گزارشی از مراسم اختتامیه سومین دوره جایزه شعر احمد شاملو
•
مراسمی که اگرچه وامدار نام شاملوست، تنها به صدای او بسنده نمیکند و از صداهای دیگری در شعر معاصر ایران یاد میکند که نامشان ۱۷-۱۶ تا بیشتر نیست و یادمان میاندازد که این زنجیره همانجا، پس از آن آدمها انگار پاره شده است و جز تنی چند از آن نسل، درختانی کهنسال و ریشهدار که هنوز نفس میکشند، هیچ گیاهی دیگر در این برهوت نروییده است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱ دی ۱٣۹۶ -
۲۲ دسامبر ۲۰۱۷
جامعه فردا- غروب ۲۱ آذر ۱٣۹۶. تهران بیحوصله و کدر است و خیابان ولیعصر به خاطره چنارهایش میاندیشد و سرفه میکند. اتوبوسی بلندترین خیابان مشجر تهران را بالا میرود. در خیابان عارفنسب، پاییز شکل و شمایل دیگری دارد. درهای موقوفه دکتر افشار باز است و نور حیاط به خیابان باریک پردرخت تابیده است. داخل خانه شلوغ است و آدمها آرامآرام روی صندلیهای سالن نهچندان بزرگی مینشینند. سردیس شاملو روی سن به تفکر درباره چیزهایی مشغول است که لابد هنوز ذهن ما و شعر ما بدان قد نمیدهد. کمی آنسوتر آقای بامداد در تابلویی که از شمعهای دورتادورش نور میگیرد؛ از جهان رفتگان به ما بیچرا زندگان نگاه میکند. آقای بامداد ۹۲ ساله شده است و این سومین بار است که شاعران دور هم جمع میشوند که جایزهای را به نام او بدهند به کتاب شعری برگزیده. مراسم جایزه شاملو از یاد شاعران دیگر خالی نیست. مهمانی با صدای نیما و شعرش آغاز میشود، نیمای بزرگی که هرچه داریم وامدار انقلاب و تحول اوست در بنیان شعر. بعد صدا و شعر اخوان ثالث است و فروغ فرخزاد و نصرت رحمانی… .
اجرای مراسم را رویا تیموریان برعهده دارد و اولین کسی که روی سن دعوت میکند، محمدرضا اصلانی است؛ یکی از داوران جایزه که در ستایش شعر و خیال شعر حرف میزند و درباره هرآنچه از ظرفیتهای شعری شاملو بیرون آمده است؛ سخنرانیاش پیچیده و سنگین و فلسفی است. پس از او تصویر و صدای شاعران دیگر هوا را سبک میکند. اسماعیل خویی، رضا براهنی، سیمین بهبهانی و یدالله رویایی… ستاره اسکندری هم شعر «زمین» شاملو را با موسیقی هوشیار خیام اجرا میکند. مرادفرهادپور، داور دیگر و سخنران دیگر است. صحبتهایش را با جمله معروف آرتور رمبو آغاز میکند: «باید مطلقا مدرن بود». بعد شعر نو را نمونه و رخدادی کمنظیر یا یگانه موردی میداند که ما هستی تاریخی را به شکل واقعی تجربه کردهایم و درواقع تجربه مدرنتیه را بهصورت مطلق پیش بردهایم. تنها موردی که در آن توانستهایم مطقا مدرن باشیم و به همه تناقضات و انفجارهای ناشی از مدرن بودن تن بدهیم. اما فرهادپور قصد ندارد صرفا به بحثهای علمی و فلسفی شعر بپردازد که قاعدتا این مراسم جایش نیست. به همین خاطر نقبی میزند به بحران در شعر مدرن امروز، به سرنوشت شعر در دوران معاصر که زیر سایه ویرانی و تباهی بقیه رخدادها قرار گرفته است. میگوید:«شعر ما امروز بهرغم رخداد شعر نو در فضای بحرانی به سر میبرد که بازتاب بحران اجتماعی جامعه است. همه سویههای این بحران را در شعر هم میبینید؛ تورم کلماتی که آوار میشوند، تعداد شاعرانی که بیشتر از خوانندگان است؛ فساد و انحصار و تجمل پرستی.»
او به فراموشی محتوا بهعنوان یکی از اصلهای زیباییشناسی مدرن هم اشاره میکند، به اینکه شعر امروز ما حدیث نفس است و ما تنها با روانشناسی یک «من» زخمخورده روبهرو هستیم که اصلا نمیخواهد به تجربه مدرنیته به شکل مطلق آن تن بدهد، بلکه برعکس میخواهد از دیگری و تاریخ فرار کند و به پناهگاه آرام نفس خود پناه برد. فرهادپور از «من»ی حرف میزند که میخواهد دنیا را محاکمه کند؛ چراکه او را درک نکرده است. و میگوید که این شعرمحتاج رابطه با جهان و دیگری است و باید خودش را از نو تجربه کند.
پس از او سیاوش کسرایی، محمدعلی سپانلو، م.آزاد، عمران صلاحی، احمدرضا احمدی، سهراب سپهری، بیژن الهی و محمد مختاری شعر میخوانند. تصویرشان روی پرده سالن ثابت و بیحرکت است. سالن پر از کلمه میشود.
بعد احمد پوری بیانیه را میخواند: «هیات داوران با ابراز خرسندی از وجود مجموعه شعرهایی از شاعران نسل جوان در پی آن بودند تا حساسیت به جهان از درون حساسیت به زبان در ساختارهای گسترش دهنده معنی را در این مجموعهها ردیابی کنند. از سوی دیگر کوشش داوران برآن بود که تنوع و رنگآمیزی و گستردگی نظرات درباره شعر امروز را مدنظر داشته باشند.»
محمدرضا اصلانی، احمد پوری، هوشنگ چالنگی، مراد فرهادپور و ضیا موحد هیات داوران سومین دوره جایزه شعر احمد شاملو بودهاند.
آنها با اذعان به اینکه ممکن است آثار مورد داوری به تمام و کمال واجد شاخصها و معیارهای یاد شده نباشد، مجموعه شعر «آشویتس خصوصی من» سروده حسن همایون را با کسب اکثریت آرا بهعنوان برگزیده اول سومین دوره شعر احمد شاملو معرفی میکنند. آیدا سرکیسیان به روی سن میرود. یادش هست که وقتی از بانیان این مراسم تشکر میکند، یادی هم کند از جانباختگان و کسانی که در زلزلههای اخیر عزیزانشان را از دست دادهاند. جایزه را به حسن همایون تقدیم میکند و مراسم به آخر میرسد. مراسمی که جای خالی یکی دو نسل میان جوانها و قدیمیترها، مثل جای خالی دندان افتادهای در آن خودنمایی میکند. مراسمی که اگرچه وامدار نام شاملوست، تنها به صدای او بسنده نمیکند و از صداهای دیگری در شعر معاصر ایران یاد میکند که نامشان ۱۷-۱۶ تا بیشتر نیست و یادمان میاندازد که این زنجیره همانجا، پس از آن آدمها انگار پاره شده است و جز تنی چند از آن نسل، درختانی کهنسال و ریشهدار که هنوز نفس میکشند، هیچ گیاهی دیگر در این برهوت نروییده است.
اتوبوسی از خیابان عارفنسب عبور میکند. مسافرانش مردان و زنانی را در تاریکی خیابان میبینند که از موقوفه دکتر افشار بیرون میآیند. زنی کنار پنجره اتوبوس نشسته است و پیغامهای تلگرامش را بالا و پایین میکند. کسی برایش نوشته است: مرا تو بیسببی نیستی…لبخند میزند و به شاعرانی نگاه میکنند که از خیابان بالا میآیند. هیچکدامشان را نمیشناسد. در یک گروه تلگرامی نوشتهاند: امروز تولد احمد شاملوست. او را خوب میشناسد.
مراد فرهادپور:شاملو و فروغ شاعران «مطلقاً مدرن»
به گزارش ایلنا مراد فرهادپور (استاد دانشگاه و مترجم) شاملو را شاعرِ جانهای آزاد دانست و گفت: من سخنم را با یکی از جملات مربوط به رَمبو آغاز میکنم که میگوید: «باید مطلقاً مدرن بود». در اینجا منظور از مطلقاً مدرن بودن به معنی سرتاپا مدرن شدن نیست. در اینجا «مطلقاً» به معنای دقیق فلسفیاش به کار رفته است؛ یعنی به شکلی نامشروط، بدون چون و چرا، با پذیرش همهی شکافها، تناقضات، ابهامات، ناتمامیها و خلاءهای درون مدرنیته. ما اگر در تجربهی معاصر تاریخی خودمان، این گفتهی رمبو را اصل قرار دهیم؛ میبینیم که واقعاً شعر نو نمونه و رخدادی کمنظیر و شاید بینظیر و یگانه مورد اصلی تاریخیمان است که آن را به شکل واقعی تجربه میکنیم و درواقع تجربهی مدرنیته را تا انتها بهصورت مطلق پیش میبریم؛ جایی که شعر نو محل تحقق جوهر تاریخی و تجربی معاصر ما میشود.
وی شعر نو را تنها موردی دانست که ما واقعاً در آن توانستهایم «مطلقاً مدرن» باشیم و افزود: شعر نو توانست همهی تناقضات و انفجارهای ناشی از مدرن بودن را در خود جمع کند، و به نفیِ همهی سوژهها بپردازد و سعی کرد شعر را براساس همین خیال اعلا بسازد. از دید رمبو شعر نقطهی تلاقی واقعیت انسانی، یعنی واقعیت زبان، فکر و نماد، با واقعیت طبیعی است. شعر نقطهی برخورد دیالکتیکی تاریخ و طبیعت است. جایی که واقعی بودنِ خیال، تجربه میشود و از آنطرف خیالی بودنِ واقعیت را زندگی میکنیم. جایی که زبان با تجربهی حسی و با واقعیت تجربی در هم میآمیزد. ما میرسیم به نقطهای که در آن این خیال شعری، میشود همان سویهی دیالکتیکی تجربه، و در آن هم بخش تاریخی و انسانی، و هم بخش طبیعی درهم تنیده میشوند. اگر بخواهم از زبان خود رمبو بگویم، یک سطر زیبایی دارد که میگوید: این امکان است که نمودن، همان بودن باشد؛ و اینجاست که نمود شعری، با وجود واقعی در هم میآمیزد و یکی میشود. این خیال اعلاء نشاندهندهی این است که چطور شعر میتواند واقعیتِ واقعترین سویهی تجربی و انسانی باشد، و دقیقاً تحقق اصیل این تجربه و همان شکل واقعاً مطلقاً مدرن بودن باشد.
وی ادامه داد: ولی در کنار این دلیل اول، که بیشتر به ماهیت خود شعر برمیگردد, دلیل دوم به نظر من بیشتر ناظر به تجربهی تاریخی خود ماست. رخداد شعر نو یک گسست کامل از سنت بوده که به خلق امر نو انجامیده است، و مرحلهی جدیدی را در تاریخ آغاز کرده، و یک منطق جدیدی را به راه انداخته. همانطور که میبینیم به عنوان یک منطق شعری، هم واقعی است و هم خیالی. شعر نو سوژههایی را بر آن داشته که بر این گسست و انقلاب، اعلام وفاداری کنند و پیامدهای خود را از دل شعر بیرون بکشند و آن حقیقت را مرحله به مرحله تا ابدیت پی بگیرند. اگر خود گسست برای ما به اسم «نیما» گره خورده، دو سوژهی اصلیای که منطق حقیقت ناشی از این رخداد بدیع و نو را پیش بردند، بیشک «احمد شاملو» و «فروغفرخزاد» هستند. نکتهی مهم در اینجا، تأکید بر همین منطق گسست است، که شعر نو را به مثابهی تحقق تجربهی مطلقاً مدرن بودن و تجربهی تن دادن به تناقضات مدرنیته، تبدیل به یک نقطهی مرکزی در تاریخ معاصر ما تبدیل کرده است.
فرهادپور این مسئله را به حوزهی سیاسی نیز کشاند و اظهار داشت: این نقطهی مرکزی، نه فقط در عرصهی هنر بلکه فراتر از آن در عرصهی سیاسی بودن شعر نو نیز، یک امر فرعی نیست؛ بلکه جزئی است از وجود تاریخی. به همین سبب هم شعر به عنوان شکلی از تجربه، نفوذ و تأثیر بیش از حدی بر سیاست ما داشته است و این دیالکتیک بین سیاست و شعر را کمتر میشود در تجربهی دیگر زبانها و دیگر کشورها پیدا کرد. تجربهای که از دل شعر نو در میآید به لحاظ اصالت، ماندگاری، خلق امر نو و تولید حقیقت به یک معنا حتی از برخی نامزدهای دیگرِ مفهوم رخداد در تاریخ معاصر ما که درواقع نامزد سیاسی هستند؛ مثلا انقلاب مشروطه موفقتر است. به یک معنا میتوان گفت رخداد شعر نو به لحاظ اصالت توانسته است منطق حقیقت ناشی از این گسست و حقیقتی که نیما دریچهاش را به روی آن گشود و تجلی بخشی به آن، موفقتر دانست. برخی انقلابها هیچگاه نتوانستند قابلیتهای رهاییبخش درون خود را به فرجام برسانند.
این استاد دانشگاه؛ نسبت شعر نو را با سنت تشریح کرد و گفت: انقلاب مشروطه درواقع نه به لحاظ گسست توانست کاملاً از گذشته ببرد، و نه آنچنان که باید و شاید یک حقیقت و امر نو خلق کند. از این لحاظ واقعاً شعر نو تجربهای باز استثنایی است. شعر نو به مثابهی گسست از سنت، به مفهوم هگلی کلمه دقیقاً نوعی پیوند با سنت است. آنجاست که سنتشکنی خودش یک نوع سنت است و در اینجاست که ما میبینیم در این نوع گسست نه فقط حال و آینده؛ بلکه گذشته هم تغییر میکند. این نفی، یک نفی انتزاعی نیست، بلکه نفیای است که واقعاً با سنت تاریخی موجود درگیر بوده است. ما یک سنت غنی و درازمدت شعری داشتهایم که بیش از هزار سال دوام داشته و بر همین اساس است که نه فقط حال و آینده بلکه گذشته را هم این گسست تعیین میکند و ما تمام سابقهی شعریمان را از رودکی تا حافظ و بعد در پرتو شعر نو، و نام شاملو و البته نیما بازمیخوانیم.
فرهادپور ادامه داد: در شعر نو ما با یک رابطهی دیالکتیکی بین نفی و تغییر روبهرو هستیم. نفی سنت به شکل ایجاد رابطه با آن. این در حالی است که در دیگر زمینهها مثل موسیقی، نمایشنامه، رمان، نقاشی و مجسمهسازی و چه حتی در زمینهی سیاسی، ما صرفاً با ایجاد فضا روبهرو بودهایم؛ یعنی برای مثال، در موسیقی یا نقاشی ما چنین چیزی وجود ندارد که بیایم و آن را بشکنیم و یک سنتشکنی دیالکتیکی را به شکل تاریخیاش آغاز کنیم. ما تازه یک فضایی میخواهیم که یک نقاشی، نمایشنامه و مجسمه شروع شود. به همین ترتیب حتی در مورد انقلاب ۵۷ هم که شما نگاه بکنید میبینید که مسئله یک مطالبه یا حق سیاسی خاص نبوده؛ بلکه در این انقلاب مسئله، خواست و مطابهی خود سیاست به عنوان یک عرصه است. نه یک حق خاص؛ بلکه حقِ حق داشتن، و همین معنا یک جور شروع کامل است. این البته مسائل خاص خودش را دارد. ولی ما باز هم میبینیم که شعر نو از این منظر هم یک پدیدهی استثنایی است. تنها موردی است که ما فقط با ایجاد یک فضای نو روبهرو نیستم بلکه اتفاقاً با یک رابطهی کاملاً مدرن و پیچیده با سنت نیز مواجهیم؛ جایی که نفی سنت، درگیر شدن با قابلیتهای تحققنیافتهی سنت است.
وی گفت: به شکل کاملاً دیالکتیکی ما با یک تاریخ در هم پیچیدهی مدرن روبهرو هستیم که در آن این بدهبستان بین حال و آینده و گذشته در جریان است. براساس همین تعلق رخداد شعر نو به تاریخ معاصر به عنوان وسیعترین نمونهی مطلقاً مدرن، و مدرن بودن و تا انتهای تجربهی مدرن بودن به لحاظ سوبژکتیو و ابژکتیو پیش رفتن، و پذیرش همهی تناقضاتی که در تجربهی مدرن هست، باعث میشود که کموبیش سرنوشت شعر هم در دورهی معاصر زیر سایهی ویرانی و تباهی بقیهی رخدادها قرار بگیرد. به یک معنا میتوانیم بگوییم که شعر ما امروز به رغم رخداد شعر نو، در یک فضای بحرانی به سر میبرد که در بسیاری از جهات بازتابِ همین بحران اجتماعی جامعهمان بعد از انقلاب ۵۷ است. شما همهی سویههای این بحران را در شعر هم میبینید: تورم کلماتی که همینطور آوار میشوند و انواع مجموعههای شعریای که تعداد شاعران را بیشتر از خوانندگان شعر میکند. از طرفی، فساد، انحصار و تجملپرستی برجسازان اسلامی در خود شعر و تجربهی شعر هم کاملاً حضور دارند. باز کردن این بحران، مستلزمِ وقت دیگری است که هم یک تحلیلی از وضعیت امروز جامعه بدهیم و هم بتوانیم مابهازای آن را در تجربهی شعری پیدا کنیم.
فرهادپور بحران حاضر را یک بحران جدی و واقعی دانست و گفت: شاید تنها نکتهای که به جای این نقد کلی و شاید انتزاعی، بتوانم تا حدی به شکل مشخص و انضمامی به این بحران اشاره کنم؛ نکتهای است که من بارها و بارها از ۲۰ سال پیش در ترجمهی شعر روی آن تأکید داشتهام. دقیقاً مسئلهی اولویت محتواست؛ بهویژه در جایی که فرم تبدیل به یک بازی صرفاً تکنیکی شده است. یعنی رابطهی اینکه فرم را به عنوان رسوب محتوا در نظر بگیریم، از بین رفته و اتفاقاً میشود گفت که یک تأکید اولویت بر محتوا به عنوان یکی از اصلهای زیباییشناسی مدرن فراموش شده و آنچه که اتفاقاً این خلاء محتوا را پرکرده خلاء تفکر است. در اینجا خلاء ایده، چیزی نیست جز روانشناسی خرده بورژوازانه. یعنی جایی که شعر، حدیث نفس میشود و به محض اینکه پای شعر به میان میآید همه صداهای میگیرد و سوزناک میشود و ما با یکجور روانشناسیِ منِ زخمخوردهای روبهرو میشویم که از قضا اصلاً نمیخواهد تن به تجربهی مدرنیته به شکل مطلق آن بدهد؛ بلکه برعکس میخواهد از دیگری و از تاریخ فرار کند؛ و به پناهگاه آراماش یعنی همان نفس خودش برود و همه چیز را تبدیل به زجههایی که از زخمهایی که حاضر نیست به صورت واقعی حتی تا ته آنها پیش برود میکند و نام حقیقی آنها را بر زبان بیاورد. این منی که فضا را پُر میکند و اگر چه یگانه مورد تجلیاش خود راویِ من نیست.
وی با اشاره به مجموعهی برگزیدهی این دورهی شعر شاملو گفت: هرچند در همین مجموعههایی هم که امسال شرکت کرده بودند باز هم به راحتی میشد نشان داد که چقدر همه دارند از من حرف میزنند و به یک معنا، شعرها به نوعی حدیث نفس تبدیل شدهاند و باز یک منی است که طاقت زیادی هم ندارد تا به تجربهاش به مفهوم روانکاوانه و به مفهوم تاریخی تن بدهد. بلکه میخواهد مدام به یک دورنگرایی شبهعرفانیای که در تاریخ ما وجود داشته بگریزد و این تورم شعری و احساسات سوزناک هم جزوِ آرایههای ایدولوژیکِ همین روانشناسی من است و این پدیده حتی در این اشعار هم بوده و بعد فقدان بُعد دراماتیک، که در آن اصلاً دیگریای در کار نیست. فقط یک من است که همینطور دنیا را محاکمه میکند که چرا او را درک نکرده. این نبود بعد دیگری، «من» را بسیار تک ساحتی میکند و اتفاقاً حتی در عنوان کتابی هم که برنده شده ما این دو دوگانگیِ حضور مثبت و منفی «من» را میبینیم که حالا از یک طرف به یک تجربهی تاریخی- دراماتیک و به یک فاجعه پیوند خورده و از طرفی، از آن منِ شرقی و عرفانی تا حدی فاصله گرفته است.
وی در پایان گفت: به نظر من میآید که ما در این ۴۰ سال، ادغام اقتصادی همراه با انزوای سیاسی-فرهنگی را تجربه کردیم و این خودش باعث شده که اتفاقاً سویهای از همین بحران شعر و اصولاً کل این ایدولوژی معنویتگرایی و انواع و اقسام عرفانهایی که در جامعه پخشند و البته استفادهی ایدولوژی رسمی از همین من و تجلیات شعری و عرفانی و دینیاش در شعر امروز ظهور کند. من فکر میکنم همانطور که در سایر عرصهها باید پشت سر گذاشته شود، تا تازه بتوانیم حقیقت آن ادغام اقتصادی را آشکار کنیم. الان ۴۰ سال است که همه دارند کشور را به سوی ادغام هر چه بیشتر با بازار جهانی و سرمایهداری پیش میبرند ولی واقعیت این است که این ادغام باید در هم شکسته شود و شعر هم محتاج رابطه با جهان و رابطه با دیگری است. شعر امروز باید با شعر جهان و دیگران رابطه بگیرد، و از این نظر میشود گفت که ترجمه باز هم آن سویهای است که در آن شعر میتواند به حقیقت خودش برگردد و لااقل با بحرانی که وجودش را فراگرفته است به صورت واقعی و از روبهرو مواجه شود. اینجاست که میبینیم ترجمه هم تبدیل میشود به سویهی حقیقی شعر و این باز یک مورد دیگری است از این حرف کلیای که من باز چند سال پیش گفتم که تفکر و حیات فکری و فلسفی و هنری ما در تاریخ معاصر با مضمون تفکر-ترجمه گره خورده است. فکر میکنم که شعر معاصر هم از همین قاعده پیروی میکند.
|