دختران خاک و رنج، دختران زلزله
ماهرخ غلامحسین پور
•
درست است که اینجا زلزله شده و همه زیر فشارند، همه به نوعی مصیبت و خشونت را تجربه کردهاند، اما باور کنید زنها سه قبضه زیر فشار و خشونتاند. یک طرف ماجرا همین کمبودهاست که برای همه است. یک طرف دیگر ماجرا فشارهایی است که مردها به زنهای چادرنشین وارد میکنند. همه کارهای چادر را زنها باید انجام بدهند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۶ بهمن ۱٣۹۶ -
۱۵ فوريه ۲۰۱٨
«میگویم باید بروم دستشویی… خجالت میکشم توضیح بدهم الان یک ماه است از فشار سوزش و عفونت ادراری تا صبح خوابم نبرده… که تنم را قارچ برداشته و یکی از همین روزهاست که قارچها مرا ببلعند. چند روز پیش زنهای محوطه گفتند خانم دکتر مومنی روز دوشنبه قرار است توی چادر بهداری حاضر باشد و به زنهای عفونتزده آنتیبیوتیک بدهد. امروز دوشنبه بود اما خانم دکتر نیامد. گفتند رفته سر زایمان زنی که توی روستای کوییک صیفوری قرار است بچهاش را به دنیا بیاورد. غروبش هم خبر آوردند که بچه مرده به دنیا آمده… زن بیچاره از نداری و سوءتغذیه نا نداشته زور بزند. آنقدر بیحرکت و بیعمل نشسته آنجا و گریه کرده که بچه توی شکمش مرده… بعدش هم افتاده به خونریزی و منتقلش کرده بودند کرمانشاه. میگفتند شاید مادر بیچاره هم زنده نماند!
این روزها خبر مرگ هیچکس دلم را تکان نمیدهد. ته دلم خوشحالم که بچه مرد. وسط این خاک و خل و نداری و عزت نفس لگدمال شده بیاید چه کند؟! میگویم بگذار بروم دستشویی. میگوید “از سر جایت تکان بخوری قلم پایت را میشکنم. هوا تاریک است. میخواهی بیسیرتت کنند و تا عمر داریم شرمندگیاش برای هفتپشتمان بماند؟!” از روزی که شایعه شده دو نفر مرد غریبه و عبوری، پشت خرابهها به یکی از زنهای محوطه شاهد دو تجاوز کردهاند، هر شب این مصیبت را داریم. میگویم لااقل خودت با من بیا. میگوید “جان ندارم! تمام روز بار میوه جا به جا کردهام. بگیر بخواب تا صبح. هوا که روشن شد برو.” و میخوابد جلوی در چادر. میترسم اصرار کنم. همین دیروز به خاطر اینکه وقت آوردن دبه آب، دامنم کشیده شده بود بالا، یک دست کتک مفصل خوردم! نم و آب باران از زیر پلاستیکهایی که دور تا دور چادر، توی خاک فرو کردهایم رد شده و سرریز شدهاند زیر گلیم کهنه کف چادر… نمیتوانم از سوز کشنده سرما و سوزش عفونتی که تنم را بیتاب کرده بخوابم و تا خود سپیده صبح بیدار میمانم.»
اینها و خیلی حرفهای دیگر را مینو برایم مینویسد. خانه پدر مینو انتهای خیابان راه کربلای سرپل ذهاب است. حالا دیگر آن خانه محقر و قدیمی مادر ندارد. مادرش تنها کسی بود که از مینو در برابر رفتارهای متعصبانه برادرش حمایت میکرد. مادری که گورش حتی سنگ قبر ندارد.
مینو میگوید: «از آن روزی که زلزله آمد و مادرمان مرد تا امروز اسیر برادرم شدهام. شبها میخوابد جلوی در چادر. روزها اجازه ندارم بین چادرها بچرخم. آنقدر داخل آن فضای بسته ماندهام که استخوان کمرم درد میکند. گاهی که میرود میدان ترهبار کرمانشاه بار خالی کند و دیر برمیگردد میروم روی تل خرابهها مینشینم و به غروب و رفت و آمد آدمها خیره میشوم. اینجا زنها هیچ برنامه یا دلخوشی ندارند. افسردگی بین دخترها بیداد میکند. از بکش و بیار آشپزی با گاز پیکنیکی توی سرما و آوردن دبه آب و تمیز کردن شل و گل دور و بر همین یک گُله جا که فارغ بشوند، میآیند برای چند دقیقه مینشینند روی خرابهها و خیره میشوند به انتهای خالی روبرو.»
اگر تاکنون عضو کانال تلگرام خانه امن نشدهاید، کلیک کنید.
مینو میگوید زنها شرایط سختتری دارند، حتی سختتر از بچهها: «اینجا مادرها با جان و دلشان از بچهها مراقبت میکنند، همین که کودک باشی دلیل آن است که دست نوازشی روی سرت بکشند. اما زنها را کسی نمیبیند. عفونت مجاری ادراری، سوء تغذیه، خطر آزار جنسی، زایمان و بارداری سخت و از همه مهمتر خشونت خانگی که در شرایط دشوار این چنینی به علت فشارهای سختی که روی مردهای خانواده وجود دارد، روز به روز رو به افزایش است.»
رضیه حسینینقی دانشجوی پزشکی که داوطلبانه در منطقه زلزلهزده به آسیبدیدگان کمک میکند، در مورد مشاهداتش به خانه امن میگوید: «اغلب آنها دچار قاعدگیهای بیهنگام میشوند. استرس و شرایط زیستی نامناسب آنها را درگیر خونریزی نابهنگام میکند. عفونت ادراری هم از طرف دیگر بیداد میکند. علت شیوع عفونت ادراری، دستشوییها و آبریزگاههای غیر استاندارد و کمبود امکانات مناسب است. آب برای نظافت و شست و شو نیست. تعداد زیادی از زنها هم سرپرست خانوارشان را از دست دادهاند و به شدت درگیر استرس و فشارهای روانی و احساس ناامنی هستند. همین چندی پیش زن جوانی که دو کودکش را زیر آوار از دست داده بود، خودکشی کرد. خیلی دردناک بود. من خودم بالای سرش حاضر شدم. قرص خورده بود و بچهها میآمدند جلوی چادر و او را با آن وضع و اوضاع میدیدند و میرفتند. گفتند رسانهای نکنید تا شرایط روانی مردم از آنچه که هست، بدتر نشود. اما متاسفانه اینجا هیچ استانداردی برای زندگی سالم و طبیعی وجود ندارد و همه چیز برای یک زن زیر خط زندگی است. خیلی از این زنها خودشان با دست خالی شوهرهایشان را به خاک سپردهاند، بچههایشان را به خاک سپردهاند، به همین دلیل هم میل به خودکشی در آنها بالاست.»
سازمان بهزیستی کشور تعداد زنانی که همسرانشان را از دست داده و هماکنون سرپرست خانوارند را صد نفر و بهزیستی کرمانشاه تعداد آنها را ۱۷۷ نفرعنوان کرده است. وضعیت آنها به مراتب بغرنجتر از سایر زنان زلزلهزده است. گاهی آنها در همان شرایط عزاداری هم، مورد رفتارهای سختگیرانه مردان خانواده قرار میگیرند.
مینو این بار از سهیلا برایم میگوید. زنی که کمی بالاتر از چادر آنها زندگی میکند و چشمهایش همیشه از گریه متورم است. «شوهرش زیر آوار مانده و سه بچه دارد. یکی از بچهها هم تمام جانش توی گچ است. معلوم نیست سالم است یا قطع نخاع شده… خودش هم عزادار شوهرش مانده اما هر روز پدر شوهرش او را لت و کوب می کند که روسریات را درست کن یا چرا رفتی آب بیاوری دیر برگشتی؟ روزی نیست که صدای نالههای این زن نیاید… من که خودم دارم فشارهای برادرم را تحمل میکنم، دلم برای او کباب میشود.»
رضیه میگوید علاوه بر زنی که خودش شاهد مرگش بوده، شنیده در این مدت یازده زن دیگر هم اقدام به خودکشی کردهاند که بیشتر این خودکشیها موفق بوده است. او میگوید مساله زنها علاوه بر مشکلات عمومی، شامل مشکلات زنانه، خشونت خانگی و حتی احتمال رفتارهای آزاررسان جنسی است. در این شرایط دشوار این مشکلات بیشتر خودشان را نشان میدهند. مردان این منطقه بسیار کنترلگرند و رویه متعصبانهای دارند، به همین دلیل زنها هم درگیر فقر و سوء تغذیه و بیماری هستند، هم در معرض محدودیت و فشارند.»
مینو از معدود زنان روستاست که دیپلم دارد. از فحوای کلامش درمییابم که به خوبی از حقوقش به عنوان یک زن و یک انسان، آگاهی دارد. او کتاب میخواند و تا قبل از اینکه مادرش را در زلزله از دست بدهد، قرار بوده با حمایت او به دانشگاه برود. مینو معتقد است آنجا و بین آن آوارها و خاکها نابرابری بیداد میکند.
او میگوید مساله خشونت و آزار جنسی با اینکه نگرانکننده است، اما انگار کسی مجاز نیست در موردش حرف بزند یا بنویسد. فکر میکنند با طرح این حرفها وضعیت را بغرنجتر میکنیم.
«مساله خشونت و آزار جنسی در این بیغولهها نگرانکننده است اما هیچ کس در موردش حرف نمیزند. روزهای اول که هیچ سرپناه و چادری نبود، زنها توی خیابون و یا ماشین میخوابیدند. آنها در معرض آدمهای بیمار بودند. یک عده میپرسند مگر چنین چیزی ممکن است؟ بله، ممکن است. وقتی یک عده آدم بیانصاف و بیوجدان از خانههای مخروبه کسانی که زیر آوار جان دادهاند دزدی میکنند، حتی سرباز وظیفه بیچاره را که از خانههای مردم نگهبانی میکرده تا حد مرگ میزنند تا بروند دزدی، ممکن نیست به زنها نگاه بد داشته باشند؟ اینها وجود دارد فقط کسی جرات اظهارش را ندارد.»
رضیه اما به بخش دیگر ماجرا توجه دارد. به اینکه هیچ برنامه مدونی برای رسیدگی به وضعیت زنان از سوی دستگاههای دولتی وجود ندارد: «درست است که اینجا زلزله شده و همه زیر فشارند، همه به نوعی مصیبت و خشونت را تجربه کردهاند، اما باور کنید زنها سه قبضه زیر فشار و خشونتاند. یک طرف ماجرا همین کمبودهاست که برای همه است. یک طرف دیگر ماجرا فشارهایی است که مردها به زنهای چادرنشین وارد میکنند. همه کارهای چادر را زنها باید انجام بدهند. دنبال آب بروند، توی چرک و کثافت و پلشتی وول بخورند، لقمه خودشان را بگذارند توی دهن بچهها، فکر پخت و پز باشند، ظرفها را بشویند، از پس گل و لای و چرک و پلشتی اینجا هم بر بیایند و از طرف دیگر هم مراقب باشند مبادا دست از پا خطا کنند، تا مورد هجمه عمومی باشند. به هیچ وجه وظایف آدمهای اینجا به یک نسبت تقسیم نشده است. لطفا بنویسید زنهای زلزلهزده دارند زیر بار فشارهای روانی و اقتصادی میمیرند.»
|