سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

#براندازیم
دو سروده


اسماعیل خویی


• براندازانِ نظمی ضدِ ایران ایم و پنداریم
تبر بر بیخِ همدیگر زدن مان را براندازی!

فسانه ی تک تک ما رو به روی شیخِ آدمکش
همان افسانه ی شیرِ نر است و موشِ یک غازی!* ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۹ بهمن ۱٣۹۶ -  ۲۹ ژانويه ۲۰۱٨


 * در براندازی


تبه کردند ایران را گروهی تازی ی نازی؛

و ما در خوابِ خوش سرگرمِ رویای وطن سازی!

هزارانگانگانی هر یکی، در خوابِ شیرین اش،

خداوندی توانا، مست و مغرور از بی انبازی!

براندازانِ نظمی ضدِ ایران ایم وپنداریم

تبر بر بیخِ همدیگر زدن مان را براندازی!

فسانه ی تک تک ما رو به روی شیخِ آدمکش

همان افسانه ی شیرِ نر است و موشِ یک غازی!*

توانا می کند مان همگرایی تا کنیم، امّا،

همانا با سرِ او هم ، نه تنها با دُم اش بازی.

عجب نبود که یاران اش همه خود کامه اند ، ایرا

که همتایانِ خود را می گزیند او به دمسازی.

از ایران اند، بدبختانه، شیخ وپاسداران اش:

ز خشم است ار که خوانم شان"گروهی تازی ی نازی".

مرا هر جنگ با مُشتینه ای تازی زده ست ، ارنه

چه جنگی این زمان باشد مرا با مردمِ تازی؟

کنون پیر و جوان باشند با خود کامگان درجنگ:

امیدا که به پیروزی رسند این مردمِ غازی.

چنان کاین شیخ را انبوهِ مزدوران نگهبان اند،

براندازی ش نتوانیم کردن بی سر اندازی.

گرفت ایران و می خواهد جهان فرمانبرش باشد:

مگر یابی سکندر را همالِ او به پُر آزی.

سکندر را ارسطو رهبری آینده بین پرورد؛

جهانی شیخ جوید، لیک، واگشته سوی ماضی!

چنان از خدعه سرشار است و از مکر و کژی کانگار

گزیده ست اهرمن از مردمان او را به همرازی!

چنان بیزاری آرد درسِ اخلاق اش که پنداری

عجوزی دلبری هم می کند با ما به طنّازی!

به جنگِ این دغل پروای افزون تر بباید، ز آنک

به پروا تر برانی در هوای تیره ومازی.

نبردِ واپسین را از هم اکنون دشمن آماده ست:

جوان و پیرمان باید که برخیزد به سربازی.

قضایی نیست جنگِ ما که قاضی بخشدش پایان:

میانِ ما و او تنها همان جنگ است و بس قاضی.

قمارِ سرنوشت است این و دشمن داو می خواهد:

نشاید روی گردان شد ز انبازی در این بازی.

چه بازی؟ بازی ی آتش ، نبردِ زندگی با مرگ:

به سودای براندازی ، سراندازی و جانبازی.

وطن میشی ست با گُرگانِ هاری در کمینِ آن:

که هریک باج خواهد پاره ای زان را به اخّاذی!

ایا شیرانِ ایران! رزم خواهد رهگشاتان شد

از این پستای خواری تا بلندای سرافرازی.

هلا، آزادگانِ بانه ای! رادانِ تبریزی!

هلا، جنگ آورانِ ترکمن! گُردانِ اهوازی!

هلا، هی، هر کجایی! اصفهانی ! بابلی! یزدی!

هلا، کاکِ مهابادی! هلا، کاکوی شیرازی!

و تو همخاکِ بوسینا! و تو همخیمه ی خیام!

و تو، همکوی فردوسی! و تو همشهری ی رازی!

بگردان سر ز راهِ او، چه می ترسی ز جاهِ او؟!

که از وی وز سپاهِ او، تو، در فرهنگ، ممتازی.

بسی خوشتر بُوَد مُردن زماندن در ستم بردن:

چوننگین است ماندن، به که مُردن در سرافرازی.

همین بس کاین قفس را بشکنی وبال بگشایی:

جهان آرد به زیرِ بال و پر شاهینِ پروازی.

ز دل شک را چوبزدایی ، به پاخیزی و پیش آیی،

یقین می دان که مردم را همه همراهِ خود سازی.

شگفت آید مرا از این که برجای است بنیادت:

چنین که، همچو دوزخ- میهنا!- در خویش بُگدازی.

خوشا آبادی و آزادی و شادی و بهروزی:

ببینم که سوی این آرمان ها دست می یازی.

خوشا کز سلطه ی واپسگرا شیخ ات رها بینم؛

و بینم- میهنا!-چار اسبه زی آینده می تازی.

هلا، ای هر که جان و تن شناسی وامی از میهن!

کنون هنگامِ آن آمد که وامِ خود بپردازی.

زتاریخ جهان بیرون، فقیه افکند بنیادی،

که می خواهد زمان ز اکنون گذارد روی در ماضی!

به راهِ ماست سنگ و سد، جهان مان راست بد در بد:

کنون هنگام آن آمد، که این بنیان براندازی.

کنون- ای گُردِ فردا بین!- شعارت باد و کارت این:

براندازی!براندازی!براندازی!براندازی!



زبانزد بادتان- یارانِ من!- این چامه ی شیوا:

اگر چه نه "نرودا" یی ، نه" لورکا" یی ست ، نه "پاز" ی!



یکم مهرماه نود و یک، بیدرکجای لندن


* گفت:-" ای هرزه موشِ یک غازی!
با دُمِ شیر می کنی بازی؟!"


 


* براندازان



دگر ره در وطن بینم سپاهِ تازیان تازان:

ولیک از ما بُوَد این بارشان انبوهِ سربازان.

به نامِ عامِ حزب الله و در کف رایتِ دین شان،

دگر ره بر وطن بینم سپاهِ تازیان تازان.

عجب نبود که در میهن پلشتی ها فزون گردد:

که در دامِ خود آوردند اینجا کرکسان بازان.

نیابد آز تسکین شان، که آز افزا بود دین شان:

خوشا که خاکِ گور ، آخر، کند پُر چشمِ پُرآزان.

عیان بر سفر ه ی قدرت توان دید آزشان ، کآنجا

چو کفتاران به گردِ لاشه ، بینی شان به هم تازان.

نیازی مان به کوشش نیست کشفِ رازهاشان را:

که خود بر خویش بگمارند جاسوسان و غمّازان!

بهلِ مشتینه ای قاری زنندت لافِ سالاری:

که شد دریای ما جولانگهِ این بد صدا غازان!

به تزویرِ دروغ آغاز شد کارِ حکومت شان :

عجب نَبوَد که بد فرجام باشند این بد آغازان.

اگر چه بودنِ درویش را هم بر نمی تابند،

شدیم از قحطِ نان کم خوارتر حتّا ز مرتاضان!

امامِ دین فروشان ، آمد و بگماشت بر مایان

گروهی ناکسان، آدمکشان، دزدان و اخّاذان.

بزد لافِ فراوانی و آب و برقِ مجانی،

و آن کرد او که بایدمان کشیدن نازِ خبّازان!

زمان رو در بدی دارد، مدام از بد بتر آرد:

سزای آن که می مانیم با بد همچنان سازان.

غرورت نیک می دانم که زخمی تازه می یابد

چو بینی آفتابه دارِ مسجد را به ما نازان!

من آگاه ام، برادر جان! که افتد آتش ات در جان،

چو بینی پاسداری را به سوی دختری تازان.

و تیرت می خورد بر دل، و خون جوشد تو را در دل،

چو، در زندان، ورا بینی به ناموسِ کسان یازان.

خرد بر خویش داور کن ، شکستِ خویش باور کن:

ببین ! بردند بازی را ز دلپاکان دغلبازان.

بس است- ای دوست!- غم خوردن ، و با ماتم به سر بردن:

فراهم باید آوردن سپاهی از براندازان.

قمارِ سرنوشت است این و می بازیم بازی را:

اگر باهم نگردیم این، همین، یک بار انبازان.

وزیر و شاهِ این شطرنج بیرون اند از بازی:

و هر بارو مگر گیرند سربازان ز سربازان .

نشاید بود رو گردان ز انبازش به هر عصیان:

که می یابند در میدان سرافرازی سرافرازان.

تک آوازی پدید آرند با پژواکِ عالم گیر:

به جان گر همنوا گردند انبوهِ همآوازان.

و کین رازی ست، در هر سینه، کآید فاش در فریاد:

خوشا روزی که همفریاد یابد شیخ همرازان!

هماره بادمان همت بلند و آرمان والا:

که نزدیک است بامِ آسمان بر دورپروازان.

وطن را ساختن شاید، چو پیروزی به دست آید:

کنون شان بود می باید براندازان وطن سازان.

مبادا بینشِ آینده غافل مان کند ز اکنون:

که آینده ست و بس زاینده ی آینده پردازان.

خوشا که وارهیم از شرّ شیخا نشیخ و، از آن پس،

درفشِ کاویان تا جاودان ماناد افرازان!

در این شعر است تنها واژه ی شایانِ تکرار این:

براندازان، براندازان، براندازان، براندازان...





بگیرد شعرم ایران را، جهان را نیز هم، آن را

اگر خواند سیاوش جان ، خوش آوازِ خوش آوازان.



پنجم مهرماه ۱٣۹۱، بیدرکجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست