سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بیست سال بعد از «خدای چیزهای کوچک»
آرونداتی روی – دکا ایتکِنهد، برگردان: شهاب بیضایی


• آرونداتی روی، نویسنده و فعال سیاسی هندی، با اولین رمان خود، «خدای چیزهای کوچک»، به شهرت بین‌المللی رسید. او از آن پس تلاش خود را صرف کارزارهای جنجالی و مداخلات چپ‌گرایانه در عرصه‌ی سیاسی کرد. اکنون دومین رمان او، «وزرات منتهای خوشبختی»، بعد از بیست سال منتشر شده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٨ تير ۱٣۹۶ -  ۲۹ ژوئن ۲۰۱۷



آسو- وقتی آرونداتی رویْ رمان جدیدش را، که اولین رمانش پس از بیست سال بود، به پایان رساند به کارگزار ادبی‌اش گفت: «می‌دانی، دنبال مزایده و این جور مزخرفات نیستم.» او در عوض می‌خواست ناشرانی که مایل به چاپ اثر هستند در نامه‌ای به او بگویند که برداشتشان از کتاب چه بوده. بعد با آن‌ها جلسه‌ای می‌گذاشت. بعد از این اتفاق، کارگزارش گفت: «بسیار خوب، حالا می‌دانی که چه در سرشان می‌گذرد. با آن‌ها دیدار کردی. حالا تصمیمت را بگیر.» روی به کارگزارش گفت: «هنوز زود است. باید با آدم‌های داخل کتابم مشورت کنم.» پس نویسنده و کارگزارش با هم در سکوت نشستند تا او از شخصیت‌های رمانش بپرسد که کدام ناشر را بیشتر پسندیده‌اند. وقتی روی انتخابشان را اعلام کرد، کارگزارش تذکر داد که پولی که این ناشر پیشنهاد داده نصف دیگر ناشران است. او شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: «بله، اما آن‌ها از این یکی خوششان می‌آید.»

وقتی قیافه‌ی من را پس از تعریف کردن این جریان می‌بیند، شروع به خنده می‌کند: «همه فکر می‌کنند که من تنها زندگی می‌کنم، اما نه. همه‌ی شخصیت‌های داستانی‌ام هم با من زندگی می‌کنند.» آیا آن‌ها همیشه با او هستند؟ «بله، به محض این که در را می‌بندم، وضعیت این‌طور می‌شود. "در مورد فلانی چه فکر می‌کنی؟ آدم احمقی است، نه؟"» آیا بعد از رفتنم، او از آن‌ها خواهد پرسید که: مصاحبه چه طور بود؟ به نظر می‌رسد که تعجب کرده است. «بله، البته که می‌پرسم.»

برای بسیاری از کسانی کارهای ادبیِ روی را ستایش می‌کنند، کارنامه‌ی او در بیست سال اخیر از جنبه‌های مختلفی مثل یک معماست. آیا او واقعاً یک چهره‌ی ادبی است یا رمان نخستش تنها محصول یک اتفاق بوده است؟ روی 35 ساله بود که نخستین کارش، خدای چیزهای کوچک، را منتشر کرد و تحسین همگان را برانگیخت. حکایتی شبیه به یک حسبِ حال، درباره‌ی خانواده‌ای هندی که رو به زوال می‌گذارد و با مصیبت و تهمت از هم می‌پاشد. کتاب برنده‌ی جایزه شد و بیش از هشت میلیون نسخه‌اش در بیش از چهل زبان به فروش رفت و یک فیلم‌نامه‌نویس گم‌نام را به ستاره‌ای جهانی تبدیل کرد و او را به عنوان صدای نو ادبی نسلش شناساند. طی بیست سال بعد از این کتاب، روی ده‌ها مقاله و کتاب غیرداستانی منتشر کرده است، مستندهای مختلفی ساخته، ضد فساد دولتی، ملی‌گرایی هندویی، بحران زیست‌محیطی، و نابرابریْ تظاهرات کرده است، و برای استقلال کشمیر، شورشیان مائوئیست، و حق زمینداری بومیانْ کارزار تشکیل داده است، و در بین صد چهره‌ی تأثیرگذار مجله‌ی تایمز جای گرفته است. او برای هواداران سیاسی‌اش صدای جریان رادیکال مقاومت اصولیِ چپ است و برای منتقدانش بدترین گونه‌ی یک آرمان‌گرای بزرگسال: غیرواقع‌گرا و خودسر. او با اتهامات کیفری مختلفی از جمله اختلال و اغتشاش مواجه شده است، به زندان افتاده و نهایتاً مدت کوتاهی برای حفظ جانش از هند گریخته است.

روی در این سال‌ها حتی یک کلمه هم در زمینه‌ی ادبیات داستانی منتشر نکرده است. در حالی که لحن خدای چیزهای کوچک خیلی ملایم و رمزگونه بود، نوشته‌های غیر ادبی و فعالیت‌های سیاسی او به خاطر افراط در بالا بردن لحن کلام و سطحی‌نگری مورد انتقاد قرار گرفته‌اند. نمی‌دانستم وقتی که در لندن برای صحبت درباره‌ی کتاب جدیدش، وزارت مُنتهای خوشبختی، او را می‌بینم با کدام یک از این دو شخصیت مواجه خواهم شد.
روی لباسی از جنس کتان و به رنگ صورتیِ روشن به تن کرده (انگار که ساری به تن دارد) و شلوار جین هم به پایش است. صندل‌هایی با پنجه‌های باز پوشیده و به ناخنش لاک قرمز روشن زده است. او با وقارِ گیرایی حرکت می‌کند و به نرمی سخن می‌گوید. در 55 سالگی، همچنان سرخوشی یک دختر ساده‌دل را دارد، و با شیطنتی که در لبخندش است سرخوشی‌اش را نشان می‌دهد. در پاسخ به این پرسش که آیا او داستان‌نویس است یا نه، می‌گوید: «برای من چیزی مهم‌تر از داستان وجود ندارد. هیچ چیز! اساساً من چنین آدمی هستم، راوی قصه‌ها هستم. این برای من تنها راهی است که بتوانم دنیا را با همه‌ی پست و بلندش درک کنم.» در حالی که اولین اثر او ملهم از داستان خانواده‌اش در دوان کودکی او بود، دومین کتاب او یک حسبِ‌حالْ با حسی متفاوت است. این بار حالات و احساسات او در بزرگسالی مایه‌ی کار هستند. «خواستم بنویسم که در چه عوالمی دارم سیر می‌کنم. همان‌طور که در دهلی هستم، در مساجد و جاهای عجیب. همان‌طوری که در تمام زندگی‌ام بوده‌ام. دل‌خوش به هر دیوانه و دلبر و سرخوش از لذت (حتی در حزن‌انگیزترین جاها) و سرخوش از غیرمنتظره بودن چیزها.» به خاطر ارزشی که همگان در نظرش دارند، با همه همراه و همدل است.

وزارتِ منتهای خوشبختی دقیقاً همانی است که باید باشد، داستانی بسط‌یافته و دارای شخصیت‌های بسیار و متنوع درباره‌ی یک زن تراجنسی است، که در هند با عنوان هیجرا شناخته می‌شوند؛ خانه‌اش را در دوران کودکی ترک می‌کند تا در جمع هیجراها در ویرانه‌های شهر قدیمی دهلی زندگی کند. بدقلق و در عین حال خودمانی، جسور، و آسیب‌پذیر است؛ اعضای این جمع در عین حال هم مطرودِ جامعه هستند و هم باعث یک کنجکاوی شدید. انجوم در 46 سالگی در گجرات در یک کشتار انبوه گرفتار می‌شود، و بعد از آن تصمیمِ ترک جمع هیجراها و ورودِ دوباره به جهان را می‌گیرد. او دچار ضربه‌ای حیاتی شده و حالا رویِ یک هدف متمرکز شده است. سرپناهی در یک گورستان دست و پا می‌کند و کم‌کم روی گورها مهمان‌خانه‌ای می‌سازد، تا این که مهمان‌خانه‌ی «جنت» به نحو شگفت‌انگیزی جایگاهی برای طیف متنوعی از مطرودانِ جامعه می‌شود: نجس‌ها، تازه‌مسلمانان، معتادان، و حتی یک کودک سر راهی به نام زینب که انجوم سرپرستی‌اش را به عهده می‌گیرد.

در عین حال کتاب، که به شکل استادانه‌ای روایت می‌شود، در کشمیر اتفاق می‌افتد و درباره‌ی کشمیر است. لایه‌های مختلف داستان برای روی با هم در یک راستا هستند. بدین ترتیب، مرزها موضوع کتاب هستند. «کشمیر به لحاظ جغرافیایی با مرزها چندپاره شده است، و هر فردی در کتاب مرزی درونی دارد. پس این کتابی است در درک این مرزها و چگونگی عبور از آن‌ها و گفتن به هر کس که "به مهمان‌خانه‌ی جنت بیایید! قدم همه روی چشم."» وزارت منتهای خوشبختی بیشتر شبیه یک کارناوال شلوغ است، یک مهمانی که مهمانان جدید مرتب به آن وارد شوند. رویه‌ی روی مبنی بر گنجاندن فضایی خالی از تبعیض یک انتخاب از جانب نویسنده نیست؛ یک نوع بیان ادبی برای تصویر اتحاد است و این موضوع اصلی کتاب و خط مشی او است.

«وجود طبقات اجتماعی برای تقسیم کردن مردم به گروه‌هایی است به نحوی جلوی اتحادشان گرفته شود، برای این که حتی در پایین‌ترین درجات هم دسته‌بندی‌هایی برای طبقات فرعی وجود دارد، و همه به این دادوستدِ سلسله مراتبی و جامعه‌ی دسته-دسته فرا خوانده می‌شوند. این سیاست درست کردن شبکه‌ی طبقاتی، کاستی، نژادی، و مذهبی است. تحکیمِ این شبکه‌ی طبقات اجتماعی بخش مهمی از روشی است که به جهان حکومت می‌کند. می‌گویند: "تو مسلمان هستی، تو هندو هستی، تو سنی هستی، تو برهمن هستی، تو دالیت هستی، تو همجنس‌گرا هستی، تو دگرجنس‌خواه هستی، تو تراجنسی هستی. و تو تنها می‌توانی در مورد خودت حرف بزنی و هیچ شکلی از اتحاد پذیرفته نیست." برای همین چیزی که مردم فکر می‌کنند آزادی است در واقع بردگی است.»

حتی در جامعه‌ی «مدرن‌شده‌ی» هندِ معاصر هم کمتر از یک درصد مردم با فردی خارج از طبقه‌ی خودشان ازدواج می‌کنند. «چیزی که در انجوم هست و خیلی دوستش دارم این است که وقتی در کشتار گجرات دستگیر می‌شود، بخشیده می‌شود چون که هیجرا است.» بخشش به واسطه‌ی هویتی که باعث طرد او شده بود باعث می‌شود که «احساس کند که با جامعه یکی است و می‌خواهد که بفهمد که بیرونِ دنیایی که در آن به سر می‌برد چه خبر است. وقتی که مادرِ زینب می‌شود، دلش می‌خواهد که به خاطر زینب دنیا را بفهمد. او این طبقه‌بندی را نمی‌پذیرد. می‌خواهد که خود را از قید این شبکه‌ی طبقاتی رها کند و از آن خارج شود.»

روی خودش تمام عمرش را خارج از این «شبکه‌ی طبقاتی» زیسته است. او که در سال 1961 در مگالایا در هندوستان به دنیا آمده است حاصل یک ازدواج بی‌عاقبت و پر حرف و حدیث بین مادر اعیان مسیحی و سوری‌اش با پدر سطح پایین هندو و بنگالی‌اش بود. وقتی که این دو از هم جدا شدند، او به همراه مادر و برادرش به کرالا کوچ کرد، جایی که مادرش مدرسه‌ای برای دختران بنا نهاد و به عنوان فعال حقوق بشر شناخته شد. روی به شوخی در مورد مادرش می‌گوید: «مادرم با آن شخصیت فرهمند، سرکش، و نسبتاً مغرور، مثل شخصیتی است که از فیلم‌های فلینی گریخته باشد.» اگر چه او یک الگو است، وقتی با مادرش است با او شوخی می‌کند: «احساس می‌کنم که ما مثل دو کشور هستیم که هردو به سلاح اتمی مجهزیم. باید قدری احتیاط کنیم.»

او در دهلی معماری خواند و با یک فیلم‌ساز مستقل به نام پاردیپ کریشِن ازدواج کرد، اما علاقه‌ای به نقش‌های قراردادیِ همسر بودن یا مادر بودن نداشت. او همواره گفته است که بخش عمده‌ای از کودکی‌اش را صرف کمک به مادرش کرده است تا از دختربچه‌ها در مدرسه‌اش نگه‌داری کند. «وقتی شانزده ساله شدم، دیگر دلم نمی‌خواست نگاهم به بچه‌ها بیافتد.» تمایلات و انگیزه‌های سیاسی او باعث شد که او با مائوئیست‌های هندی در جنگل زندگی کند، با ادوارد اسنودن در مسکو ملاقات کند، علیه سیاست خارجی آمریکا در افغانستان کارزار به راه اندازد، ضد برنامه‌ی هسته‌ای هندوستان تظاهرات کند، هوادار جنبش ضد جهانی‌شدن شود، و به چهره‌ی شاخص و نماد استقلال کشمیر تبدیل شود. همه‌ی این‌ها او را همواره در برابر جریان اصلی مدرنیسم در سرزمین مادری‌اش قرار دادند.

روی امروزه خودش را بیش از همیشه مخالف دولت نارندرا مودی، نخست وزیر ملی‌گرای هندو، می‌داند. اوایل سال گذشته دانشجویان در سراسر هند در ماجرای اعدام یکی از جدایی‌خواهان کشمیری، که روی در حمایت از او چیزی نوشته بود، دست به تظاهرات زدند. «پلیس وارد ماجرا شد و دانشجویان را دستگیر کرد. آن‌ها به زندان افتادند و کتک خوردند و راهی دادگاه شدند. مردم بدون محاکمه مجازات و مضروب شدند. ناگهان یک شب در شبکه‌ی اصلی خبر این‌طور می‌گویند: "بله این‌ها دانشجو هستند اما چه کسی مغز متفکر پشت کارهای آن‌ها است؟ چه کسی فلان و فلان و فلان را نوشته است؟ او آرونداتی روی است. خودتان می‌دانید." مردم به سوی دادگاه‌ها هجوم بردند و می‌گفتند: "او کسی است که همه‌ی این‌ها را نوشته است." من هم برای این که داشتم روی کتابم کار می‌کردم و اواخر کار بود یک بلیت خریدم و رفتم. آمدم این‌جا، به لندن. خیلی احساس شرمساری می‌کردم.» برای این که فرار کرده بود؟ «بله. به این‌جا آمدم برای این که باید از این چیزها مراقبت می‌کردم. داشتم روی کتابم کار می‌کردم و به آخرش نزدیک شده بودم. برای همین گذاشتم و رفتم. این‌جا در یک ناامیدی، ترس، و شرمساری عمیق بودم.»

این اولین باری بود که او به خاطر خطرات سیاسی به خارج از کشور پناه می‌برد؛ اما مبارزات سیاسی او در دادگاه‌های هند بیست سال بود که جریان داشت. در خدای چیزهای کوچک آمیزش جنسی بین یک خواهر و برادر مطرح می‌شود، و وقتی کتاب منتشر شد، «پنج وکیل با هم پرونده‌ای برایم باز کردند و گفتند که من اخلاق مردم را فاسد می‌کنم.» در سال 2002 کارزار او علیه ساخت سد نارماندا در گجرات باعث شد که برای او به خاطر اخلالْ یک پرونده‌ی قضایی درست کنند، و او به صورت «نمادین» برای یک روز زندانی شد. قبلاً هم او برای انتقاد از سیاست هند در قبال کشمیر به اغتشاش متهم شده بود، و حالا یک پرونده‌ی باز برای نوشتن مقاله‌ای در دفاع از استادی دارد که به اتهامِ «اقدام علیه مصالح ملی» به حبس ابد محکوم شده بود؛ آن پرونده هنوز در دست بررسی است. خنده‌کنان می‌گوید: «آدم‌ها فکر می‌کنند: "اگر موضعی در مقابل او بگیرم، اسمم می‌رود توی روزنامه‌ها."» منظورش از این حرف چیست؟ روی می‌گوید: «خب، هر احمقی که توی کوچه خیابان برود برای من پرونده‌سازی کند، مشهور می‌شود.»

به دلیل همه‌ی دشمنی‌های سیاسی و قضایی، فکر کردم که روی باید یک شخصیت منفور در هند شده باشد، اما او می‌گوید که هیچ چیز مهم‌تر از حقیقت نیست. در عمل هیچ وقت نشده که کسی او را ببیند و بگوید که او یک خائن به وطن است. «نه. مطلقاً نه. برعکس است.» این ادعایی است که سخت می‌شود اثبات یا انکارش کرد. هزاران انسان که عاشقانه او را می‌ستایند در سرتاسر دنیا جمع می‌شوند تا به سخنان او گوش دهند، اما وقتی از او می‌پرسم کجا احساس می‌کنی که مردم بیشتر از لحاظ فکری حمایتت می‌کنند بی‌درنگ می‌گوید: «هند. بدون شک. من آدمی نیستم که تنها کارم را بکنم. من وقتی کارم را می‌توانم بکنم که در رودخانه‌‌ای بزرگ و پر جوش و خروش از همبستگی قرار بگیرم.»

می‌گویند که افرادی برای حمله به خانه‌اش اجیر شده‌اند؛ او می‌خندد: «آن‌ها می‌روند و به یک خانه‌ی دیگر آسیب می‌زنند. بله، چند باری این اتفاق افتاده است.» او محافظ رسمی ندارد، برای این که: «به نظرم خطر بیشتری دارد. برای من، برای همه. راننده تاکسی‌ها، سیگارفروش‌ها، و سگ‌های ولگرد نیروهای محافظ من هستند. سگ‌های خیابانی زیادی هستند که روی پله‌های جلوی خانه‌ام می‌خوابند.»

روی برای موفقیتی که رمان اولش قرار بود برایش به بار بیاورد اصلاً آماده نبود. «جنبه‌های منفی کار خیلی جدی بودند. اما به جایی که فکرش را می‌کردم رسیدم. آیا از نوشتن این کتاب پشیمان خواهم شد؟ فردی که فکرش را می‌کردم نبودم، حالا مشهور هستم. در لندن یا نیویورک زندگی خواهم کرد و به رویاهایم خواهم رسید.» و می‌خندد. از او می‌پرسم که از خدای چیزهای کوچک چقدر پول عایدش شده است. قدری فکر می‌کند. «نمی‌دانم. هر چقدر که فروخته، فروخته. خودتان می‌دانید. من از این حساب و کتاب‌ها سر در نمی‌آورم. اما در آغاز پول برایم مسئله‌ی مهمی بود.» او از همان اول با همین حق تألیف زندگی‌اش را گذرانده، اما همچنان بخش عمده‌اش را به جاها و افراد مختلف می‌دهد.

روی سال‌ها پیش، از شوهرش طلاق گرفت اما آن‌ها هرگز از هم جدا نشدند؛ روی می‌گوید که همسر سابق و دو دختر همسرش را خانواده‌ی خودش می‌داند، اگر چه که او در دهلی به تنهایی زندگی می‌کند. این زوج هیچ وقت فرزندی نداشته‌اند و این تصمیمی است که هیچ وقت از بابت آن پشیمان نشده است. «خودم را به عنوان یک زن نمی‌توانم تصور کنم، هرچند که اسماً و رسماً ازدواج کرده‌ام. حتی زمانی هم که زندگی مشترک داشتم هم نمی‌توانستم تصور کنم که یک زن هستم. این قدری تصادفی است.»

زندگی او به غنای یک رمان است. ممکن است که رویْ یک هیجرا نباشد که در یک گورستان زندگی کند اما بی‌تردید خود او صدای انجوم است. می‌گوید: «بله. زندگی من خیلی نامتعارف است. منظورم این است که دوستان بسیاری دارم که تصور و فکرشان نسبت به بدنشان مردانه است، پسرانی که همجنس‌گرا هستند. دوستی می‌گفت که در دهلی در یک اتوبوس، گفت‌وگویی بین دو جوان را شنیده، پسری می‌گفته که دلم می‌خواهد زن آرونداتی روی باشم.» چهره‌اش از هم می‌شکفد و، در حالی که ماجرا را تعریف می‌کند، می‌خندد: «من عاشق این جور اوضاعِ قاراشمیش و دوست‌داشتنی هستم.»

----------------------------------------
آرونداتی روی نویسنده و کنشگر هندی است. دکا ایتکنهد نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی است. آن‌چه خواندید برگردان و بازنویسی بخش‌هایی از این گفت‌وگو است:

www.theguardian.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست