سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شناخت و نقد مارکس و نقد خرد در مدرنیته(۲)
سرگیو پرز


محمدتقی برومند (ب. کیوان)


• کار انباشته شده (وسیله های تولید و مواد اولیه)، در نفس خود، سرمایه نیست. کار هنگامی سرمایه می شود که مناسبات تولید آن را رویاروی کار مزدبر قرار می دهند. از این رو، مسئله عبارت از زمانی است که او در یک بافتار تاریخی جایگیر می شود. آن چه که موجب می شود سرمایه چیزی باشد که هست، عنصر های کلی تولید نیستند، بلکه به درستی آن «شکل اجتماعی» است که این عنصرها درون روند تاریخی که به آن تعلق دارند، برمی گزینند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۶ خرداد ۱٣۹۶ -  ۱۶ ژوئن ۲۰۱۷


شکل و مضمون آزمون

نقد از هنگامی که ثابت می کند که شرایط تاریخی پیدایش موضوع و شکل بندی مقوله هایی که می کوشند هم زمان این موضوع را فهم پذیر کنند و روشن سازند، رادیکال می شود . به روشنی می توان ما را به خاطر کوشش در زنده کردن دوباره بحث در باره شکل و مضمون نزد مارکس سرزنش کرد . اگر ما به این کار می پردازیم به خاطر این است که به نظر ما در خلال این مفهومِ«شناخت عقلانی» است که مارکس می کوشد مسئله دو گانه ی خاستگاه و توسعه سرمایه، یعنی خود مفهوم آن را حل کند. در واقع این از نظر او، نشانه ناتوانی اساسی اقتصاد کلاسیک است:
«درست است که اقتصاد سیاسی ارزش و کمیت ارزش را با وجود روش بسیار ناکامل خوب حل کرده است، اما هرگز نپرسیده است چرا کار در ارزش و مقدار کار بنا بر مدت اش در کمیت ارزش فرآورده ها تبلور می یابد» (14)
البته، با این که این موضوع ها با روش ناانتقادی به عنوان داده های آزمونی بررسی شده، پژوهیدن تا نقطه معین رابطه های آن ها، آن طور که اقتصاد کلاسیک به آن دست یازید، ممکن است. اما مارکس تأیید می کند که این شناخت در مقیاسی ناممکن است که شرایط تاریخی که موضوع اش را معین می کنند، در نظر گرفته نشود، یعنی زنجیره ای از تعین ها که نشان می دهند این موضوع ها چیزی است که وجود دارد. اگر بر عکس، شرایط در نظر گرفته شود، از آن این نتیجه به دست می آید که مناسبات تولید سرمایه داری چیز گذرایی دارند، بی آن که این امر یک سویه باشد. زیرا آن ها به طور منطقی از شرایط تاریخی امکان پذیرشان نتیجه می شوند. شناختن خردمندانه، به یکی کردن میانجی گرانه مفهوم، به یگانگی گوهرشان، به «شکل» به جای خود باز گرداندن شان در بافتار تاریخی آن با مضمون و وجود مادی شان باز می گردد. (15)
ناتوانی در وارد کردن مسئله شکل (تاریخی) در تئوری مانع از آن گردید که اقتصاددانان کلاسیک موضوع شان را به شکل دیگری جز بنا بر وجود ساده مادی اش تعریف کنند. این رویکرد ناشی از تعریف سرمایه به عنوان مجموع وسیله های تولید بود: «هنگامی که می گوییم سرمایه کار انباشته شده (تحقق یافته) – یا به سخن درست کار عینیت یافته – است که به منزله وسیله کار کنونی (تولید) عمل می کند، [در این صورت] ما فقط ماده سرمایه را در نظر می گیریم و [در نتیجه] تعین صوری آن را از یاد می بریم» (16) مسئله عبارت از نقطه عطف قطعی در نزد مارکس در مقیاسی است که در آن وارد کردن شکل در این مضمون به دگرگون کردن مفهوم موضوع در ژرفا باز می گردد. بنابر این، این مفهوم دیگر «آن چه که به نمایش در می آید» نیست، بلکه فرآورده تعین هایی است که در جریان روند تاریخی به دست می آورد. کار انباشته شده (وسیله های تولید و مواد اولیه)، در نفس خود، سرمایه نیست. کار هنگامی سرمایه می شود که مناسبات تولید آن را رویاروی کار مزدبر قرار می دهند. از این رو، مسئله عبارت از زمانی است که او در یک بافتار تاریخی جایگیر می شود. آن چه که موجب می شود سرمایه چیزی باشد که هست، عنصر های کلی تولید نیستند، بلکه به درستی آن «شکل اجتماعی» است که این عنصرها درون روند تاریخی که به آن تعلق دارند، برمی گزینند. از دیدگاه خرد مسئله ای که مطرح می شود، دانستن این موضوع که چگونه چیزهای گوناگون که سرمایه را تشکیل می دهند و برخی رابطه ها را بین خودشان برقرار می کنند، نیست، بلکه بیشتر مسئله عبارت از تعریفی است که شایسته است در باره این موضوع بنابر این واقعیت که آن ها در مناسبات تولید سرمایه داری شرکت دارند، ارائه شود. در واقع، این ها تعین هایی هستند که عینیت دربرگیرنده واقعی خود را، علاوه بر مسئله های مشخص تولید و بسیاری از شکل ها و موردهای دیگر مانند کار مزدبری، پول، روندهای کار و غیره به سرمایه می دهند. با وجود این، سرمایه به طور طبیعی مضمون مادی اش را از دست نمی دهد، بلکه گوهر مادیت اش را در «شکل اجتماعی» که در خلال مبادله «نیروی کار» به عنوان کالا به دست می آورد، باز می یابد. از این رو، کار در گوهر خود به عنوان فرآورده ناب تاریخ تعریف شده است.
ما روی یگانگی (و هم چنین روی تفاوت) میان شکل و مضمون تأکید کرده ایم، زیرا در شناخت عقلانی است که خرد را در کار می بینیم که در مفهوم آفرینی که مارکس مقوله های آن را پیشنهاد می کند، در بیان می آید. برای اقتصاد دانان کلاسیک هر مقوله یک سنتز (هم نهاد) است که امکان درک گروهی از صفت ها و گزاره های قابل کاربرد برای موضوع معین آزمونی را فراهم می آورد.(17) در عوض برای مارکس مسئله هایی که به ناگزیر مطرح می شوند، بیشتر این است که چگونه این مضمون مادی این شکل را درون این جامعه کسب کرده است؟ چرا وسیله های تولید درون این جامعه شکل سرمایه داری پیدا کرده اند؟ چرا افزایش بهره وری کار شکل اضافه ارزش پیدا می کند؟ بنابر این، چشم انداز در این جامعه دگرگون شده است. هر مقوله یک سنتز است، نه صفت های یک چیز معین. اما شکل آن یعنی تعین های تاریخی که وجود و زنجیره رابطه های مفهومی را برای آن فراهم می آورند، آن را در آزمون فهم پذیر می سازند. این زنجیره ها تمامی گوهر موضوع را فراهم می آورند: پیش از روند تاریخی، موضوع هیچ حضوری نداشت و نمی توانست اندیشه را برانگیزد؛ و پیش از روند پایدار برای اندیشیدن درباره این موضوع، اندیشه، نه شکل و نه مقوله هایی که به آن امکان دهند اکنون آن را درک کند، در اختیار نداشت. شناخت مقوله های اقتصاد سیاسی تنها این واقعیت را نشان می دهد که جهان و خرد در خلال روندی که کنش درون این جهان را سمت و سو می دهند، ساخته می شوند.
با این همه، شمار معینی مانع های آزمونی واقعی وجود دارد که مفهوم آفرینی، چنین یگانگی میان شکل و مضمون را دشوار می سازد. میان این مانع ها، دو مانع به طور ویژه مهم اند. نخست این که، هنگامی که مناسبات جدید تولید سرمایه داری مطرح می شوند، مناسبات پیشین تولید به کلی ناپدید می شوند. هیچ نشانی از شکل های پیشین یا فئودالی تولید که می بایست به منظور برقرار شدن مناسبات جدید از میان برخیزند، باقی نمانده است. در حقیقت برای امکان دادن به استوار شدن سرمایه، آفریدن دنیای جدید ناگزیر بود. در واقع، تا زمانی که آن را به عنوان فرد بررسی می کنیم، آشکار کردن سایه رعیت (سرف) قرون وسطا پس پشت پرولتر کنونی نا ممکن است. از این رو، رجوع کردن به تولید کننده در «شکل اجتماعی» آن ضروری است. دومین مانع در ارتباط با این واقعیت است که مناسبات تولید سرمایه داری، به محض تحمیل شدن، شرایط هستی خاص خود را در خلال پیوستگی سیکل های بارور بازآفرینی می کنند. کار مزدبر شرایط لازم را به وجود می آورد تا در جریان سیکل بعدی، درون بازار همان کار مزدبر دوباره پدیدار گردد. «سرمایه دیگر استوار بر پیش فرض ها نیست. او خود پیش فرض می شود» (18) سرمایه در پیوستگی روند خاص خود همه عنصرهایی را که پیش فرض های اش بوده اند، از میان بر می دارد، یادبود آن را نیست می کند و پیوسته به باز آفرینی شرایط خاص هستی اش می پردازد و جنبه ای «طبیعی» پیدا می کند. آن چه به مناسبات سرمایه داری این جنبه طبیعی را– چونان هر سیستم ارگانیک (19) _ می دهد این واقعیت است که آن ها خودکفا هستند و تنها به خود وابسته اند و از آشکار کردن خاستگاه شان می پرهیزند. آن ها خود را وقف ژرفش جدایی میان سرمایه و کار می کنند که پایه اساسی شان را تشکیل می دهد. «پیش فرض هایی که در آغاز به عنوان شرایطِ شدنِ (صیرورتِ) سرمایه پدیدار شدند – و بنابر این نمی توانستند از کنش سرمایه چنان که هست ناشی شوند– اکنون به عنوان نتیجه واقعیت یافتنِ خاص اش [...] رونما می شوند؛ آن چه دیگر شرایطِ [زمانِ . م] پیدایش آن نیستند، بلکه نتیجه وجود زمان حال اش هستند»(20). آن چه که در نقطه عزیمت وجود نداشت و فقط شرایط عمل کردن برای زایش مناسبات سرمایه داری بود، از این پس، توسط خود سرمایه ایجاد می شود. به طوری که درون این مناسبات چنین به نظر می رسد که هر چیز خود را هم زمان به عنوان پیش فرض و به عنوان یک نتیجه می نمایاند. بدون وارد کردن تاریخ، معین کردن آن چه که علت و آن چه که معلول در زمان حال است، نا ممکن می گردد. «در تئوری، چنین به نظر می رسد که مفهوم، مقدم بر سرمایه است؛ اما ، هم زمان ارزش شکل ناب اش را فقط در شیوه تولید استوار بر سرمایه به دست می آورد. سرمایه به عنوان یگانه پدیده که فرآورده کار است و به طور مجزا نگریسته شده، به ارزش بودن برای تولیدکننده و به ویژه برای کارگر فردی پایان داده است». در این کار کرد بین آن چه که به وجود آمده و آن چه که پیش فرض است، اقتصاد دانان کلاسیک توانستند پی در پی تأکید کنند که سرمایه آفریدگار ارزش است و ارزش ها مقدم بر شکل بندی سرمایه اند. برای خارج شدن از این بن بست کشف کردن دیگر بافت های تاریخی به منظور پیدا کردن «دیگر سیستم ها که پایه مادی توسعه ناقص ارزش را تشکیل می دهند، پرهیزناپذیر است. در موقعی که ارزش مبادله درون این سیستم ها نقش فرعی نسبت به ارزش مصرف بازی می کند، پایه واقعی آن سرمایه نیست، بلکه مناسبات جدا نشدنی با مالکیت ارضی است» (21) این مقایسه با دیگر بافت های تاریخی امکان می دهد برتری ارزش روشن گردد. این برتری قانونی است که تفاوت ویژه این شیوه تولید را روشن می سازد و بدین ترتیب را ه شناخت عقلانی را می گشاید.

وارد کردن خرد در تاریخ: عقلانیت از آنِ این جهان است

تا کنون برای تحلیل کردن مفهوم خرد در نزد مارکس روی ایده «شناخت عقلانی» که برای نقد کردن اقتصاد سیاسی به کار می رود، تمرکز کردیم. برای بحث کردن در باره مسئله مقوله ها روی وارد کردن تاریخ در خرد تکیه کرده ایم. اکنون نظم چیزها را ضمن تکیه کردن روی وارد کردن خرد در تاریخ وارونه می کنیم. ما در باره آن چه که به احتمال شرح روش مندانه منظم تر مارکس، «روش اقتصاد سیاسی» و در آغاز مبانی نقد اقتصاد سیاسی را تشکیل می دهد، بحث خواهیم کرد. مارکس نوشته است: «بنابراین، اگر من از جمعیت آغاز می کردم یک نمود آشفته از جمع فراهم می آوردم، سپس بنابر تعین بسیار دقیق، با دست یازیدن به تحلیل، به مفهوم های بیش از پیش ساده، درک ملموس به انتزاع های بیش از پیش پایدار می رسیدم. پس از رسیدن به این نقطه می بایست به سفر وارونه بپردازم و دوباره به جمعیت برسم. این بار زیر دیدگانم توده ای آشفته نداشتم، بلکه یک کل غنی یا تعین ها و ارتباط های بغرنج داشتم». (22)
اکنون نخستین روند را تحلیل می کنیم. نقطه عزیمت هدف بی میانجی است. زیرا شناخت تنها می تواند از این نقطه آغاز گردد. البته، به درستی مسئله عبارت از نقطه عزیمت مفهومیِ پرسش انگیز (پروبلماتیک) به دلیل جنبه آشفته رنگارنگ گوناگون آن است. بنابر این اندیشه باید به منظور تشخیص دادن تعین های بسیار کلی، به تحلیل کردن و بخش بندی نمودن بپردازد. بدین ترتیب، باز نمودن کامل آن ها در یک تعین انتزاعی ناپدیدار است. (23) با این همه، روندی که امکان یکی کردن این تعین های انتزاعی را فراهم می آورد، دور از ساده بودن است. در واقع، این روند در یک مسیر تاریخی چند قرنی جای دارد. در مثل «اقتصاددانان قرن 17 همواره از کلیت زنده یعنی جمعیت، ملت، دولت و چند دولت آغاز کرده اند. اما آن ها پیوسته بنابر تحلیل با بیرون کشیدن چند رابطه کلی انتزاعی تعیین کننده چون تقسیم کار، پول، ارزش و غیره کار را به پایان رساندند». (24) به عنوان نمونه، یکی از این مقوله های انتزاعی، یعنی کار را در نظر گیریم: «به نظر می رسد، کار مقوله ای به کلی ساده است». (25) این صورت ظاهر ساده ناشی از این واقعیت است که موجودهای انسانی همواره با طبیعت رابطه تملک، همزیستی به منظور بهره برداری از شرایط مادی زیست شان از آن برقرار کرده اند. بنابراین، بازنمودِ کار بسیار قدیمی است. با این همه، درک کار از دیدگاه اقتصادی در این شکل ساده، مقوله ای به اندازه رابطه هایی که این انتزاع را به وجود می آورند، مدرن است» .(26) درون جامعه های پیشین که در آن ها فرآورده های کار برای اکثریت به مبادله ها اختصاص نداشت، کار فقط می توانست به عنوان چیزی ویژه نگریسته شود، مانند کار نانوا، درودگر، کشاورز... یک روند دوگانه بسیار بغرنج لازم بود تا بتواند در زمینه مفهومی، مقوله کار بدون توصیف دیگر، کار «درکل»، کار «مجرد» پدیدار شود .
هم چنین، همه مقوله های مجرد، مقوله «کار مجرد» «ابزار اندیشه» ساده نیست، بلکه تولیدِ خرد، یعنی ترکیب (سنتز) اندیشه یک «مضمون» مادی و یک «شکل» تاریخی است. نخست شرایطی که در آن ها این مفهوم می تواند فرمول بندی شود به تقسیم وسیع کار باز می گردد، که بنابر بی تفاوتی معین کارگر در برابر نوع کار مشخص که انجام می دهد، نمودار می شود. این فرگشت مرحله های مهم را نشانه گذاری کرده است: طی دوره ای طولانی، کار بارور مسلط، کار کشاورز بود که در نتیجه ناگزیر بود این امتیاز را با کار بازرگان شریک شود، تا این که سرانجام هر دو آن ها جای شان را به کار کارخانه ای و صنعتی به عنوان مولد اساسی انباشت بسپارند. بدون این پیش فرض های واقعی، به رغم ظاهر ساده و کلیت اش، مقوله کار در کل نمی توانست پدیدار شود. از این رو، مانند بسیاری از مقوله های مجرد که دنیای مفهومی ما (مثل «بشریت»، «جامعه»، «فرد» روی آن ها تکیه می کند، نمود این مقوله ی به نسبت دیر رس است؛ زیرا او درست به زنجیره ای از جهش های تاریخی آفریدگار همگن سازی اجتماعی و سیاسی افراد نیاز دارد: «این چنین انتزاع های بسیار کلی فقط مجموع هر پیدایش را با گسترش مشخص بسیار غنی در نظر می گیرد که در آن یک خصلت به عنوان وجه مشترک در بسیاری و نیز به عنوان وجه مشترک در همه را نمودار می سازد». (27)
علاوه بر روند تاریخی لازم، یک روند مفهومی نیز برای آشکار گردانیدن موضوع ضروری است. این روند موضوع بحث اقتصاد دانان کلاسیک بود که تا قرن ها به درازا کشید. فیزیوکرات های قرن 18 نخستین کسانی بودند که به درستی اعتراف کردند که فقط کار بارور کاری است که ارزشی تکمیلی را بر ارزش آغازین می افزاید. آن ها چنین نتیجه گرفتند که کار کشاورزی یگانه کار بارور حقیقی است. زیرا تولید محصول با روشنی زیاد ارزشی بالاتر از ارزش مواد اولیه و وسیله های تولید مورد استفاده دارد. آن ها مقدم بر همه دریافتند که قانون های تولید کشاورزی مستقل از اراده انسان ها هستند. و بنابر این، موضوع تئوری پردازی را تشکیل می دهند. یگانه اشتباه آن ها این بود که اعلام کردند که این قانون ها بر همه شکل های جامعه فرمانروا هستند. «یک پیشرفت بزرگ توسط آدام اسمیت انجام گرفت هنگامی که او هر تعین ویژه فعالیت آفریننده ثروت را به خاطر در نظر گرفتن فقط کار، یعنی کار کارخانه، نه بازرگانی، نه کار کشاورزی، بلکه همه این شکل های کار را در خصلت مشترک شان رد می کرد». (28) آدام اسمیت توانست این کار را انجام دهد. زیرا او به دنیایی تعلق داشت که در آن کارخانه به منبع اساسی انباشت ثروت تبدیل شده بود. با این همه، او تا آن اندازه با دشواری هایی روبرو شد که تئوری اقتصادی اش را به آزمون گرایی ساده کاهش داد. وبدین ترتیب «خود او گاه گاه در سیستم فیزیوکرات ها درمی غلتد». (29) ما پایان دادن به همه این تردیدها را مدیون اقتصاددان نامدار دیوید ریکاردو هستیم.
«مانند همه اقتصاددانانی که شایسته این نام اند [...] ریکاردو این نکته را روشن کرد که کار به عنوان فعالیت انسان یا به عبارت بهتر فعالیت بشریِ به طورِ اجتماعی معین، یگانه منبع ارزش است. به درستی ریکاردو بنابر روش منطقی که او آن را به عنوان نمودهایِ ساده کارِ به طور اجتماعی معین درک می کند، از همه اقتصاددانان دیگر متمایز است». (30)
به عنوان تولید خرد، یعنی به عنوان سنتز مناسبات معین تولید و طرح ریزی مفهومی، مقوله «کار مجرد» بعید است مفهومی تو خالی یا یک بینش ساده ذهن باشد. درون گفتمان تئوریک، او چه به عنوان یک مقوله «ساده»، چه به عنوان «ساده سازی» روندهای بسیار بغرنج پدیدار نمی شود. در واقع، هنگامی که می گوییم یک مقوله «مجرد» ثمره یک «انتزاع» است، این اصطلاح مبهم و اندکی فریبنده است، زیرا این نکته را در ذهن خطور می دهد که می توان بنابر نتیجه کنش ِ یک تنه ی یک اندیشمند عمل کرد که زنجیره ای از موردها را درون یک مفهوم که یگانه خاستگاه اش خواهد بود، گرد می آورد. با وجود این پدیداری مفهوم «کار در کل»، برعکس، «ثمره یک روند تاریخی و منطقی و یک طرح ریزی ترکیبی عنصرهای شمارمند مشترک است که پیدایش وجود زبانی یگانه تا آن زمان ناشناخته را درون گفتمان تئوریک پدیدار می سازد». (31)

ادامه دارد..

پی نوشت ها
14 - کارل مارکس، کاپیتال، کتاب 1، همان اثر، ص، 92 -91
15 - به دریافت ما، مارکس در این نقطه به ارستو و هگل می پیوندد «و بنا بر شکل من از گوهر هر چیز عنصر نخستین آن را درک می کنم. ارستو در متافیزیک 11 v، 7 ،10320، 1 – 2. «ماده معین بی طرف و عنصر کنش پذیر است، در صورتی که شکل عنصر کوشا است [...] ماده [...] باید شکل یابد، شکل باید مادی شود، واقعیت یافتن آن در ماده، آن را به زیستگاه یا جمع واره تبدیل می کند.» هگل، به نقل از روسدوسکی، در تکوین «کاپیتال» در نزد کارل مارکس، پاریس، ماسپرو، 1976، ص. 118.
16 - کارل مارکس، گروندریسه ج. 1 196 [168].
17 - در فلسفه، اصطلاح «مقوله» که توسط ارستو رواج یافت، گروه های زیادی از مشخصه های قابل کاربرد برای هر سوژه را نشان می دهد. ارستو فهرستی از مقوله ها را در مقولات پیشنهاد کرده است.
18 – کارل مارکس، گروندریسه ج. 1، 421 [364].
19 - همان جا، 1، 421 [364]
20 - همان جا، 1، 421 [364]
21 - همان جا، 1، 191 [163]
22 - همان جا، 1، [21] 21
23 – AX
24 - AX
25 - کارل مارکس، کاپیتال، ج 24 – 10
26 - کارل مارکس، گروندریسه. 1، 24 [24]
27 - همان جا، ص. 25
28 - کارل مارکس، گروندریسه 1، 25
29 - AX
30 - کارل مارکس، تئوری ها در باره اضافه ارزش، ج. 2، پاریس، انتشارات سوسیال، 1975، ص 126
31 - voir n .Elias , the society of individuals New york. continuum, 1991, P. 159                  
32 - بنابراین، روندی که در پس پشت طرح ریزی تئوریک مارکس پنهان شده، بهتر درک می شود و بر آن است که مقدم بر در بیان آوردن مقوله «کار مجرد» بوده که پیرامون آن هر نوع درک سرمایه در جریان است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست