بالا و پایین یا به چپ و راست ببریم تا در «سیاست ورزی» آبدیده شویم؟!


• «قصه های خوب» برای «بچه های خوب»!

در یک جای مطلب نویسنده با توصیه های اخلاقی ارزنده یی یاد میدهد که با انتخابات چگونه برخورد کنیم:
«در زبان و فرهنگ ما استعاره و تصویر و مثال و تشبیه ...درجه یک [ولی] رجوع به فَکت ثانوی و فرعی است ... تشبیه ... به کلیشه تبدیل می‌شود، کلیشه‌ای که ... پنهان می‌کند ... اگر تصمیم بگیریم از تصویرها و تشبیه‌های تکراری ... از تشبیه انتخابات به نمایش ... مضحکه خودداری کنیم...خواهیم دید که نظرمان در مورد آن به نوعی تغییر می‌کند. حتا از کاربست صفت هم اجتناب‌ ...[و] ذکر آمار و ارقام برای واقع‌بین شدن ... صفت، عامل تحریف است... هر نظری می‌خواهید داشته باشید، تصمیم بگیرید درباره انتخابات از کلیشه نمایش استفاده نکنید، منظور خود را به گونه‌ای دیگر بیان کنید».
با آن که بیشتر شبیه توصیه های پزشکی و بهداشتی است، ولی تمرین اراده برای تمکین به دیکتاتور است. قدری فکر کنید شاید بیاد بیاورید که شبیه جمله های بالا را با ورسیون دیگری کی و کجا و از کی شنیده اید؟
«مهم نیست که نظام را قبول ندارید. مهم نیست که این رهبری را قبول ندارید، نداشته باشید، مهم نیست به چه کسی رأی می دهید؟ مهم این است که در انتخابات شرکت کنید».
یادتان آمد؟ درست است! عینا جمله های ولی فقیه رژیم را نویسنده به گونه یی شیک و پیک، اتوکشیده، قاضی القضاتی و روانشناسانه برای تلطیف رابطه ما با رژیم و انتخاباتش آموزش می دهد. با این همه در جای دیگری درباره شکست همین انتخابات فرمایشی-نمایشی می نویسد: «نقش‌ها در بالا چندان عوض نشد و فرصتی پیش نیامد تا مردم به صورت دراماتیکی درگیر رقابت‌های کاندیداها شوند».
همین حالا داشت ما را نصیحت می کرد که نگویید نمایش، نگویید مضحکه، اخلاقتان را عوض کنید، اما در هم نشینی با ما «بچه های بد» تحریمی، باعث شده بنویسد:«عوض شدن نقشها»! خوب این چیزی غیر از نمایش است؟ تازه خودش می نویسد فرصتی پیش نیامد تا «مردم به صورت دراماتیکی درگیر رقابتهای انتخاباتی شوند». اگر دراماتیک می شد، نمایش نبود؟ پیش از این من در سایت زمانه و در پاسخ به سفسطه ساده یی (رضا جاسکی، منسوب به پدیده یی موسوم به اکثریت) نوشته بودم که وقتی می گوییم نمایش و خیمه شب بازی، هرگز منظورمان این نیست که دنبال هدف و نتیجه نباشند. حتی در ساده ترین و عامیانه ترین نمایش روحوضی، دست آخر یک کلاه را می چرخانند و پول خردی از تماشاگران جمع می کنند.


• نومید از ارتجاع، ترسان از انقلاب

خوب دقت کنید، حرفهای زیرا را دیگر ما تحریمی های بداخلاق که همه چیز را نمایش و مضحکه می دانیم، نگفته ایم، خود نویسنده کمتر از یک هفته پس از انتخابات رژیم نومیدی خود از بقای رژیم را بیان می کند:
«وضع حکومت خراب؛ خودسامانی به شدت رو به کاهش ... دچار بحران اتوریته ... کل جریان دچار بحران “شیخوخیت”... سرسپردگی به یک شیخ؛ ... شیخان می‌میرند، تن دادن به شیخوخیت به شدت ضعیف ... شیخوخیت عمل نمی‌کند ...ولی فقیه زور می‌زند ...بی نتیجه... ولایت فقیه تهدید [می شود... نمی توانند] بحران را حل کنند... اگر اتوریته از حد معینی پایین‌تر رود، دیگر سگ صاحبش را نمی‌شناسد ... صحنه دراماتیک است».
ملاحظه می کنید که انتخابات اخیر رژیم هر چه درباره اش تبلیغات شود و سینه چاکان بقای رژیم در موردش ببافند که روی کار آمدن روحانی آینده یی برای رژیم رقم زد، به زعم نویسنده محترم که من با او در این نکته موافقم: «به دست شیخ حسن روحانی پایان شیخوخیت را رقم زد، بدون این که خود روحانی بخواهد».
این فشرده نومیدی و یآس از آینده حتی کوتاه برد این رژیم است. رژیمی بدون ولایت فقیه هر چه باشد، دیگر این رژیم نیست.
حالا بنگرید که نویسنده در آیینه شکست انتخابات رژیم، به رغم بسیاری خوش خیالان که آن را پیروزی رژیم یا دست کم پیروزی شیخ حسن روحانی نامیده بودند، به درستی تشخیص می دهد که رژیم در تمامیت اش دچار چه شکست سنگین بازگشت ناپذیری شده و به چه سراشیبی فرو افتاده است؟
هنگامی میتوان این وضعیت را روشنتر بازشناخت که نویسنده، آن هم بعد از انتخاباتی که هدفش مهندسی یک گام در مسیر تحکیم رژیم بوده، موضوع «انقلاب» و «براندازی» این رژیم را در برابر خود می یابد. آنگاه همان «شبح بدون سیمای مشخص» کسوتی عینی و ترسناک به خود می گیرد:
«این ضعف رژیم، نشان دهنده قوت جامعه است... مردم هیچ‌گاه در کلیتشان ولایت‌پذیر نبودند و اکنون به طور قطع شیخوخیت را برنمی‌تابند... مشکل اساسی در تبیین انتخابات در ایران تئوری سیاسی است ... اصلاح‌طلب یک انقلاب دیگر را لازم نمی‌داند ... اگر به براندازی فکر کنی، تحریم می‌کنی، اگر به اصلاح فکر کنی، شرکت می‌کنی. بحث پیش نمی‌رود... جامعه انقلاب نمی‌شناسد. ایده انسان‌سازی و جامعه‌سازی با انقلاب را باید کنار گذاشت... باید تلاش‌های بدیل را در دل همین وضعیت موجود شناخت و تقویت کرد. ایده رهایی‌بخشی از بیرون را فراموش کنیم. نقد واقعی، نقد درونمان است... انقلاب یعنی انگیزشی حاصل تودهٴ برانگیخته و رهبری برانگیزاننده. اما دیگر نه آن توده وجود دارد، نه آن رهبری... دگرگونی هم اکنون شروع شده. بحران اتوریته در رژیم (بحران شیخوخیت یا ولایت) شاخص آن است ...».
حالا نویسنده «کوچه به کوچه، در به در، دجله به دجله، یم به یم» در پی یافتن راه حلی است که بر این ترس و هراس که او را از وقوع انقلاب فراگرفته چیره شود. آن هم در جستجوی یک «تئوری»! برای به بند کشیدن چیزی که خودش می داند به شدت مهارناپذیر است. یعنی «انقلاب»:
نیکفر تصور خود را از انقلاب چنین بیان کرده: «این تئوری نمی‌تواند چیزی مثل تئوری رایج انقلاب در میان ما باشد که از این ور ماشین حساب آن نهاده‌ٴ (input) انتخابات را وارد کنیم، و در آن طرف فوراً بازده (output) آن را ببینیم. این تئوریِ تازه به ما به اجازه می‌دهد که بحث کنیم، چیزی که در میان ما تعطیل شده است».
تاکنون ندیده و نخوانده بودم که کسی تا این درجه مفهوم «انقلاب» را به طور مکانیکی تحریف کند که گویا چیز معینی را به یک ماشین می دهند و چیز معینی را از همان ماشین می گیرند!
تنها می تواند بیگانگی نویسنده با امر و مفهوم انقلاب تلقی شود. «انقلاب» هرگز امری تئوریک نبوده و نیست. «انقلاب» یک «پراتیک» و همه قدمهایش آکنده از عمل است. تازه بعد از این که رخ بدهد، تئوری می شود.
نخستین انقلاب آشکار عصر جدید، داستان شیرینی برای فهم واژه «انقلاب» پرورده است. روزی که مردم پاریس با شعارهای کوبنده، به زیر پنجره های کاخ ورسای رسیدند، پادشاه فرانسه که گویا از یک خواب «تئوریک» بیدار شده بود از پیشخدمت خود پرسید: چه خبر است؟ سروصداها برای چیست؟ پیشخدمت غیرمتخصص پادشاه که یک کلمه هم فلسفه نمی دانست، پراتیک را مثل برق و باد تئوریزه کرد: «قربان انقلاب شده است»!!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست