سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مُشتِ دُرُشتِ مردم، گل‌مشتِ آفتاب
مجموعه مقالاتی از"منجنیق" در مورد خیزش اخیر مردم درایران


• در نود و دومین فلاخن "منجنیق"، مجموعه‌ مطالبی در مورد خیزش اخیر مردم در ایران منتشر شده است. از این مجموعه «اموال عمومی چیست و چه کسی آن را تخریب می‌کند؟» - اردلان باستانی، «سیمای جنبش در تله‌سور» -شراره شاهد، «چرا خیزش کافی نیست؟» - هژیر پلاسچی، «آهنگ گسترش عصیان» - نرگس نسیمی و آرش دوست‌حسین و «شبحی بر فراز ایران در گشت و گذار است» - مهران جنگلی‌مقدم را می خوانید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲٣ دی ۱٣۹۶ -  ۱٣ ژانويه ۲۰۱٨


                            اموال عمومی چیست و چه کسی آن را تخریب می‌کند؟
                                                          اردلان باستانی

با شروع هر اعتراض خیابانی در ایران، قشون "دلسوزان جامعه" از راه می‌رسند و مردم را از "خشونت" و تخریب "اموال عمومی" برحذر می‌دارند. قبل از اینکه گوش به نصیحت آنان بسپاریم باید ببینیم اموال عمومی چه هستند و مردم کدامشان را تخریب کرده‌اند.
آیا اموال عمومی شامل همه‌ی ساختمان‌ها و دستگاه‌هایی می‌شود که در شهر وجود دارند؟ اگر پاسخ مثبت است پس باید پذیرفت که شهر در کلیت خود جزو اموال عمومی به حساب می‌آید. این گذاره با وجود زیبایی، اما مخفی‌کننده‌ی واقعیت شهر است، شهر متعلق به عموم نیست. شهر متعلق به طبقات است و این طبقات به نسبت جایگاه و قدرت‌شان از شهر و داشته‌هایش سهم برده‌اند. طبقات دارا، صاحبان بیشترین سهم از شهر و متعلقاتش‌ هستند و طبقات زیرین جامعه هم کمترین سهم را دارند و یا مانند حاشیه‌نشین‌ها به عنوان مازاد، به حاشیه‌ی شهرها رانده و ناپدید شده‌اند.
اموال عمومی دقیقن همان بخشی از امکانات شهر‌ند که طبقات پایین می‌توانند از آنها استفاده کنند. مدارس و دانشگاه‌های دولتی، بیمارستان‌ها و درمانگاه‌ها، سینماها، وسایل حمل و نقل عمومی، شبکه‌های آب و برق شهر و خطوط ارتباطی ارکان اساسی اموال عمومی‌اند چون استفاده از آنها با درآمد‌های بخش بزرگی از طبقات پایین جامعه همخوانی دارد.
همه‌ی اموال عمومی تحت مدیریت دولت است، اما این رابطه برعکس نیست، یعنی هر موسسه و اداره‌ای که در اختیار دولت است الزامن عمومی‌ هم نیست. مهم‌ترین نمونه بانک است، بانک‌های بزرگ ایران همه دولتی‌اند اما هیچ ارتباطی به عموم ندارند. خصلت بانک با عمومی شدن منافات دارد و میزان بهره‌مندی از ثروت جمع شده در آن به جایگاه طبقاتی افراد ارتباط دارد. طبقات بالا می‌توانند به راحتی وام‌های میلیاردی بگیرند و سپرده‌های میلیاردی داشته باشند بدون اینکه در مورد مالیات این ثروت و یا حتی منبع به دست آمدنش مورد پرسش واقع شوند. اما طبقات محروم کمترین بهره‌مندی و بیشترین آسیب‌پذیری را در برابر بانک‌ها دارند.
باید از هفت‌خوان بگذرند تا بتوانند کمترین مبلغ وام را دریافت کنند و با اولین دیرکرد بازپرداخت از طرف بانک و "ضامن"‌هایشان تحت فشار قرار بگیرند. پلیس به سراغشان ‌می‌ِآید، چک‌شان برگشت داده می‌شود، مشتری بد‌حساب معرفی می‌شوند، سفته‌هایشان به اجرا گذاشته می‌شود و دار و ندارشان هدف غارت قرار می‌گیرد. بانک‌هایی که در چند سال گذشته به صاحبان "بافت‌های فرسوده‌ی شهری"، که اکثرن هم از طبقات پایین هستند، وام‌های نوسازی دادند و در مالکیت خانه‌هایشان شریک شدند. و یا وام‌هایی که به کشاورزان دادند تا برق و تجهیزات آبیاری به مزارع ببرند و کشاورزی را "توسعه" دهند و در نهایت کشاورز ماند و وام‌های هنگفت و خشکسالی و بانکی که نمی‌فهمد خشک‌سالی چیست! بانک‌ها نه تنها اموال عمومی نیستند که مرکز غارت دارایی آحاد مردم‌اند.

چه کسی به اموال عمومی حمله می‌کند؟

سینما یکی از اموال عمومی است. بعد از انقلاب 57 و قدرت‌گیری جمهوری اسلامی چه شرایطی بر سینما حاکم بوده است؟ توقیف فیلم، بستن خانه‌ی سینما، اذیت و آزار سینماگران و تقویت بنجل‌ترین آثار سینمایی و حقنه‌کردن کله‌پوک‌ها به عنوان هنرمند و بازیگر به مردم تنها بخش آشکار شده‌ی وضعیت سینما در کشور است.
وضعیت دسترسی به سینما و بهره‌مندی از آن به چه شکلی است؟ جمعیت شهرنشین ایران در بیش از 1140 شهر و شهرستان متمرکز شده‌اند، از این تعداد تنها 60 شهر به سینما دسترسی دارند. طبق آمار وزارت ارشاد در سال 1392 در مجموع 247 سالن سینمایی در ایران وجود دارد که بیشترینشان در استان تهران متمرکز شده‌اند. استان تهران دارای 56 پردیس سینمایی است که 110 سالن سینما را شامل می‌شود. بیش از هزار شهر و شهرستان ایران از داشتن سینما محروم‌اند. رشد جمعیت از وقوع انقلاب تا امروز چیزی حدود 127 درصد بوده است اما ساخت سینما رشد منفی 44 درصد داشته است. به طور واقعی همه‌ی شهرستان‌های ایران و روستاها از داشتن سینما بی‌بهره‌اند و تنها مراکز استان و آن هم به صورت گزینشی سالن سینما دارند.
این وضعیت یکی از بخش‌های اموال عمومی است. وضعیت بیمارستان‌ها و درمانگاه‌های روستایی از این هم بدتر است. بیمارستان هیچ شهرستانی از 100 تخت تجاوز نمی‌کند و امکاناتشان هم گویی در زمان منجمد شده‌ است، قدیمی، بی‌کاربرد، پرخطا و از‌کارافتاده و با کمبود نیرو. کمبود نیرویی که نتیجه‌ی سیاست‌های تعدیل اقتصادی و قراردادی کردن پرستاران بوده است. در عوض بهترین بیمارستان‌ها در مرکز و آن هم نه دولتی که خصوصی و تنها پذیرای بیمارانی هستند که از همه‌ی ما بهتراند! بیمارستان‌های دولتی تبدیل به قصاب‌خانه‌ی فقرا شده‌اند، از بخیه‌کشی کودکان تا گروگان‌گیری بیماران به دلیل عدم توان پرداخت به موقع هزینه‌ها در آنها اتفاق افتاده است و صدایی هم از هیچ "دلسوز جامعه"ای شنیده نشد.
مدرسه‌های کلنگی با سیستم گرمایشی خطرناک و هیکل پوسیده،‌ کم‌تعداد، دو و سه شیفته، فاقد زمین‌های ورزشی و حتی فضای سبزی که اغلب در لیست تعرض خصوصی‌سازی و تفکیک زمین و فروش آن قرار گرفته‌اند هم بخشی از اموال عمومی هستند. بنا به گفته‌ی "خسرو نظری" رییس مرکز برنامه‌ریزی آموزش و پرورش، ایران صدهزار مدرسه‌ دارد. این رقم فریب‌دهنده است چون نه تنها ظرفیت‌ آنها را مشخص نکرده بلکه با دادن این رقم کیفیت آنها را هم مخفی کرده است. این صدهزار مدرسه با احتساب تمامی مدارس کپری در سیستان و بلوچستان، کردستان و دیگر مناطق محروم است. کلاس‌هایی کوچک با ظرفیت حداقل 30 دانش‌آموز. صدهزار مدرسه با احتساب همه‌ی مدارسی که در دوره‌ی پیش از انقلاب ساخته شده و عمرشان به 5 دهه می‌رسد. اعداد و ارقام در موارد این‌چنینی هیچ واقعیتی را در خود ندارند. کشور ترکیه هم با جمعیت مشابه همین تعداد مدارس را دارد اما مدارس ترکیه از نظر کیفیت‌های آموزشی با کشورهای اروپایی چندان فاصله ندارند.
اموال عمومی تنها محدود به شهرها نیستند و منابع طبیعی و محیط زیست را هم در بر‌ می‌گیرد. اگر همه‌ی فجایع زیست‌محیطی از خشک‌ شدن تالاب‌ها و دریاچه‌ی ارومیه و رودخانه‌ها گرفته تا انقراض حیوانات و از بین رفتن مراتع و سوختن و سوزاندن عمدی جنگل‌های زاگرس در نوار مرزی کردستان را مستقیم به عملکرد دولت و کلیت حاکمیت ربط ندهیم، نمی‌توانیم از سهل‌انگاری عمدی در قبال این بحران‌ها صرف‌نظر کنیم. پاسخ حاکمیت به بحران‌های زیست‌محیطی و نابودی آن تنها شعبده‌های کلامی و رویکردش در برابر فعالان محیط زیست هم بازداشت و اعمال فشار امنیتی بوده است. حاکمیت، معترضان به خشک شدن دریاچه‌ی ارومیه را سرکوب،‌ فعالان محیط زیست که با ابتکارات شخصی و جمعی جلوی آتش‌سوزی جنگل‌ها را می‌گیرند را بازداشت می‌کند و در مجموع برخوردش با محیط زیست هیولایی و مخرب است.
اموال عمومی دقیقن از طرف حاکمیت و با هدف مشخص انباشت سود و کاهش مسئولیت دولتی در قبال شهروندان مورد تعرض قرار می‌گیرد. مسیر، مسیر خصوصی‌سازی و تعدیل و اخراج و کاهش خدمات عمومی است. مسیرِ قراردادی کردن کارمندان بخش عمومی است که با همان اسم "چابک‌سازی" در حال پیش‌روی است.
این دولت است که مدارس را به حال خود رها کرده، حمل و نقل عمومی را کاهش و هزینه‌ی استفاده از آن را افزایش داده است. دولت است که به اموال عمومی حمله می‌کند، پارک‌ها را می‌فروشد، پیاده‌روهای خیابان‌ها را تنگ می‌کند، تفریح‌گاه‌های مردم را خصوصی می‌کند و تعرضش تا اشغال، تجاری‌سازی و کسب درآمد از همه‌ی شهر ادامه دارد.

