سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پس لرزه های رفراندم اقلیم کردستان و دنیای کثیف دابل استاندارد! - آرش کمانگر



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۹ مهر ۱٣۹۶ -  ۱ اکتبر ۲۰۱۷


برگزاری رفراندم استقلال کردستان عراق در روز ۲۵ سپتامبر، بحث های مختلفی را نه تنها در عراق و منطقه بلکه در سراسر جهان برانگیخته است. این بحث ها اساسا حول دو مسئله کانونی شده است: ۱- از منظر حقوق بین الملل و مهمتر از آن حقوق دمکراتیک مردم، حق تعیین سرنوشت ملل شامل حق جدایی نیز می شود یا نه؟ ۲- صرف نظر از احترام به حق تعیین سرنوشت مردم و حق استقلال، در تحلیل مشخص از وضعیت یک منطقه معین، آیا جدایی ملل به نفع آنهاست یا وحدت داوطلبانه و دمکراتیک؟
در پاسخ به این دو پرسش، شاهد یک صفبندی طبقاتی معینی نیستیم. هم در صفوف نیروهای راست و هم در صفوف نیروهای چپ بودند و هستند جریاناتی که موافق یا مخالف رفراندم اقلیم کردستان میباشند. همین مسئله در مورد دولتهای منطقه و جهان نیز صدق میکند. در میان نیروهای سیاسی ایرانی داخل و خارج از کشور نیز وضع به همین گونه بوده است و این خود، پیچیدگی موضوع را نشان میدهد.
تا آنجا که به نیروهای چپ و سوسیالیست بر میگردد ما از دوره مارکس و انگلس تا دوره لنین و روزا لوکزامبورگ و تا لحظه کنونی، شاهد دیدگاه و تفسیر واحد و شفافی از نحوه برخورد مارکسیستی به مسئله مورد مناقشه نیستیم. در دوره مارکس و انگلس آنها به طور فله ای از حق تعیین سرنوشت ملل حمایت نمی کردند، بلکه در تحلیل مشخص از اوضاع مشخص، تاکتیک و سیاست معینی را توصیه میکردند. مثلا عمدتا از جنبشهای ملی مورد حمایت غرب علیه امپراتوری تزاری روسیه (که آنرا ژاندارم اروپا میدانستند) حمایت میکردند در عوض با جنبشهای ملی که مورد حمایت روسیه تزاری بودند مخالفت می ورزیدند. ضمن اینکه مثلا انگلس در مقدمه ای که بر چاپ لهستانی مانیفست نوشت، مسئله را فراتر برد و گفت که طبقه کارگر باید رهبری استقلال لهستان را برعهده داشته باشد.
اما همه میدانیم زمانیکه انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه (معروف به زندان ملل تحت ستم) رخ داد، لنین و به تبعیت از وی استالین درک جدیدی از مسئله حق تعیین سرنوشت ملل به دست دادند. لنین با برداشتن "شرط چاقو" از روی سر این موضوع، آنرا یک حق دمکراتیک شهروندی دانست و همچون حق طلاق، مخالف قضاوت درباره درست بودن یا نبودن آن و یا مفید بودن یا نبودن آن بود. در پرتو همین خوانش اجرای حقوق معوقه بورژوا دمکراتیک توسط حکومت بلشویکی بود که اجازه استقلال به فنلاند و لهستان داده شد، بی انکه بپرسند در فردای این جدایی، نیروهای راست بورژوایی در این دو کشور سر کار می آیند یا نیروهای مترقی وفادار به کارگران و زحمتکشان. و البته میدانیم که بوخارین و روزالوکزامبورگ دو تن از نظریه پردازان و فعالین شناخته شده جنبش کمونیستی آنزمان، مخالف چنین خوانش و برخورد غیرطبقاتی با مسئله ستم ملی بودند. ظاهرا بعد از جدایی این دو کشور، سایر مناطق تحت سلطه امپراتوری روسیه اقدام به تشکیل اتحاد جماهیر شوروی کردند. یعنی علیرغم تشکیل جمهوری خودمختار که بعدا به ۱۵ عدد رسید و برخورداری از حق اموزش به زبان مادری (در کنار زبان سراسری روسی) و حق تشکیل مجلس و دولت ایالتی، مستقل نشدند و در چهارچوب اتحاد شوروی باقی ماندند. در برخی جمهوری های خودمختار نیز که تنوع ملی وجود داشت ساختار فدرالیسم شکل گرفت مثل جمهوری فدراتیو روسیه. اما همه میدانند که اصل برابری ملیتها در دوره استالین و رهبران بعد از او عملا زیر گرفته شد و سلطه شوونیسم روسی کماکان بر سر ملل غیر روس شوروی سنگینی میکرد. در همین راستا کشتارهای قومی و کوچ دادن های اجباری نیز در دوره حاکمیت استبدادی استالین صورت گرفت علیرغم اینکه خود روس نبود و گرجی بود. کوچ اجباری تاتارها از شبه جزیره کریمه به منطقه قفقاز یکی از این سرکوبها بود. بعد از فروپاشی اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۰ بخشی از ملت تاتار تلاش کردند به سرزمین اجدادی خود یعنی کریمه بازگردند اما کماکان در اقلیت هستند و به همین خاطر اکثریت روس تبار این منطقه در رفراندم جدایی کریمه به الحاق مجدد به روسیه و جدایی از اوکراین رای دادند. البته قبلا هم کریمه جزیی از خاک روسیه بود ولی در دوره خروشچف که همسرش اوکرائینی بود در یک تصمیم "عشقی" مقرر گردید که کریمه جزیی از خاک اوکراین شود. آن زمان این مسئله زیاد اهمیت نداشت چون اوکراین هم جزیی از خاک اتحاد جماهیر شوروی بود.
حالا بعد از ذکر این مقدمه طولانی از پیشینه برخورد مارکسیستها به موضوع ستم ملی و حق جدایی، باید چپ به این پرسش کلیدی پاسخ دهد که حق تعیین سرنوشت ملل را بی چون و چرا به مثابه یک حق دمکراتیک ملی و بین المللی میپذیرد یا بالعکس آنرا تابعی از شرایط سیاسی – اقتصادی – اجتماعی- منطقه ای و جهانی میداند؟ مثلا از جنس حق طلاق، آزادی پوشش، آزادی اندیشه و بیان و تشکل است که ما کاری نداریم برخوردارشونده از چنین حقی چه ماهیتی دارد و مثلا افکار و کردارش ترقی خواهانه است یا نه؟ و اگر بخواهیم سئوال را دقیقتر مطرح کنیم اینستکه: مسئله حق تعیین سرنوشت مردم به مسئله دمکراسی و خودحکومتی دمکراتیک توده ها گره خورده است یا ربط مستقیمی به آن ندارد؟
از محتوای قطعنامه مصوب کنگره ۲۲ سازمان ما (سازمان راه کارگر - اوت ۲۰۱۷) درباره رفراندم اقلیم چنین برمی آید که ما و یا لااقل اکثریت سازمان راه کارگر همچون بسیاری دیگر از گروه های چپ ایران تمایل دارند که مسئله ملی و حق جدایی را به مسئله دمکراسی و تعیین دمکراتیک سرنوشت مردم به دست مردم گره بزنند. از اینرو هم مجری رفراندم و هم مناسبات و رژیمی که پس از جدایی سر کار می اید برای چنین دیدگاهی علی السویه نیست. این یعنی برش از نظریه لنینی حق تعیین سرنوشت ملل و چرخش به نظریات روزالوکزامبورگ و سایر نظریه پردازان جنبش کمونیستی. برای لنین مهم نبود که فاعل جدایی لهستان کی هست و دولت مستقل این کشور یک نیروی دست راستی بورژوایی باشد اما برای بخش مهمی از چپ سوسیالیست ایران و منطقه و جهان بسیار مهم است که فاعل جدایی اقلیم رژیم ارتجاعی و دودمانی بارزانی است به همین خاطر معتقدند جدایی کردستان عراق ربطی به پروسه حق تعیین واقعی سرنوشت مردم به دست مردم و خودحکومتی دمکراتیک خلق کرد ندارد. اما مخالفین این خوانشِ بخشی از کمونیستها نیز حرفهایی برای گفتن دارند. مثلا میگویند: اگر ما از حق تعیین سرنوشت خلق فلسطین حمایت میکنیم مگر تردیدی داریم که در صورت کوتاه آمدن رژیم اشغالگر اسرائیل و متحدانش و تشکیل دولت مستقل فلسطینی، دولت آن یا از جنس اسلامگرایان مرتجع حماس خواهد بود و یا از جنس نیروی دست راستی فاسد بورژوایی الفتح؟! آیا در حال حاضر نیروی چپ سکولار وفادار به اردوی کار و رنج فلسطین نقش مهمی در صحنه سیاسی این منطقه بلازده و ستم کشیده دارد که ما به واسطه آن کماکان از حق تعیین سرنوشت خلق فلسطین حمایت می کنیم؟
واقعیت این است که گفتمان " تحلیل مشخص از اوضاع مشخص" همچنانکه میتواند راهگشا باشد میتواند به یبوست سیاسی و برخوردهای دابل استاندارد (معیارهای دوگانه) نیز منجر شود. این نوع برخورد دابل استاندارد در نزد نیروها و دول بورژوایی و ارتجاعی – حتی برای شورای امنیت سازمان ملل - کاملا امری بدیهی و عادی میباشد. آنها هر جا که منافع سیاسی – نظامی و اقتصادی شان اقتضاء کند از استقلال یک ملت و منطقه حمایت میکنند و هر جا آنرا خلاف منافع خویش ببینند به شدت علیه ان موضع میگیرند. مثلا در حالیکه حدود هفتاد سال است رژیم اسرائیل از برسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین طفره میرود و جنبش آنها را به بیرحمانه ترین شکل ممکن سرکوب می نماید با پررویی تمام تقریبا تنها کشوری بوده که از حق مردم کردستان عراق برای برگزاری رفراندم استقلال دفاع کرده است و چه تهوع آور که بخشهایی از مردم کرد در داخل و خارج از کردستان عراق در تجمعات خود درکنار پرچم کردستان، پرچم رژیم صهیونیستی را نیز برمی افرازند!؟ و یا همین اقای پوتین که میگوید: رفراندم اقلیم را برسمیت نمی شناسد و از تمامیت ارضی عراق دفاع میکند به راحتی آب خوردن چند سال پیش رفراندم جدایی کریمه از اوکراین و الحاق به روسیه را با دل و جان پذیرا شد. و یا وزیر امور خارجه ایالات متحده که سیاست رسمی دولت امریکا را حفظ یکپارچگی عراق و مخالفت با جدایی کردستان عراق میداند در دوره کلینتون و بعدا جورج بوش پسر با قیمه قیمه کردن یوگسلاوی از شکم آن نیم دوجین کشور مستقل دراوردند. ابتدا بوسنی و کروواسی و اسلووانی و سپس مقدونیه و مونته نگرو و در دوره اوباما کشور چند صد هزار نفره "کوزوو" ( آلبانی تبارهای ساکن صربستان) که حتی تا کنون چهارپنجم دولتهای جهان حاضر به برسمیت شناختن آن نشده اند. برسمیت شناختن دو رفراندم جدایی طلبانه نافرجام در استان فرانسوی زبان کبک در کانادا و نیز در منطقه اسکاتلند در بریتانیا و یا همین رفراندم استقلال منطقه کاتالان در اسپانیا نمونه های دیگری از این موارد هستند و یا همین حزب دمکرات کردستان عراق به رهبری بارزانی در سالهای اولیه پس از انقلاب ۵۷ ایران همچون جاش در خدمت قوای مسلح رژیم اسلامی ایران بود و تحت عنوان "قیاده موقت" مشغول سرکوب تلاش خلق کرد ایران برای تعیین سرنوشت خویش!!
واقعیت این است که بر خلاف کردستان ایران که عمدتا جزیی از خاک ایران بوده است مناطق کردنشین عراق و سوریه و ترکیه دائما میان امپراتوریها و حکومتهای مختلف دست به دست میشده است. سلطه خلافت عباسی و سپس سلطه دیرپای امپراتوری عثمانی همواره مانع از شکل گیری یک منطقه ویژه و مستقل بنام کردستان شده است. در سالهای پایانی جنگ جهانی اول که دول اروپای غربی برهبری انگلیس و فرانسه موجبات شکست و فروپاشی امپراتوری عثمانی را فراهم کردند سرزمین تحت اشغال این امپراتوری به شکلی کاملا سلیقه ای و دودمانی به چندین کشور مستقل تقسیم شدند در مواردی یک برادر را حاکم یک کشور میکردند و برادر دیگر را حاکم یک کشور تازه تاسیس عربی دیگر (مثلا شکل گیری عربستان و عراق از همین قماش بوده است) همان زمان قوای پیروز در جنگ جهانی اول به روسای عشایر کرد وعده دادند که کشور مجزایی هم برای انها ایجاد خواهند کرد!! اما هیچگاه به وعده خود عمل نکردند. تا اینکه اشغال کویت توسط عراق صدام حسین این بهانه را به دست جورج بوش پدر داد که پس از بیرون اوردن کویت از اشغال عراق یک منطقه پرواز ممنوع بر فراز اقلیم کردستان عراق ایجاد کند. از این جا عروج مججد جنبش ناسیونالیستی کردستان عراق آغاز می شود تا اینکه در سال ۲۰۰٣ جورج بوش پسر کاری را که در سال ۹۱ پدرش تمام نکرده بود به سرانجام رساند و با سرنگونی صدام حسین موجبات قدرتگیری یک رژیم اسلامی شیعی در عراق و یک اقلیم نیمه مستقل در کردستان را فراهم کرد. جنگ داخلی در عراق و جدال اسلامگرایان شیعی و سنی و نیاز رژیم بغداد به تقویت موقعیت خویش باعث شد که در تدوین قانون اساسی جدید عراق امتیازات زیادی به کردها داده شود. رئیس جمهور و وزیر خارجه از کردها انتخاب شدند و خودمختاری کامل اقلیم کردستان با پارلمان محلی برسمیت شناخته شد. آموزش به زبان کردی هم که از سالها قبل در این منطقه آغاز شده بود رسمیت بیشتری پیدا کرد. علاوه بر آن در ماده ۱۴۰ قانون اساسی عراق صراحتا تاکید شد که برگزاری رفراندم در آینده نزدیک هم برای احتمال استقلال و هم برای تعیین تکلیف شهرهای مورد اختلاف نظیر کرکوک و خانقین و ... جزو حقوق مسلم کردها محسوب می شود. در حاشیه انتخابات ۲۰۰۵ در اقلیم کردستان نیز پرسشی در مورد تمایل مردم برای جدایی طرح شده بود که ۹۵ درصد رای دهندگان به آن پاسخ مثبت داده بودند. در طول این مدت،هم به دلیل ضعف دولت مرکزی و هم به دلیل حمایت دول غربی و اسرائیل روزبروز بر دامنه قدرت حکومت بارزانی بویژه قوای مسلح آن افزوده شد. بر خلاف رویه معمول در همه کشورهای مبتنی بر فدرالیسم حکومت اقلیم نه تنها دارای نیروی انتظامی محلی بود بلکه رسما تشکیل ارتش داد و کنترل کامل مرزها و فرودگاه های منطقه را در دست گرفت و بعلاوه با صدور مستقل نفت و گاز به ترکیه صاحب اقتصاد مستقل نیز شد امری که تحریم مالی رژیم بغداد و قطع بودجه اقلیم از سوی دولت مرکزی را به دنبال داشت و سبب شد که در چند ساله اخیر انبوه میلیونی زحمتکشان و حقوق بگیران اقلیم دچار مضیقه معیشتی شوند که شورشهای اجتماعی را نیز به دنبال داشت. دامنه قدرت دولت فاسد و دودمانی بارزانی ها به حدی رسید که بر خلاف قوانین خود اقلیم، او حدود سه سال است که به طور غیرقانونی ادامه ریاست میدهد. اعتراض نمایندگان مجلس اقلیم به مادامالعمر شدن ریاست مسعود بارزانی و شکل گیری جنبش تغییر ( گوران ) نیز سبب تعطیلی پارلمان کردستان عراق توسط بارزانی شد. این خودسری و دیکتاتوری فاسد ارتجاعی سبب بروز بحران داخلی جدی در اقلیم شد. برگزاری رفراندم ۲۵ سپتامبر برگ بارزانی بود تا به زمین زند و با بهره گیری از احساسات ملی گرایانه خلق کرد موقعیت سیاسی خویش را احیاء و مستحکم سازد. او شاید تردیدی در این نداشت که دولت مرکزی بغداد و رژیم های منطقه و جهان نتیجه آرای مردم را نخواهند پذیرفت اما محکم کردن موقعیت سیاسی اش در داخل اقلیم کردستان و نیز احتمال کسب امتیازات بیشتر از دولت شیعی بغداد او را مصرانه به برگزاری رفراندم علیرغم اجماع جهانی دول و شورای امنیت سازمان ملل در مخالفت با آن سوق داد.   
اما آیا– و این اما خیلی مهم است – صرف نظر از هر دیدگاهی که به مثابه یک نیروی چپ و ترقیخواه در قبال درستی یا نادرستی برگزاری رفراندم در اقلیم کردستان داشته باشیم، اکنون که ۷٣ درصد مردم کردستان عراق در این رفراندم شرکت کرده و ۹٣ درصد آنها به استقلال این منطقه پاسخ آری داده اند باید به نتایج این همه پرسی احترام گذاشت و با تحریم سیاسی – اقتصادی کردستان عراق و بویژه هر نوع ماجراجویی جنگی دولت بغداد و رژیم های ارتجاعی ایران و ترکیه مخالفت کرد یا نه ؟ من فکر میکنم هر نیرویی که نشانی از ترقیخواهی و عدالت خواهی و صلح طلبی داشته باشد باید با تمام قوا در برابر رژیم ارتجاعی عراق و حامیان او به ایستد. این رژیم با ممنوع کردن هر گونه پرواز های خارجی به فرودگاهای اقلیم خواستار آن شده که کنترل کلیه مرزهای زمینی نیز به ارتش دولت مرکزی عمدتا شیعه سپرده شود. رژیم اسلامی ایران نیز برای کمک به این سناریوی سیاه جنگی، مانوور نظامی مشترکی را با هدف در اختیار قرار دادن کنترل مرزهای کردستان عراق و ایران به ارتش عراق برگزار کرده است. دولت اسلامگرای اردوغان در ترکیه نیز که مهمترین شریک اقتصادی اقلیم میباشد تهدید به تحریم اقتصادی کامل و از جمله قطع خرید نفت از دولت اقلیم کرده است. این سناریو اگر به تحقق بپیوندد معنایی جز گسترش بی سابقه فقر و فلاکت در کردستان عراق نخواهد داشت و این درحالیستکه این منطقه هیچ راه دریایی برای درهم شکستن حلقه محاصره ندارد.
اکنون دو راه در برابر دولت اقلیم و مردم کردستان قرار دارد: یا همه پرسی جدایی را ابطال کنند و یا در برابر فشار دولت بغداد و تهدیدهای ارتجاعی و جنگ افروزانه ایران و ترکیه به ایستند. اگر اوجگیری فقر و گرسنگی و بیکاری و قحطی امان این مردم را نبرد آنها قطعا مایل هستند که راه دوم یعنی راه مقاومت را برگزینند. در این میان، مردمان ایران ا ز جمله کردستان ایران وظیفه خود میدانند که با هر نوع تحریم اقتصادی و ماجراجویی های جنگی بغداد و رژیم های ارتجاعی همسایه مخالفت و مبارزه کنند و نگذرانند اکثریت زحمتکش کردستان عراق در حلقه محاصره این ادمخواران به زانو درآیند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست