در باره لیگ فوتبال حاشیه نشینان
فوتبالیستهای حاشیه ای در زندگی حاشیه نشینی!
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۷ شهريور ۱٣۹۶ -
٨ سپتامبر ۲۰۱۷
اخبار روز - کرد سنندجی: تا چائی که امکان داشته ایران را گشته ام هم به خاطر کار روزنامه نگاری ام و سفرهای ماموریتی آن و هم به خاطر علاقه خودم به ایران شناسی و ایرانگردی. در خاطرات فوتبال ام از جنوب تا شمال و از غرب تا شرق و از مرکز تا مرزها هرگز جمله ای را که بر مخروبه ای در بندر دیر در انتهای خلیج چاه بهار دیده ام از یاد نخواهم برد. آن دیوار مخروبه خانه ای گلی بوده که بر اثر پیش روی آب دریا ساکنان آن به چادرها کوچ کرده اند و کمی آن طرف تر پاسگاه ژاندارم ری (نمیدانم هنوز هم هست یا نه) قرار داشت. چند کودک به واقع پا برهنه مشغول فوتبال بودند. بر دیوار آن خرابه – قرمزته و آبی ته!- که با خط اجق وجق حک شده بود سیمائی را نشان می داد که در آرزوهای هزاران نوجوان محروم ایرانی چون ساحل خروشان موج می زد.
وقتی با ارتفاع کوتاه بر فراز سیستان و پلوچستان و کرمان پروازی صورت گیرد آن چه که بیش از همه بیننده کنجکاور را متحیر می کند رگه هائی راه خشکی مثل جریانهای متعدد و چند شاخه آبی است که هر کدام به جائی منتهی می شود. این راهها همان مسیرهای امرار معاش زندگی محرومان منطقه است که در لغت – قاچاق- می نامند. در چاه بهار جائی که پیرمردان هفتاد ساله با خوشحالی دختران نابالغ و کم سن و ندار و محتاج را به عقد خود در می آورند و برای سفر ماه عسل این نگون بخت ها را به قلعه پرتغالی ها در خارج از بندر می برند تا دریچه ای از سفر بر روی آنان گشوده شود کودکانی را می توان دید که با توصیه بزرگترها برای تامین نان شب لوازم کم حجم را قاچاق و مخفیانه به آنان می رسانند.
در ماهشهر سرزمینی که جزو اولین بنادر واردات فوتبال انگلیسی است پیدا کردن چند زمین فوتبال به همان اندازه سخت است که مردمان این دیار در حالی که بر روی گاز و نفت نشسته اند بامدادان در صف های طولانی تحویل گاز مایع و کپسول آن می ایستند و بر بخت بد خود لعنت می فرستند.
در بانه و مریوان غربی ترین نوار مرزی با عراق نوجوانان تازه، گرم بازی دنبال توپ گرد می دوند که ناگهان در بیرون از زمین ندا بر می آید که زود بیآ و تا شب نشده باید برویم! رفتن به میهمانی یا جشن عروسی نیست بلکه رفتن به آن طرف مرزها برای آوردن جنسی یا کالائی که نیاز به تعداد افراد زیادتری دارد است تا در صورت بازرسی و بگیر و ببند بتوانند مهر عبور را بر آن زنند. در دامنه های قلعه بابک و در کوهپایه های ماکو گوئی فیلمی که کودکان و نوجوانان در سایر نقاط ایران شبانه روز بازی می کنند در آنجا هم همان بازیگران و صحنه گردانان هستند که فقط در لهجه و زبان شفاهی با هم تفاوت دارند! راه را کمی نزدیک کنیم و به دروازه غار – تهران بزرگ-برسیم. دروازه ای که هنوز همان غار دوران اولیه اسلام است که در زمان کنونی همان عکس اصلی صدر اسلام را بر یکی از قابهای شهر نشان می دهد. در حلبی آبادهای کرج و انتهای تهرانپارس بعضی اوقات گوسفندان و سگ های گله تماشاگران بازی فوتبال نوجوانان و جوانانی هستند که شاید طی روز را فقط همان یک ساعت و اندی، خود را خوشحال و خوشبخت ببینند. اگر در شهرهای بزرگ تر حاشیه نشین و فاصله شمال و جنوب زیاد است در شهرهای کوچکتر اکثر مناطق خود حاشیه ای بیش نیستند.
همیشه ورزش نقش سالم در زندگی فردی و اجتماعی داشته و در دوران کنونی به بالاترین مرحله خود نیز رسیده است. این که بتوان از طریق ورزش به مقابله با فساد و جرائم متعدد ناشی از محیط اجتماعی نامطلوب و فقر اقتصادی و فقر فرهنگی برخاست ارزنده و بجا است.
می گویند جمعیت مستقل امداد دانشجویی – مردمی امام علی (ع) پس از سال ها حضور در محلات حاشیه و معضل خیز تصمیم گرفته تا برنامه ویژه ای را برای تغییر این محله ها از یک محله پرخطر و پرمعضل به یک محله امن برای ساکنین و کودکانی که در آن زندگی میکنند، اجرا کند. این که فساد بیشتر برای برده گی زیادتر و دسترسی آسان به مواد مخدر برای از بین بردن نیرو انرژی و استعداد ی جوانان و حبس کردن آنان در قلمرو صاحبان زر و زور در کل ایران و بطور خاص تر در حاشیه نشینان به اوج بی سابقه ای رسیده هیچ شک و تردیدی وجود ندارد. اما ریشه کن کردن این ناهنجاریها و ایجاد محیط سالم و از جمله در راس آنان ایجاد امکانات و شرایط بهزیستی وورزشی از وظایف دولت ها است. من کاری با اسم علی چمران و شمر و یزید و ابوسفیان و معاویه ندارم که عادت شده بر روی هر تیم و محله و تابلوئی گذاشته می شود. اما بر این باورم نام مهم نیست بلکه محتوی و نظر و عمل مهمترین است.
فرزانه قبادی در اعتماد گزارشی از لیگ فوتبال حاشیه نشینان- لیگ پرشین- تحریر کرده که خلاصه آن را چاشنی مطلب بیش روی می کنم:
حضور در لیگ پرشین، بعد از صعود از رقابتهای مقدماتی منطقه شرق کشور. گرمای آفتاب رنگ میبازد، خاک بلند شده از دل زمین هم. حالا بچهها انگیزه پیدا کردهاند، حالا برای مسابقهای بزرگ آماده میشوند. هر چند آنها که از جاده عبور میکنند این را نمیدانند. در دل بچهها اما غوغایی بهپاست. شاید هر شب خواب قهرمانی ببینند و میدانهای رقابتی که هر روز بزرگتر و حرفهایتر میشود. صدایشان قرار است از نزدیکترین نقطه به مرز پاکستان در قلب پایتخت شنیده شود و استعدادشان قرار است از وسعت دل دشت سیستان قد بکشد تا دامنههای البرز کوه. در صلات ظهر شهریوری تهران، سعید بزرگزاده، مربی تیم سرباز میگوید: «من با این امید تمریناتم با بچهها را در این بیست و سه سال ادامه دادم که یک روزی یک چشمی بیاید و آنها را ببیند، مطمئن بودم که یک روزی یک نفر از این جاده رد میشود و تمرینات ما را میبیند، استعداد این بچهها را میبیند. بارها به بچهها گفتم که ما با جدیت تمرین میکنیم تا زمانی که استعدادهایمان دیده شود. پنج نسل در میدان (زمین) فوتبال ما رشد کردند، زمینی که سنگلاخ است و شرایط مطلوبی ندارد و ما خودمان با دست صافش کردیم و تا حدودی مناسب شده برای بازی، اما یک حسن بزرگ دارد و آن هم اینکه لب جاده قرار گرفته و همین حسن بود که ما را بعد از اینهمه سال رساند به تهران و لیگ پرشین.» لیگ پرشین را جمعیت امام علی(ع) سه سال است که با حضور تیمهایی متشکل از کودکان حاشیهنشین شهرهای مختلف ایران، برگزار میکند. لیگی که فوتبال را بهانه میکند تا انتخابی نو پیش پای کودکان محلات حاشیه شهرها قرار دهد. تو بگو معجزهای به سبزی زمین فوتبال برای کودکانی که گاهی تنها انتخابی که پیش رویشان قرار دارد سیاهی است.
کار، تمرین، کار، تحصیل، کار...
اردوگاه چمران در خواب قیلوله است. بچهها هر کدام روی تخت ولو شدهاند و گرمای آخرین روزهای تابستان را بیرون در جا گذاشتهاند و استراحت میکنند تا ساعاتی بعد بروند به زمین فوتبال و نتایج تمریناتشان را در چند ماه گذشته به رخ تماشاچیها بکشند. خوابگاهها مرتب و منظم است و بچهها روی تختهای دو طبقه استراحت میکنند. تیم هر شهر در یک خوابگاه ساکن شده بچههای گرگان و کرمانشاه رفتهاند اردو تا تهران را ببینند. در خوابگاه کناری بچههای تیم کردستان مستقر هستند، مودب و آرام و متین. تقریبا ٢٠ نفر در خوابگاه هستند اما هیچ صدایی نیست، سکوت دم ظهر سایه انداخته در فضای خوابگاه. در میان همین سکوت، روی سکوی جلوی خوابگاه تیم کردستان مینشینیم تا با ابراهیم و فریدون صحبت کنیم. با چشمهایی که یادآور مردمان سختکوش دامنههای زاگرس است و چهرههای آفتاب سوخته اهالی کوهستان. ابراهیم آرام و کوتاه پاسخ سوالات را میدهد؛ پسر ١٥ ساله کرد، دو سال است که در لیگ پرشین حضور دارد. در پست دفاع راست پرشین کردستان بازی میکند و میگوید بازیکن محبوبش رامین رضاییان است، بازیکنی که تا به حال از نزدیک ندیده اما بازیهایش را دوست دارد. گپمان از فوتبال میرسد به بهارستان، محلهای که ابراهیم و فریدون در آن زندگی میکنند، ابراهیم ساده و صمیمی میگوید: «ما قبلا توی روستا زندگی میکردیم، الان آمدیم شهر سقز در یک خانواده فقیر زندگی میکنیم. وضعیت محلهمان اصلا خوب نیست، خیلی افراد سر خیابان جمع میشن، گاهی هم دعوا میکنن.» از ١١ سالگی برای تامین مخارج خانواده و هزینه تحصیلش کار میکند. از بقالی و کابینتسازی تا ساندویچی؛ میگوید پدرش مسن و از کار افتاده شده و همین است که او مجبور است کار کند چون چشم خانواده به دست اوست. چشمانش توی صورت استخوانی و میان گونههای برجستهاش میچرخد و میگوید: «توی شهر ما خانوادهها بچهها رو مجبور میکنن تا خرج تحصیلشون و دفتر کتابشون رو خودشون دربیارن، اکثر بچهها باید برن سر کار.» فریدون همسن و هممحلی ابراهیم است و در نقطه مقابل او در زمین فوتبال در پست دفاع چپ بازی میکند، ابروهایش را بالا میگیرد تا نام بازیکن مورد علاقهاش را بگوید: «کارواخال و تیم رئال رو دوست دارم، اما بازیهای ایران رو دنبال نمیکنم.» فریدون این روزها در یک کارگاه جوشکاری کار میکند، قبلا هم کارهای دیگر از جمله کارگری را تجربه کرده، حالا اما پر از انگیزه و امید است در لیگ پرشین: «تو شهر خودمون کسی نمیاومد بازی ما رو ببینه، اما این لیگ امکانات زیادی داره و بازیمون بیشتر دیده میشه، آدمهای معروف میان بازیها رو میبینن، میتونیم پیشرفت کنیم، همین باعث میشه انگیزه پیدا کنیم.» حضور در لیگ پرشین هرچند شیرین و به یاد ماندنی است، اما چندان راحت هم نبوده: «خانواده خیلی موافق نبودن، چون من تنها کسیام که تو خونه کار میکنم، تو این مدتی که اردو هستم، مشکل پیدا میشه، به خاطر همین خیلی موافق اومدنم نبودن.» آرزوی فریدون توپ زدن در یک تیم مطرح است و تجربه فوتبال حرفهای، آرزویی که سه سال است تلاش برای رسیدن به آن را از لیگ پرشین و تمرینهای جدی برای حضور در آن شروع کرده: «من ترجیح میدم تو فوتبال موفق بشم، البته درس هم دوست دارم اما فوتبال رو بیشتر دوست دارم.»: «شاید بهترین چشماندازی که میشود برای آینده این بچهها متصور بود این باشد که بایستند کنار ما و به هم نوع خودشان کمک کنند.»
بدون امکانات قهرمان میشویم
خوابگاه تیم سیستان و بلوچستان هم آرام است و بازیکنان در حال استراحت. مربی اما آنقدر مهماننواز هست که بخواهد یاد مردمان بلوچ جنوب شرق را دوباره زنده کند. ساده و بیآلایش دعوتمان میکند به داخل خوابگاه، آنجا که بازیکنان تیم یک در میان لباس بلوچی به تن دارند و چهرههای آفتابسوختهشان خبر از تمرینات سخت زیر خورشید گرم بلوچستان میدهد. صحبت مصاحبه که میشود همه متین را نشان میدهند، پسر ١٧ ساله و محجوبی که عینک به چشم دارد و میگویند کاپیتان تیم است، لباس تیم بارسلونا را به تن دارد و میگوید بازی مسی را خیلی دوست دارد، چون خیلی قدرتمند بازی میکند، مربی آرام میگوید: «خودش هم مثل مسی قوی بازی میکند» و انگار دل متین از این تایید مربی غنج برود، فقط میخندد. اما بحث قرمز و آبی که میشود، معلوم میشود متین استقلالی است و خسرو حیدری هم بازیکن مورد علاقهاش در میان بازیکنان داخلی. کل کل آبی و قرمز توی خوابگاه شروع میشود: «اینجا همه قرمزن» از انتهای خوابگاه یک نفر داد میزند: «ما آبی هستیم» یک نفر سرش را از زیر پتو بیرون میآورد و میگوید: «فقط طارمی، قرمزته» و در میان این کل کلها متین ادامه میدهد و میگوید: «از هفت سالگی دارم فوتبال بازی میکنم، بیشتر هافبک وسط بازی میکنم، در واقع بازیسازی میکنم برای تیم» وسط حرفهای متین در مورد امکانات و زمین فوتبال در شهرشان، میلاد که در طبقه پایین یکی از تختها نیمخیز شده میگوید: «نیست، هیچ امکاناتی نیست تو شهر ما، ما هیچی نداریم، امکانات صفر، مسوولان ما به درد ما نمیرسن، هیچ به فکر ما نیستن.»عثمان ١٧ ساله است، سر و وضع مرتبی دارد و حسابی به موهایش رسیده تا مرتب و بینقص باشند، اما دل پر گلهای دارد: «ما تو میدونی (زمین فوتبال) تمرین میکردیم که نه آب داشت نه امکانات، تو گرمای ٤٠ درجه بلوچستان تمرین کردیم، ما اومدیم نشون بدیم با اینکه هیچی نداریم میخوایم قهرمان بشیم. مربی ما خیلی زحمت ما رو کشیده، هیچ کس هم از مسوولان حمایت نمیکنه. روز قبل بازی به تکتک بچهها زنگ میزنه و یادآوری میکنه، بچهها هم خیلی انگیزه دارن.»محبوبیت مربی تیم به جز همین چند جملهای که عثمان میگوید، در کلام بچهها پیدا نیست، اما در رفتارشان میشود به میزان محبوبیت سعید بزرگزاده، مربی تیم پرشین سیستان و بلوچستان سرباز پی برد. وقتی روی لبه تخت مینشیند، همه بچههایی که از دور حرفها را گوش میدادند، با شوق میآیند و به احترامش دورش حلقه میزنند. مربی بلوچ میگوید ٢٣ سال است که در منطقه خودشان سعی دارد بچهها را دور هم جمع کند و یک تشکیلات منسجم تیمی برای بازی فوتبال تشکیل دهد.
|