دلواپس چه هستند؟

از روز اول خیزش ستم‌دیدگان و تسخیر خیابان‌های ایران، روشنفکران مردد، روزنامه‌نگاران پروسرمایه و هواخواهان دولت اعتدال که در سایه‌ی تلویزیون‌های ماهواره‌ای صاحب نام و نشانی شده‌اند دهان علیه اعتراضات مردم گشوده‌اند.
مردم به جان آمده از فقر و نابرابری را خشونت‌طلب می‌نامند و چشم بر جنازه‌ی خونین بیش از 30 شهید بسته و تنها چند موسسه و اداره را می‌بینند که در آتش سوخته‌اند. خشونت عنان‌گسیخته‌ِی سرکوب خیابانی و بازداشت 2000 نفر در یک هفته را نمی‌خواهند ببینند اما دود سوختن چند سطل آشغال و چند مرکز سرکوب را چرا!
همان‌طور که خصلت این اعتراضات طبقاتی است و این طبقه‌ی فرودست است که خشمگین از نابود شدن زندگی‌اش و تباه شدن آینده‌اش کمر خموده‌اش را راست کرده و به میدان آمده و چراغ‌دار تغییر شده است، طبقات منتفع از ادامه‌ی وضع موجود هم در برابرش صف‌آرایی کرده‌اند. دلگرم به حضور چماق‌داران‌اند و قلم‌فرسایانشان در روزنامه‌ها و سایت‌های خبری و صفحات فیس‌بوک و توییتر که شبانه‌روزی خاک در چشم حقیقت می‌پاشند و کارشان وارونه ساختن حقیقت است و اعتبارزدایی از معترضان و خیزشی که نسبت و پیوندی با آنان، جایگاه طبقاتی‌شان و «مراد»های سیاسی‌شان ندارد.
«دلواپسان بنفش» در این روزها آگاهانه و هدفمند، آتش زدن مقرهای سپاه و دادگستری و فرمانداری و بانک‌ها را نشانه‌های خشونت‌طلبی جنبش و تخریب اموال عمومی نشان می‌دهند و اصرار دارند که به دیگران و همه‌ی ما بباورانند که مقر سپاه نیز بخشی از اموال عمومی است. البته که مقر‌های سپاه و دادگستری، این دو نشان و نماد سرکوب، بخشی از اموال عمومی به غارت رفته‌ است که حال در اختیار «پاسداران امنیت» و منافع طبقاتی اینان قرار دارد.
واقعیت اما نه نگرانی برای تخریب اموال واقعن عمومی که مسئله دیگری است: برای اینان اموال عمومی اهمیتی ندارد. خوب می‌دانند در فردای "شکستِ" جنبش مراکز سرکوب دوباره سربرمی‌آورند و مستحکم‌تر و تسخیر‌ناپذیرتر هم می‌شوند. خوب می‌دانند که فردای شکست از آن آنان‌ است که امروز از همه‌ی مواهب ثروت و مکنت بهره‌مندند، می‌دانند که فردای شکست ازآن آنانی است که وعده‌ی روشن ماندن جهنم را می‌دادند.
دست و پا زدن این روزهایشان اما نتیجه‌ی شکست ایدولوژی "امیدواری" است. امید به صندوق و "تغییر" از راه قانونی. فرودستان این حباب را ترکانده‌اند و به همه‌ی ما نشان دادند که اگر امکان تغییری وجود دارد، در خیابان است و در سازماندهی و نه در صندوق‌های تیره‌ی رای.
دلواپسان بنفش نگرانند و هراسان چرا که تنها در چند روز بی‌اعتباری ایده‌هایشان در قامت «تنها راه نجات و ممکن» نمایان شده و هم امکانات مادی سرکوبی که در اختیار «مراد»های سیاسی‌شان است، مورد تعرض قرار گرفته است.
واقعیت این است که ترس‌شان از آتش گرفتن مراکز سرکوب است و نه تخریب اموال عمومی که خود سینه‌چاک نابود کردن آن توسط دولت‌اند. اگر مراکز سرکوب همین‌طور به صورت زنجیر‌ه‌ای نابود شوند دیگر دولت اعتدال که "بهترین سیاست‌های اقتصادی" را دنبال و با شکستن استخوان محرومان اقتصاد ایران را نوسازی می‌کند، امکان دفاع از سرمایه و انباشت را نخواهد داشت و ناچار است در برابر خشم هیچ‌بودگان سر خم کند.
روشنفکران "دموکرات" و مدافعان "حقوق بشر" و مخالفان "خشونت" برای چند سطل آشغال اشک نمی‌ریزند، برای هر آن چیزی اشک می‌ریزند که سخت بود و استوار و اکنون دارد دود می‌شود و به هوا می‌رود.

                                                                   ****
                                                 سیمای جنبش در تله‌سور
                                                                شراره شاهد

از تاریخ 9 دی‌ماه 1396 مردم معترض با خواست‌های معیشتی و در مقابله با تظاهرات حکومتی به خیابان آمدند. این شورش‌ها از مشهد شروع شد و به سرعت به شهرهای دیگر انتقال پیدا کرد.
پلیس ضدشورش در همان ابتدای شکل‌گیری تظاهرات با باتوم و گاز اشک‌آور به معترضین حمله کرد. در روز دوم پنج نفر بدست نیروهای سرکوبگرکشته شدند. حسن روحانی به عنوان رییس‌جمهور در واکنش به این اعتراضات گفت: "اعتراض حق مردم است و دستگاه‌های مسئول باید زمینه‌ی راه‌پیمایی را فراهم کنند" اما در عین‌حال هشدار داد که دولت تخریب اموال عمومی را تحمل نخواهد کرد. او در ادامه گفت: "مردم در بیان اعتقادات و نظراتشان کاملن آزاد هستند." در ادامه، تمامی جریانات داخل نظام از اصولگرا تا جناح‌های اصلاح‌طلب با هم متحد شدند که جنبشی که در خیابان توسط مردم شروع شد بدست دولت تمام خواهد شد و همه‌ی این‌ها دسیسه‌های غرب و دولت‌های آمریکا و اسرائیل است.
این اعتراضات به یکی از تیتر‌های مهم خبرگزاری‌های خارجی تبدیل شد. رسانه‌های مختلف با توجه به سیاست‌های خود نسبت به این اتفاقات واکنش نشان دادند. بسیاری از رسانه‌ها و جریانات چپ از جنبش اعتراضی در ایران حمایت و سعی کردند تا صدای جنبش را به بیرون منتقل کنند اما یک سری از رسانه‌های چپ که جمهوری اسلامی را تنها یک حکومت ضدامپریالیستی می‌دانند به این اعتراضات با دیده‌ی شک نگریسته و نه تنها صدای اعتراض فرودستان نشدند بلکه سرکوب شورش‌های اخیر را نیز توجیه کردند. به‌طور مثال خبرگزاری «تله‌سور»1، که خودش را یک خبرگزاری سوسیالیست می‌داند، گفته‌های نمایندگان جمهوری اسلامی را مبنی بر ‌اینکه این اعتراضات توطئه‌ی کشورهای امپریالیستی بوده منتشر کرد اما هیچ‌گونه فیلم یا عکسی از مبارزات داخل ایران منتشر نکرد و با پخش سخنان نتانیاهو و دونالد ترامپ سعی کرد تا واقعیت را آنطور که حکومت ایران دوست دارد نشان دهد.
چنین موضع‌گیری‌ای از آنجایی ناشی می‌شود که برخی از جریانات چپ ضدامپریالیست تنها دشمن خود را آمریکا و اسرائیل می‌دانند و با هر جریانی، حتی ارتجاعی، که ادعای دشمنی با این‌ها را داشته باشد حاضر به همکاری هستند و تا جایی پیش می‌روند که جنبش آزادیخواهانه‌ی ایران را که از دل فرودست‌ترین اقشار جامعه با شعار نان و آزادی شکل گرفته و ماهیتی پیش‌رو و مترقی دارد، نادیده می‌گیرند.
در همین راستا خبرگزاری تله‌سور نه تنها هیچ عکس یا فیلمی از تظاهرات ایران منتشر نمی‌کند بلکه به عنوان اولین خبر، سخنان روحانی را بازتاب می‌دهد و در ادامه از زبان یکی از مسئولین می‌نویسد: "هیچ گلوله‌ای از سمت پلیس یا ارتش ایران به سمت تظاهرکنندگان شلیک نشده است" در حالی که تنها در همان روز پنج نفر از تظاهرکنندگان در شهرهای مختلف ایران کشته شدند.
تیتر خبر نیز بخشی از حرف‌های روحانی است که می‌گوید: "مردم ایران آزاد هستند که تظاهرات قانونی برگزار کنند" اما به این نکته اشاره نمی‌کند که در دوران ریاست‌جمهوری روحانی تظاهرات "صلح‌آمیز" متعددی در مقابل زندان‌ها و اماکن دیگر با خواست آزادی زندانیان سیاسی برگزار شده و دولت با ارعاب و دستگیر کردن معترضین سعی در برچیدن این تظاهرات صلح‌آمیز داشته است. همین رویه در مورد اعتراضات کارگران و معلمان نیز پیش گرفته شده است. و در ادامه حکومت ایران نه تنها زندانیان سیاسی را آزاد نکرده بلکه زندانیانی مانند رضا شهابی را که مدت‌ها است حکمشان پایان یافته را هم در زندان نگه داشته است.
به این ترتیب نگاه ضدامپریالیستی صرف بین منافع کارگران و فرودستان و ادعاهای جمهوری اسلامی مبنی بر ضدیت با امپریالیسم دومی را انتخاب می‌کند؛ بدون توجه به این نکته که یکی از علل مهم افزایش فقر و تبعیض در ایران اعمال سیاست‌های نئولیبرالی و خصوصی‌سازی تمامی خدمات اجتماعی، آموزشی و درمانی است و اتفاقن در این زمینه نه تنها جمهوری اسلامی با کشورهای امپریالیستی توافق دارد بلکه از صندوق بین‌المللی پول نیز به خاطر فشاری که به طبقات فرودست وارد کرده جایزه می‌گیرد و کشور را به بازاری برای سرمایه‌داران خارجی تبدیل کرده است. اما از طرف دیگر با ادعای مبارزه با امپریالیسم و نسبت دادن جنبش مردمی به نیروهای بیگانه سعی دارد تا دست‌های خود را بشوید و این‌طور نشان دهد که عامل نارضایتی مردم سیاست‌های حکومت نیست بلکه عامل اصلی دخالت‌های غرب است و براحتی با همین بهانه دست به کشتار و سرکوب معترضان بزند و محدودیت‌هایی نظیر قطع اینترنت و فیلترینگ را توجیه کند.
سیاست دولت روحانی مخصوصن پس از برجام در جهت جذب سرمایه خارجی بوده است. شرکت‌های چندملیتی بدنبال مکانی برای سرمایه‌گذاری می‌گردند که با کمترین هزینه برای تولید بتوانند به سودهای بیشتری دست‌ پیدا کنند تا در رقابت بازار دوام بیاورند. حکومت ایران در همدستی الیگارشی اقتصادی/نظامی سپاه با سرکوب جنبش کارگری و زندانی کردن رهبران آن همچنین حمله به معیشت طبقات فرودست، تعطیلی کارخانجات و تصویب حداقل حقوق کارگران در سال 96 که با توجه به نرخ تورم بالای دو درصد (طبق آمار رسمی جمهوری اسلامی) کمتر از یک درصد رشد داشته، سعی کرده تا چنین فضایی را برای شرکت‌های خارجی فراهم کند. چنین سیاست سرکوبگرانه‌ای که با انتشار فیش‌های نجومی مدیران عالی‌رتبه و وزرای دولت روحانی همراه بود، در کنار تعطیلی کارخانجات و ورشکسته‌شدن تولیدی‌های کوچک باعث شد تا بخش بزرگی از طبقه‌ی متوسط به طبقات پایینی سقوط کنند.
سیاست خصوصی‌سازی وزارت بهداشت هم در جهت توقف ساخت‌وساز بیمارستان دولتی و سپردن بخش‌های مختلف آن به پیمانکاران خصوصی، همچنین پرداخت وام‌های کلان و کم‌بهره برای سرمایه‌گذاران حوزه‌ی بهداشت، و نیز پایین آوردن حق پرداخت شرکت‌های بیمه‌ی درمانی قدم برداشت تا سرانه‌ی بهره‌مندی طبقات فرودست از امکانات بهداشتی به طرز بی سابقه‌ای سقوط کند.
چپ ضدامپریالیست قادر به دیدن این مسائل نیست که جنبش اعتراضی در ایران، که بدرستی "جنبش نان" نام گرفته است، حاصل چنین شکاف طبقاتی و سیاست‌های تبعیض‌گستر است و نه تنها از طرف کشورهای غربی سازماندهی نشده بلکه یک خصلت ضدسرمایه‌داری نیز در خود دارد و قبل از هر چیز به روند نئولیبرال دولت روحانی حمله می‌کند و می‌خواهد تا دست بازار را از خصوصی‌سازی امکانات رفاهی، آموزشی و بهداشتی کوتاه کند. در واقع تنها نیرویی که در سرشت خود می‌تواند انواع مداخله‌های امپریالیستی از تحریم و مداخله‌ی نظامی تا اعمال سیاست‌های تدوین‌شده در سازمان تجارت جهانی و صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی را بااثر کند، همین نیرویی است که از اعماق شهرهای کوچک و حاشیه‌نشین‌ها و محله‌های فقیرنشین جوشیده و به خیابان آمده و منافع واقعی و مادیِ درازمدت آن با منافع نهادها و دولت‌های امپریالیستی در تضادی آشتی‌ناپذیر قرار دارد. حتا اگر این بالقوه‌گی هنوز به موضع شفاف و بیان‌شده‌ی این جنبش تبدیل نشده باشد تنها جایی که چنین امکانی برای آن متصور است در همین جنبش و در میان همین مردمِ عاصی است.
اگرچه کشورهای امپریالیستی حمایت ضمنی خود را از این جنبش اعلام کرده‌اند اما باید توجه داشت که سیاست چنین کشورهایی همیشه بر مبنای مطرح کردن و جاانداختن یک آلترناتیو ارتجاعی در مقابل جریانات مترقی است و تلاش آن‌ها برای به بیراهه بردن خواسته‌های مترقی جنبش نان توسط رسانه‌های جریان اصلی با برجسته کردن شعارهای ارتجاعی با محتوای راسیستی یا اعلام آمادگی برای دخالت نظامی و تحریم بیشتر همراه بوده است.
نقش رسانه‌های مترقی و آلترناتیو اما فرا رفتن از دوگانه‌ی "جمهوری اسلامی/دولت‌های امپریالیستی" و انتشار و حمایت از خواست‌های مردم ایران و شناساندن سویه‌های مترقی و برحق این جریان به جهانیان است. بنابراین سوال اساسی این است که چرا چنین واقعیت‌هایی از دید بسیاری از جریان‌های چپ ضدامپریالیست دور مانده یا حداقل مجبور نشده‌اند در مقابل آن واکنش نشان دهند؟ شاید یک دلیل آن کم‌کاری و بی‌توجهی جریانات چپ ایرانی به مواجهه با چنین موضع‌گیری‌هایی است.
چپ بین‌المللی که دسترسی کافی به اخبار ایران ندارد و مسلمن مدیای جریان اصلی را هم منیع موثقی برای پیگیری اوضاع داخل ایران نمی‌بیند، به راحتی می‌تواند تحت‌تاثیر رسانه‌هایی نظیر تله‌سور قرار بگیرد و به همین جهت مساله‌ی ضدامپریالیست بودن حکومت ایران به یکی از مبهم‌ترین مسائل جنبش جهانی چپ تبدیل شده است.
این یکی از وظایف مهم جریان‌های چپ ایرانی خارج از کشور است که در جهت زدودن این ابهامات و بسیج بین‌المللی جنبش‌های رهایی‌بخش به نفع طبقات فرودست و کارگران قدم بردارند.

زیرنویس:
1.   Telesur یک شبکه‌ی تلویزیونی و ماهواره‌ای سوسیالیست، چندملیتی آمریکای لاتین است

                                                                   ****
                                                 چرا خیزش کافی نیست؟
                                                            هژیر پلاسچی

انقلاب همیشه پیش از آن‌که انتظارش را داشته باشیم از راه می‌رسد، همیشه برای آن زیادی دیر است و زودتر از آنچه که انتظارش را داریم اتفاق می‌افتد، همیشه نابه‌هنگام است و از قضا تمام توان رهایی‌بخش آن در همین نابه‌هنگامی نهفته است، در دل امکان‌های جدیدی که می‌گشاید و پدیدار می‌کند. ما البته هنوز با انقلاب روبه‌رو نیستیم. اگر بخواهیم به زبانی کلاسیک در این مورد حرف بزنیم باید بگوییم «مردم دیگر نمی‌خواهند حاکمان بر آنان حکمرانی کنند.»، اما هنوز تا آن‌جایی که «حکمرانان دیگر نتوانند حکمرانی کنند» فاصله داریم.
اگرچه همین خیزش گسترش‌یابنده‌ی موجود هم موجب شده است بسیاری از فعالان سیاسی، کارشناسان حاذق و نخبه‌گانی که در سازمان دادن گفتارهای مسلطِ درون و بیرون از حکومت نقش داشتند، غافلگیر شوند اما غافلگیری آنها غافلگیرکننده‌تر از خودِ خیزش است. بگذارید به عقب بازگردیم.
دولت دوم حسن روحانی که در چهار سال اول دولت‌اش انواع سیاست‌های ستمگرانه‌ی طبقاتی را اجرایی کرده بود، حتا پیش از تحلیف و تنفیذ، اجرای سیاست‌های تهاجمی‌تری نسبت به زندگی فرودستان را در دستور کار گذاشت. هرچند آنچه که بیش از همه به آن توجه شد طرح موسوم به «کارورزی» بود اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شد. طرح کارورزی از یک‌سو دانشجویانِ در آستانه‌ی فارغ‌التحصیلی را روانه‌ی بیگاری می‌کرد و از سوی دیگر با فرستادن خیل فارغ‌التحصیلانِ بیکار به عنوان کارگرانِ متخصصِ ارزان به محیط‌های کار، امنیت شغلی کارگران را از بین می‌برد، البته دولت می‌توانست با افزایش آمار کاذب افراد دارای شغل، در رقابت‌های انتخاباتی بعدی به نفع جریان اعتدال از آن استفاده کند. پیش از این اصلاحیه‌ی پیشنهادی دولت برای قانون کار با مقاومت وسیع اجتماعی روبه‌رو شده بود و دولت و مجلس سرانجام برای کنترل خشم عمومی آن را از دستور کار خارج کردند. با این همه مهم‌ترین بندهای این اصلاحیه نه با طی کردن مسیر پیش‌بینی‌شده در قانون، یعنی تصویب در مجلس و تایید در شورای نگهبان، بلکه در غالب بخش‌نامه‌های دولتی و پشتیبانی دیوان عدالت اداری به مورد اجرا گذاشته شد، از جمله ابطال قطعی دستورالعمل حمایتی از کارگران قرارداد موقت و ابطال ممنوعیت اخراج کارگرانِ مادر در ایام شیردهی.
این اما همه‌ی ماجرا نبود. تمام گشایش‌هایی که دولت وعده داده بود در نتیجه‌ی توافقات «برجام» اتفاق خواهد افتاد، با فرو نشستن گرد و غبار ایدئولوژیک حولِ آن، دود شد و به هوا رفت. مردم هرچند برای مدتی فریفته‌ی گفتار مسلط در رسانه‌های داخلی و خارجی و تبلیغات دولتی شدند اما در زندگی روزمره‌شان متوجه شدند که خبری از آن وعده‌ها نیست، وعده‌هایی که گاه توسط مدافعان «چپ» برجام و روحانی هم تکرار شده بود که برجام منجر به «رونق کسب‌وکار» خواهد شد و در سایه‌ی این رونق «طبقات میانی و پایین جمعیت نیز نرم‌نرمک منتفع می‌شوند»2. نه کسب‌وکاری فراتر از کسب‌وکار «کاسبان تحریم» رونق گرفت و نه از رونق کسب‌وکار آنان «طبقات میانی و پایین» منتفع شدند. آنچه که البته رونق بیشتری گرفت دزدی و فساد و اختلاس‌های کلان بود که در پیوند با وضعیت آشفته‌ی اقتصادی موجب ورشکستگی پی‌درپی موسسات بانکی نیمه‌خصوصی_نیمه‌نظامی/ دولتی و بر باد رفتن پس‌اندازهای اندک مردمی شد که به امید گذران زندگی به این موسسه‌ها اعتماد کرده بودند.
ماجرا اما حتا پیش‌تر از اینها آغاز شده بود. از گفتار طبقه‌متوسطی سرکوبگری که در جریان تبلیغات انتخاباتی سال 92 حول کمپین روحانی شکل گرفت و به روشنی این جهت‌گیری را داشت که به قیمت روی کار آمدن یک دولت امنیتیِ نولیبرال، چنان که در آن روزها صورت‌بندی می‌شد، «وضع از این بدتر نشود». ترجمه‌ی صریح این نیم‌جمله البته این بود که لایه‌های پایینی و میانیِ طبقه‌ی متوسط که در دولت احمدی‌نژاد خطر سقوط درون پرتگاه فقر و فلاکت را به چشم خود دیده بودند، خودشان و موقعیت طبقاتی خودشان را نجات دهند، حتا اگر به قیمت خرد شدن استخوان‌های طبقه‌ی کارگر و فرودستان باشد. بنابراین اوباش اصلاح‌طلبی مانند سهیل جان‌نثاری و ملیحه محمدی که این روزها روانه‌ی رسانه‌های جریان اصلی در خارج از کشور می‌شوند تا بگویند شورشیان را «نمی‌شناسند» گذشته از ماموریت ایدئولوژیکی که وضع موجود بر عهده‌ی آنها گذاشته است، چیزی از حقیقت را بیان می‌کنند. اعتدالیون و جهت‌گیری طبقاتی جریان اعتدال در همان روزهای کمپین انتخاباتی برای اولین دولت حسن روحانی فرودستان را از ساختار نمادین حذف کرده و نادیده انگاشته بود.
گویا غیر از مخالفان چپ‌گرای دولت روحانی، تنها نیرویی که فرا رسیدن این روزها را پیش‌بینی می‌کرد، خودِ دولت، نه تنها به معنای کابینه‌ی روحانی بلکه به معنای آپاراتوس سیاسی نظمِ مستقر و تمام نهادهای اجرایی متصل به آن بود. به همین دلیل علاوه بر تلاش برای منظم کردن چپ موازی/ اعتدالی و سازماندهی انواع جریان‌های جعلی به عنوان چپ، یک نیروی زبده‌ی اطلاعاتی بر سکان وزارت کار گمارده شد و در کنار آن و به عنوان تکمیل‌کننده‌ی این برگماری، نهادهای نظامی مانور مقابله با شورش‌های کارگری برگزار کردند. مبارزات صنفی_سیاسی اما در یک سال اخیر گسترده‌تر، فعال‌تر و در مواردی رزمنده‌تر شده بود. کارگران، معلمان، بازنشسته‌گان، دانشجویانِ فرودست و صاحبان پس‌اندازهای اندک در جریان یک مبارزه‌ی روزمره به هم پیوند خوردند. این تنها اتصال بدن‌های آگاه به همدیگر نبود که این مبارزات را مداوم و پیگیر می‌کرد، بلکه ستم طبقاتی فزاینده بود که از درون خودش بدن‌های آگاهی را می‌آفرید که به هم متصل می‌شدند. بنابراین آنهایی که از خیزش اخیر غافلگیر شدند تنها کسانی بودند که یا با ستم طبقاتی حاکم هم‌سو و هم‌جهت و در مواقعی هم‌دست بودند یا کسانی بودند که بنا به جایگاه طبقاتی خودشان هنوز امکان این را داشتند که با وعده‌های پوپولیستی حسن روحانی مشغول شوند. «آنها» و «ما» اما می‌دانستیم این روزها خواهند رسید.

خیزشی که از راه رسید

ماجرا از یک تجمع معمولی در مشهد آغاز شد، در یکی از چند قطب مذهبی ایران و شهری که برای سال‌ها در استیلای بخش محافظه‌کار حکومت یا چنان که این روزها خوانده می‌شوند «اصول‌گرایان» بوده است. آنچه که تاکنون پیداست این است که فراخوانی در گروه‌های تلگرامی چرخیده است و از مردم دعوت کرده تا برای اعتراض به گرانی و تبعیض اقتصادی در تجمعی شرکت کنند. منشا این فراخوان هنوز معلوم نیست و البته دیگر اهمیتی هم ندارد. تجمع در مشهد و یکی دو شهر نسبتن کوچک استان خراسان رضوی برگزار و از همان ساعت اول رادیکال می‌شود، رادیکال‌تر از آنچه که کسی تا ساعتی قبل از آن می‌توانست تصور کند. شعارها به روشنی از دولت عبور می‌کنند و کل نظم مستقر را نشانه می‌روند. از آن پس این تظاهرات اعتراضی هر روز گسترده‌تر از روز قبل می‌شود. در این مدت نام شهرهایی در اخباری که دست به دست می‌شود شنیده شده است که تا پیش از این نه تنها کسی نام آنها را نمی‌دانست بلکه در گفتار مسلط اصلاح‌طلبی/ اعتدالی پایگاه سنتی رای محافظه‌کاران خوانده می‌شدند. کسانی که با نگاه تحقیرآمیز مرکزنشین/ طبقه‌متوسطیِ بدنه‌ی اجتماعی اصلاح‌طلبان و اعتدالیون، با برچسب‌های شهرستانی و دهاتی و عقب‌مانده پیشاپیش صلاحیتِ مداخله در امر سیاسی از آنها سلب شده بود، پیشروتر از تمام جنبش‌های تاکنونیِ بعد از سرکوب انقلاب 57 در همان روزهای اول نه تنها تمام نظم مستقر را زیر اخیه کشیدند، نه تنها نیروی سرکوبِ گیج و ناآماده را از خیابان‌ها پس زدند، بلکه به مراکز قدرتِ حاکم و نمادهای آن هم به شکل مادی و واقعی تعرض کردند. نگاه بالادستی پر از غرور و نخوت فعالان سیاسی ساکن در تهران و شهرهای بزرگ توان تحلیل این را نداشت که اگر آنها به خودشان حق می‌دهند با اعلام استیصال و در فرمان‌بری از «امر ممکن»، یعنی تنها شکلی از سیاست که آن را مشروع و واقعی می‌دانستند به اصلاح‌طلبان و اعتدالیون و افراد مورد حمایت آنها رای بدهند، مردم شهرهای کوچک هم پیش از این حق داشتند از روی استیصال به رقبای محافظه‌کار آنها رای بدهند که همواره شعارهای معیشتی ملموس‌تری داشته‌اند.
این تنها افسانه‌ی مسلطی نبود که پودر شد و به زمین ریخت. در همین چند روزی که از آغاز خیزش سراسری می‌گذرد افسانه‌های بسیاری دود شدند و به هوا رفتند. افسانه‌های مسلطی که از آغاز حضور اصلاح‌طلبان در قدرت، از خرداد 1376 به تدریج به مدد رسانه‌ها و صور بسته‌ی گفتار به عنوان امور بدیهی و پذیرفته‌شده جا افتاده بودند و هرگونه تردید در آنها با بلاهت و دیوانگی و «تحلیل‌های هپروتی» داغ ننگ می‌خورد.
افسانه‌ی بعدی که ترک برداشت رسالت رهایی‌بخش طبقه‌ی متوسط ایرانی است. در این سال‌ها به مرور پذیرفته شد که تنها راه موجود در برابر جامعه‌ی ایران فربه شدن هژمونی طبقه‌ی متوسط است که می‌تواند مطالبات آزادی‌خواهانه‌ی همه‌ی مردم را نمایندگی کند. این تحلیل اغلب در این مورد سکوت می‌کرد که آرزوهای این طبقه در شرایط فترت و رکود سیاست مردمی، پیشاپیش آرزوهای بورژوازی ستمگر و آزمند حاکم یا در تبعید است. خیزش اخیر نشان داد گفتار مسلط به چه ترتیب با حاکم کردن چنین جعلی از پیش هرگونه امکان رهاییِ جمعی را مسدود کرده بود. خیزش از میان آنانی شکل گرفت که در بهترین حالت به عنوان پیاده‌نظام شوالیه‌های سلحشورِ طبقه‌متوسطی به مداخله فرا خوانده می‌شدند تا راه را برای استیلای نمایندگان سیاسی این طبقه مهیا کنند. در خیزش اخیر اما لایه‌های پایینی طبقه‌ی متوسط، آنهایی که به رغم امیدواری به تدابیر دولت اعتدال در سال‌های اخیر فقیرتر و بیش از پیش به حاشیه رانده شدند، در هر کجایی که خیزش شکل گرفته است، در قامت متحدان طبیعی و استراتژیک فرودستان به میدان آمده‌اند.
خیزش اخیر هم‌چنین افسانه‌ی دوگانه‌ی واقعن موجودِ اصلاح‌طلبان/ اصول‌گرایان را باطل کرد. نیروی جدیدی در خیابان شکل گرفت که در همان ساعت اول از این دوگانه عبور و به شکل قاطعی اعلام کرد: «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا/ دیگه تمومه ماجرا». در بیست سال اخیر نیروهای اصلاح‌طلب و جریان‌های حامی آنها در داخل و خارج از کشور در باور عمومی به تنها نمایندگان واقعی گشایش امور تبدیل شده بودند، گویی هر نیروی سیاسی سرانجام باید خودش را در نسبت با آنها تعریف می‌کرد. تمام این اعتبار سیاسی، که در سایه‌ی سرکوب مستمر و مداوم و خشونت‌بار نیروهای دیگر به دست آمده بود، در عرض چند روز متلاشی شد. نیروها و چهره‌های شاخص اصلاح‌طلب یکی پس از دیگری شورشیان را «اوباش» و «کرکس» و «فرومایه» خواندند، در نشر اخبار جعلی و ضداطلاعات تا جایی که توان داشتند کوشیدند، در شبکه‌های مجازی و رسانه‌های جریان اصلی سعی در تخریب چهره‌ی جنبش کردند، سیاست هراس را با ترساندن مردم از سوریه‌یی شدن ایران به کار گرفتند و سرانجام نیروهای سرکوب را به شدت عمل و نشان دادن قاطعیت دعوت کردند.
بسیاری نوشتند که اصلاح‌طلبان به ماهیت سرکوبگر دهه‌ی شصتی خودشان بازگشته‌اند. اشتباه البته از آنها بود. اصلاح‌طلب‌ها به چیزی بازنگشتند، آنها از ابتدا هم با همین هیبت در همین‌جایی که اکنون ایستاده‌اند، ایستاده بودند. کسانی که چنین می‌گفتند فراموش کرده بودند که در طول تاریخ هر جنبش اصلاح‌طلبانه‌یی به وقت مقتضی با حاکمان وقت هم‌پیمان شده و در سرکوب نیروهای انقلابی و نیروهای خواهان تغییر بنیادین وضع موجود مشارکت کرده است. آنها فراموش کرده بودند که میرزا محمدتقی‌خان فراهانیِ امیرکبیر که پدر جریان اصلاح‌طلبی در تاریخ ایران محسوب می‌شود هم در مقابل جنبش انقلابی بابیه تردیدی در «شدت عمل» و «نشان دادن قاطعیت» از خودش بروز نداد و در مقام صدراعظم اصلاح‌طلب دربار قاجاری دستور قتل‌عام شورشیان بابی را صادر کرد. آنها فراموش کرده بودند حزب اصلاح‌طلب سوسیال‌دموکراتِ آلمان چگونه نقش اصلی را در سرکوب کارگران انقلابی و کمونیست‌ها در انقلاب 1919 بر عهده گرفت.
خیزش فرودستان در ایران تا همین‌جا هم نقطه‌ی پایانی بوده است بر کارکرد پوپولیسم طبقه متوسطی روحانی، پوپولیسمی که به لحاظ محتوا با پوپولیسم حاکم بر دولت محمود احمدی‌نژاد متفاوت و متضاد است اما هر دو از یک منطق تبعیت می‌کنند. احمدی‌نژاد و دولت او، ضمن اجرای قاطع و بی‌کم‌وکاست سیاست‌های اقتصادی نولیبرالی، گفتار و سیاستی را پیش می‌برد که حمایت طبقات فرودست جامعه را جلب کند؛ از دادن وعده‌هایی که بنا نبود هرگز عملی شود مانند آوردن نفت سر سفره‌های مردم یا مبارزه با فساد اقتصادی و مراکز ثروت تا ارزان کردن مصنوعی لوازم برقی به مدد واردات گسترده هم‌زمان با اولین سری پرداخت یارانه‌های نقدی و مسکن مهر و مانند آن. پوپولیسم دولت روحانی اما می‌خواست حمایت طبقه‌ی متوسط ناراضی شهرنشین، همان طبقه‌یی که هژمونی جنبش سبز را در دست داشت، را جلب کند. بنابراین وعده‌هایی داد که بنا نبود هرگز عملی شود مانند لغو سانسور، آزادی اینترنت، آزادی پوشش، برچیدن فضای امنیتی در دانشگاه‌ها، رفع حصر و البته چند حرکت نمایشی مانند بازگرداندن تعدادی دانشجوی ستاره‌دار به دانشگاه‌ها (و البته نه همه‌ی آنها)، اعطای مجوز به کنسرت‌ها و مانند آن. خیزش اخیر اما راه را برای چنین نمایش‌هایی بسته است. بازداشت وسیع دانشجویان معترض به سیاست‌های اقتصادی دولت در تهران و شهرستان‌ها، فیلترینگ گسترده‌ی شبکه‌های مجازی و هم‌دستی و همراهی دولت و حامیانش با سرکوب شورش نان تمام آن ژست دروغین و جعلی آزادیخواهی را از هم دریده و نشان داده است در دولت «حقوقدان» چگونه سیاست‌های اقتصادی به شیوه‌های «سرهنگی» پیش می‌رود.

خیزشی که از راه می‌رسد

آنچه که امروز با آن مواجهیم بخشی از آینده است. خیزش اخیر حتا اگر به تمامی سرکوب شود امر نو را پیشاپیش آفریده و امکان‌های آن را پدیدار کرده است. این چند روز تنها لحظه‌یی از آینده بوده است. بگذارید بخشی از هجدهم برومر لوئی بناپارتِ کارل مارکس را به یاد آوریم: «انقلاب‌های پورلتاریایی مانند انقلاب‌های قرن نوزدهم همواره در حال انتقاد کردن از خویش‌اند، لحظه به لحظه از حرکت بازمی‌ایستند تا به چیزی که به نظر می‌رسد انجام یافته است دوباره بپردازند و تلاش را از سر گیرند، به نخستین دودلی‌ها و ناتوانی‌ها و ناکامی‌ها در نخستین کوشش‌های خویش بی‌رحمانه می‌خندند، رقیب را به زمین نمی‌زنند مگر برای فرصت دادن به وی تا نیرویی تازه از خاک برگیرد و به صورتی دهشتناک‌تر از پیش رویاروی‌شان قد علم کند، در برابر عظمت و بی‌کرانی نامتعین هدف‌های خویش بارها و بارها عقب می‌نشینند تا آن لحظه‌ای که کار به جایی برسد که دیگر هرگونه عقب‌نشینی را ناممکن سازد.»
حالا دیگر همه می‌دانند چیزی بیرون از سیاست رسمی و قانونی، چیزی بیرون از دوگانه‌ی اصلاح‌طلب و اصول‌گرا وجود دارد که به میزان مشارکت در انتخابات و سیاست انتخاباتی مربوط نیست. بالقوه‌گی رهایی‌بخش طبقات فرودست و به‌حاشیه‌رانده‌شده‌گانی آشکار شده است که احتمالن در وضعیت فترت و رکود پای صندوق‌های رای می‌روند و به یکی از گزینه‌های موجود رای می‌دهند با این حال یک بار دیگر وضعیت عینی به همه‌ی ما ثابت کرد سیاست راستین مردمی ربطی به مشارکت یا عدم مشارکت در انتخابات ندارد. سیاست مردمی از جای دیگری آغاز می‌شود و منشا قدرت آن نه در میزان «تحریم انتخابات» بلکه در نیروی سازمان‌یافته و ایده‌ی ایجابی رهایی‌بخشی است که بتواند خیزش را به انقلاب برساند.
این نیروی سازمان‌یافته البته تشکیلاتی نیست که بیرون از وضعیت و در لابراتوارهای ذهنی شکل گرفته و در لحظه‌ی موعود رهبری جنبش را به دست بگیرد. هر شکلی از سازمان‌یابی باید به وضعیتی که با آن مواجه است ربط داشته باشد. اگر اشکال گوناگونی از متشکل شدن در دوران روحانی و در دورانی که تمام تلاش دولت اعتدال و نیروهای حامی آن، صرف سیاست‌زدایی از جامعه می‌شد، آزموده شده است، در وضعیت خیزش سراسری و روزهای بعد از آن، اشکال این سازمان‌یابی باید به سرعت و با توجه به شرایط تغییر کند. ما به نیروی سازمان‌یافته‌یی نیاز داریم که بتواند ایده‌های ایجابی رهایی‌بخشی که در دل خیزش و در درون مواجهه‌ی قهرآمیز فرودستان با نظم مسلط شکل گرفته است را تقویت کند و مبارزات آینده آن را استمرار دهد، و بدون شک با اتکا به فرم‌ها و اشکال بدیعی که بعد از خیزش باید شکل بگیرد. ما یک‌بار بعد از جنبش 88 آزموده‌ییم که امکان‌های گشوده شده در رخداد برای همیشه باقی نمی‌مانند و سرانجام محو می‌شوند. از دل امروز باید برای فردا آماده شد. پیروزی یا شکست مسئله‌ی مبرم امروز هست و نیست. مسئله‌ی مبرم امروز هست چون می‌دانیم در صورت پیروزی دشمن استخوان‌های مرده‌گانمان نیز ایمن نخواهند بود و مسئله‌ی مبرم امروز نیست چون مسئله‌ی اصلی تداوم پیکار رهایی‌بخش و وفاداری به امکان‌های نمایان شده در رخداد است، چیزی در ساحت عمل و به میانجی تنها شکل ممکن از وفاداری، یعنی سازمان‌یابی منظم و منضبط در ایده و عمل.

زیرنویس:
2. از بیانیه‌ی سایت پروبلماتیکا
                                                             ****
                                                آهنگ گسترش عصیان
                                           نرگس نسیمی/ آرش دوست‌حسین

از پنجشنبه‌ی گذشته پایین‌ترین لایه‌ی طبقه‌ی کارگر و حاشیه‌نشینان در ایران، اعتراض و تظاهرات‌هایی با شعارهای اصلی علیه گرانی، فقر، بیکاری و فساد گسترده‌ی مالی و سیاسی در دستگاه حاکم ایران، در شهرهای مختلف انجام داده‌اند. این شورش‌ها سابقه‌ی طولانی در تاریخ رژیم جمهوری اسلامی دارد.
در سال‌های گذشته و پس از پایان جنگ میان ایران و عراق در سال ۱۳۶۷، جامعه‌ی ایران بارها شاهد شورش‌هایی3 علیه بیکاری، گرانی و فقر توسط فقیرترین لایه‌های طبقه‌ی کارگر و فرودست بوده است که همیشه توسط سه دولت پیشین- که هر سه دو دوره‌ی چهارساله بر سر کار بودند-، یعنی دولت لیبرالی هاشمی رفسنجانی، دولت اصلاح‌طلب محمد خاتمی و در نهایت دولت محافظه‌کار محمود احمدی‌نژاد و با مداخله‌ی مستقیم سپاه پاسداران سرکوب شدند.
در واقع فقط طبقه‌ی حاکم توانست مطالبات اجتماعی را به ظالمانه‌ترین شکل ممکن سرکوب و از سیستم اقتصادی کورپوراتیستی مختص به خود در مقابل توده‌ها به زور اسلحه دفاع کند. کورپوراتیستی به این علت که سازمان‌های اجتماعی طبقه‌ی کارگر و شرکت‌های سرمایه‌داری می‌بایستی بصورت ادغام‌شده عمل می‌کردند.
این‌بار اما چهار تفاوت اساسی با دفعات قبلی وجود دارد. اولین تفاوت در این است که سابق بر این بدلیل متناقض بودن سیاست‌های -نه الزاماً منافع- لایه‌های مختلف طبقه‌ی حاکم در ایران، آن شورش‌ها به دستاویزی برای اپوزیسیون (معترضین) -نه الزاماً مخالفین- داخلی و در تبعید (اصلاح‌طلبان) رژیم ایران تبدیل می‌شد تا با برنامه‌های اصلاح‌طلبانه‌ی خود از آن جهت فشار و پیش بردن سیاست‌های بورژوازی خودشان بر حاکمین سنتی جمهوری اسلامی (اصول‌گرایان) استفاده کنند. همزمان اما برنامه‌ی اجتماعی اعتراضات منسجم نادیده گرفته می‌شد.
بدلیل اینکه دگردیسی و متکامل شدن پروسه‌ی همپیوندی‌های طبقاتی میان تمام اضلاع درگیر با هم در طبقه‌ی حاکم جمهوری اسلامی -چون تضاد میان بورژوازی پروغرب و بورژوازی اسلامی تضادی عمیق همچون تضادی که مخالفینشان (با مطالبات انقلابی خود در این اعتراضات) نمایندگی می‌کنند نیست- پس از انتخاب حسن روحانی بعنوان ریس‌جمهوری بیشتر و بیشتر برطرف شد و در واقع به توافق بر سر تقسیم منافع طبقاتی رسیدند، به همین دلیل همه‌ی نیروهایی که طبقه‌ی حاکم در ایران را تشکیل می‌دهند - یعنی سپاه پاسدارن و اصولگرایان به همراه اصلاح‌طلبان داخلی یا در تبعید - علیه این شورش موضع‌گیری و به آن حمله می‌کنند.
دومین تفاوت اساسی اعتراضات اخیر با اعتراضات سال ۱۳۸۸ در این است که، بر خلاف سال ۸۸ که بدنه‌ی اصلی اعتراضات را خرده‌بورژوازی شهری تشکیل می‌داد که مخالف نتیجه‌ی انتخاباتی بود که با نیمه‌کودتای سیاسی و نظامی اصولگرایان علیه اصلاح‌طلبان (احمدی‌نژاد و سپاه پاسداران علیه میرحسین موسوی و اصلاح‌طلبان) دستکاری شد، این‌بار بدنه‌ی اصلی اعتراضات را فرودستان و حاشیه‌نشینان متروپل‌های ایران و اهالی شهرهای کوچکی که به طور سیستماتیک عقب نگه داشته و به شدت محروم‌اند تشکیل می‌دهند، کسانی که سیاست‌های نولیبرالی بورژوازی اسلامی و پروغرب مسلط بر ایران بر سطح زندگی و معیشت آنان تاثیر مستقیم دارد. این بخش از جامعه مجبور به تحمل بار سیاست‌های خصوصی‌سازی نولیبرالی حاکمیت است.
تفاوت اساسی سوم ولی به شدت تاثیرگذار و غایب در شورش‌های پیشین دراین است که خلق‌های تحت ستم ملی در ایران مثل بلوچ‌ها، کوردها، اعراب، ترک‌ها و لرها مشارکت بسیار کمتری نسبت به تحولات اخیر در سراسر ایران داشتند.
تفاوت اساسی چهارم هدف اصلی این اعتراضات با اعتراضات ۸۸ است. چرا که در سال ۸۸ دلیل اصلی اعتراض نارضایتی از نتیجه‌ی انتخابات بود. ولی این‌بار معترضان موجودیت جمهوری اسلامی را به چالش کشیده‌اند که با استناد به هرسه تفاوت قبلی تشکیل شده از اقشار اجتماعی و طبقاتی به مراتب متفاوت‌تر و گسترده‌تر از دقعات پیشین است.
شعارهای مشخص علیه مقامات بلندپایه‌ی رژیم مثل "مرگ بر خامنه‌ای"، به همراه شعارهایی علیه فساد گسترده‌ی مالی مسئولین حکومتی مثل "ملت گدایی می‌کند/ آقا خدایی می‌کند"، در کنار شعارهایی چون "نان کار آزادی" و "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" نشان‌دهنده‌ی مطالبات مختلف سیاسی و اجتماعی در یک اعتراض گسترده‌ی توده‌ای است که گرایشات متفاوت طبقاتی (نه الزاماً هموژن) دارد. مشکلات حل نشده‌ی توده‌ها به وسیله‌ی رژیم اسلامی خود را در خیزش‌های اخیر بازتاب می‌دهند.
نقطه‌ی عطف این اعتراضات شعار: "اصلاح‌طلب! اصولگرا! دیگه تمومه ماجرا" است. و دلیل آن این است که طبقات فرودست و سرکوب‌شده پس از اینکه از اعتراضات دانشجویی ۱۳۷۸ و اعتراضات انتخاباتی ۱۳۸۸ هیچ دست‌آوردی در زندگی روزمره و سفره‌هایشان نداشتند، این‌بار خودشان، به مراتب رادیکال‌تر از اعتراضات پیشین به خیابان آمده‌اند.
توده‌ها برای تحقق بخشیدن به مطالبات خود مبارزه‌ی متداوم می‌کنند وهمزمان رهبری نامناسب مثل رهبری دانشجویی در جنبش ۱۳۷۸ و رهبری اصلاح‌طلبی خرده‌بورژوازی در سال ۱۳۸۸را رها می‌کنند و رادیکال‌تر می‌شوند. این است آهنگ توسعه‌ی این اعتراضات، متداوم و انقلابی.
اما در این میان بزرگترین کمبودی که مشهود است، عدم سازماندهی و نبود نیروی سازمانده انقلابی برای جهت دادن و رادیکالیزه کردن این اعتراضات است. و همین کمبود دلیل این شده است که نیروهای وابسته و هواداران رژیم پیشین شاهنشاهی، همچنین اپوزیسیون متحجر پروغرب مثل سازمان مجاهدین، به دلیل امکانات زیاد مالی و تبلیغاتی مثل رسانه‌های ۲۴ ساعته در کنار حمایت‌هایی که سناتورهای کنگره‌ی آمریکا و دونالد ترامپ از این نیرو‌ها می‌کنند،برای مصادره و هدایت و جهت‌دهی به این اعتراضات خیز بردارند.
کمبود اساسی مشهود دیگر در خیزش‌های کنونی، عدم طرح شعارهایی با محوریت مطالبات زنان و خلق‌های تحت ستم است.
به دلیل بحران‌های مختلف داخلی و بین‌المللی که رژیم ایران را در بر گرفته است، یک امکان مهم و سرنوشت‌ساز که در هر تحلیلی باید در نظر گرفته شود، موضع‌گیری و سطح مداخله‌ی سپاه است که هر لحظه احتمال مداخله‌ی وحشیانه و خونین آن برای سرکوب این اعتراضات وجود دارد و همچنین عدم وجود حزب انقلابی طبقه‌ی کارگر که در این اعتراضات مداخله‌ی ارگانیک کند و اعتصابات سراسری و کارگری را سازماندهی کند، با این حال تمام نیروهای مترقی و انقلابی می‌بایستی از این اعتراضات با همه‌ی امکانات حمایت کنند تا راه برای مصادره‌ی آن از سوی نیروهای مرتجع بسته شود.
اولین مرحله در مبارزه برای بدست گرفتن رهبری جنبش توسط خود توده‌ها این است که شورش بتواند از ابزارهای مبارزاتی متعلق به طبقه‌ی خودش را، همچون اعتصاب، اشغال کارخانه‌ها و کنترل کارگری، تشکیل شوراهای کارخانه و محلات استفاده کند که در نهایت به یک اعتصاب سراسری ختم شود. اینچنین است که نه تنها در حین انجام این پروسه توده‌ها فرا می‌گیرند که چگونه کارخانه‌ها و اماکن دولتی را مصادره کنند بلکه می‌آموزند چگونه در برابر حملات نیروهای رژیم می‌توانند از خود دفاع کنند.

زیرنویس:
3. شورش‌های اجتماعی فراموش شده در ایران در دهه‌ی 1370    goo.gl

                                                                  ****
                                     شبحی بر فراز ایران در گشت و گذار است
                                                       مهران جنگلی‌مقدم

1- سه روز بعد از آغاز خیزش فرودستان در بیش از 80 شهر در ایران، برنامه‌ی «جهان‌آرا»، وابسته به شبکه‌ی افق و بی بی سی فارسی در یک همزمانی معنادار، از شورش‌های سال 1371 در کوی طلاب مشهد سخن به میان آوردند. روح ناآرام و نام محذوف کوی طلاب مشهد بعد از نزدیک به سه دهه به حیطه‌ی رسمی بازگشته بود، البته نادقیق و ناکافی. اما چه رخدادی در حال تکوین بود که دو رسانه‌ی معاند با یکدیگر در توافقی ناگفته، یک نام سرکوب‌شده‌ی مشترک را برای دقایقی روی آنتن زنده بردند؟ چه شکافی و به چه عمقی فعال و گشوده شده بود که کوی طلاب مشهد توانست از لابه‌لای ترک‌های آن به بیرون پرتاب شود؟ چه مازاد عینی و فوری‌ای در رخدادهای اعتراضی ایران وجود دارد که برنامه‌ی جهان‌آرا، که ارگان رسانه‌ایِ نیروی سرکوبِ کوی طلاب محسوب می‌شود، و بی بی سی فارسی، که از منظر اقتصادسیاسی در همان جبهه‌ی ایدئولوژیک قرار می گیرد، همزمان مجاب می‌شوند که نام یک محله‌ی حاشیه‌نشین را که در ابتدای دهه‌ی هفتاد شاهد شورش و سرکوب خونین بود به زبان بیاورند و به تعبیری همانند مجرمی به محل وقوع جرم بازگردند؟

2- برای یافتن پاسخِ پرسش‌های بالا و یافتن دلایل، علل و چگونگیِ رخدادهای اعتراضی در ایران، ابتدا باید دلالت‌های مفهومی و تاریخی "محذوف‌شدگان" و روابط مرئی و نامرئی آن‌ها را با وضعیت بزرگ‌تر محاط بر آن روشن کنیم. به این منظور نیاز به دستگاه تحلیلی‌ای خواهیم داشت که مبتنی باشد بر روشن ساختن سازوکارهای تاریخی حذف، جداسازیِ بخش‌های معینی از جامعه، بهره‌کشی اقتصادی، تضعیف و بی‌اثرسازی اراده‌ی سیاسی و در مجموع به حاشیه راندن و حذف آنان از حوزه‌های رسمی، به نحوی که حیات اجتماعی آن‌ها به طور مستمر و موثر قابل مشاهده نباشد و فرصت برابر با بخش‌های فرادست جامعه را برای ورود به مسایل جاری و بنیادین اقتصادی و سیاسی پیدا نکند. برخورداری از چنین دستگاه تحلیلی‌ای که روندها و فرایندهای اجتماعی را توضیح و پیچیدگی‌های آن را نشان بدهد ممکن و ضروری است. در ادامه به این خواهم پرداخت که این دستگاه تحلیل فارغ از نام آن چه مختصاتی دارد.

3- کسانی که به خیابان‌ها ریختند و صحنه‌های بی‌نظیری را در تاریخ شورش‌های اجتماعی ایران خلق کردند چه کسانی‌اند و چه می‌خواهند؟ این سوالی است که این روزها در فضاهای رسمی سیاسی و رسانه‌ای به فراوانی شنیده می‌شود و تقریبن هیچ پاسخ جسورانه، روشن و دقیقی از سوی افراد و جریان‌های لیبرال منتقد و مخالف نظام سیاسی و البته از سوی افراد و جریان‌های مدافع جمهوری اسلامی که علی‌الاصول از حیث آسیب‌شناسی اجتماعی باید پاسخی دقیق به این پرسش بدهند، نمی‌گیرد.1 دشواری پاسخ به این پرسش بیش از هر چیز ناشی از دشواری کنده شدن از مبانی ایدئولوژیکی است که آن‌ها را در مواجهه با وضعیت دچار کوری ایدئولوژیک کرده است. کور نامیدن این شورش‌ها از سوی غالب این تحلیل‌گران، بازتابی از همین کوری ایدئولوژیک است که بنابر نارسایی‌های دستگاه تحلیلیِ وابسته به آن ایدئولوژی قادر نیستند دلایل و علل این خیزش را به درستی مشاهده و تحلیل کنند. از این روست که برای مواجهه با شورش گرسنگان و تهیدستان که عمیقن و تمامن برآمده از یک زیست طبقاتی فرودست است، جز ایجاد هراس، تحقیر و مصادره در عمل کاری نمی‌کنند و همزمان که نیروی امنیتی و پلیس درتلاش برای بازپس‌گیری خیابان‌ها و بازگرداندن نظم امور است، آن‌ها هم در ساحت ایدئولوژی تلاش می‌کنند نظم پیشین را از نو برقرار سازند.
تلاش برای بازگرداندن نظم به نحوی دیگر نزد نیروهای "اپوزیسیون" دست‌راستی و چپ‌های لیبرال هم مشاهده می‌شود. نزد آن‌ها که مخالف نظم سیاسی موجودند و در واقع مخالف «هیئت حاکم»، البته بدون دست بردن به ساختارهای بهره‌کشی و با حفظ مناسبات قدرت بین طبقات. آن‌ها نیز به نحو موثری خواهان بازگشت شبح خشم طبقاتی به درون پستوها و برجسته ساختن ابعادی از اعتراض‌اند که تنها «هیئت حاکم» را مورد خطاب قرار می‌دهد و نه «طبقه‌ی حاکم» را. به همین دلیل است که می‌توانند همزمان که خواهان تغییر یا براندازی هیئت حاکمه‌اند، گروهی دیگر از طبقه‌ی حاکم را سر کار بیاورند و این، به معنی آن است که پیشاپیش «اقتصاد سیاسی» از صورت مسئله حذف شده است. شما اقتصاد سیاسی را از صورت‌بندی بحران کنار بگذارید! از مسئله‌تان چه خواهد ماند؟ شما چه چیز را تغییر داده‌اید؟ هیچ منهای تغییر در هیئت حاکم و این هیئت چیزی نیست جز اجتماعِ افرادی که بحران قابل فروکاستن به آنان است. بدون آنکه ساختارهای اصلی و جان‌سختِ ایجادکننده‌ی بحران‌های طبقاتی - همان چیزی که مردم را به کف خیابان‌ها آورده است- دچار تغییر معناداری شود. و چنین کارستانی جز از یک اپوزیسیون لیبرال برنمی‌آید.
در حالی که پاسخ این پرسش که برهم‌زنندگان نظم حاکم در خیابان‌های شهرهای ایران چه کسانی‌اند و چه می‌خواهند با ارجاع به انواع مکانیسم‌های تاریخی نابرابری‌ساز، از جمله با نشان دادن ریشه‌های عمیق نابرابری در زمینه‌ی اقتصاد و مناسبات حاکم بر تولید ثروت اجتماعی، قابل توضیح است. این ارجاع و نشان دادن نیازمند یک مواجهه‌ی تمام‌عیار ایدئولوژیک است با ایدئولوگ‌ها و سخنگویان نظم حاکم، چه در اشکال به ظاهر متنوع اصول‌گرا و اصلاح‌طلب و چه جریان‌های سیاسی‌ای که اشتراکات عمیق‌شان را در حوزه‌ی اقتصاد سیاسی با نظام حاکم پشت مخالفت‌های سیاسی پنهان کرده‌اند. این مواجهه‌ی ایدئولوژیک، دقیقن با همان شدت و اهمیتی خواهد بود که نبردهای خیابانی درشهرهای ایران جریان دارد.

4- برای درک دقیق‌تر وجوه مختلف این نبرد ایدئولوژیک باید به سرمنشاء مادی آن، به میانجی درک آن‌چه در خیابان‌های شهرهای ایران در حال رخ دادن است بازگشت. یکی از مهمترین وجوه این اعتراضات، که مورد بازنمایی بسیاری هم قرار گرفت، رشد سریع آن در شهرهای کوچک بود. رشد افقی اعتراضات آن‌چنان بود که اسامی کمتر شنیده‌شده‌ای از شهرها را در صدراخبار قرار داد. هر چند در شهرهای بزرگی مانند مشهد، اصفهان و تهران هم اعتراضات قابل توجهی صورت گرفت اما شگفتی از خیزش شهرهای کوچک نشان می‌داد که تکانه‌هایی شدید بر انگاره‌ای عمومی وارد شده است. انگاره‌ای مسلط که مبتنی بر شکاف بین شهرهای بزرگ و شهرهای کوچک عمل می‌کرد و هم‌اینک دچار اختلال شده است. صورت‌بندی ساده اما دقیق این ذهنیتِ [تا پیش از این] جاافتاده این است که گویا شهرستان‌های دورافتاده از شهرهای متروپل، در حالتی ایستا به سر می‌برند و سیر تحولات در آن‌ها همیشه تابعی از تحولات در شهرهائی‌ست که مرکز تجمیع و زیست طبقه‌ی متوسط شهری است. نقطه‌ی اتکایی که این شگفتی را توضیح می‌دهد طبقه‌ی متوسط شهری و عاملیت آن در تغییرات اجتماعی‌ست. ارزیابی‌ای که از چنین الگوی سُلبی پیروی می‌کند قادر نیست دینامیسم درونی تحولات اجتماعی را درغیاب طبقه‌ی متوسط درک کند. به همین دلیل است که با مواجه شدن با امری که در اسلوب‌های ذهنی او قرار نمی‌گیرد بلافاصله با انوع تمهیدات کلامی و سیاسی تلاش می‌کند آن را عقب براند. تعابیری مانند بی‌ریشه، جنبش بی‌مایگان، شورش کور و نظایر آن در واقع نشان از فعال شدن مکانیسم دفاعی گویندگان این تعابیرند که همواره از فراز طبقات فرادست به تحولات اجتماعی چشم دوخته‌اند. این ارزیابی به شدت در حال کسر مدرن‌ترین شکاف‌های اجتماعی یعنی شکاف‌های ناشی از وجود طبقات و حیات طبقه‌ی کارگر و تهیدستان شهری ذیل این شکاف فزاینده است.
گسترش اعتراضات در شهرهای کوچک مایه‌ی شگفتی نخواهد بود اگر مولفه‌ی خشم طبقاتی را به تحلیل‌هایمان اضافه کنیم. حمله‌ی مردم خشمگین به مراکز دولتی نظیر بانک‌ها و دفاتر ائمه‌ی جمعه در شهرستان‌ها، حمله به مراکز نمادین انباشت ثروت عمومی متعلق به بزرگ‌ترین کارفرمای کشور است -هر چند خود معترضین آن را نه با کلیدواژه‌ی "طبقه" بلکه به عنوان "حاکم" نام‌گذاری کنند- و از این جهت دینامیسم اعتراض در شهری کوچک مانند ایذه تفاوت ویژه‌ای با نمونه‌ی مشابه آن در شهری بزرگ مانند مشهد یا پاریس نخواهد داشت.
نیروی محرکه‌ای به نام خشم طبقاتی وقتی با ناکارآمدی‌های متعدد دولت در خدمت‌رسانی به مردم، گرانی، فساد سیستماتیک، بیکاری، بازنمایی زیست فرادستانه‌ی طبقه‌ی متوسط در شبکه‌های اجتماعی و نمایش ثروت بورژوازی در خیابان مفصل‌بندی می‌شود، می‌تواند به عنوان رانه‌ی اصلی چنین خیزشی عمل کند.
در جمع‌بندی نهایی از حیث آنکه این رخداد و اجزای آن، شعله‌هایی از خشم فرودستان علیه نظم حاکم است، تحلیل اعتراضات بر اساس تفکیک شهرکوچک و شهر بزرگ، صورت‌بندی نادقیقی است که به درد گفتارهای طبقه متوسطی‌ای می‌خورد که می‌کوشد یک تقابل غیرقابل اجتناب اجتماعی را با بیانی تحقیرآمیز و با همان نخوت طبقاتی به جامعه نشان دهد؛ تقابل بین طبقه‌ی کارگر و تهیدستان با لایه‌های نظاره‌گر طبقه‌ی متوسط شهری که با دیده‌ی تردید به این اعتراضات می‌نگرند.

5- آیا می‌توان این اعتراضات را صحنه‌هایی از «مبارزه‌ی طبقاتی» نامید؟ هم آری و هم نه. آری به این معنا که بن‌مایه‌ی اصلی این خیزش تعارض طبقاتی هردم‌افزاینده‌ی جاری است و نه، به این دلیل که آگاهی برآمده از عملی که شاهد آنیم هنوز شکل نطفه‌ای دارد و مشخص نیست آن چه به دنیا خواهد آمد چیست. تکاپو و رقابت گروه‌های سیاسی برای دمیدن روح بر این کالبد و زدن نام خود بر نوزادی که متولد خواهد شد گواه وضعیت جنینی این خیزش است.
فکت‌های موجود نشان می‌دهد که اعتراضات وجوه عمیق و گسترده‌ی طبقاتی دارد. آشکار است که این فکت‌ها خواب‌های بسیاری را آشفته کرده است. پیشاپیش نیز مشخص است که تحلیل مبتنی بر مبارزه‌ی طبقاتی و سویه‌های ناگزیری که چنین مبارزه‌ای با خود به همراه دارد، مورد توافق حتا همه‌ی آن‌هایی نیست که در این اعتراضات، خشم طبقاتی‌شان نقش اصلی‌ترین محرک را ایفا می‌کند. هر چند شعارهایی مانند «نان مسکن آزادی» و همینطور خاستگاه طبقاتی معترضان، خشم طبقاتی و شکلی از مبارزه بر اساس تعارض بین طبقات را تایید می‌کند، اما همچنان در سطوحی از این خیزش، شعارها و سمت‌گیری‌هایی وجود دارد که معنای آن نه مبارزه "طبقه علیه طبقه" بلکه مبارزه‌ی "مردم علیه هیئت حاکم" است. به عبارتی دیگر بروز خشم طبقاتی لزومن مساوی مبارزه‌ای طبقاتی نیست. ضمن اینکه مسئله تنها نمودهای غیرسوسیالیستی این اعتراضات نیست، بلکه بخشی از طبقه‌ی کارگر و تهیدستان شهری هم وجود دارند که به این خیزش نپیوسته‌اند. اما آیا می‌توان آن بازنمایی‌های غیرسوسیالیستی و این نپیوستن‌ها را نشانه‌ای از ماهیت غیرطبقاتی این اعتراضات دانست؟
نخست آنکه عدم توافق بر سر به کار بردن آگاهانه ی یک اطلاق جامعه شناختی - اینجا مبارزه طبقاتی- به معنای فقدان محتوای آن نیست. من این خیزش را اشکال اولیه‌ای از مبارزه‌ی طبقاتی می‌نامم هرچند ممکن است کسی که در کف خیابان گاز اشک‌آور می‌خورد و مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد و انگیخته‌ها و اراده‌اش معطوف به تغییرات رادیکال اقتصادی و سیاسی است نام دیگری بر آن بگذارد. بدیهی است که جدال بر سر نام‌ها نیست اما کدهای تعبیه‌شده در خیزش‌ها می‌توانند محتوای آن را رقم بزنند. کدها برآمده از سازوکارهای مادی و تاریخی‌اند که جدا از «جنگ عبارت‌ها» به طرز موثری وجود دارند. عدم توافق بر سر نام‌ها مهم نیست اما باید بر سر کدها و نشانه‌ها به توافق رسید.
دو آن‌که در این خیزش، قطعن با فقدان سطوحی از خودآگاهی طبقاتی روبروییم و آن‌چه در حال رخ دادن است یک کنش طبقاتی تمام‌عیارِ منطبق با آگاهی طبقاتی نیست و چنین فقدانی حتمن در صورت‌بندی نهاییِ این خیزش انعکاس پیدا خواهد کرد. به همین دلیل زمینه‌های بنیادینِ طبقاتی این خیزش قابل مصادره توسط جریان‌های راست و لیبرال و قابل کدگذاری توسط آن‌هاست. کما اینکه تاکنون هم انواع تلاش‌ها را از سوی این جریان‌ها، هم در سطوح سیاسی و هم در بازنمایی برای سوار شدن بر این خیزش، دیده‌ایم.
با این وجود، با پدیده‌ای که قابل توضیح با الگوی تعارض بین طبقات نباشد روبرو نیستیم. فقدان روبنایی از آگاهی طبقاتی، برخی نمودهای غیرسوسیالیستی، آماده بودن زمینه‌های جدی برای دخالت قدرت‌های جهانی و ده‌ها مسئله‌ی دیگر هرگز دلایل کافی نیستند برای اینکه زمین بازی را واگذار و امکان مداخله را سلب کنیم. از قضا وجود این عوامل، مداخله از منظر طبقاتی را ضروری می‌کند. ضمن اینکه با بیانی کلاسیک و به شیوه‌ی ماتریالیست‌ها می‌دانیم که ماده مقدم بر آگاهی است. بنابراین آگاهی منطبق بر این وضعیت مادی باید و می‌تواند از درون همین مبارزه‌ی جاری پدید بیاید. تا آن زمان ما با یک «وضعیت دوگانه» روبروئیم که در آن سطوح عمل و آگاهی همگن نیست. به این معنی که آگاهی در همه‌ی سطوح این خیزش، با کنشِ در حال انجام منطبق و برآمده از آن نیست و قسمی از آگاهی همواره وجود دارد که به طور پیشینی بر آن سوار شده است. ساز و برگ‌های ایدئولوژیک اپوزیسیون راست و چپ‌های لیبرال - در شکل انواع رسانه، تحلیل‌های سیاسی، محصولات فرهنگی و... - قطعن موثر بوده است در پدید آمدن بخشی از آگاهی غیرطبقاتی که بازنمودهایش در برخی شعارهای سلطنت‌طلبانه و شعارهای ناسیونالیستی دیده می‌شود. این تاثیر ایدئولوژیک دست‌کم در «بازنمایی» توانسته است برخی از سطوح این خیزش را از آن خود کند. اما خبر خوب آن‌که دینامیسم طبقاتی این خیزش علیه آن است. منتها زمانی می‌توان این "علیه آن است" را تمامن محقق کرد که در بازنمایی، سطوح مصادره‌شده را بازپس گرفت و به ریشه‌های مادی طبقاتی‌اش وصل کرد. غیر از این، باقی ماندن در وضعیت دوگانه، پاشنه‌ی آشیل این اعتراضات خواهد بود. درون این وضعیت دوگانه، شکافی وجود دارد که می‌تواند در صورت پر نشدن با آگاهی طبقاتی، دو پاره‌ی فعلن متصل را کاملن جدا و منفک کند و زمینه را برای پیوند خوردن مبارزه‌ای که در خیابان جریان دارد با ایدئولوژی‌های غیرطبقاتی فراهم سازد و کل نبرد را به مبارزه‌ی "مردم علیه هیئت حاکم" تقلیل دهد و نتایج آن را به مصادره دربیاورد.

6- اما چگونه می‌توان این همه را که واجد بحث و جدل و نقد و آزمون و خطاست بین جمعیتی که هم‌اکنون در خیابان‌ها با بدن‌هایشان، با بدن‌های واقعی‌شان در حال نبرد برای نان، مسکن و آزادی‌اند برد؟ چگونه می‌توان به جمعیت رزمنده در کف خیابان گفت که نه به عنوان «اجتماع منفردها» علیه یک نظام سیاسی و هیئت حاکمه، بلکه به مثابه «طبقه علیه طبقه» و نظام سیاسی برآمده از آن ظاهر شوند؟ چگونه می‌توان به آن‌ها گفت که به صرف براندازی جمهوری اسلامی بدون اینکه دست رد به سینه‌ی اقتصاد سیاسی لیبرال بزنند، گرهی از کلاف سردرگم بحران‌هایشان باز نخواهد شد؟
پاسخ به این سوال‌ها، همانطور که قبلن هم اشاره کردم ضرورت یک مواجهه‌ی ایدئولوژیک تمام‌عیار است با ایدئولوگ‌هایی که هم‌اکنون در حال تفسیر و تحلیل تظاهرات کارگران و تهیدستان شهری‌اند بدون آنکه ذره‌ای به شکاف‌های بنیادین جامعه، یعنی شکاف‌های ناشی از تضاد طبقاتی، نگاهی دقیق بیندازند. ‌شعبده‌های کلامی آن‌ها چنان است که بتوانند بازنمایی‌های جعلی ایجاد کنند و از آنچه که هست، چیز دیگری بسازند. از جمله این شعبده‌ها، جعل برخی تفکیک‌هاست که مهمترین آن، تفکیک بین معیشت و سیاست است.
یکی از لوازم انکار سویه‌های عمیق طبقاتی این خیزش، سیاست‌زدایی از خواسته‌های معیشتی است. چنین سازوکاری در بازنمایی یک رخداد، ابتدا آن را به جزئیات جداافتاده و اجزای منفرد فرومی‌کاهد و سپس اجزای منفرد را به مثابه یک کلیت [ناموجود] تحلیل می‌کند. چنین ساز و کاری آشکارا رخداد مربوطه را از محتوای کلی و دربرگیرنده‌اش خالی و به امری جزئی، فاقد شمولیت و اهمیت تعیین‌کننده تبدیل می‌کند. مواجهه‌ی ایدئولوژیکِ جریان‌های راست و چپ لیبرال (به شمولیت جناح‌های داخلی حاکمیت) با محرک‌های معیشتی این خیزش مواجهه‌ای تقلیل‌گرایانه و دچار خطای روش‌شناختی و در نهایت نشان از کوررنگی ایدئولوژیک است. با این حال می‌توان به سبب جایگاه رقابتی هر کدام از جریان‌ها با یکدیگر دو دسته‌ی کلی را در این نوع برخورد ایدئولوژیک از هم تشخیص داد:
دسته‌ی نخست شامل جناح اصولگرا است و برخی چهره‌های چپ اصلاح‌طلب که دغدغه‌های عدالت اجتماعی دارند. موضع این‌ها به کسر برخی تفاوت‌ها در صورت‌بندی اعتراضات و نحوه‌ی برخورد سرکوب‌آمیز با آن، پذیرش وجود بحران‌های معیشتی نزد بخش‌های بزرگی از جامعه و همدلی مشروط با آن است. آن‌ها هرگونه آمیختگی شعارهای معیشت‌خواهانه با شعارهایی که به دنبال تغییرات ساختاری‌اند را سیاسی کردن مطالبات و ساختارشکنانه می‌نامند و وظیفه‌ی حاکمیت را تفکیک معترضان به مطالبه‌گران معیشتی و اغتشاش‌گران سیاسی می‌دانند.
بهترین صورت‌بندی از تقلیل اعتراضات به مسئله‌ای سیاست‌زدایی‌شده به اسم معیشت و اقتصاد را می‌توان در مقاله‌ای به قلم «آرمان ذاکری»، از چهره‌های جوان و مستقل چپ اصلاح‌طلب دید. آرمان ذاکری در مطلبی به نام "در فقدان ایده و اراده‌ی تغییر در سیاست رسمی ایران: دیالکتیک خشم و هراس"2 می‌نویسد: «این توده‌ی بی‌شکل را تنها یک چیز گرد هم آورده و آن نارضایتی از وضعیت اقتصادی است. مابقی حاشیه‌هایی است که ممکن است در آینده به متن تبدیل شود. برخی حاشیه‌های مرتجع و برخی حاشیه‌های پیشرو. هر گفتمانی که در شرایط فعلی بتواند اعتماد ناراضیان را نسبت به بهبود وضعیت اقتصادی کسب کند نماینده‌ی آنها خواهد بود. فاشیست یا دموکرات، تفاوتی نمی‌کند. برای جمعیتی که گاه بخشی از آن مرگ بر دیکتاتور می‌گوید و گاه بخشی از آن رضا خان روحت شاد سیاست پیشاپیش اهمیت خود را از دست داده است و اقتصاد جای آن را گرفته است.»
او در بخش دیگری به ظرفیت‌های غیردموکراتیک در این اعتراضات، که ناشی از سوار شدن گروه‌های سیاسی فاشیست بر موج مطالبات معیشتی است، اشاره می‌کند و می‌نویسد: «برخی خشونت‌های کور علیه اموال عمومی به خوبی حاکی از وجود ظرفیت‌های غیردموکراتیک موجود در ناخودآگاه بخش‌هایی از توده‌ی تظاهرکننده است و نباید آنها را دست‌کم گرفت و از کنارشان بی‌اعتنا گذشت.» و سپس نتیجه‌گیری مطلوب‌اش را ارایه می‌دهد که برآمدن جریانی سوم است که هم دموکرات و هم عدالتخواه باشد.
تحلیل بالا، نمونه‌ای از تحلیل‌هایی است که تلاش می‌کنند بین مطالبات اقتصادی و سیاسی خط مرزی پررنگ ترسیم کنند و با غیردموکراتیک نشان دادن ذاتیِ خواسته‌های معیشتی، راه را برای برآمدن نیروی "سیاسی"ای هموار کنند که این دو را در فرایندی که به شکل قابل پیش‌بینی‌ای "انتخاباتی" خواهد بود، به شیوه‌های شناخته‌شده نمایندگی کند و توده‌های ناراضی را که در قامت یک "جریان سوم" در حال شکل‌یابی‌اند به خانه‌هایشان بفرستد. آرمان ذاکری از ظرفیت‌های غیردموکراتیک در "ناخودآگاه بخش‌هایی از توده‌ی تظاهرکننده" سخن می‌گوید و غیردموکراتیک بودن آن‌ها را از "برخی خشونت‌های کور علیه اموال عمومی" و برخی شعارهای سلطنت‌طلبانه استنتاج می‌کند اما فراموش می‌کند که نقش روندهای جاافتاده‌ی "دموکراتیک" فعلی، از جمله انتخابات را، در برآمدن این اعتراضات روشن کند و از محذوف‌سازی سیستماتیک صدای فرودستان و طبقه‌ی کارگر در مناسبات رشد سرمایه‌داری در ایران، که با توصیه و پیشنهاد هم قابل تغییر نیست، حرف بزند. گویا این نخستین اعتراض تهیدستان شهری به وضعیت معیشت و نخستین نشانه‌های ناکارآمدی جریان‌های سیاسی موجود در نمایندگیِ صدای معترضان بود و حالا که این نشانه‌ها بروز یافته‌اند بنابر توصیه می‌توان شکل‌گیری جریانی سوم را که تازه مختصات آن را هم نه مردم معترض در خیابان بلکه نخبگان سیاسی معین می‌کنند، اعلام کرد. چنین نگاه غیرتاریخی‌ای قادر نیست تار و پودهای مرئی و نامرئیِ مناسبات "دموکراتیک" را که به تاریخ تکوین سرمایه‌داری گره خورده است، در پروسه‌ی ایجاد و رشد نارضایتی‌های اقتصادی توده‌های مردم ببنید. با تاریخ‌زدایی از زیست طبقاتی معترضان و منتزع کردن آن از روندهایی که کلیت ساختارهای معاصر اجتماعی را شکل داده‌اند، طبیعی است که "سیاست" هم اهمیت‌اش را از دست خواهد داد. بله با کسر تاریخ، اعتراض‌ها به گفته‌ی اصلاح‌طلبان بی‌ریشه، بنابر ارزیابی خامنه‌ای وابسته به دشمن، بنا بر تعبیر یامین‌پورِ اصول‌گرا گیم بازی و ماجراجویانه و صدالبته مطابق با تعبیر آرمان ذاکری غیرسیاسی خواهد بود که باید فکری به حالش کرد. شاید بتوان ارزانی تخم مرغ را در خلال این اعتراضات، بیان سمبلیک این نوع مواجهه و تقلیل‌گرایی دانست و به عنوان طلیعه‌ی ظهور "جریان سوم" در مملکت که هم دموکراتیک است و هم عدالتخواه به فال نیک گرفت. منتها این، نه همان واقعیتی است که ماهیت اعتراض‌ها را می‌سازد بلکه تنها بازنماییِ غلطی است که تنها به درد همان نیروی سومی می‌خورد که با کارناوال انتخاباتی بعدی از راه خواهد رسید.
اما این همه‌ی بازنمایی تقلیل‌گرایی نیست که اعتراضات را به خواسته‌های معیشتی و مطالبات سیاسی تقسیم می‌کند. بخش‌هایی از اپوزیسیون راست و چپ‌های لیبرال مخالف نظام هم در این بازنمایی تقلیل‌گرا دست بالایی دارند. نگاهی به خط مشی غالب رسانه‌های جریان اصلی و تحلیل‌گران رسمی لیبرال موئد این نکته است.
اغلب این تحلیل‌گران، مطالبات اقتصادی را صرفن کاتالیزوری برای عروج خیزش‌ها به مرحله‌ی پیش‌رفته‌ی اعتراضات سیاسی معرفی می‌کنند. اعتراض‌هایی که حول مسائلی مانند گرانی و بیکاری و فساد اقتصادی شکل گرفته و شعارهایی مانند "نان کار آزادی"، سطوحی صنفی و البته مبتدی و پیش پا افتاده از اعتراضات محسوب می‌شود که باید هر چه سریع‌تر از آن عبور کرد، آن را در بازنمایی کسر کرد و به سطوح شعورمند سیاسی ارتقا داد.
هر دو دسته، ماهیت معیشت را صنفی می‌دانند و درهم‌آمیزی تاریخی و ساختاری آن را با سیاست نفی می‌کنند. در صورتی که رابطه‌ی اقتصاد و سیاست، حتا رابطه‌ای برابر نیست و می‌توان به روش تاریخی و از منظر اقتصاد سیاسی تقدم وجوه مناسبات تولید را بر وجوه سیاسی و حقوقی جوامع نشان داد. با این حال این دسته تحلیل‌گران، نه تنها از چنین دستگاه تحلیلی‌ای، وحشت طبقاتی دارند بلکه همان رابطه‌ی برابر و دوسویه را هم برنمی‌تابند. در جمع‌بندی نهایی آن‌که، یکی که نگاه محافظه‌کارتری دارد می‌گوید چرا در همان حد مطالبات معیشتی نماندید و دیگری که خواهان براندازی نظم سیاسی حاکم است با پریدن از روی مطالبات معیشتی و شعارهای رادیکالی که نظم مناسبات اقتصادی سرمایه‌داری را هدف قرار می‌دهد، می خواهد اقتصاد سیاسی مطلوبش جان سالم به در ببرد.

7- هنوز سوال‌ها و مسائل بسیاری باز مانده‌اند. مسائلی که دست‌کم برای من هنوز صورت‌بندی دقیقی ندارند. مسائلی نظیر شکاف بین طبقه‌ی کارگر و لایه‌های اجتماعی فرودست و مورد ستم در ایران. رابطه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی‌ای که دو مطالبه‌ی آزادی و برابری را در شمایل یک هدف واحد و ناگسستنی از هم تعقیب می‌کند و مبارزه‌ای که همزمان در بخش‌هایی از جامعه جریان دارد برای یک سری تکالیف عقب‌مانده‌ی بورژوادموکراتیک مانند آزادی به کسرِ برابری اجتماعی و اقتصادی. مسئله‌ی رابطه‌ی روشنفکران ارگانیک طبقه‌ی کارگر با جامعه‌ی هدف. سازمان‌یابی در مبارزه‌ی جاری و ده‌ها مسئله‌ی دیگر. این‌ها سوالات بازی‌اند که بی‌شک در جریان تکوین مبارزه‌ی جاری به برخی پاسخ‌های مشخص خواهند رسید.
تا آن زمان سه نکته‌ی دیگر را باید مورد توجه قرار داد. یک اینکه این خیزش را جز از راه پیوند آن با قیام 57 و جز در ادامه‌ی آن نمی‌توان تحلیل و درک کرد. با این مکانیسم تحلیل است که می‌شود از بازگشت پهلوی در قالب یک اقتصاد سیاسی غارتگر جلوگیری کرد. دو اینکه در وضعیتی که این خیزش رقم زده است و با وجود هر سطحی از سرکوب، نمی‌توان در رابطه با آن از ترم‌هایی مانند "شکست جنبش‌های اجتماعی" استفاده کرد. دستاوردهای این خیزش در ارتباط با ایجاد و گسترش آگاهی و مبارزه‌ی طبقاتی و ایجاد یک سنت مقاومت زنده و به روز ما را قدم‌ها جلوتر از هر زمان دیگری قرار داده است. بی‌گمان هر نوع فشاری برای به عقب راندن این موج، باعث خواهد شد تا موج اعتراض بعدی با خیزی بلندتر بازگردد.
و سه اینکه ما اکنون راز بازگشت شبح کوی طلاب مشهد را به روی آنتن زنده‌ی برنامه‌ی جهان‌آرا و بی‌بی‌سی فارسی می‌دانیم. این بازگشتی ظفرمندانه است. کسی نام همه‌ی کشتگان و سرکوب‌شدگان و آوارگان شورش کوی طلاب را نمی‌داند اما آن‌ها بازگشته‌اند. اغتشاشی که در وضعیت می‌بینید، بر هم خوردن میزانسن‌ها و تحیر کارشناس‌ها و سیاستمداران رسمی، ناشی از بازگشت این اشباح است. این بازگشت، مراقبت و معناگشایی می‌خواهد. باید آن را بر فراز هر نوع سیاست‌ورزی‌ای بلند کرد و سیاست را از همان‌جا آغازید.

زیرنویس:
1.تنها به عنوان یک نمونه نگاه کنید به بیانیه تحلیلی حزب اصلاح طلب اتحاد ملت ایران که نقطه تاریخی عزیمت اش را برای توضیح "گسل اقتصادی"، وضعیت اقتصادی کشور در یک دهه گذشته قرار می دهد.
etehademellat.com تحلیلی حزب اتحاد ملت ایران اسلامی

2. مطلب آرمان ذاکری را در این آدرس بخوانید    goo.gl

مجموعه مطالب فلاخن شماره 92 منجنیق:* manjanigh.de

برگرفته از منجنیق


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست