سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

وضعیت کارگران شاغل در رستوران‌های زنجیره‌یی «پدر خوب»
برده‌داری در رستوران‌های پدر خوب
سروش ضیائی


• سارو قهرمانی از بازداشتی‌های اعتراضات دی‌ماه ۹۶ بود که در بازداشتگاه به قتل رسید. همزمان با انتشار خبر قتل او، «بهاره رهنما» هنرپیشه‌ی سینما و تلویزیون گفت که سارو کارگر رستوران او بوده و او را می‌شناخته و می‌داند که او هرگز طاغی و اهل کار غیرقانونی نبوده است. اما بهاره رهنما هرگز نگفت که چگونه از بابت بهره‌کشی "قانونی" ازسارو و امثال او علاوه بر ستاره‌ سینمای ایران یک "کارآفرین موفق" نیز شده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۹ فروردين ۱٣۹۷ -  ۲۹ مارس ۲۰۱٨



حتا در بازتاب ذبح طبقاتی کارگران و حذف‌شده‌ها هم حذف رخ می‌دهد. بخشی از این حذف، بخاطر گمنامی و غربت مکان‌ها و آدم‌های آن کاست‌ها و بخش‌ها است.

این وسط فقط نام‌های -البته مهمی- چون هپکو و هفت‌تپه و آذرآب شنیده می‌شود. حال آنکه جاهای دیگری در سطح شهرها و شهرستان‌ها وجود دارد که در آنها چه جنایت‌هایی که نمی‌شود.

نمونه‌ی بارزی از این بخش‌ها که کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد کارگاه های تولیدی کوچک است. در دولت خاتمی با تغییراتی که در قانون کار ایجاد شد، کارگاه‌های زیر پنج نفر و سپس زیر ده نفر از شمول بندهایی مهم از قانون کار خارج شدند. این امر باعث شد که از یک‌سو کارفرماها به دنبال کوچک کردن واحدهای تولیدی بزرگ به چند کارگاه زیر ده نفر بروند و از سویی دیگر با موقتی‌سازی نیروی کار، کارگران به لحاظ ثبات کاری تضعیف شوند و چشم‌انداز کار بلندمدت که یکی از حداقل لوازمات تلاش برای ایجاد تشکل‌ها و مبارزات کارگری است را از دست بدهند. نتیجه‌ی مستقیم چنین اقداماتی این شد که کارگران این واحدها عملا فاقد دو مولفه‌ی اساسی برای اعتراضات کارگری شدند: یک- فاکتور «جمعیت» که با توجه به زیر ده یا پنج نفر بودن این واحدها امکان یارگیری را از بین ایشان برای کارگران پیشرو مقدور نمی‌کرد و دو- فقدان چشم‌انداز برای ماندگاری طولانی‌مدت در محیط کار که هر اعتراض صنفی در دل چنین چشم‌اندازی قابلیت تحقق می‌یابد. بنابراین با وجود ظلم‌ها و تضییع حقوق‌های بسیار در این نوع از محیط‌های کار ما شاهد تقریبا هیچ صدای متشکل اعتراض از سوی کارگران آنها نبوده‌ایم و این محیط‌های کار همواره از پهنه‌ی بازنمایی اعتراضات کارگری بیرون مانده‌اند.

کافه‌ها، فست‌فودها و رستوران‌ها را هم می‌توان در زمره‌ی این نوع کارگاه‌ها دانست. محیط‌های کاری‌ای با ظاهری فریبنده که با ذائقه‌ی مصرف‌گرای لایه‌های بالایی زندگی شهری گره خورده است، با دکورها، ویترین‌ها و منوهای چشم‌فریب، که "پشت صحنه"های آن‌چه را که به چشم می‌آید مخفی می‌کند. این‌ها به نوبه‌ی خود قتلگاه‌های کوچک سرمایه‌اند؛ تجارت‌خانه‌هایی خُردتر که از محل انباشت سرمایه رشد و همزمان جان‌ها و جسم‌های سلاخی‌شده‌ی مزد‌‌بگیرهای زحمتکش را با حقوق و بیمه و دیگر مزایای به‌حقشان یکجا انکار می‌کنند. جنایت عبارت است از همین مالکیتِ نخستین بر کالبدها و پیکرها. نخستین مرگ، در تصاحب بدن کارگران اتفاق می‌افتد.

مگر «سارو قهرمانی» نبود؟ او فقط یک تن بود. اما پیشینه‌ای تاریخی را پسِ‌پشت بدن و داستان زندگی خود داشت: "صرف و نحوِ رنج". سارو قهرمانی از بازداشتی‌های اعتراضات دی‌ماه 96 بود که در بازداشتگاه به قتل رسید. همزمان با انتشار خبر قتل او، «بهاره رهنما» هنرپیشه‌ی سینما و تلویزیون گفت که سارو کارگر رستوران او بوده و او را می‌شناخته و می‌داند که او هرگز طاغی و اهل کار غیرقانونی نبوده است. اما بهاره رهنما هرگز نگفت که چگونه از بابت بهره‌کشی "قانونی" از سارو و امثال او علاوه بر ستاره‌ی سینمای ایران یک "کارآفرین موفق" نیز شده است.

سارو و ساروها پیش از بازداشتگاه در همین رستوران‌های رنگارنگ و زنجیره‌ای و گاهن مجلل که عمدتن به دست سلبریتی‌ها و سوپراستارهای عرصه‌ی ورزش و هنرِ کالایی‌شده و البته عنوانِ دهان‌پُرکُن "کارآفرین" مدیریت می‌شوند، کشته شده‌اند. در این‌ها چه جنایت‌هایی که نمی‌شود. چه حق و حقوقی که از کارگرانِ مهاجر از شهرهای دیگر که برای کار به شهرهای بزرگ‌تر مهاجرت و در این رستوران‌ها کار می‌کنند، سلب نمی‌شود.

ما، ما ساروها در گفتمان تحقیرآمیز، نژادپرستانه و طبقاتی کارگزاران شیک پایتخت، دقیقا "افاغنه"ای هستیم که از شهرهای مهجور و محروم‌مان به پایتخت و شهرهای بزرگ پناه آورده‌ایم.

کسی از کارکرد و سرشت سرکوب‌گرانه‌ی این سلبریتی‌های بی‌مایه و نوچه‌ی سرمایه نمی‌گوید. منکوب کردن سوپراستاریسم که نبضِ بخش بزرگی از بازار سرمایه را ازآنِ خود کرده، تنها به چندتا از پست‌های مضحک شبکه‌های مجازی این موجودات محدود مانده است. کسی هرگز این بحث را باز نکرد؛ اینکه قتل طبقاتی کارگر رستوران، پیش از قتل او در بازداشتگاه رخ داده است. آن هم قتلی ذره‌ذره همراه با زجرکش‌کردن از سوی همین "آدم‌معروف‌ها".

یک «ایران» ستم‌خانه، صد کرور کارفرما

«شهرام فخار» ریاست رستوران‌های زنجیره‌ای «پدر خوب» را داراست. یکی از صدها تجارتخانه‌ی در انحصار ریچ‌کیدزها و همین ژن‌خوب‌ها که به ادعای خودش با "سختی و بدبختی کشیدن" به جایگاه فعلی رسیده و اکنون علاوه بر بیشتر شهرهای ایران در بعضی کشورهای خارجی هم شعبه دارد. نکته‌ی مشخص و مشترک در مورد این "رییس‌ها" زندگی‌نامه‌های یکسان‌شان است. کافی‌ست سری به سایت پدر خوب و بیوگرافی فخار بزنید. مثل باقی "اتوبیوگرافی‌ها" از جمله‌ی "وی در خانواده‌ای محروم یا متوسط زاده شد" شروع و با "وی یکی از موفق‌ترین کارآفرین‌های حال حاضر کشور است" و کلکسیونی از مدال و افتخار، تمام می‌شود. ملغمه‌ای از حرف‌های تکراری که سعی دارد "به در بگوید تا دیوار بشنود". از یک طرف، مطهر کردن چهره‌ی کارفرما به عنوان شخصیتی که دارای توانایی‌های خارق‌العاده‌ی فردی همچون هوش و ژن برتر بوده تا نهایتن اثبات این امر مهم که: "بله! در کشور ایران مشکلات و مصائب زیاد است؛ اما به همان اندازه، ایران، کشور فرصت‌ها و چالش‌ها و پیشرفت‌ها هم هست" (دقیقن مثل ورژن آمریکای سرمایه‌داری). سیاستی که سال‌هاست تمام ارکان سیستم سرمایه و مالکیت از رسانه‌ها تا همین آدم‌های یک‌شبه مشهورشده دنبال کرده‌اند. اینکه با لحنی "دموکرات" و بغضی هم‌زمان اثبات کنند که به هر حال مشکلات را نمی‌شود نادیده گرفت اما فراتر از این مشکلات می‌توان زندگی‌های قشنگ و لطیف و مرفه داشت.

شهرام فخار هم به همان سیاق پیش‌گفته: "او کار کرده، زحمت کشیده، همه کاری رو تجربه کرده، در مرغداری کار کرده، جوجه‌های یک روزه‌اش مرده‌اند، شکست خورده، تا مرز سکته رفته، اما پشتکار داشته..." تمام این گزاره‌های ظاهرن زیبا و این صرف کردن دروغین فعل خواستن و توانستن، همه به تعبیر خود رهبر جمهوری اسلامی، "دستکش مخملین" هستند بر دست‌های آهنین!

صرف‌نظر از اینکه شهرام فخار و مانند او چقدر در این زندگینامه‌نویسی‌هایشان دروغ گفته‌اند و چه چیزهایی را عامدانه پنهان کرده‌اند (رانت‌ها، بروبیاها، نفوذها، دسترسی به پول‌ها و سرمایه‌ها و شرایطی که همه به شکل برابر از آنها بی‌بهره‌اند)، کافی‌ست سری به یکی از شعب پدر خوب در هر شهر ایران زده شود. جایی که پشت صحنه سانسور می‌شود. آشپزخانه که مال بر و بچه‌های پشت صحنه است با پرده‌ی قرمز و مشکی زیبایی مخفی و مستتر شده. آنچه می‌ماند لبخند پهنای صورت برای مشتری‌ها و ظروف و غذاهای "لاکچری" است. آن پشت‌مشت‌ها، خستگی‌ها و عرق کارگرهای ۱۲ ساعت شیفت کاری بدون حتا یک روز و یک ساعت مرخصی، اضافه‌کاری، بیمه، عیدی و تعطیلی، سیستماتیک سانسور می‌شود. سناریوی ستمی که در آن جای بازجو و شلاق‌زن، «کارفرما» یک‌تنه نشسته است. کسی نمی‌گوید و نمی‌خواهد بداند یا ببیند که شکنجه یعنی ماه‌ها حقوق عقب‌افتاده، یعنی پاهای واریس‌گرفته‌ی یک کارگر، یعنی کاهش دویست سیصد تومانی حقوق اداره کاری همراه با افزایش کمیت و کیفیت کار (بجای افزایش سالانه‌ی حقوق بر اساس نرخ تورم) آن هم برای کارگری که بدون داشتن حتا یک روز تعطیلی در ماه، منطقن در حال زیست یک مدل نباتی از زندگی است. این‌ها همان نام‌های بی‌نامی هستند که خبری از آن‌ها شنیده نمی‌شود.

معدن‌کارانِ فست‌فود

به یکی از شعب رستوران‌های زنجیره‌ای پدر خوب سری زدم و بعد از اتمام وقت کاری، با «بهروز» یکی از کارگرانِ آشپز رستوران گفتگوی کوتاهی کردم.

"آشپزخانه" در بیان او بدون اغراق جایی شبیهِ معدن زغال‌سنگ یا سلول زندان بود. از اینکه کنار فر و در زیرزمین آشپزخانه‌ای با تهویه‌ی نامناسب، متوجه گذر ساعت‌ها نمی‌شود و دقیقا نمی‌داند امروز چه روزی از هفته است یا کدام روز و به چه مناسبت تعطیل است. چون اساسا در کار فست‌فود و رستوران، تعطیلی وجود ندارد و اتفاقا روزهای تعطیل به جهت بیرون زدن مردم، روزهای شلوغ‌تری برای رستوران‌ها است.


در چنین شرایط یک کارفرما باید از آشپزها، آماده‌سازها و کارگرهای شیفتی دیگری استفاده کند. ولی کارفرما برای اینکه از سود کم نکند و جلوی هزینه‌ها را بگیرد چنین کاری نمی‌کند. بهروز می‌گوید: «اگر هم اعتراضی کنیم کارفرما خیلی ساده و خونسرد می‌گوید "همین است که هست و اگر نمی‌خواهید، بروید به‌سلامت. آن بیرون آنقدر بیکار و بدبخت ریخته که با سر می‌آیند اینجا کار کنند" امثالِ ما هم مجبوریم تحمل کنیم.»

مدیر شعبه‌ای که بهروز در آن کار می‌کند در حالی چنین برخوردی با کارگران رستوران دارد که شهرام فخار مالک رستوران‌های زنجیره‌ای پدر خوب ادعا می‌کند: «ﺷﻌﺐ ﻣﺎ ﺗﻮﺳﻂ آدمﻫﺎی ﻣﻌﺮوف زﯾﺎدی اداره ﻣﯽﺷﻮد. آﻗﺎﯾﺎن ﻣﺎﯾﻠﯽﮐﻬﻦ و ﻓﺮﯾﺎدﺷﯿﺮان ﻣﺪﯾﺮان ﺷﻌﺒﻪ‌ی ﻣﺮزداران ﻫﺴﺘﻨﺪ. آﻗﺎی ﺗﻮﺳﻠﯽ ﮐﺎرﮔﺮدان ﺳﺮﯾﺎل روزﮔﺎر ﺟﻮاﻧﯽ ﻫﻢ ﺷﻌﺒﻪ‌ی وﻟﻨﺠﮏ ﭘﺪر ﺧﻮب را ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺗﻤﺎم ﺷﻌﺐ ﻣﺎ آدمﻫﺎی ﮔﺰﯾﻨﺶ ﺷﺪه‌اﻧﺪ و اﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ از در ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺑﻪ او ﺷﻌﺒﻪ ﺑﺪﻫﯿﻢ. ﺧﯿﻠﯽ از ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ از ﻣﻦ اﻣﮑﺎن ﺗﺎﺳﯿﺲ ﺷﻌﺒﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ آدمﻫﺎی ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﻪ وﺗﺤﺼﯿﻞﮐﺮده ﻫﺴﺘﻨد.»[1]

و البته به سیاهه‌ی این نام‌ها باید «علی دایی» را هم اضافه کرد. یا حتا می‌توان حوزه‌ی دید را از رستوران پدر خوب فراتر برد و دید که چه اسم‌های شیک و چه "افتخارات ملی"ای مدیران و صاحبان برندها و فروشگاه‌های زنجیره‌ای‌اند. قطعن حق با شهرام فخار است. اقتضای "فرهیختگی" در نظام بازار آزاد در این است که کارفرما شیوه‌های بهره‌کشی از نیروی کار و انباشت سود از دسترنج کارگر را به خوبی بداند و از انواع راه‌های قانونی و غیرقانونی حقوق کارگر را تضییع کند و این اسم‌های تراز اول و "افتخارات ملی" قطعن از این دسته‌اند.

بهروز سی ساله است و لیسانس حسابداری دارد و مدت دو سال است که در این رستوران کار می‌کند. قبل از آن هم مدت چهار‌ پنج سال کار فست‌فودی و رستوران انجام داده است. اینجا ظاهرا سرآشپز است و براساس چیزی که از اول قرارش با کارفرما بود باید به عنوان سرآشپز کار کند نه آماده‌ساز یا نظافتچی. در صورتی که هر سه کار را خودش انجام می‌دهد.

می‌گوید قرارداد مکتوب و رسمی ندارد. نه او و نه هیچ‌کدام از کارگرها و حتا حسابدار. «هرچه گفتیم که باید چیزی نوشته و امضا شود مدام امروز و فردا کردند و ما هم عملا چاره‌ای جز اعتماد نداشتیم. پس قرارداد کتبی‌ای در کار نیست و قرارداد شفاهی هم مدت معینی ندارد. کارفرما این اختیار تام را دارد که هر وقت اراده کرد به کارگر بگوید اخراجی!» در مورد بیمه هم کارفرما به شکل شفاهی به بهروز گفته است که "برایتان رد می‌کنیم". ولی بهروز هیچ سند یا مدرکی که نشان بدهد بیمه رد شده است در دست ندارد. او می‌گوید: «ما حتا دفترچه‌ی ییمه‌ی درمانی نداریم.» در خصوص تعطیلی و مرخصی می‌گوید: «جز یک روز در ماه هیچ تعطیلی هفتگی یا ماهانه یا مرخصی دیگری وجود ندارد. کارفرما خساست به خرج می‌دهد که نیروی آشپز بیاورد. من ناچارم همیشگی کار کنم و اگر بخواهم جایی بروم یا به کارهای شخصی‌ام برسم، عملا کسی وجود ندارد جای من بماند. از عیدی و اضافه‌کاری و مزایای حداقلی دیگر هم خبری نیست. روزی دوازده ساعت بدون مرخصی کار می‌کنم. آن هم کاری که جزء مشاغل سخت و طاقت‌فرساست. باورت می‌شود که من حتا روز سال تحویل و عید هم سر کار بودم؟»

بهروز می‌گوید: «کارگرهای آماده‌ساز قبلی ششصد هفتصد تومن بیشتر دستمزد نمی‌گرفتند. یعنی زیر حقوق اداره‌کار. غیر از اینها دو تا خانم هم تو بخش حسابداری و صندوق‌داری به‌طور پاره‌وقت کار می‌کنند که حقوق اون‌ها هم تقریبا مشابه حقوق کارگرای دیگه‌ست. یکی دیگر از توجیهاتی که کارفرما برای کاهش پایه‌ی حقوقی می‌آورد کساد شدن بازار فروش نسبت به سال قبل است. در حالی که کارفرمای ما در این رستوران از ملّاک‌ها و ثروتمندان شهراست و تنها سرمایه‌اش این رستوران نیست.» به یاد حرف شهرام فخار می‌افتم که گفته بود: «ﺗﻤﺎم ﺷﻌﺐ ﻣﺎ آدمﻫﺎی ﮔﺰﯾﻨﺶ ﺷﺪه‌اﻧﺪ و اﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ از در ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺑﻪ او ﺷﻌﺒﻪ ﺑﺪﻫﯿﻢ.»

بهروز ادامه می‌دهد: «کاهش فروش و شرایط بد اقتصادی و کم شدن قدرت خرید و کاهش مشتری هیچ ربطی به کارگرها ندارد. بنده دو ماه حقوقِ معوقه داشتم که با هزار صحبت یک ماه رو بهم پرداخت کرد. مانده یک ماه دیگر با احتساب عیدی که آیا بدهد یا نه.»

رستوران پدر خوب سال 84 تاسیس شده است و شعبه‌های خارج از ایران هم دارد. نمونه‌ای از کسب و کارهای "موفقی" که دولت اعتدال و تدبیر وعده‌ی رونق‌شان را داده بود. رونق کسب‌وکار اما قرار بود و هست که از مسیر تضییع حقوق کارگران ایجاد شود. بر این اساس نه تنها هیچ نوع نظارتی بر رابطه‌ی کارفرما با کارگران صورت نمی‌گیرد بلکه دولت در مسیر قانون‌زدایی از مناسبات کار حرکت کرده است. بر این اساس کارگر و کارفرما باید هر کدام قرارداد بین خودشان را تنظیم کنند. ناگفته روشن است که بنابر جایگاه نابرابر بین کارگران و کارفرمایان، سرنوشت چانه‌زنی کارگر برای گرفتن حق و حقوق‌اش چه خواهد بود.

اساسِ فروشگاه‌های تجاری و بخش‌های خدماتی زنجیره‌ای و شعبه‌دار -که مبتنی بر خصوصی‌سازی و واگذاری برندها به آدم‌های سرمایه‌دار و شناخته‌شده است- را به‌طور خلاصه می‌توان این‌طور برشمرد: برندسازی‌های پول‌ساز، کارفرماتراشی، اخذ وام‌های کلان و انواع مقام و مدال از جشنواره‌های موسوم به "کارآفرینی" و اخذ هزینه‌ی سرسام‌آور (در خصوص رستوران پدر خوب حدودا سیصدمیلیون تومان) از شعب تازه‌تاسیس برای گرفتن نمایندگی این برند و در مقابل، بی‌اعتنایی مطلق بر وضعیت نیروی کار شاغل و بهره‌کشی در بالاترین نرخ ممکن.

رستوران‌های پدر خوب نه تنها از این قاعده مستثنا نیست بلکه نمونه‌ی خوبی است برای نشان دادن زنجیره‌ی مناسبات بهره کشی از نیروی کار ارزان‌قیمت و استفاده از انواع رانت‌های دولتی، رسانه‌ای و تبلیغی. به عنوان مثال نگاه کنید به این رپرتاژآگهی در معرفی نخستین جشنواره‌ی پدر خوب که در "مرکز همایش‌های صدا و سیما" برگزار شده است.[2] در صورتی که در هیچ‌کجای این بازنمایی‌های لوکس که در "رسانه‌ی ملی" انجام می‌شود کوچک‌ترین نشانی از بدن‌هایی که ماشین توسعه‌ی این بیزینس‌ها از روی آن‌ها عبور می‌کند دیده نمی‌شود.

از بهروز می پرسم اگر حرف دیگری دارد بگوید و او می‌گوید: «یکی از شروط ظاهرا غیررسمی و نانوشته‌ی کار در اغذیه‌سراها-رستوران‌های تمام‌وقت این است که پیش از استخدام می‌پرسند: "مجردی یا متاهل؟" در صورت متاهل بودن در اکثر موارد برای استخدام پذیرفته نمی‌شوی. کارفرماها می‌دانند که اولا این شغل خارج از طاقت و وقت یک آدم متاهل است و ثانیا دستمزدش جوری نیست که کفاف زندگی متاهلی را بدهد. آن‌ها در واقع برده‌هایی خالی از آرزو و امید به آینده می‌خواهند.»

و بعد ادامه می‌دهد: «لحظه‌لحظه‌ی خستگی و رنج آدم و اینکه شب ساعت دوازده از فرط خستگی مثل جنازه بیهوش می‌شوم تنها تصویری است که از خودم دارم. اینکه اصلا چرا باید زندگی امثال من اینقدر حیوانی و نباتی باشد که از زندگی جز کار بدون بهره و مزد چیزی نفهمم. چرا باید تبعیض اینقدر زیاد باشد؟ رییس و کارفرما این اجازه را به خودش می‌دهد که هرطور دلش خواست با زیردست خودش رفتار کند. حقش را ندهد. توهین کند. جرم و گناه امثال من نداری است و اینکه در یک خانواده‌ی محروم به دنیا آمده‌ام. گیریم از اینجا هم بیایم بیرون. یک جای دیگر، یک بیگاری دیگر. چاره‌ای نداریم جز اینکه ما کارگر "خواص" باشیم و این خواص هم حق‌مان را بدزدند. چقدر از همین کارگرای بی‌نام، در همین آشپزخانه‌ها و کارگاه‌های کوچک، تن و روان‌شان سلاخی می‌شود و حتا کشته می‌شوند و کسی خبردار نمی‌شود؟ چند تا مثل "سارو قهرمانی" مجبورند که مهاجرت کنند به تهران، به بردگی کشیده شوند و بعد هم اگر اعتراضی کنند، دستگیر و شکنجه و کشته شوند؟»


[1] گفتگویی با شهرام فخار موسس رستوران‌های پدر خوب    goo.gl
[2] معرفی مجموعه‌رستوران‌های پدر خوب    goo.gl
منبع: منجنیق


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست