سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نئولیبرالیسم، ریشه ی همه ی مشکلات ما
گاردین: جورج مونبیو


گودرز اقتداری


• شاید مهمترین پیامد نولیبرالیسم نه بحران اقتصادی که به وجود اورده، بلکه بحران سیاسی باشد که ایجاد کرده است. ازانجائی که دامنه نفوذ دولت کاسته شده است، امکانات شهروندان برای ایجاد تغییر از طریق دموکراتیک ناشی از رای و دخالت مردمی هم ناپدید گردیده است. ما به ازای آن به ادعای نولیبرالیسم حق انتخاب مردم در خرید و از طریق مصرف است. اما مشکل انجاست که بسیاری اصلا امکان خرید ندارند و در دموکراسی های بازار ازاد و خرید و فروش سهام همه از حق برابر برخوردار نیستند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۴ آذر ۱٣۹۶ -  ۱۵ دسامبر ۲۰۱۷




بحران اقتصادی، نابودی محیط زیست، حتی سرکارآمدن ترامپ، همه تحت تاثیر نولیبرالیسم پدید امده اند. چرا چپ نتوانسته است برای ان بدیلی بیاید؟

تصور کنید که مردم اتحاد شوروی هیچوقت اسمی از کمونیسم نشنیده بودند. حال حکایت ماست که ایدئولوژی حاکم بر زندگی مان، اکثر ما، هیچ نام مشخصی ندارد. اگر درجریان گفت و گو نامی ازان ببرید حداکثر با یک شانه بالا انداختنی روبرو می شوید. حتی اگر طرف صحبت شما ان را شنیده باشد، به دشواری می توان انرا تفهیم نمود.
نولیبرالیسم - آیا می توانید ان را تعریف کنید؟ گمنامی ان همزمان حاصل و محصول قدرت آن است. نولیبرالیسم نقش عمده ای در بحران های مختلفی در دوران معاصر ما بازی کرده است: بحران اقتصادی سالهای ۲۰۰۷-۲۰۰۸، صدور سرمایه و قدرت که "اسناد پاناما" تنها جزئی از آن را فاش ساخته است، سقوط تدریجی بهداشت و آموزش عمومی، بازگشت فقر کودکان، شیوع تنهایی، نابودی اکوسیستم و صعود ترامپ به قدرت. اما پاسخ ما به این بحران ها چنان است که گویا انها در خلاء روی داده اند و به هم ارتباط ندارند، ظاهرا بدون اطلاع از انکه همگی با کمک یک عامل مشترک تسهیل گردیده و یا تشدید شده اند بدون آنکه بعنوان یک فلسفه منسجم نامی مشخص داشته باشد. چه قدرتی بزرگتر از این هست که گمنام بتواند چنین تاثیرات شگرفی ایجاد نماید؟
نولیبرالیسم چنان فراگیر شده است که ما بندرت انرا به عنوان یک ایدئولوژی درنظر میگیریم. ظاهرا ما قبول کرده ایم که این گزاره اتوپیائی و ایمان هزاره نوین نیرویی بیطرف و فاقد یک قطب ایدئولوژیک است، شبیه به یک قانون طبیعت، مثل فرضیه رازبقای داروین. بروایتی از لنین اما قرار است که فلسفه از کنش خودآگاه بشر برای شکل دادن به زندگی و برای تغییر منابع قدرت استفاده کند.
نولیبرالیسم رقابت را شاخص تعیین کننده روابط بشری می بیند. انسان را به عنوان مصرف کننده ای تعریف می کند که انتخاب دموکراتیک اش دربهترین حالت در خرید و فروش تمرین می شود، پروسه ای که برای کیفیت پاداش می دهد و برای ناکارآمدی ها مجازات می کند. براین اساس نولیبرالیسم مدعی است که بازار منافعی را عرضه می کند که هیچوقت با برنامه ریزی از قبل حاصل نخواهد شد.
از همین رو تلاش برای محدود کردن رقابت مانند دشمنی با آزادی تعریف می شود. مالیات و مقررات دولتی باید در حداقل حفظ شود و خدمات عمومی باید در اختیار بخش خصوصی قرار گیرد. سازماندهی کارگران و مذاکرات جمعی وسیله اتحادیه های صنفی بعنوان یک تجاوز به بازار تعریف میشود که به شکل گیری طبیعی برندگان و بازندگان صدمه وارد میکند و تقبیح میشود. نابرابری فضیلت است و پاداشی برای کاربری و ایجاد کننده ثروت، که ریزش قطره هایش به همه خواهد رسید. در عین حال تلاش برای برابری اجتماعی غیرسازنده است و اخلاقا هم فاسد کننده. بازار تضمین میکند که هرکس به انچه شایسته ان است دست می یابد. ما با درونی ساختن احکام بازار حرس و آز ناشی ازان را تکثیر مینماییم. ثروتمندان خودشان را قانع میکنند که ثروتشان را برای شایستگی شان بدست اورده اند، و تفاوت و تبعیض عملا موجودشان، ازقبیل آموزش و پرورش، ثروت موروثی، و مزایای طبقاتی، را که احتمالا باعث بدست اوردن درآمد شان شده است، نادیده می گیرند. همزمان فقرا هم خودشان را برای کاستی هاشان نکوهش مینمایند، حتی وقتیکه هیچ امکانی برای تغییر شرایط شان ندارند.
بیکاری ساختاری را فراموش کن! اگر تو کار نداری بدلیل انست که تو کارافرین نیستی. و هزینه بالای مسکن را فراموش کن! اگر از تمام اعتبارت استفاده کرده ای بخاطر انست که تو غیرقابل اعتماد و بدبخت هستی. فراموش کن که اطفال تو در مدرسه زمین بازی ندارند! اگر انها چاق و بیمارند تقصیر توست. در جهانیکه با رقابت تعریف شده است هرکس عقب بماند مقصر است و خودش هم خود را مقصر خواهد شناخت.

نولیبرالیسم بدترین ها را از دل ما بیرون کشیده است!

یک سیستم اقتصادی که رفتار شخصیت های روانی را پاداش میدهد زندگی و استاندارد های اخلاقی و شخصیتی ما را تغییر داده است. انطور که پل ورهاگ در کتابش "پس من چی؟" مینویسد، از ثمرات نولیبرالیسم اپیدمی خودآزاری، اختلال در تغذیه، افسردگی، تنهایی، اضطراب رفتاری و اجتماع گریزی هم هست. شاید تعجب آور نباشد که بریتانیا که در آن ایدئولوژی نولیبرالیسم به بیشترین حد اجرا شده است به پایتخت تنهایی در اروپا معروف شده است. اکنون ما همه نولیبرال هستیم.
ترم نولیبرالیسم در جلسه ای در سال ۱۹۳۸ در پاریس برای اولین بار بکار رفت. در میان نمایندگان حاضر دو مرد حضورداشتند که بعدا به تبیین ایدئولوژی کمک کردند، لودویک فان میزز و فردریک هایک. هردو تبعیدی از اتریش، شاهد رژیم های سوسیال دموکراتی بودند که با برنامه ی "قرارداد نوین" روزولت و توسعه تدریجی تامین اجتماعی بریتانیا در اساس ایدئولوژیک، جمع گرا تعریف میشد، و گاه با نازیسم و کمونیسم در یک طیف قرار می گرفت.
در کتاب خود "راهی به رعیت داری" که در ۱۹۴۴ به چاپ رسید، هایک نوشته بود که برنامه ریزی دولتی، با سرکوب فردگرائی، بطور اجتناب ناپذیری به بقدرت رسیدن خودکامگی خواهد انجامید. مانند کتاب میزز "بوروکراسی"، "راهی به رعیت داری" هم بسیار پرفروش شد و مورد توجه افراد بانفوذ و ثروتمند قرار گرفت، که با فلسفه ای روبرو شدند که میتوانست انها را از بسیاری مقررات و قوانین محدود کننده آزاد سازد. وقتیکه در ۱۹۴۷، هایک اولین موسسه برای تبلیغ و گسترش دکترین نولیبرالیسم، جامعه مونت پلرین، را پایه گذاری کرد، قرار بود که با کمک مالی میلیونر ها و بنیادهای تحت نظرشان حمایت گردد.
با کمک ایشان، وی حرکتی را پی جویی کرد که بقول دانیل استدمن جونز—در"اربابان جهان"—آنرا نوعی "بین الملل نولیبرال" نام گذاشته است: یک شبکه ماوراء آتلانتیک از استادان آکادمی، تجار، روزنامه نگاران، و کنشگران. حامیان ثروتمند جنبش تعدادی اتاق فکر هایی را پایه گذاشتند که این ایدئولوژی را ترمیم و اصلاح و تبلیغ نمایند. که موسسه کارآفرینان امریکایی American Enterprise Institute ، بنیاد میراث the Heritage Foundation ، موسسه کِی تو the Cato Institute ، موسسه امور اقتصادی the Institute of Economic Affairs ، مرکز مطالعات سیاست the Centre for Policy Studies ، و موسسه آدام اسمیت the Adam Smith Institute از آن جمله هستند. آنها علاوه بر این اتاق های فکر، کرسی های مطالعاتی و دپارتمان های علمی در موسسات آکادمیک مانند دانشگاه شیکاگو و ویرجینیا را نیز تاسیس نمودند که همچنان به این ایدئولوژی وفادارند.
به مرور نولیبرالیسم تندروتر و آوازه اش گوشخراش ترمیشد. دیدگاه هایک که دولت بهتر است رقابت را قانون مدار کند تا از مونوپولی پیش گیرد—آنطور که اعتقاد پیامبر امریکایی ایدئولوژی توماس فریدمن بود، به دیدگاهی فرا روئید که می گفت مونوپولی ممکن است پاداش کارآمد بودن یک محصول و روند باشد. اتفاق دیگری در این دوران بوقوع پیوست و اینکه جنبش نام خود را ازدست داد. در ۱۹۵۱، فریدمن راضی بود که خود را نولیبرال بنامد. اما مدت کوتاهی بعد، ترم نولیبرال در عمل نامرئی شد. عجیب تر انکه درحالیکه ایدئولوژی روشن تر شده و جنبش وابسته به آن انسجام بیشتری میافت، نامی جایگزین نولیبرال نشده بود.
در آغاز با وجود سرمایه گذاری بزرگی که دران شده بود نولیبرالیسم در حاشیه ماند. اجماع بعد از جنگ تقریبا همه گیر بود: توصیه های اقتصادی جان مینارد کینز وسیعا معمول بود، اشتغال کامل و درمان فقر از اهداف مشترک همه در آمریکا و اروپای غربی بود، نرخ بالای مالیاتی باعث میشد دولت ها منافع و خدمات عمومی و شبکه امنیت اجتماعی را برای بیشتر مردم بدون شرم عرضه نمایند.
اما در دهه ۱۹۷۰ وقتیکه سیاست های کنزی شروع به شکستن کرد و نسیم بحران های اقتصادی بر دو سوی اتلانتیک وزیدن گرفت، ایده های نولیبرالیسم هم دوباره به گفتمان عمومی بازگشت. همانطور که فریدمن هم گفته بود: "همینکه وقت تغییر برسد... بدیل انهم آماده خواهد بود که وارد صحنه شود." البته با کمک روزنامه نگاران و مشاوران اقتصادی، نمونه هایی از ایده لیبرالیسم بویژه نسخه هایی برای سیاست مالی وسیله دولت جیمی کارتر در امریکا و جیم کالاهان در بریتانیا برای اجرا انتخاب شد.
پس از انکه مارگارت تاچر و رنالد ریگان بقدرت رسیدند بقیه همفکرانشان هم بلافاصله سوار واگن شدند: قطع گسترده مالیات ها برای ثروتمندان، سرکوب اتحادیه ها، قانون گریزی برای شرکتها، خصوصی سازی، برون سپاری کار و رقابت با بخش دولتی. از طریق صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، اتحاد ماستریخت، سازمان تجارت جهانی، سیاست های نولیبرال برای اجرا به سراسر جهان تحمیل میشد، عمدتا هم بدون نیاز به گذر از روندهای دموکراتیک. توجه ویژه باید به احزابی داده شود که عموما به چپ، دموکرات و کارگر تعلق داشتند. همانطور که استدمن جونز مینویسد "بسیار سخت است که از اتوپیای دیگری نام ببریم که بدین شیوه بطور کامل به اجرا درامده باشد."
ممکن است عجیب باشد که یک دکترین اقتصادی با این شعار تبلیغ شود که "هیچ بدیلی ندارد."   اما هایک در بازدیدی از شیلی پینوشه، یکی از اولین کشورهایی که درآن برنامه نولیبرالی با شدت هرچه بیشتر اجرا شد، ادعا کرد " تمایل واقعی من بیشتر بسوی یک دیکتاتوری لیبرال است تا یک حکومت دموکراتیک که از لیبرالیسم تهی باشد." آزادی که نولیبرالیسم عرضه میکند، و انطور که بزبان میاید کاملا گیج کننده است، در واقع آزادی برای اوج نشینان است و نه برای قعرنشینان.
آزادی از دست اتحادیه ها و مذاکرات جمعی کارگران برابر با ازادی منکوب کردن دستمزد هاست. آزادی از دست مقررات یعنی آزادی برای مسموم سازی رودخانه ها، بخطرانداختن کارگران، بالابردن وحشیانه نرخ بهره و طراحی غریبی از ابزار دست سرمایه داری است. آزادی از دست مالیات هم برابر با ازادی از تقسیم عادلانه ثروت است که مبادا به فقرای جامعه فرصت برابر عرضه شود.
همانطوریکه نوئامی کلاین در دکترین شُوک مینویسد "تئوریسین های نولیبرال رسما استفاده از بحران ها برای تحمیل سیاست های مورد عتاب مردم را توصیه میکنند، بویژه وقتیکه توجه همه به موارد جانبی جلب شده است؛ بطور مثال بدنبال کودتای پینوشه، جنگ عراق، و یا پس از طوفان مهیب کاترینا، فریدمن آنرا "فرصت مناسبی برای رفرم سیستم اموزش عمومی در لویزیانا" معرفی نمود."



هرگاه که سیاست های نولیبرال در سطح ملی تصویب نشود، انها برای تحمیلش از مکانیزم های بین المللی استفاده میکنند، مانند معاهده های تجاری چندملیتی که دران دولت ها و سرمایه گذاران خارجی اختلافات را بین خودشان رفع و رجوع میکنند؛ سرمایه گذاری هایی در خارج از کنترل های زیست محیطی که سرمایه جهانی به دولت محلی فشار میاورد تا برای جلب سرمایه مقررات تامین اجتماعی و محیط زیست را ملغی سازد و یا به سرمایه گذار تخفیف ویژه بدهد. مثلا هروقت پارلمان ها فروش سیگار را بدلایل بهداشتی ممنوع و یا محدود میکنند، رودخانه ها و آب های طبیعی را از تاثیرات سموم و بازمانده معادن حفاظت میکنند، افزایش نرخ انرژی را محدود مینمایند، و یا کمپانی های داروسازی را از افزایش قیمت به بهانه حق اختصاصی تولید منع مینمایند—کمپانی های چند ملیتی به سازمان تجارت جهانی و سایر تریبون های مشابه شکایت برده و عموما برنده این احکام هستند. به این ترتیب در عمل شاهدیم که دموکراسی که از طریق رای مردم باید عمل نماید به یک تئاتر تبدیل شده و با دخالت عوامل خارجی اجرا شده است. ناگفته نماند که در حال حاضر شاهد عکس این روند در آمریکا هستیم، یعنی دولت ترامپ با فرمان ریاست جمهوری محدودیت های زیست محیطی معاهده پاریس را بدون نظرسنجی از شهروندان و یا تصویب کنگره متشکل از نمایندگان مردم لغو میکند.
پارادوکس دیگر نولیبرالیسم انست که رقابت جهانی بر کمیت و کیفیت و مقایسه جهانی استوار است. حاصل انکه کارگران، جویندگان کار، و خدمات عمومی از هرنوع موضوع تقلب و رژیم های خفقان اور بررسی و نظارت است که مسئول انتخاب برنده و بازنده هاست. دکترین پیشنهادی فون مایزز قرار بود جهان را از برنامه ریزی های مرکز محور رها سازد و برعکس خود سیستم دیگری از همان نوع اما بنام سازمان تجارت جهانی افریده است. نولیبرالیسم تصور نمی رفت که به یک ابزار برای خدمت بخود تبدیل شود، اما بسرعت چنین شد. رشد اقتصادی در دوران ظهور نولیبرالیسم (از ۱۹۸۰ در بریتانیا و امریکا) باستثنای ثروتمندان بسیار بالای هرم اقتصادی بنحو چشمگیری از دهه های قبل از آن کندتر بوده است. پس از ۶۰ سال نزول، عمدتا بدلیل بخارج رانده شدن اتحادیه های صنفی از صحنه، کاهش مالیات ها، افزایش اجاره، خصوصی سازی و حذف مقررات و قوانین حفاظت از محیط زیست و تامین اجتماعی، نابرابری در توزیع درامد و ثروت به ناگهان در این دوره افزایش یافت.
خصوصی سازی و به بازار گذاشتن خدمات عمومی مانند انرژی، آب، راه آهن، بهداشت، آموزش و پرورش، اداره زندانها، حتی راه و جاده ها به کمپانی های بزرگ اجازه داده است برای سودبری از این خدمات در مقابل هر زیرساخت مدنی یک باجه برای دریافت وجه نصب کنند، و از شهروندان و یا از دولت به جمع آوری حق استفاده بپردازند. اجاره و کرایه دادن زمین و ابزار نوع دیگری از کسب درامد بدون نیاز به کار است. وقتیکه شما برای یک بلیط ترن مجبورید بلیط گرانبهایی رابخرید تنها بخش کوچکی از ان به صندوق اپراتور سیستم از خدمه، سوخت و سایر بخش های اداری شبکه میرود، بقیه تنها به جیب کمپانی سرمایه گذار سرازیر میشود.
کسانی که در بریتانیا خدمات خصوصی شده و نیمه خصوصی را صاحب شدند به درامد های شگفت انگیزی دست یافتند که با سرمایه گذاری کم و افزایش بی رویه نرخ خدمات تامین شده است. و در روسیه و هند هم وابستگان به الیگارشی صنایع و سرویس های دولتی را پس از خصوصی سازی از طریق عوامل تحت نفوذ خود در دست گرفتند. در مکزیک هم کارلوس سلیم کنترل تمام خطوط تلفن زمینی و موبایل را بدست اورد و بزودی به ثروتمندترین مرد جهان تبدیل شد.
قرض و قسط هم انطور که اندرو سایر در "چرا ما از عهده ثروت برنمیاییم" مینویسد، همان تاثیر منفی را برما دارد که اجاره. او میگوید که مثل کرایه کردن بهره ناشی از استقراض هم درامدیست که برایش کارنشده است و دائما بدون زحمت افزایش میابد. همچنانکه فقرا فقیرتر میشوند و ثروتمندان ثروتمند تر، انها به کنترل بیشتر سرمایه و پول درگردش دست می یابند. پرداخت بهره و سود کانال انتقال هرچه بیشتر ثروت و امکانات از عامه به اغنیاست. هرچه بهای املاک افزایش میابد و اموال عمومی تحلیل میرود بار مردم عادی از بدهی افزایش میابد (بطور مثال وقتی بورسیه و کمک مالی دانشگاه ها به قرض دانشجویی تبدیل میگردد)، بدیهی است که بانک ها و مدیرانشان از این مجموعه بیشتر نفع و سود میبرند.
آندرو سایر معتقد است که چهار دهه گذشته شاکله انتقال ثروت و سرمایه نه فقط از فقرا به اعنیا بوده است بلکه در درون سلسله مراتب خود ثروتمندان هم جریان انتقال منافع از تولیدکنندگان به سمت سرمایه داران و بانکداران بوده است که املاک و اموال را کنترل میکرده اند و از مالکیت امکانات مالی بهره میبرند، آنها هستند که با جمع اوری بهره و رانت و افزایش سرمایه روبرو بوده اند و سود بدون نیاز به کار و تلاش دریافت میکنند.
سیاست های نولیبرال خود همه جا در شکست و سقوط بازار درگیر بوده اند. نه تنها بانک ها بسیار بزرگتر از ان بودند که بتوان ورشکستگی شان را پذیرفت، بلکه کمپانی های بزرگ هم که اکنون مامور عرضه خدمات عمومی ضروری شده اند را هم نمیتوان به حال خود گذاشت تا سقوط کنند. همانطوریکه تونی جودت در"بیماری زمین را میگیرد" خاطرنشان کرد، هایک فراموش کرد که خدمات حیاتی عمومی را نمیتوان به بازار واگذاشت که رقابت در ان تعیین کننده باشد، چرا که نمیتوان شکست انها را تحمل نمود. معامله گران خصوصی در اینکار فقط منافع را خواهند برد و دولت ریسک را باید بدوش بگیرد. از سویی هرچه شکست ها بزرگتر باشد، ایدئولوژی هم تندروتر میشود. دولتها از بحران های نولیبرال بعنوان امکانات و هم بعنوان عذر استفاده میکنند، تا بازهم از مالیات ها بکاهند، خدمات عمومی را به بخش خصوصی واگذارند، و سوراخ هایی درشبکه تامین اجتماعی ایجاد کنند، و یا مقررات و کنترل بر سوءاستفاده کمپانی ها را حذف کرده و برعکس برای شهروندان محدودیت ایجاد کنند. سیستم سیاسی که خود از دولت منزجر است اما تمام دندانهایش را برای بلعیدن بخش عمومی-دولتی بکار گرفته است.
شاید مهمترین پیامد نولیبرالیسم نه بحران اقتصادی که به وجود اورده، بلکه بحران سیاسی باشد که ایجاد کرده است. ازانجائی که دامنه نفوذ دولتی کاسته شده است، امکانات ما برای ایجاد تغییر از طریق دموکراتیک ناشی از رای و دخالت مردمی هم ناپدید گردیده است. ما به ازای آن به ادعای نولیبرالیسم حق انتخاب مردم در خرید و از طریق مصرف است. اما مشکل انجاست که بسیاری اصلا امکان خرید ندارند و در دموکراسی های بازار ازاد و خرید و فروش سهام همه از حق برابر برخوردار نیستند و بالطبع سهامداران عمده حرف اخر را میزنند. نتیجه نهایی از بین رفتن حق و حقوق فقرا و طبقات میانه است. تا جائیکه احزاب راست و سابقا چپ همه نولیبرالیسم را بعنوان ایدئولوژی خود برمیگزینند، ناتوانی های ساختاری به تبعیض حقوقی تبدیل میشود و تعداد بیشتری از مردم از حقوق سیاسی محروم میشوند.
کریس هجز مینویسد که "جنبش های فاشیستی پایه های خودرا بر فعالین سیاسی استوار نمیکنند بلکه بر روی غیرفعالین سیاسی سرمایه گذاری میکنند، بازندگانی که به درستی احساس میکنند هیچ صدایی انهارا نمایندگی نمیکند و هیچ نقشی در ساختار سیاسی ندارند." زمانیکه مناظرات سیاسی با مردم سخن نمیگویند انها به شعار ها، نشانه ها و گفتمان احساسی پاسخ میدهند. برای ستایشگران ترامپ مثلا اسناد و مدارک و دلیل و برهان بی مورد بنظر میرسد.
جودت توضیح میدهد که شبکه ضخیم تعاملات بین شهروندان و دولت در دوران قوام نولیبرالیسم به رابطه آمریت و اطاعت صرف تقلیل یافته است، تنها نیروی باقیمانده که ما را به حاکمیت مربوط میسازد قدرت و توان نظم یافته ی دولت است. دیکتاتوری و حکومت توتالیتر که هایک ازان نگران بود بنظر میرسد نتیجه ازدست دادن قدرت اخلاقی است که دولت ها هنگام عرضه خدمات عمومی کسب میکردند ولی اکنون اصل خدمت به شهروندان "به تهدید، فریب، و در نهایت امریه صادر کردن برای فرمان برداری مردم کاهش یافته است."
مانند کمونیسم، نولیبرالیسم همان خدائی است که سرنگون شد. اما دکترین برزخ لنگ لنگان ادامه میدهد، یک دلیلش هم گمنام ماندن انست و شاید بهتر باشد بگوئیم سعی در بی نام ماندنش. تئوری دکترین نامرئی در دستان نامرئی همیشه وسیله حامیان نامرئی نولیبرالیسم توصیه میشود. به ارامی و خیلی به ارامی، ما به هویت تعداد معدودی از انها پی میبریم. ما میدانیم که موسسه روابط اقتصادی(Institute of Economic Affairs) ، که با شدت تمام برعلیه مقررات کنترل صنایع دخانیات تبلیغ میکند، ازسال ۱۹۶۳ تا بحال از کمپانی تنباکوی بریتانیا و آمریکا (British American Tobacco Co.) کمک مخفیانه مالی دریافت کرده است. ما همچنین دریافته ایم که چارلز و دیوید کخ دو تن از ثروتمند ترین مردان جهان بنیانگذار و تامین کننده مالی موسسه ای بودند که آغازگر جنبش چای (Tea Party) در امریکا بود. در یادداشتی چارلز کخ نوشته است که "برای پیشگیری از تبلیغات ناخواسته باید اسامی آمرین و مسئولین و تشکیلات و نحوه اداره سازمان مخفی بماند."
کلماتیکه وسیله نولیبرال ها بکار میرود معمولا بیشتر ازانکه نکته ای را فاش کند باعث مخفیکاری میگردد. "بازار" مانند یک سیستم طبیعی بگوش میاید که بنظر میرسد برای همه ما باید تاثیری برابر داشته باشد، مانند نیروی ثقل، و یا فشار جوی. اما در عمل مملو از عمل و عکس العمل قدرت های بانفوذ بازار است. "آنچه که بازار میخواهد" عملا بدین معنی است که کمپانی ها و روسایشان چه میخواهند. "سرمایه گذاری" همانطوریکه آندرو سایر مینویسد، دو معنی کاملا متمایز دارد. یکی سرمایه گذاری روی اکسیون های اقتصادی-اجتماعی و تولیدات مفید به اجتماع است، و دیگری خرید و سرمایه گذاری بر روی املاک و امکاناتی است که بتوان از ان شیره بازار ر ا کشید و رانت گرفت و بهره مالی برد و سرمایه افزود. استفاده از یک ترم برای دو عمل گاها متضاد استتار ریشه ثروت در لباس مخفی است، و باعث فریب و فروختن ثروت اندوزی در لباس ایجاد ثروت است. یک قرن پیش، نوثروتمندان در مقایسه با انها که وارث ثروت شده بودند مورد تمسخر قرار میگرفتند. کارآفرینان برای پذیرش در جامعه مجبور میشدند در لباس ملاک درآیند. امروز ارتباطات برعکس شده است: ملاکین و وراث ثروت سعی میکنند خود را کارآفرین و پیشگام بازار جا بزنند. آنها سعی میکنند ثابت کنند که سرمایه بی زحمت را خودشان با عمل خویش ساخته اند.
این گمنامی و گیج سری با بی نشانی و بی مکانی سرمایه داری نوین در هم تنیده است؛ مدل فروش امتیازتاسیس که تضمین مینماید که کارگران ندانند در واقع برای چه کسی کار میکنند؛ شرکت هایی که از طریق شبکه ای از کمپانیهای مخفی خارج از نظارت قانون کشورها، عمدتا در جزایر دوردست، به ثبت رسیده اند و حتی پلیس و نیروی انتظامی هم قادر به شناسایی صاحبان اصلی و مکان اقامتشان نیست؛ کنترل موسسات پیچیده مالی و بانکی که هم مالیات ها را دور میزند و هم در پولشویی و انتقال "بدون هرنوع رد و نشان ارزی" دست دارند و بطور عمده سیستم های پیچیده که هیچکس حتی دولت ها از ان سردرنمی آورند. گمنامی نولیبرالیسم اما بشدت محافظت میشود و سری مانده است. آنها که تحت نفوذ هایک، مایزز و فریدمن هستند استفاده از ترم نولیبرالیسم را رد میکنند و، بطورعادلانه ای، مدعی هستند که استفاده از این ترم تنها برای فریبکاری است و اما در عوض هیچ بدیلی نیز عرضه نمیکنند. بعضی خود را لیبرال کلاسیک معرفی میکنند و یا از لقب لیبرترین استفاده میکنند. اما این تفسیر ها تاحدودی باعث گمراهی هم میگردد و عامدانه خودفریبانه است چرا که مدعی است که هیچ چیز تازه ای در "بوروکراسی، راهی بسوی بردگی" و یا اثر کلاسیک فریدمن بنام "سرمایه داری و آزادی" موجود نیست. با تمام این احوال، حداقل در مراحل اولیه اش، نکته قابل ستایشی هم درباره پروژه نولیبرالیسم وجود دارد. و آن اینکه نولیبرالیسم یک فلسفه نوین و متمایز بود که وسیله یک شبکه منسجم از متفکرین و کنشگران با یک نقشه راه مشخص تبلیغ میشد. آنها بسیار صبور و اما پیگیر بودند و "راه رعیت داری" برایشان مسیری به قدرت بود.
پیروزی نولیبرالیسم در عین حال آیینه ایست که سوی دیگرش شکست چپ را نشان میدهد. وقتی که اقتصاد بی تفاوتی و عدم دخالت به فاجعه ۱۹۲۹ انجامید، کینز یک تئوری فراگیر اقتصادی برای جانشینی ان طرح کرد. زمانیکه مدیریت تقاضا دردهه ۷۰ به حاشیه خورد، بدیلی برای سیستم موجود آماده بود. اما وقتیکه نولیبرالیسم عملا موجود در ۲۰۰۸ اقتصاد جهان را درهم شکست، چپ بدیلی برای نولیبرالیسم تهیه نکرده بود که جایگزین ان شود. نتیجه همین دوران برزخی است که دیدیم. چپ ها و میانه روها هشتاد سال است که یک چارچوب عمومی برای تفکر اقتصادی نداشته اند.
هرنوع ستایش از لرد کینز عملا اعتراف به شکست چپ و میانه هم هست. پیشنهاد اقتصاد کینزی برای رفع بحران فعلی در آغاز قرن بیست و یکم در واقع انکار سه مشکل عمده است؛ یکم بسیج مردم حول ایده های سنتی دشوار است، دوم خطاهایی که در دهه ۷۰ افشا شد هنوز هم وجود دارند، و از همه مهمتر، برای بزرگترین مشکل امروز بشر، بحران زیست محیطی، کینز هیچ حرفی برای گفتن ندارد. مدل های کینزی با تحریک مصرف کننده به خرید بیشتر باغث رشد اقتصادی میشوند و افزایش تقاضا و رشد تولید طبیعتا هردو مخرب محیط زیست هستند.
آنچه تاریخ از کینزیانیسم و نولیبرالیسم نشان میدهد حاکی از انست که تنها مخالفت با یک سیستم درهم شکسته کافی نیست. یک بدیل منسجم نیز باید عرضه نمود. برای کارگران، دموکرات ها و بطور وسیعتر چپ ها، یک برنامه اقتصادی شبیه به برنامه های مارشال و آپولو قرن بیستم ضرورت مرکزی است. یک تلاش هدفمند و آگاهانه برای طراحی یک سیستم جدید مورد نیاز است که برای پاسخ به تقاضاهای قرن بیست و یکم مناسب باشد. برنامه ایکه برای طبقه پروکاریا با مکانیزم شبکه ای و برون سپاری کار، و کارآفرینی های تابع تکنولوژی های نوین (خود-کاربری) طراحی شده باشد و بتواند استاندارد زندگی مناسبی با سطح علمی و صنعتی این قرن ارائه نماید.

* www.theguardian.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست