سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چرا انقلاب بهمن نیاز به استمرار دارد؟ - محمود دلخواسته



اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲٨ مرداد ۱٣۹۶ -  ۱۹ اوت ۲۰۱۷



" انقلاب قبل از آنکه یک حادثه باشد، یک پروسه و جریان است که نقطه عطف آن سرنگونی استبدادی می باشد که انقلاب را سبب می شود، ولی نقطه پایان آن، یعنی استقرار هدفهایی که اندیشه راهنمای انقلاب را تشکیل داد، نا نوشته است و در انتظار نوشته شدن و البته این بستگی به آگاهی و تصمیم و اراده نسلهای بعدی دارد که آیا، از راه بکار گیری عقل نقاد و اینگونه از طریق تصحیح ضعفها آنها را به نقاط قوت تبدیل کردن، انقلاب را ادامه بدهند یا نه؟ به بیان دیگر، قلمی که خواهد نوشت که چه باید بشود و چگونه باید بشود در دست مردم و بخصوص نسل جوان است."

انقلابات اجتماعی پر صلابت ترین پاسخ جوامع ملی به استبدادها می باشند. در واقع، عامل اصلی انقلاب، استبدادی است که هم مانع از حاکمیت مردم بر سرنوشت خود و احرازحقوق آنها شده است و هم خود در ایدئولوژی و برنامه هایش به بن بست رسیده است. در واقع، انقلاب، بیش از هر چیزعصیان نسل جوان بر سرنوشت محتومی است که استبداد برایش رقم زده است و از طریق جنبش، راه خروج از استبداد به آزادی و اینگونه ایجاد امکانات برای رشد و در واقع معمار سرنوشت خود و وطن شدن را بر عهده می گیرد.
بر خلاف اصلاح طلبی که حرکتی از بالا و بوسیله نخبگان سیاسی در درون و یا در خارج از نظام استبدادی می باشد، انقلاب، با وجودی که نخبگان خود را یا دارد و یا تولید می کند ولی در کل، حرکتی از پایین و خودجوش که وجدان جمعی جامعه فرمان به انجام آن می دهد می باشد و بنا براین هیچ ربط مستقیمی به اصلاح ندارد و اینگونه نیست که بنا بر فرمان و تصمیم بشود یکی را جانشین دیگری کرد. راست بخواهیم، مقوله زمان بیش از هر مقوله دیگری جنبش انقلابی و جنبش اصلاح طلبی را از یکدیگر جدا می سازد. به این معنی که تا زمانی که جامعه ملی بر این باور باقی بماند که استبداد حاکم بر آنها را از راه اصلاح می شود مردمسالار کرد به پیروی از نخبگان اصلاح طلب ادامه می دهد و آنها را به چالش نمی کشد. ولی زمانی که به این نتیجه برسد که استبداد اصلاح پذیر نیست، آنگاه اراده جمعی می تواند بر این امر به اجماع برسد که خود بطور مستقیم معمار سرنوشت شدن خود را در دست بگیرد و اینگونه است که از گفتمان اصلاح طلبی و نخبگانش عبور می کند و در پی بنیادی ترین و اساسی ترین تغییرات واقعیت اجتماعی در چهار بعد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پیشتاز می شود. به عبارت دیگر، تا زمانی که جامعه ملی اصلاح استبداد را ممکن بداند، انقلاب ممکن نیست و تنها زمانی که از اصلاح استبداد قطع امید شود، انقلاب بر ضد استبداد، امری ممکن و تصور کردنی و در نتیجه عملی می شود. باز به بیان دیگر، این مرڲ باور به اصلاح پذیری استبداد است که زائوی انقلاب می شود و اینگونه جامعه در خفقان و فساد و استبداد گرفتار شده، زمان را در اختیار می گیرد، آینده را می گشاید و اراده در زندگی کردن در استقلال و آزادی را پیدا می کند.
نگاهی به انقلابات اجتماعی از قرن هجدهم ببعد بما می گوید که بدون استثناء تمامی انقلابات در آغاز جنبشهایی اصلاح طلبانه بوده اند. دیگر اینکه بما می آموزد که اگر ساختار سیاسی انعطاف لازم برای رفرم را از خود نشان دهد است تغییر از راه اصلاح انجام می شود و در غیر این صورت وجدان جمعی جامعه فرمان انقلاب را صادر می کند. برای مثال در انقلاب 1789 فرانسه می بینیم که این عدم انعطاف استبداد بوربونها و اشرافی که این استبداد را در بر گرفته بودند بود که مانع انجام اصلاحات اساسی شد و در نتیجه برای جامعه ای که روز بروز بیشتر دچار فقر می شدند و دیگر حاضر نبودند که سرنوشت محتوم را بپذیرند، راهی جز انقلاب در برابر خود نیافتند. نقطه مقابل آن را در انگستان در سالهای 1831-32 می بینیم که عدم پذیرش اولیه پارلمان انگیس و مجلس لردها برای اصلاحات دموکراتیک، جامعه انگیس را در موقعیت انقلابی قرار داده داد تا جایی که شهرهایی مانند بریستول، ناتینگهام از کنترل سلطنت خارج شده بودند و این تنها عقب نشینی مجلس لردها در لحظات آخر و پذیرش رفرم بود که مانع انقلاب در انگلستان شد.

چرا انقلاب امری نادر است؟
چارلز تیلی، تئوریسین انقلابات اجتماعی بر این نظر است که عنصر نارضایتی از دولت همیشه در استبدادها حضور دارد ولی برای اینکه نارضایتی به جنبش منجر شود، به پنج عامل:"منافع"، "سازمان"، "بسیج"، "فرصت" و "عمل جمعی" نیاز است و در صورت وجود چنین عواملی انقلاب ممکن می شود. ولی نگاهی به واقعیت جنبشها، عدم وقوع جنبشهایی که می توانستند صورت بگیرند، جنبشهایی عقیم و یا جنبشهای به تعویق افتاده بما می گویند که این پنج عامل بدون عامل <فرهنگ> مساعد انقلاب، راه به جایی نمی برند و به این علت است که با وجود فراگیر بودن نارضایتی در جوامع استبدادی و حتی دموکراسی هایی که مورد تهدید و تحدید سرمایه داری وحشی نئو لیبرال قرار گرفته اند، حداقل تا دو دهه اخیر،انقلاب امری نادر بوده است.
در توضیح تاثیر عامل فرهنگ بر ساختار و عاملیت/agency در بروز/عدم بروز انقلابات و دیگر تحولات اجتماعی لازم می بینم که به توضیح اینجانب در کتاب "گفتمانهای اسلام آزادی و اسلام قدرت در انقلاب ایران 1979-1981 رجوع دهم:
"شرایطِ ساختاری همچون غرایزِ ثانوی عمل نمی کنند که «عامل» را برانگیخته و کورکورانه به تحرک وامی دارند. در حقیقت اصلا چنین نیست. متغیرهای ساختاری در سایه خودمختاریِ نسبیِ فرهنگِ که شرایطِ خود را بر آنها تحمیل می کند با هم واردِ کنش و واکنش می شوند. فرهنگ، هر دو متغیرِ ساختاری و عاملیتی را از صافیِ خود می گذراند، و به همین دلیل است که عواملِ مشابه در شرایطِ متفاوت نتایجِ متفاوتی را رقم می زنند. به ظهور رسیدنِ نتایجِ متفاوت در شرایطِ ساختاریِ مشابه بر این ادعا صحه می گذارد که فرهنگ پدیده ای انفعالی نیست که شرایطِ ساختاری را بدونِ هیچ تغییری به عامل منتقل کند، بلکه میانجی و مفسری است که خودمختاریِ نسبی دارد. از طریقِ فرهنگ، عامل نه تنها شرایطِ عینی ای را که در آن عمل می کند ذهنی می کند (به عبارتی، انسانها در درونِ محیط های عینیِ خاص، گزینشِ ذهنی می کنند)، بلکه در عینِ حال تفسیرِ ذهنیِ ساختار را عینی می کند (به کلامی، انسانها به محیطی که در آن واقع شده اند معنی می بخشند). به عبارتِ دیگر، از طریقِ تفسیر، فرهنگ شرایطِ ساختاریِ عینی را ذهنی کرده و تفاسیرِ ذهنی از واقعیتِ اجتماعی را عینی می کند. چنین فرآیندی در حیطه مجموعه یا مجموعه هایی از ارزشهای فرهنگی صورت می گیرد. با توجه به این حقیقت که درکِ فرهنگ تجربه ای ذهنی است، و بدین ترتیب تفسیرِ شرایطِ جدیدِ اجتماعی در کنش و واکنش با ارزشهایی که از پیش برقرار بوده اند یا به تازگی به منصه ظهور رسیده اند روی می دهد، نتیجه نهاییِ چنین تفسیری نمی تواند از پیش معین باشد؛ و بر فرضِ مثال ممکن است به نتایجِ متفاوتی همچون ایجاد و درونی شدنِ فرمانبرداری، بی تفاوتی، مقاومتِ منفی یا انقلاب بر ضدِ شرایطِ موجود بیانجامد." (ص 39)
در این رابطه است که می شود علت فرهنگی شکست مقطعی جنبش سبز را مشاهده کرد. به این معنی که از آنجا که جنبش، در کل، از خود تعریف و تفسیری اصلاح طلبانه داشت و بنا براین محل عمل خود را در درون استبداد ولایت مطلقه فقیه قرار داده بود، با وجود حرکتهایی ساختار شکن، ولی در کل ساختار استبداد را به چالش نکشید و اینگونه به استبداد امکان داد تا بدون واهمه از سرنگون شدن، که بگونه ای اجتناب ناپذیر در جریان کوشش در سرکوب، استبداد را وارد مرحله ریزش از درون می کرد، دست به سرکوب بزند.

انقلاب نه یک حادثه که یک پروسه است
انقلاب با اهداف مردم سالارانه همیشه در بستر و کانتکست استبدادی رخ می دهد، استبدادی که اگر چه، رژیم استبدادی مشخص ترین نماد و تولید گر و مصرف گر و باز تولید گر آن می باشد، ولی چنین استبدادی نه تنها ریشه در تمامی ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه دارد بلکه در عمیق ترین و ژرف ترین ساختهای فکری و روانی جامعه از طریق باورها و نرمهایی که به رفتار/behaviour و اخلاق/ ethics به عادت/habit تبدیل شده اند و در ضمیر نیمه و نا خودآگاه خانه کرده اند خود را باز تولید می کند. البته این نرمها و ارزشها از جمله ارزش کردن قدرت ، اعتیاد به قدرت و از طریق قدرت برای خود "ارزش" و هویت جستن است در طول چند روز و چند ماه در جامعه ایجاد نشده اند تا براحتی از جامعه رخت بر کنند و به کوششی مستمر نیاز تا خود را ازاعتیاد به قدرت و معرفه های آن رهانید:
جامعه ملی ایران برای استقرار مردمسالاری و استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی دست به انقلاب زد و خمینی را بر این اساس که میزان را رای مردم اعلام کرده بود به رهبری آن بر گزید. ولی زمانی که در خرداد 1360 و در پاسخ به درخواست رئیس جمهور برای انجام رفراندم، با گفتن اینکه "35 میلیون نفر بگویند آری من می گویم نه" خمینی جماران بر ضد خمینی پاریس دست به کودتا زد و اینگونه از رهبری انقلاب به رهبری ضد انقلاب نقل مکان کرد، جامعه مقاومت بایسته را از خود بروز نداد. از اشتباهات تاکتیکی که فرصت کافی برای تحول روانی از <اخلاق> به <رفتار> را ایجاد نکرد گذشته، حضور کاریزمای اقای خمینی در اذهان بسیاری و موقعیت او به عنوان مرجع تقلید و رهبر انقلاب، مانع شد که جامعه در کلیت خود دست به مبارزه مستقیم بزند. این با وجودی بود که در ماههای آخر قبل از کودتا، سنجش افکار نشان از این داشت که بخصوص در نزد نسل جوان محبوبیت رئیس جمهور از آقای خمینی پیشی گرفته بود تا جایی که در آخرین سنجش افکار در ماه قبل از کودتا که اریک رولو نیز آن را در روزنامه لوموند منتشر کرد نشان می داد که 80% جوانان از بنی صدر در مقابل خمینی حمایت می کردند. (ص 51) علم به این واقعیت بود که آقای خمینی با انجام رفراندم مخالفت کرد. این آگاهی در سطح نخبگان رژیم نیز امری مسلم بود که نشان از بی اعتباری روایت رژیم که مردم به خاطر اقای خمینی به بنی صدر رای دادند (که در واقع نقش گله را به مردم دادن است.) دارد. باز این واقعیت بر سرلشکر فلاحی در جریان تظاهرات 15 خرداد، دو هفته قبل از کودتا، در تهران نمایان شد و به بنی صدر گزارش داد که اطلاعات ارتش و ماموران او گزارش داده اند که با وجود بسیج همگانی حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی و هیئت موتلفه در حمایت از اقای خمینی، تنها موفق به بسیج حدود 50-60 هزار نفر در تهران شده اند. در این رابطه بود که به رئیس جمهور هشدار داد که از آنجا که آقای خمینی توانایی بسیج خود را از دست داده است دست به کشتار خواهد زد و برای مقابله با آن پیشنهاد انجام کودتا را به رئیس جمهور داد. (ص 416)
حال فرض کنیم که رئیس جمهور فرانسه خطاب به مردم گفته بود که <همه بگویند بله من می گویم نه>. آیا چنین فردی بیش از چند ساعت یا حداکثر چند روز در مقام ریاست جمهوری می توانست باقی می ماند و به پایین کشیده نمی شد؟ علت این تفاوت جز در این است که در فرانسه فرهنگ آزادی تا حد زیادی درونی بسیاری از افراد جامعه شده است و در ایران، این فرهنگ، در حد زیادی، هنوز از اخلاق به رفتار گذر نکرده بود؟
مثالی دیگر: از اواسط قاجار و بعد از شکست از روسیه و از دست دادن قفقاز، اکثریت نخبگان سیاسی ایران به علت حضور روانشناسی زیر سلطه و استبدادی و در نتیجه اصالت بخشبدن به قدرت، یا انگلو فیل بودند یا روسو فیل و در زمان پهلوی دوم آمریکا فیل هم به آن اضافه شد و در سالهای اخیر اسرائیل فیل و حتی عربستان فیل نیز به ان اضافه شده است. چنین خود و مردم ناچیز انگاری و ذوب اسطوره قدرت شدن نشان از این دارد که چنین افرادی عارف به حقوق انسانی و شهروندی و حقوق ملی خود و جامعه ملی ایران نیستند و غافل از این هستند که حقوق انسان ذاتی او می باشد و هیچ "مصلحت" سیاسی نباید انسان را به عملی وادارد که نقض کرامت و حقوق اوست.
مثال سوم را با نگاهی به درون جامعه ملی و روابط این جامعه در محیط خانواده و خارج خانواده مانند محیط کار و مدرسه و در سطح کوچه و خیابان و رانندگی کردن براحتی می شود دید و ملاحظه کرد که برای بسیاری، قدرت" در شکل اعمال سلطه خود به دیگران و حتی نقض مقرارت رانندگی حرف اول را می زند.
در اینجاست که می شود دید که استبدادی که بر وطن حکومت می کند، بیشتر، نتیجه و بر آیند حاکم بودن نرمها و "ارزشهای" تولید شده بوسیله قدرت است و بنا براین تا زمانی که این فرهنگ، بطرف فرهنگ آزادی تحولی عمیق نکند، حتی وقتی استبداد حاکم نیز سر نگون شود، باز استبداد در شکل دیگری خود را باز سازی خواهد کرد. از نگاهی دیگر نیز می شود گفت که وقتی جامعه در کلیت خود به فرهنگ آزادی روی آورد و بنابراین از شدت قهری که در رابطه با خود، جامعه (در شکل روابط خانوادگی، فامیلی و کاری و ورای آن.) و طبیعت بکاهد و آن را به صفر نزدیک کند، به همان نسبت نه تنها استبداد حاکم را بی ربط و بی رمق کرده و در نهایت از کار می اندازد، بلکه از قبل مطمئن می شود که سرنگونی استبداد نه باز سازی استبداد در شکلی دیگر، بلکه به رژیمی مردم سالار و در ادامه به جمهوری شهر وندان راه خواهد برد.
در اینجا می شود بخشی از پاسخ به سوال چرا با وجود سه انقلاب هنوز آزادی و استقلال سواره است و ما پیاده، را ملاحظه کرد:
توضیح در مورد عکس: در دایره مانند قرمز در عکس اینجانب را در کشتار 17 شهریور می بینید. درست بعد از کشتار اول در ساعت 8.20 دقیقه صبح در دهانه جنوبی میدان ژاله می باشد. بعد از اینکه شلیک مسلسل سنگین به پایان رسید بر گشتم و بر مردمی که روی زمین دراز کشیده بودند و تکان نمی خوردند فریاد زدم که ترسوها بلند شید....می دونستید که امروز خواهند کشت و اگر می ترسیدید نباید بیرون میومدید. اندک زمانی طول کشید تا بفهمم که تکان نمی خوردئند چرا که کشته شده اند.
منظور از انتشار و توضیح در مورد عکس این است که نشان بدهم که انقلاب، نه فقط یک واقعه که یک جریان و پروسه است که برای اینکه به نتیجه برسد باید پی گرفته شود.

چرا انقلاب بهمن نیاز به استمرار دارد؟ (بخش دوم)
" اگر انقلاب را در کانتکست زمانی مشخصی محدود کنیم، قادر به دیدن واقعیت و پروسه و اثرات آن آنگونه که رخ داد و ادامه یافت نخواهیم بود و در نتیجه تصویر کج و معوجی از انقلاب نصیبمان خواهد شد. برای مثال اگر دیکتاتوری روبسپیر را پایان انقلاب فرانسه فرض کنیم آنگاه از این انقلاب تصویری جز خشونت و خون نخواهیم داشت. ولی اگر این پروسه را در تحولات دائمی آن که سرانجام اصل جمهوریت و آزادی و حقوق شهرو ندی را در فرانسه مستقل نهادینه کرد و درواقع جهان معاصر را وارد دوران آزادی کرد، تصور و تصویرمان دچار تحولی بنیادی خواهد شد."

سه بار انقلاب و هنوز در زیر یوغ استبداد
نگاهی به جنبشهای اجتماعی یک قرن و نیم اخیر در سطح جهان بما می گوید که ایران، انقلاب خیز ترین و جنبش خیز ترین کشور در سطح جهان است. البته انقلاباتی که همیشه اندیشه راهنمایشان استقلال و آزادی و دموکراسی بوده اند. بعد از ایران کشور چین قرار دارد با جنبشهای بسیار بخصوص در اواخر و بعد از آخرین سلسله ساطنتی حاکم، یونگ. ولی، با وجود جریانهایی دموکراتیک و بیشتر در نزد نخبگان، چین تا جنبش میدان تیانمان در سال 1989 فاقد جنبشی عمومی بوده است که گفتمان حاکم آن مردم سالاری بوده باشد. با این حال سوال این است که چگونه است که در پی سه انقلاب و جنبش، استبداد، در ایران، موفق به باز سازی خود شده است و اینکه آیا استبدادی سرکوبگر تر، سرنوشت محتوم هر انقلابی است و حق با تئوریسین های مدرنیست و یا ساختار گرا مانند تدا اسکاچ پل است که انقلابها همیشه به ساخت استبدادی دیگر در شکل شکل دولتی قدرتمند تر منجر می شوند و بنابراین چاره جز این نیست که خود را به اصلاح کردن اصلاح ناشدنی محکوم کرد و سوخت و ساخت؟
در میان دیگر انقلابها، انقلابهای اواخر سالهای اواخر هشتاد و اوائل نود در اروپای شرقی (که در روش، با الهام از انقلاب 57 در مرحله بر اندازی و با بکار گیری روشهای غیر خشن این انقلاب صورت گرفتند.) نیز بما می گویند که اینگونه نیست و انقلابها می توانند بدون اینکه به استبدادی دیگر منجر شوند، ساختارهای دموکراتیک را مستقر کنند. به بیان دیگر، اصلاح طلبانی که با طرح نظر اینکه همیشه انقلابها به استبدادی دیگر منجر می شوند و با دادن نمونه هایی که به استبداد منجر شده و سانسور نمونه هایی که به دموکراسی منجر شده است از روش بکار بردن نمونه برداری متعصبانه/ Biased sampling، استفاده می کنند در واقع طرفداران خود را فریب می دهند. به این معنی که نمونه هایی را بکار می گیرند که بکار آنها می آید و نمونه های دیگری که ضعف بحث انها را معلوم می کند سانسور می کنند. این در حالیست که ما جنبشهای رفرمیستی نیز داریم که سراسر خشونت است (مانند "دیکتاتورهای مدرن" آمریکای جنوبی.) بنابراین این خشن یا غیر خشن بودن جنبش هیچ ربط مستقیمی به ماهیت انقلاب و یا رفرم ندارد و هر دو می توانند متوسل به روشهای خشن یا روشهای غیر خشن شوند.
علت روش بکار بردن نمونه برداری متعصابانه چیست؟
علت اصلی که اصلاح طلبان حاضر در رژیم با استفاده از این روش نسل جوان را از انقلاب می ترسانند و آن را عین خشونت تعریف و تفسیر می کنند این می باشد که اکثریت آنها ضد انقلابهایی بودند که انقلاب را گرفتار خشونت کردند و حال به جای مسئولیت پذیری، تقصیر را به گردن انقلاب می اندازند. این مانند آن است که فرض کنیم که انقلاب، هیولایی بوده است که آنها را در کنترل گرفته و به خشونت های غیر قابل وصف مجبور کرده است. این مسئولیت ناپذیری در بهترین حالت وضعیت کودکی را دارد که هنوز رشد روحی و فکری لازم را برای مسئولیت پذیری را نکرده است. فکر کنم که گفتگویی که یکبار با یکی از حقوقدانان اصلاح طلب که از دوستان عزیز اینجانب بودند می تواند موضوع را روشن کند:
یکبار در دانشگاه با این حقوقدان که برای انجام دکترا به انگیس آمده بود گفتگویی در رابطه با انقلاب داشتم و در ادامه با تعجب گفتند که ما از انقلابی گری خود استعفا دادیم ولی عجیب است که شما هنوز از انقلاب دفاع می کنید و حرف از ادامه آن می زنید. پاسخ دادم که واقعیت این است که امر بر شما مشتبه شده است و در واقع شما ضد انقلاب بوده اید و حال از ضد انقلابی بودن خود است استعفا داه اید. ادامه دادم که انقلابی بودن تعریف خاص خود را دارد و آن عمل کردن بر طبق اصول راهنمای انقلاب می باشد. در انقلاب ما این اصول راهنمای انقلاب، استقلال بود و آزادی و مردم سالاری و رشد و عدالت اجتماعی. البته هر عملی در این راستا انجام بیگرد عملی انقلابی و هر عملی بر خلاف این راستا عمل کند، عملی ضد انقلابی. در اینجا می بینیم که شما با شرکت در کودتای 30 خرداد بر علیه اولین منتخب تاریخ ایران، که در واقع کودتا بر ضد جمهوریت نظام بود و شرکت در از بین بردن آزادی های بدست آمده در نتیجه انقلاب و در باز سازی استبداد و سرکوبها که همه در نقض اصول راهنما و اهداف انقلاب ایران بود، همه اعمالی ضد انقلابی بوده است که مرتکب شده اید و حال برای فرار از مسئولیت پذیری و پذیرش اینکه شما از جمله کودتا چیان بوده اید دست به سانسور این کودتا دست زده اید. بنا براین شما از جمله ضد انقلابیون بوده اید و حال این از ضد انقلابی بودن خود است که دست کشیده اید. انقلابی امثال ما بودیم و هستیم چرا که تمامی گفتار و رفتارمان در راستای دفاع از اهداف انقلاب و آزادی ها و مردم سالاری بوده و هست.
منظور اینکه، وقتی اصلاح طلبان نسل جوان را از انقلاب می ترسانند، در بهترین حالت، از مسئولیت پذیری و اذعان به اینکه همه اشان ضد انقلاب بوده اند و اینگونه بود که آزادی ها را از بین بردند و سانسور و سرکوب را روش خود کردند، می گریزند.   در بدترین حالت، این سانسور را از این جهت انجام می دهند که فکر می کنند که در صورت مسئولیت پذیری و کودتا را از سانسور خارج کردن، در نظام بعدی اینها هیچ نقش نخواهند داشت و بقولی، سرشان بی کلاه خواهد ماند هیچ، مغضوب طرفداران خود که حال به فریب خوردن خود پی برده اند خواهند شد. به بیان دیگر، برای اینها سرنوشت خودشان برایشان بسیار از سرنوشت وطن مهمتر است.
انقلاب فرانسه بما چه می آموزد و آموزه های آن؟
یکی از نمونه هایی که اصلاح طلبان بسیار بکار می گیرند انقلاب فرانسه است که منجر به دوران سیاه و کشتار به نام دیکتاتوری آزادی و بعد دیکتاتوری ناپلئون منجر شد می باشد. البته جالب این است که انقلاب فرانسه درسهایی را بما می دهد که اگر فرا گیریم، پاسخ به سوال چه باید کرد را از درون آن خواهیم یافت. توضیح اینکه وقتی در مورد انقلابات اجتماعی صحبت می کنیم، همانقدر که می شود در باره نقطه شروع آن اجماع داشت، در روی نقطه پایان/ terminus آن اجماع سخت انجام می شود و در مورد مانند انقلاب فرانسه که اصلا انجام نمی شود چرا که هنوز بحث بر سر این است است که نقطه پایان آن کجاست:
فرانسیس فورت/Francois Furet یکی از معتبر ترین متخصصان انقلاب فرانسه نشان می دهد که بعضی از تاریخدانان، پایان انقلاب فرانسه را همان سال 1789 که سرنگونی سلسله بوربون هاست می دانند. دیگران پایان انقلاب را 1794 یعنی زمانی که معمار کشتار و وحشت، روبسپیر، اعدام شد. دیگران پایان انقلاب را سال 1877 یعنی سالی که جمهوری خواهان سلطنت طلبان را شکست کامل دادند می دانند و در این بین دیگرانی پایان انقلاب را در سالهای 1799 و کودتای ناپلئون و دیگران 1815 که بطور موقت، بوربون ها به سلطنت باز گشتند می دانند و باز دیگرانی پایان را 1830 یعنی سالی که سلطنت مقید به قانون اساسی شد و نیز دیگرانی پایان را سال 1848 می دانند که سلطنت اورلان ها به پایان و جمهوری دوم مستقر شد و باز دیگر متخصصان، کودتای لویی ناپلئون بر ضد جمهوری دوم در سال 1851 می دانند و دیگران 1870 را که جمهوری سوم بر قرار شد را پایان انقلاب می دانند و دیگرانی نیز هستند که پایان انقلاب را اوائل سالهای 1980 می دانند یعنی زمانی که گفتمان چپ و راست بر سر دو اصل آزادی و برابری به توافق رسیدند. (1) سخن معروف مائو تسه تونگ را نیز داریم که وقتی که از او پرسیدند که آیا فکر می کند که انقلاب فرانسه به نتیجه رسیده است یا نه؟ پاسخ می دهد که هنوز زود است که به این سوال پاسخ داده شود.
منظور اینکه، انقلاب قبل از آنکه یک حادثه باشد، یک پروسه و جریان است که نقطه عطف آن سرنگونی استبدادی می باشد که انقلاب را سبب می شود، ولی نقطه پایان آن، یعنی استقرار هدفهایی که اندیشه راهنمای انقلاب را تشکیل داد، نا نوشته است و در انتظار نوشته شدن و البته این بستگی به آگاهی و تصمیم و شجاعت و اراده نسلهای بعدی دارد که آیا، از راه بکار گیری عقل نقاد و اینگونه از طریق تصحیح ضعفها، آنها را به نقاط قوت تبدیل کردن، انقلاب را ادامه بدهند یا نه؟ به بیان دیگر، قلمی که خواهد نوشت که چه باید بشود و چگونه باید بشود در دست مردم و بخصوص نسل جوان است. در مورد ایران نیز، این مردم هستند که نیاز دارند تصمیم بگیرند که آیا در پی واقعیت بخشیدن به اهداف انقلاب که همان استقلال بود و آزادی و مردم سالاری و رشد و عدالت اجتماعی می باشند یا نه؟
باز انقلاب فرانسه بما می گوید که اگر انقلاب را در کانتکست زمانی مشخصی محدود کنیم، قادر به دیدن واقعیت و پروسه و اثرات آن آنگونه که رخ داد و ادامه یافت نخواهیم بود و در نتیجه تصویر کج و معوجی از انقلاب نصیبمان خواهد شد. برای مثال اگر دیکتاتوری روبسپیر را پایان انقلاب فرانسه فرض کنیم آنگاه از این انقلاب تصویری جز خشونت و خون نخواهیم داشت. یا اگر پایان انقلاب را دیکتاتوری ناپلئون فرض کنیم، باز چنین تصویری از نتیجه انقلاب نصیبمان خواهد شد. ولی اگر این پروسه را در تحولات دائمی آن که سرانجام اصل جمهوریت و آزادی و حقوق شهرو ندی را در فرانسه مستقل نهادینه کرد و درواقع جهان معاصر را وارد دوران آزادی کرد، تصور و تصویرمان دچار تحولی بنیادی خواهد شد.
حال از دید مردمی که در انقلاب فرانسه، به عنوان واقعیت در حال انجام، شرکت کرده بودند به مسئله نگاه کنیم: اگر انقلابیونی که در دوران روبسپیر و دوران کشتار <دیکتاتوری آزادی> و یا دیکتاتوری ناپلئون که حتی کار برد کلمه دموکراسی را ممنوع کرده بود، زندگی می کردند، به جای کوشش در ادامه انقلاب، خود را در تله "انتخاب" بد و بدتر انداخته و در نتیجه "انتخاب" بین استبداد بد (بوربونها) و استبداد بدتر (استبداد آزادی! روبسپیری) را سرنوشت محتوم خود پنداشته و اینگونه از کرده خود پشیمان شده بودند، مطمئنا استبداد در فرانسه ادامه نمی یافت و فرانسه مهد آزادی و جمهوریت و الهام بخش جنبشهای آزادی بخش در جهان نمی شد.
درس دیگری که انقلاب فرانسه بما می دهد این است که ساختارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی فرهنگی و روانی استبداد چند هزار ساله، با یک جنش، ضعیف می شود، ولی از هم فرو پاشیده نمی شوند و بنا براین، نه نیاز به پشیمانی و توبه کردن و حتی از استبدادی که انقلاب را سبب شد دوران طلایی ساختن، که نیاز به پیگیری و ممارست و از طریق بکار گیری عقل نقاد، اشتباهات را به تجربه برای ادامه مبارزه تبدیل کردن دارد، یا به عبارت دیگر <کار را ان کرد که تمام کرد.>. انقلاب فرانسه بما می گوید که همیشه افراد و جریانهایی بودند که هیچوقت امید را به عنوان اسلحه ای برای مبارزه، حتی زمانی که دچار استبداد سهمگین تری شدند، از دست ندادند و تجربه را به نسلهای بعدی انتقال دادند و نسلهای بعدی نیز مسئولیت را پذیرفتند.
اثر کوشش در ادامه انقلاب فرانسه در دوران استبداد بعد از انقلاب را در ادبیات عظیمی نیز که انقلابیون خلق کردند براحتی می شود دید. شناخته ترین نمونه آن رمان بینوایان ویکتور هوگر می باشد که در رابطه با انقلاب 1848 فرانسه می باشد که هنوز که هنوز است نمایش آن در تاتر ها و سینماها دلها را می لرزاند و اشکها را از چشم جاری و امید به زندگی در آزادی را شکوفا می کند.
سهمگینی استبداد، حتی در دهه های بعد از انقلاب فرانسه آنگونه بود که وقتی آلکسیس تاکول، فیلسوف و تئوریست سیاسی قصد مطالعه در مورد دموکراسی را کرد، اینکار را نه در فرانسه که در آمریکا انجام داد.
آموزه دیگر انقلاب فرانسه
آموزه دیگر انقلاب فرانسه این است که علت اصلی بروز عود چند باره استبداد در بعد از انقلاب این بود که هنوز فرهنگ استبدادی با وجود انقلاب برای آزادی، در میان بسیاری از نخبگان و بخش بزرگی از جامعه فرانسه ساری و جاری بود و هنوز فرهنگ آزادی در جامعه ملی فرانسه ریشه نیافته بود. به همین علت بود که روبسپیر توانست سخن از باز سازی استبداد و اینبار به نام <دیکتاتوری آزادی> بزند و یا ناپلئون با حمایت بخش وسیعی از جامعه دست به کودتا بر علیه جمهوری زده و تاج امپراطوری را که بقول خودش بر زمین افتاده بود، برداشته و بر سر بگذارد و حتی کاربرد کلمه <دموکراسی> را ممنوع کند.
این تجربه بما می گوید که فرهنگ آزادی به یکباره و با انقلاب، درونی جامعه ای که تاریخش با استبداد عجین شده بود مستقر نشد و زمان برد و در این زمان، این اول نخبگان باورمند به آزادی و مردم سالاری بودند که از طریق نوع زندگی خود و کوشش در رشد فکری جامعه و گسترش ادبیات آزادی توانستند دموکراسی را در فرانسه نهادینه کنند. (البته رشد بی سابقه راست افراطی نژاد پرست ضد خارجی در حال حاضر بما می گوید که این فرهنگ با خطر جدی عود فرهنگ قدرت و استبداد روبروست.)

آموزه دیگر انقلاب فرانسه بما می گوید که انقلاب یک پروسه است و روش به نتیجه رسیدن به اهداف آن، نه پشیمانی و خود زنی و خود را در تله بد و بدتر گرفتار کردن، بلکه چشم از هدف بر نداشتن، به قدرت اصالت ندادن و اینگونه خود را در مقابل مشتی مستبد، ضعیف و بیچاره فرض نکردن و اینگونه بودن را از طریق شناسایی توانایی های خود و نتیجه، امید را که نتیجه این عارف شدن است در خود پرواندن.

چرا انقلاب بهمن نیاز به استمرار دارد؟ (بخش آخر)
"انقلاب بهمن را باید در کانتکست تاریخی و جنبشهای اجتماعی قبل از آن فهمید و تفسیر کرد و اینگونه با قهر بزرگ خود با آن خاتمه داد تا بتوان ایران را بطرف استقلال و آزادی و مردمسالاری برد. در این راستا نیاز است که به این نکته توجه کرد که این انقلاب 57 مانند هر انقلاب دیگری دارای سه برش زمانی می باشد. یعنی برش کوتاه مدت و برش میان مدت و برش دراز مدت."

ضعف اصلی ایرانیان
در اینجاست که به یکی از اصلی ترین دلایل شکستهای جنشهای جامعه ملی ایران پی می بریم و آن اینکه در مواجهه با مشکلات و سختی های بعد از جنبش اولیه که نتیجه مقاومت ساختهای استبدادی است و کوشش این ساختارها در باز سازی خود، خود را اسیر یاس و نا امیدی و پشیمانی کردن است. این روانشناسی بیشتر ناشی از زندگی در استبداد است که اعتیاد به زور و در نتیجه تسلیم به زور شدن را بر ذهن و روان حاکم کرده است. علت دیگر عدم آگاهی به این واقعیت است که سرنگونی رژیم و یا آن را مجبور به پذیرفتن اصول دموکراتیک کردن تنها آغاز کار است و نه پایان کار و کوششی مستمر لازم است تا نهادینه شدن اصول و ارزشهایی که فرهنگ آزادی بر آن استوار شده اند. این موانع جامعه فرانسه در بعد از انقلاب را نیز گرفتار خود کرد و استبداد در اشکال مختلف بارها سر بر آورده و خود را باز سازی کرد، ولی از آنجا که بخشی از انقلابیون هیچگاه خود را تسلیم واقعیت زمان حال نکردند و آینده خالی از استبداد را هم تصور و هم دست یافتنی یافتند و اراده خود را در حکم پلی یافتند که آن آینده را بالفعل می کند، از طریق نقد، اشتباهاتی را که باعث باز سازی استبداد در بعد از انقلاب کبیر شده بود، به تجربه برای ادامه راه تبدیل کردند.
این کاری بود که بسیاری در درون جامعه ایران بعد از انقلاب مشروطه به آن نپرداختند. بدتر، بعد از مداخلات روسیه و انگیس و ضعیف شدن دولت حاصل انقلاب، هم به علت اصالت بخشیدن به قدرت و هم ذهنیت زیر سلطه، بسیاری از نخبگان سیاسی، به حمایت از کودتای انگیسی رضا شاه پرداختند و باور کردند که مدرنیسم را می شود از طریق سر نیزه به جامعه حقنه کرد و هیچ توجه نکردند که رشد جامعه از طریق برسمیت شناختن حق حاکمیت مردم و آزادی ها و حقوق انسانی و ملی و شهروندی حاصل می شود و هر راهی غیر از این به قول رضا قلی خان هدایت به <تمدن بلواری> منجر می شود که شد. علت اصلی هم همان حضور گفتمان فراماسونری، با بکار گیری نظرات فیلسوفان لیبرال مانند جان استوارت میل بود، که غیر غربی ها، از جمله ایرانی ها را غیر متمدنانی که لیاقت دموکراسی را نداشتند ارزیابی می کرد که باید به "استبداد پدرانه" که حال شکل "دیکتاتور مدرنیست" رضا شاهی و محمد رضا شاهی بخود گرفته بود قانع می شدند.
اینگونه بود که تجربه انقلاب مشروطه در کودتای انگیسی رضا شاهی سقط جنین شد و فرصت به نتیجه رساندن آن در زیر چکمه قزاقها از بین رفت.
تنها معدودی از نخبگان سیاسی مانند مدرس و مصدق بودند که به اهداف مشروطه وفادار ماندند و از آنجا که این اصول با اندیشه راهنمای وجدان عمومی جامعه اینهمانی داشت، با وجود در اقلیت مطلق بودن در میان نخبگان سیاسی، زبان این وجدان شدند و موج دوم انقلاب را در نهضت ملی کردن نفت، به رهبری مصدق ایجاد کردند که باز کودتای آمریکا و انگیس به کمک همین نخبگان وابسته پیروز شد و از جرقه های مقاومت گذشته، باز ناامید و عدم ادامه تجربه سبب عدم ادامه جنبش شد بر اصول راهنمای خود شد.
همین اتفاق در انقلاب 57 رخ داد و نخبگان در خط استقلال و آزادی که در سطح رهبری در اقلیت مطلق بودند (حال بنا بر خاطرات دکتر ابراهیم یزدی می دانیم که حتی آقای خمینی نیز از همان پاریس پنهانی با جیمی کارتر تماس و پنهانی قول و وعده داده بودند و اینگونه اصل استقلال را نقض کرده بود. البته این وابستگی به دوران رابرت کندی نیز می رسد که به کندی پیام داده بود منافع آمریکا در ایران را محترم می شمارد. ولی نقطه شروع آن به کودتای 28 مرداد باز می گردد و همراهی ایشان با این کودتا، بطوری که در جریان کودتای خرداد شصت، در سخنرانی 24 خرداد در حمله به جبهه ملی، کودتای 28 مرداد را سیلی خوردن مصدق از اسلام دانست.) با این وجود، جامعه ملی به همین اقلیت اقبال کرد و اینگونه بود که با وجود سیل تبلیغاتی بر ضد نامزد مصدقی، با بیش از 76% رای به بنی صدر، شکستی چنان شگرف به نخبگان استبدادی وارد کرد که بعد از نزدیک چهل سال هنوز نمی دانند با آن چگونه بر خورد کنند و چگونه آن را برای خود توضیح دهند. با این وجود، باز زمانی که وقت مقاومت در برابر استبدادی که اینبار از صفوف حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی که در پشت آقای خمینی سنگر گرفته بودند و ایشان زبان آنها شده بود، سر بر آورده بود، آنگونه که باید نایستادند و باز استبداد، خود را باز سازی کرد و باز ناامیدی و کزکردگی و خود زنی جای ادامه مبارزه را گرفت.
ولی و با وجود شکستها و عقب نشینها، خوب که بنگریم شاهد دو تغییر کیفی و عظیم که نشان از سخت متزلزل شدن استبداد دارد می باشیم:
1. استبداد تاریخی در ایران بر مثلث زمینداری بزرگ در روستا، و بازار در شهر (پایه اقتصادی) و سلطنت (پایه سیاسی) و روحانیت (پایه فرهنگی) بنا شده بود که در رابطه ای اورگانیک با یکدیگر، استبداد را تولید و باز تولید می کردند. البته بعد از عهد نامه ترکمانچای از اواسط قاجار و بخصوص در دوران پهلوی، قدرتهای خارجی تکیه گاه دیگری بر این استبداد افزودند و اینگونه مثلث به مربع تبدیل شد.
در جریان جزر و مدهای مبارزات سیاسی و پیروزی ها و شکستها، پایه اقتصادی آن در جریان انقلاب سفید شاه که با فشار کندی برای جلوگیری از قدرت گرفتن جریانهای چپ انجام صورت گرفت و اینگونه مالکان بزرگ رو به اضمحلال نهادند. در عین حال افزایش فروش و سهم نفت که درصد اصلی بودجه را تشکیل می داد، بازار را هم از مرکزیت اقتصاد در شهر خارج کرد و اینگونه پایه اقتصادی استبداد، ویران شد.
پایه سیاسی چند هزار ساله سلطنت نیز با انقلاب بهمن فرو پاشید و اینگونه بود که باز سازی استبداد در بعد از انقلاب، فقط بر پایه روحانیت مست قدرت، بنا شد. استبداد عمامه از آنجا که آگاه بر تک پایه ای و بنا بر این متزلزل شدن موقعیت خود بود، کوشش کرد پایه دیگری برای خود که همان قدرت خارجی بود را از طریق سازش پنهان ( اکتبر سورپرایز و ایران گیت نمونه هایی از آن هستند که سر باز کرده اند.) و تنش در ظاهر با آمریکا را ایجاد کند و اینگونه بود که بحران سازی و کشور را از یک بحران به بحران دیگری وارد کردن سیاست خارجی کشور را تشکیل و هم اینکه، بر خلاف دموکراسی ها، سیاست داخلی را تابع متغیر سیاست خارجی کرد. این نیاز به وابستگی چنان بود که بنا بر خاطرات مک فارلین، مشاور امنیت ملی رونالد ریگان، این رهبران، یعنی آقایان رفسنجانی و خامنه ای، از طریق دیوید کیمچی، مدیر ارشد موساد اسرائیل به دولت ریگان پیام داده بودند که حاضر هستند در صورت حمایت آمریکا از آنها، آقای خمینی را زهر کش کنند. (2) با این وجود، رژیم نه تنها یک پایه ای مانده است، بلکه این یک پایه، امتحان خود را داده و اعتباری را که در طول قرنها برای خود جمع کرده بود از دست داده است و سخت شکننده و به تکانی بند است.
دیگر اینکه قدرتهای خارجی، بالاخص آمریکا که زمانی با یک اشاره رژیم می آورد و رژیم می برد مدتهاست که وارد دوران انقباض شده است و تنشهای درونی ناشی از انقباض در حال گسترش و در عین حال که بزرگترین مقروض دنیاست و در حالی که نیروی نظامی اش نیمی از بودجه نظامی دنیا را مصرف می کند ولی قادر به پیروزی در دو کشور کوچک جنگ زده و از هم پاشیده افغانستان و عراق نشد، روز بروز بیشتر اعتبار می بازد. انتخاب دونالد ترامپ سمپات نژاد پرستان و نئو نازی ها وغیر قابل پیش بینی و متلون صفت، این ضعف را گونه ای افزایش داده است که حتی اتحادیه اروپا تصمیم گرفته است که راهش را از آمریکا جدا کند. انگیس نیز که در اذهان گرفتار تئوری توطئه کشوری بود که حساب صد سال آینده را نیز کرده بود، در جریان رفراندم برگزیت دیدیم که اکثریت نخبگان سیاسی و جامعه آن به چنان سخافتی دچار شدند که جلوی چشم خود را هم نتوانستند ببیند و رای به فقیر شدن و انزوا دادند و حال عاقلان قوم مانده اند که چگونه بتوانند خسارت را به حداقل رسانده و مانع سقوط کشور از صخره شوند.
به بیان دیگر، قدرتهای خارجی نیز دیگر در موقعیتی نیستند که در صورت جنبش عمومی برای مردم سالاری در وطن مستقل و آزاد بتوانند مانع جنبش شده یا جنبش را به طرفی بکشانند که در راستای نه حقوق ملی ایرانیان که منافع آنان باشد.
2. همانگونه که مصدق تسلیم شکست مقطعی انقلاب مشروطه نشد و تجربه را آنقدر ادامه داد تا توانا به ایجاد جنبشی دیگر و ملی کردن نفت که در واقع اظهار اراده ملی بر مستقل و ازاد زیستن بود، جریان استقلال و آزادی درون انقلاب 57 نیز تجربه را ادامه داده و از طریق بکار گیری عقل نقاد، اشتباهات را تبدیل به تجربه برای ادامه تجربه جنبش کرده و اینگونه آلترناتیو استقلال و آزادی و جمهوری شهروندان را برای جامعه ملی ایران، در ابعاد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی تدوین و به جامعه پیشنهاد کرده است. بنا براین، جامعه ملی ایران در موقعیتی قرار دارد که در صورت مراجعه به این آلترناتیو خواهد دید که در صورت جنبشی عمومی و خشونت زدا بر علیه استبداد حاکم، وجود آلتر ناتیو مصدقی استقلال و آزادی هم مانع ایجاد خلاء و مداخله قدرتهای خارجی بعد از فروپاشی رژیم مافیاهای مالی-نظامی خواهد شد و هم از قبل و از طریق مسئولیت پذیری اکثریت جامعه، استقرار جمهوری شهر وندان و به نتیجه رساندن بیش از 120 سال مبارزه را ضمانت خواهد کرد.
نتیجه گیری
انقلاب به عنوان یک پدیده اجتماعی و پاسخ جامعه ملی به استبدادی که آن را سبب می شود، از آنجا که بر علیه مهمترین منبع تولید خشونت در جامعه که همان استبداد است، صورت می گیرد، نه جریانی خشن که جریانی خشونت زا می باشد. ولی از آنجا که خشونت ذاتی نظام استبدادی در طول هزاران سال در تمامی لایه های روانی فرد و در چهار بعد واقعیت اجتماعی ریشه دوانده است، این استبداد دوباره می تواند دوباره خود را به اشکال مختلف تولید و باز تولید کند. از نمونه فرانسه و وطن خودمان گذشته شاهد چنین باز سازی حتی در داخل اتحادیه اروپا و در کشورهای اروپای شرقی عضو آن می باشیم و می بینیم که در اروپای شرقی که تا انقلابات در جریان فروپاشی شوروی، با وجود استقرار ساختارهای دموکراتیک، از آنجا که فاقد فرهنگ دموکراتیک بودند، سبب رشد و وسیع جریانهای اقتدار گرا شده است تا جایی که در کشورهایی مانند لهستان و مجارستان دولت را با اقبال عمومی جامعه در کنترل خود گرفته اند و حال در پی در اختیار گرفتن قوه قضائیه هستند تا اقتدار خود را کامل کنند.
این واقعیت بما می گوید که انقلاب را باید در دو جهت پیش گرفت. مهمترین جهت آن پی گیری انقلاب در درون و اندیشه و باور و اخلاق و رفتار می باشد تا با کالبد شکافی در درون دست به استبداد زدایی و خشونت زدایی زده شود. البته رابطه صفر و عدد بین کوشش در انقلاب در درون و انقلاب سیاسی در برون وجود ندارد و واقع امر این است که این دو جهت می توانند و لازم است که در جریان مبارزه به یکدیگر یاری رسانند. اینگونه خواهد بود که می شود راه صد ساله را یک شبه طی کرد و زمان ساری و جاری شدن فرهنگ آزادی را در وجدانها و اخلاقها و رفتار ها بس کوتاه کرد. توضیح اینکه همانگونه که اختیار زمان طبیعی در اختیار ما نیست ولی اختیار زمان اجتماعی در اختیار ما می باشد و طولانی یا کوتاه شدن آن ربط مستقیمی دارد با عمل/ بی عملی، و کوشش/عدم کوشش ما.   
از این منظر لازم است که انقلاب بهمن را در کانتکست تاریخی و جنبشهای اجتماعی قبل از آن فهمید و تفسیر کرد و اینگونه با قهر بزرگ خود با آن خاتمه داد تا بتوان ایران را بطرف استقلال و آزادی و مردمسالاری برد. در این راستا نیاز است که به این نکته توجه کرد که این انقلاب 57 مانند هر انقلاب دیگری دارای سه برش زمانی می باشد. یعنی برش کوتاه مدت و برش میان مدت و برش دراز مدت."
در برش کوتاه مدت، انقلاب ایران که عظیمترین جنبش اجتماعی ایرانیان در طی قرون بود، برای اولین بار در تاریخ، موفق به شکستن ستون پایه سیاسی استبداد تاریخی که همان سلطنت بود شد.
در برش میان مدت، انقلاب با وجودی که در بیست و هشت ماه بعد از سرنگونی، با وجود کم و کاستی ها موفق به استقرار آزادیهای بی سابقه ای شد که با تحمیل خشونت به انقلاب از طریق تحمیل جنگ داخلی و خارجی و ظهور چماقداران تحت کنترل حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی روز بروز بیشتر تحلیل رفت و میخ مرگ بر تابوت آن با کودتای 30 خرداد 60 ، بر ضد جمهوریت، زده شد.
در برش طولانی مدت، آنچه که مشاهده می شود این است که در اثر مقاومت گسترده جامعه مدنی ایران، نه تنها استبدادی که ماهیتی توتالیتر دارد موفق نشده است که این استبداد فراگیر را آنگونه که می خواهد بر جامعه تحمیل کند، بلکه سبب شکاف و ریزش در درون استبدادی که مکانیزم سلطه اش، بگونه ای سیستماتیک روش تقسیم به دو و حذف یکی است، شده است. از جمله نتایج این مقاومت، جنبشهای دانشجویی و نیز جنبش سبز بوده است. و باز از دیگر نتایج مهم این مقاومت، ورشکستگی کامل ایدئولوژیک نظام و بقول خودشان تیرک خیمه نظام که همان ولایت مطلقه فقیه است می باشد، که بی اعتباری آن بر کمتر کسی از اصحاب درون رژیم است که روشن نشده باشد. در واقع شباهت بسیاری با سالهای آخر شوروی قبل از فروپاشی دارد.   این در حالتی است که هنوز نتایج طولانی مدت منتظر نوشته شدن است و همانطور که قبلا گفتم، قلم برای نوشتن بر ورق و تیشه برای تراش دادن لوحه، در دست جامعه ملی ایران می باشد و این آنها هستند که نیاز دارند تصمیم بگیرند که آیا حاضر هستند که از طریق بکار گیری عقل نقاد، این تجربه عظیم تاریخی که از 120 سال پیش شروع شده است به نتیجه برساند یا نه؟ تجربه تاریخ ایران و استمرار ایران در مرکز و چهاراه حوادث جهان و محل برخورد تمدنها و مورد حمله وحشی ترین اقوام قرار گرفتن و آنها را در خود جذب کردن و از آنها مردمانی متمدن و با فرهنگ ساختن (3) که به معجزه ای می ماند (4) بما می گوید که این مردم در لحظات تاریخی که بودن و نبودن این کشور به مویی بند بوده است، همیشه زندگی را از دل مرگ بیرون کشیده اند، اینبار نیز ایرانیان با انتخاب زندگی در استقلال و آزادی، این آخرین مقاومت استبداد تاریخی در باز تولید خود را در هم خواهند شکست و اولین مردم سالاری پویا و پایا را در جهانی که گرفتار جریانهای ویرانگر و اقتدار گرا از هر سو شده است، در ایران که قلب دو حوضه عظیم فرهنگی اسلامی و ایرانی است را در منطقه بر قرار و اینگونه مدل و نمونه و اسوه ای برای جهان خواهند شد و راه خروج از بحرانهای در هم پیچیده را نشان خواهند داد. اینگونه است که انقلاب تا به رسیدن اهداف آن نیاز به ادامه یافتن دارد.

(2) Robert C. Mc Farlane, Special Trust (Cadell & Davies, New York, 1994); p. 17-20
(3) یکباری با یکی از اساتید متخصص در تاریخ روسیه که از سفر از روسیه بر گشته بودم صحبتی داشتم و اینکه علل خشن بودن فرهنگ روسی چیست؟ می گفت که در آنجا اساتید روسی علت را آن حضور چند قرنه مغلولها در مناطق روسیه و ورابط خشنی که به روسهای تحمیل می کردند، توضیح می دادند و اینکه کم کم این روابط خشن درونی جامعه روسی شد. جواب دادم که این پاسخ مورد سوال است چرا که مغولها بلایی و خشونتی بسیار بیشتر را تحمیل ایران کردند ولی بعد از چند نسل از همین قبایل وحشی، ما شاهد ظهور شاعران و صوفیان و اهل عشق و مدارا و صلح هستیم. شاید علت اینکه چنین اتفاقی در روسیه نیافتاد این بود که در فرهنگ بومی روسیه عناصر فرهنگی وجود نداشت که این تغییر و تحول را سبب شود.
(4) نمونه آخر آن را در حمله عراق به ایران می بینیم. از آنجایی که دخالت روحانیون در ارتش و کودتای نوژه سبب از هم پاشیده شدن ارتش شده بود و صدام بر این باور که کار جنگ را یکهفته ای تمام خواهد کرد و هزار خبرنگار برای خواندن خطبه پیروزی در اهواز به بغداد دعوت کرده بود و متخصصان جنگ در غرب بر این باور بودند که کار ایران تمام شد، ولی می بینیم که نیروی نظامی به مقاومت غیر قابل باور بر می خیزد و کار را دگر می کند. در این رابطه بود که در ملاقات سران هشت کشور اسلامی برای پایان جنگ، یاسر عرفات به نمایندگی از دیگر سران می گوید که کاری که ارتش ایران کرد نه حماسه که معجزه است.  


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست