سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

راست و دروغ درباره گلوبال شدن*


علاءالدین فتح راضی


• بحران مالی سال ۲۰۰۸خط بطلانی برنئولیبرالیسم کشید و پوچ بودن تئوری های هایک و فریدمن را نشان داد. این بحران به افسانه کنترل سرمایه از جانب خویش پایان داد و مشخص نمود که سودجوئی و مال پرستی سرمایه داران را که ابائی از تبدیل سرمایه داری به نظام نزول خواران و سفته بازان ندارند جز با دخالت دولتی نمی توان مهار کرد. این بود که بر دخالت دولت در اقتصاد مهر تائید زده شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۴ فروردين ۱٣۹۷ -  ۱٣ آوريل ۲۰۱٨



معنای گلوبال شدن

یک نظام system آن چیزیست که عملکردی بیش از اجزاء خود دارد. برای مثال عملکرد یک ماشین از عملکرد اجزاء آن فراتر میرود وامکان انتقال مسافران را فراهم میآورد، کاری که از عهده هیچ یک از اجزاء آن از جمله تایر و فرمان و حتی موتور بتنهائی برنمی آید. پیش از گلوبال شدن، هر یک از کشورهای سرمایه داری حکم یک نظام مستقل را داشت که همه ملزومات سرمایه داری را در خود فراهم آورده بود ازطبقات سرمایه دار و کارگر بگیرید که لازمه اقتصادی سرمایه داری است تا ساختار سیاسی شامل سه قوه و اسم و رسم و پرچم و سرود ملی و ارتش و سازمان های اطلاعاتی و داغ و درفش ... این نظام های مجزا و مستقل هر یک رشد منحصر بفردی را داشتند که در جریان آن بحران های خاص سرمایه را بتنهائی تجربه میکردند. ازین روشاهد بودیم که یک کشور وارد بحران ادواری میشد و درگیررکود میگردید و بیکاری در آن بیداد میکرد در حالیکه کشوردیگری از رونق اقتصادی برخوردار بود و بمقتضای آن به وارد کردن نیروی کار برمی آمد. این ناهمزمانی، رشد ناموزن را در این نظامات جدا از هم پدید می آورد و در مواردی به برخوردهای سیاسی می انجامید که نشان از اختلاف منافع اقتصادی داشت.
گلوبال شدن کوششی در جهت یک کاسه کردن این نظام های مستقل بود و تبدیل آن به یک نظام واحد که در آن کارگران در کشورهائی نظیر چین جمع شده بودند و مصرف کنندگان درسایر کشورها پراکنده بودند. این میان سرمایه داران گردانندگان این نظام واحد بشمار میآمدند که بنا بشرایط روز، سر کیسه را شل و یا سفت میکردند و با کنترل سرمایه گذاری در رشته های مختلف سعی در مهار بحران اضافه تولید داشتند.
با این حال گلوبال شدن بیش از آنکه حاکم مطلق در فرآیند کشورهای سرمایداری باشد گرایش غالب در آنها بشمار می آمد. البته در کنار جریان گلوبال شدن، پدیده های دیگری همچون شرکت های چند ملیتی در دهه هفتاد قرن بیستم پدید آمدند که فهم گلوبال شدن را دشوار می سازند، تو گوئی گلوبال شدن از همان ابتدا با رشد سرمایه داری همراه بود. با آویختن به همین برداشت از رشد سرمایه داری بود که برخی به معنای تحت الفظی آن یعنی جهانی شدن سرمایه داری بسنده کردند تا گریبان خود را از توضیح یک پدیده تازه برهانـند. حال آنکه سرمایه داری از همان آوان قرن بیستم، جهانی شده بود و ازین رو کشورهای مستعمره شده را نیمه مستعمره- نیمه فئودال می نامیدند که اشاره داشت به رشد سرمایه کمپرادور بر بالای ساختار فئودالی در آنها.
گلوبال شدن با پیش آمدن نئولیبرالیسم در اوایل دهه هشتاد قرن گذشته و تشکیل نهادهائی چون تجارت جهانی WTO مسجل گردید که راه را برای ایجاد "توافق نامه عمومی پیرامون تعرفه و تجارت" گشود.


چرائی گلوبال شدن

مارکس بما آموخته ست که سرمایه داری بعنوان یک نظام نامتعادل همواره درگیر دو بحران درونی خویش است: بحران ادواری اضافه تولید و بحران ساختاری کاهش نرخ سود. سرمایه داری به بهای ورشکستگی بخش هایی از سرمایه داران و یا برخی کشورهای سرمایه داری و با کاربرد تئوری های کینزی توانست از بحران های ادواری جان سالم بدر برد ولی هرگز نتوانست گریبانش را از بحران کاهش نرخ سود رها سازد. زمانی هم که این دو بحران با هم فرا میرسیدند برای سرمایه داری فاجعه بار بودند. سال های پیش از دو جنگ جهانی نمونه های این فاجعه همزمانی دو بحران بودند.
چرخه رشد، رونق و رکود اقتصادی عامل اصلی بحران های ادواری سرمایه داری ست که پیش از گلوبال شدن در نظام های مجزای سرمایداری و یا در مناطق مختلف روی میداد. ازین رو در مواردی کشورهایی که از قدرت اقتصادی بالائی برخوردار بودند میتوانستند رکود خود را به کشورهای ضعیف تر صادر نمایند، کاری که بیل کلینتون در اواسط دهه نود با اقتصاد ژاپن انجام داد و با خارج نمودن سرمایه های آمریکائی، آن کشور را به رکودی محکوم نمود که بیش از یک دهه بطول انجامید.
اما بحران کاهش نرخ سود، ریشه در ساختار طبیعی سرمایه دارد که از دو بخش ثابت و متغییر تشکیل شده ست و ازین رو حل شدنی نیست مگر با از بین رفتن کل سرمایه. سود سرمایه از بخش متغییر سرمایه حاصل میشود که صرف خرید نیروی کار میگردد که بنوبه خود ببار آورنده ارزش اضافه و سود سرمایه است. اما بخش ثابت سرمایه که شامل مواد اولیه، وسلیل تولید، بناها و نیز سرویس هایست که لازمه امر تولید میباشند، سودی تولید نمیکند بلکه بصورت استهلاک دائما به قیمت کالاها افزوده میشود. هرچه که بخش ثابت سرمایه بزرگ تر میشود ناگزیر نرخ سود پائین میآید. ازین رو دیده میشود که نرخ سود در برخی از کارگاه ها از نرخ سود در کارخانجات و شرکت های بزرگ بیشتر ست.
در اواخر دهه هفتاد بحران کاهش نرخ سود سراسر سرمایه داری غرب را فرا گرفته بود. بیلان بانکی شرکت های چند ملیتی بزرگ همچون آی بی ام، بنشانه ضرر وزیان مداوم، دائما قرمز بود. هرچند که سرمایه این شرکت ها دائما بزرگ و بزرگتر میشد، نسبت سرمایه متغییر به سرمایه ثابت شان کوچکتر میشد که این به کاهش نسبی سود این شرکت ها می انجامید. این شرکت ها ابتدا چاره کار را در فروش تکنولوژی خود یافتند و برای مثال ماشین های فتوکپی را که زمانی با شمارش تعداد کپی ها اجاره میدادند و یا ماشین تحریرهای کامپیوتری آی بی ام را شروع به فروختن کردن. اما با آغاز دهه هشتاد برای حل این بحران به بالا بردن مقدار ارزش اضافه بوسیله کاهش دستمزد کارگران و کارمندان بطرفندهای گوناگون از جمله بالابردن بارآوری نیروی کار با استفاده از اتوماسیون و اخراج آنها برآمدند و چون اینکار بسبب وجود سندیکاها و اتحادیه ها امکانپذیر نبود ازین رو در جستجوی کارگر ارزان به خارج از مرز های خود روی آوردند.
در چنین شرایطی بود که مارگارت تاچر، نخست وزیر انگلیس تصمیم گرفت که اقتصاد را بکلی از شر سرمایه صنعتی راحت سازد. او اعتقاد داشت که انگلیس باید خدمات مالی به اروپا عرضه کند وهر چند نتوانست در طول زمامداریش لندن را به مرکز مالی اروپا مبدل سازد ولی تیشه بریشه همه صنایع انگلیس زد. او آینده سرمایه داری در انگلیس را در خرده سرمایه داری میدید. ازین رو همه صنایع کشورش را به خارجی ها فروخت تا بزعم خود از شر مسائل کارگری خلاصی یابد و اتحادیه های کارگری را تا آنجا که میتواند تضعیف کند.
"عمده سازی سرمایه مالی و در راس آن بازار سهام" Stock-Exchange این سیاستی بود که تاچر برای نجات سرمایه داری در انگلیس پیش میبرد. ولی با پذیرش آراء فریدمن درباره "کوچک کردن دولت" و نظرات هائیک درباره "امکان خود کنترلی سرمایه " بدون دخالت دولت ها، راه را برای نئولیبرالیسم در سراسر جهان گشود. پروژه نئولیبرالیستی تاچر درزمان خود وی موفق نشد و مجموعه مالی بزرگی را که در منطقه "داک لند " Dockland بنا کرده بود سال ها بدون سکنه باقی ماند و این بدلیل تـفوق سرمایه صنعتی و یا اقتصاد واقعی برسرمایه مالی یا اقتصاد مجازی Real Economy vs Virtual Economy درآن زمان بود که آلمان ازین نظر دست بالا را داشت. گلوبال شدن سرمایه داری لازم بود تا این ایده تاچر جامعه عمل بخود بپوشد و بازار سهام لندن تبدیل به مرکز مالی اروپا گردد. تونی بلر سلف وی، هرچند از حزب کارگر قدم نخست را درین باره برداشت و بانک مرکزی انگلیس را از کنترل دولت بدر آورد.
گذشته از سیاست های ضد کارگری وحشیانه تاچری، گلوبال شدن تمهیدات خود را لازم داشت و مقدماتی را می طلبید تا سرمایه داران بیشترین سود را بدست آورند. ابتدا سازمان هائی همچون بانک جهانی و صندوق بین المللی پول دست بکار همگون سازی کشورهایی شدند که پیشتر به اتحادیه های مالی و پولی پیوسته بودند، آنچه که بعدها به اتحادیه اروپا معروف شد و واحد پولی مشترکی بنام "یورو" را پذیرفت. هدف این اتحادیه ها برداشتن تعرفه های گمرکی و ایجاد تجارت آزاد بود که برای بسیاری از کشورها بسیار جذاب می نمود. ولی این کشورها برای پیوستن به این اتحادیه ها ناچار بودند به سیاست هائی تن در دهند که در مواردی فاجعه آمیز بودند از جمله سیاست قطع سوبسیدهای دولتی برای صنایع داخلی و اکثرا در حیطه کشاورزی باین بهانه که کمک های دولتی رقابت میان کشورهای عضو را مختل می سازد. در مواردی هم که قیمت محصولات کشاورزی در کشوری که خواهان ورود به اتحادیه بود پائین تر از نـُرم اتحادیه برآورد میشد برای حفظ سطح قیمت کالاها در اتحادیه، به کشاورزان آن کشور مبالغی بعنوان خسارت پرداخت میشد تا دست از تولید محصولات کشاورزی بردارند که اینکار در ترکیه به ازبین رفتن بخش بزرگی ازکشاورزی و دامپروری انجامید. در مواردی چون یونان وام هائی که پرداخت میشد هر سال به دو برابر اصل آن افزایش می یافت و در نهایت غیرقابل پرداخت می شدند
گلوبال شدن با استفاده از سازمان تجارت جهانی WTO رشد این اتحادیه ها را سرعت بخشید و "توافق نامه عمومی پیرامون تعرفه و تجارت" GATT را در دستورکار اتحادیه اروپا قرار داد. این توافق نامه که شرایط تعرفه های گمرکی برای همه کشورهائی جهان لیبرال را تعیین میکند پیشینه اش به اواخر دهه چهل میرسد. ولی با الحاقاتی که در دهه هشتاد بخود پذیرفت و پس از کنفرانس سران درتوکیو در سال ١٩٩٣ راه را برای سرمایه گذاری در کشورهائی نظیر چین گشود که نیروی کار بسیار ارزانی داشت و با حذف تعرفه های گمرکی، نیروی کار بسیار ارزان آنها را جایگزین نیروی کارِ گران قیمتی کشورهای پیشرفته صنعتی کرد. گلوبال شدن به سرانجام خود رسید و بحران کاهش نرخ سود در کشورهای پیشرفته سرمایه داری حل گردید و سرمایه داران از برکت گلوبال شدن به چنان ثروتی دست یافته اند که امروزه ١٪ مردم جهان صاحب ٨٤٪ ثروت جهان شده اند. این را تشکیلات اوکس فام، که بدنبال کاهش فقر درجهانست در کنفرانس اقتصاد جهانی در داووس اعلام کرد که در ژانویه ٢٠١٨ برگذار گردید.
این ثروت نجومی خواستگاهی بجز نیروی کار ارزان نداشت که گلوبال شدن برای سرمایه داران فراهم آورد. برای مثال قیمت تمام شده کالائی که در چین با سرمایه خارجی ساخته میشود بطورمتوسط برابر یک صدم مبلغی ست که در ایالات متحده بآن فروخته میشود. یعنی هر آنچه که در نیویورک ببهای ۱ دلار بفروش میرسد در چین بمبلغ ۱ سنت تولید شده ست. اگرهزینه های بسته بندی و حمل و نقل را بمقدار۹ سنت برآورد بکنیم. این کالا بقیمت تمام شده ۱٠ سنت وارد آمریکا میگردد. اگر هزینه توزیع در آنجا را بمقدار ٤٠٪ و یا ٤٠ سنت برآورد کنیم سود خالص سرمایه دار چیزی در حدود ٥ برابر مبلغی ست که سرمایه گذاری کرده ست. یعنی نرخ سودی برابر ٥٠٠٪ بدست آورده است. و این در حالیست که در سایه گلوبال شدن که چین را از تعرفه های گمرکی معاف کرده ست هیچ مالیاتی به سرمایه گذار تعلق نمیگیرد. نهایتا اگر مالیاتی هم بدهد همچون هر سرمایه داری که در داخل کشور کالائی تولید کرده باشد بمقدار ٢٠٪ مبلغ تمام شده کالا مالیات پرداخت میکند یعنی ٠٫٢ سنت! گلوبال شدن راه های دیگری نیز برای فرار از مالیات پیش پای سرمایه دار قرار میدهد. برای مثال او میتواند از توزیع کننده بخواهد که مبلغ توافق شده را که معمولا ٥٠٪ بهای فروش کالاست در جائی که کالا را تولید کرده ست یعنی در چین تحویل او بدهد و دست آخر سود سرمایه دار سر از حساب های برون از مرز درمی آورد و این به یمن تکنولوژی های اینترنتی صورت می گیرد که در یک چشم بهم زدن مبالغ هنگفتی را از یکسوی جهان به سوی دیگر آن می فرستد. در چنین شرایطی پول بی آنکه محل خاصی در جهان داشته باشد در همه جا بصورت سیال در حرکت است که این امر حتی در میان کشورهای اروپائی اشکالات بسیاری بوجود آورده و برخوردهائی را موجب شده است. برای مثال شرکت آمازون که اجناس بسیاری را در بریتانیا بفروش رسانیده ترجیح میدهد مالیات خود را در کشورلوگزانبورگ پرداخت کند که تعرفه مالیاتی اش بسیار اندک است. یا استارباکس Starbucks که با کافه تریا هایش معروف ست بدلایل مشابه، سویس را برای پرداخت مالیات خود انتخاب کرده است! این را باید بحساب تناقضاتی نوشت که گلوبال شدن ببار آورده است.


عواقب گلوبال شدن

هرچند گلوبال شدن مسئله ای اقتصادی بنظر می آید ولی عواقب سیاسی آن تردید ناپذیرست. دولت های ملی Nation-States بظاهر پا برجا مانده اند ولی سیاست های آنها تغییر اساسی کرده است. این امر در میان احزاب چپ و کارگری نیز تغییرات ماهوی را باعث شده است بطوریکه تمییز چپ از راست بیشتر در حرف امکان پذیرست و درعمل احزاب چپ که میباید مدافع منافع طبقه کارگر باشند چون بقدرت میرسند کاری جز ادامه سیاست های راست انجام نمی دهند واین نشان می دهند که خواستن همیشه بمعنای توانستن نیست.
گلوبال شدن، سوسیال دمکراسی در غرب را به ورشکستگی سیاسی کشانید و جنبشی که پس از جنگ دوم جهانی دولت رفاه را پدید آورده بود در برابر فرار سرمایه صنعتی به چین و کشورهای نظیر آن کاری از دستش برنمی آمد و در حل این مسئله در مانده است. دیگر نمی شود به سرمایه داران برای احقاق حقوق کارگران و پذیرش قوانین منصفانه کار شامل قراردادهای عادلانه بر اساس تورم سالانه فشار آورد. کمترین فشار آنها را به ترک کشور و بردن صنایع خویش به کشورهائیکه دارای نیروی کار ارزان ست وامی دارد.
تونی بلرکه پس از ماگارت تاچر بعنوان نخست وزیربریتانیا روی کار آمد هرچند به حزب کارگر تعلق داشت همان سیاست های تاچر را ادامه داد که از حزب محافظه کار بود. حمله بلر به بنیان کارگری حزب حتی پیش از پیروزی در انتخابات شروع شد. او تصمیم گیری های درون حزبی را با لغو حق رای نمایندگان اتحادیه های کارگری بر مبنای تعداد اعضای هر اتحادیه از بین برد و حق رای یکنفر یک رای را بجای آن نشاند که با این حساب رای نماینده یک اتحادیه چند هزار نفری با اتحادیه ای که تنها چند صد نفرعضو داشت یکی شد. او با این طرفند موفق به تغییر اساسنامه حزب گردید و هدف سوسیالیستی حزب را برای دستیابی کارگران به ثمرات کارشان را از آن حذف کرد. بلر پس از روی کار آمدن به پیروی از سیاست های نئولیبرالیستی تاچر بانک مرکزی انگلیس را از کنترل دولت بدرآورد و تصمیمات آن را برای رشد اقتصادی جامعه بدست سرمایه داران سپرد. بعدها تونی بلر و حزب کارگر نوین وی، الگوی سایر سوسیال دمکرات های اروپا گردید تا بامروز که سیاست هایشان در مقابله با گلوبال شدن تفاوت چندانی با احزاب راست ندارد. در چنین شرایطی و درنبود سیاست های درست احزاب چپ است که راست افراطی با رهبرانی که در کسوت پوپولیست ها برای فریب مردم میکوشند در صحنه سیاسی اروپا و ایالات متحده ظاهر می شوند. ترامپ نمونه چنین کسانی ست که با استفاده از مخالفت مردم باعواقب فاجعه بار گلوبال شدن سر کار آمده ست و سیاست راست ترین طیف جمهوری خواهان از جمله نئوکان ها و وابستگان به محافلی چون "مهمانی برای چای" را پیش می برد.
گلوبال شدن دیو سرمایه مالی را نیز از بطری بدر آورد. سرمایه مالی پیش از آن کار کنترل سرمایه صنعتی را انجام میداد و بانک ها کار تسهیل عملکرد صنایع و کنترل امر تولید برای تامین موازنه میان عرضه و تقاضا را برعهده داشتند که از طریق دادن اعتبارات و انجام معاملات بانکی انجام میشد. با گلوبال شدن سرمایه مالی کوشید جای سرمایه صنعتی را در چرخه تولید ارزش بگیرد و یا دستکم در کنار آن راه دیگری برای ثروت اندوزی بگشاید که به اقتصاد مجازی معروف گردید، در برابر اقتصاد واقعی که بر تولید صنعتی بنیاد داشت.
داستان اینکه انباشت سرمایه از طریق تولید در کشورهائی که نیروی کار ارزان داشتند محدودیت های خود را داشت که براساس قانون عرضه و تقاضا مشخص میشد. ازین رو امکان جذب کل سرمایه هائی که در حساب های برون مرزی انباشته شده بودند وجود نداشت. در نتیجه سرمایه دارانی که صاحبان این حساب ها و در اصل صاحبان این بانک ها بشمار می آمدند به جستجوی منابع دیگری برای سرمایه گذاری برآمدند که اولین آنها بورس زمین و املاک غیرمنقول بود. یکباره کار ارائه وام های مسکن بالا گرفت و به افرادی با حقوق های نسبتا پائین وام های بسیار هنگفت ارائه گردید. دولت هم که از مالیات خرید و فروش املاک سود میبرد اینکار را تشویق میکرد بطوریکه در زمان جرج بوش پسر تنها به آندسته از املاک، وام مسکن تعلق میگرفت که قیمت آن ٢٠٪ از قیمت قبلی ملک مورد نظر بالاتر می بود. اینکار برای جبران ٣ تریلیون دلاری بود که در مداخله نظامی درعراق از دست داده بود. قیمت خانه ها و املاک ازین رو بالا رفت. شرکت های بیمه نیز درین میان بیکار ننشستند و به خرید و فروش ریسک وام های مسکن پرداختند که معمولا برابر با ٥٪ قیمت خانه ها بود. یک شرکت بیمه، ریسک برخی از وام ها را می خرید و سپس همه را بطور سر جمع بیک شرکت دیگر می فروخت و ازین راه پول بجیب می زد.
بازار بورس سهام شرکت ها Stock Exchange که دیگر حسابی گرم شده بود و سودی که درآنجا بدست می آمد حالت نـُرم را برای هرگونه سرمایه گذاری پیدا کرده بود. در ابتدا مازاد سرمایه هائیکه در حساب های برون مرزی بیکار افتاده بودند با ولع به این بازی تولید پول از پول جذب شدند. بعدها خود حکومت حزب کارگر نوین برهبری تونی بلر شهرداری ها را تشویق کرد که سرمایه خود را که از طریق مالیات مردم اندوخته بودند بر روی سهامی که بیشترین نرخ رشد را داشتند و بیشترین سود را می پرداختند سرمایه گذاری بکنند که ازین راه شهرداری ها انگلستان مبلغ ٥ میلیارد لیره استرلینگ را در آیسلند سرمایه گذاری کردند که همه در بحران مالی سال ٢٠٠٨ دود شد و بهوا رفت.
اولین نشانه های این بحران مالی جهانی درایالت متحده در سال ٢٠٠٧ پس از رکود ناشی از جنگ عراق پیش آمد. عدم پرداخت وام های مسکن از سوی مردمیکه بیکار شده بودند اولین ضربه را به بانک هائی فرود آورد که وام مسکن میدادند. در ادامه عدم پرداخت این وام ها بانک ها متوسل به شرکت های بیمه شدند که تنها توانائی پرداخت ٥٪ ریسک درین معاملات را داشتند. ولی بسبب خرید وفروش و بازی با این ریسک ها قادر به پرداخت همین مبلغ ٥٪ هم نبودند. با سرایت این بحران به بازار سهام و به یمن یک کاسه شدن نظام سرمایه داری در سایه گلوبال شدن، بحران مالی تمامی اروپا را در برگرفت. همه بدنبال حصول پول هائی بودند که دراوراق سهام سرمایه گذاری کرده بودند، اوراقی که دیگر ارزشی نداشت.
درین شرایط اگر پای دولت های بزرگ و مدرن امروزی در میان نبود امکان برخوردهای حتی نظامی بعید نمی نمود. در یک مورد، دولت انگلیس به دولت آیسلند بخاطر ٥ میلیارد لیره استرلینگ که شهرداری های انگلیس در بازار سهام آن کشور ازدست داده بودند هشدار داد و حتی دولت آیسلند را تروریست افتصادی خواند. ولی زمانی که عمق بحران اقتصادی را دریافت در صدد کمک به بانک هائی برآمد که همه دارائی خود را در قمار بازار سهام و معاملات مخدوش آن از دست داده بودند. دولت انگلیس به سه بانک معروف مبلغی بالغ بر٥٠ میلیارد پاوند استرلینگ کمک مالی کرد تا بتوانند روی پای خود بایستند و بکار خود ادامه دهند تنها باین شرط که تا سال ٢٠١٦ حساب عملیات بانکی روزمره را از پولی که سرمایه گذاری میکنند جدا سازند تادر صورت ورشکستگی سرمایه گذاری، خللی در فعالیت رایج بانکی وارد نشود. البته این عمل تا بامروز واقعیت نیافته ست.
این خاصه خرجی ها از جیب مالیات دهندگان انجام می گرفت و اساسا امیدی به بازگشت این کمک ها وجود نداشت. در یک مورد دولت انگلیس با پرداخت مبلغ ٢٫٥ میلیارد پوند، بانک "نوردون راک" Northern Rock را که وام مسکن میداد خرید. ولی سه سال بعد مجبور شد آنرا بقیمت ٧٥٠ میلیون پاند، یعنی یک سوم پول پرداخت شد بشرکت دیگری   Virgin بفروشد آنهم با اقساط سه ساله! درین میان نسیب مردم ازین کمک ها چیزی جز سیاست های ریاضت کشانه نبود که دولت های سرمایه دار برای جبران این خاصه خرجی ها برآنها تحمیل میکردند.
ولی پس از گذشت ده سال هنوز بحران اقتصادی – مالی سرمایه داری حل نشده که سهل است بحران سیاسی تازه ای را به آن اضافه شده است. تمهیداتی که دولت های سرمایه داری برای نجات آن بکار بسته اند هر چند بانک ها و شرکت های بیمه را سرپا نگهداشت ولی سیاست های ریاضت کشانه ای که در ادامه این کمک ها به مردم عادی تحمیل کرد به خانه خرابی آنها انجامید و قدرت خرید کارگران تا سطح وسیعی پائین آمد چراکه علیرغم تورمی که در سال های اخیر شاهد بودیم اندکی هم که شده به حقوق کارگران اضافه نگردیده است. ولی همین سیاست های ریاضت کشانه نیز چاره ای برای بحران ببار نیآورد و تنها آنرا به بحران سیاسی تبدیل کرد. و شاهدیم که چگونه مردمی که ازین سیاست ها به خشم آمده اند به عوام فریبی محافل راست دل می بندند و آنها را بقدرت میرسانند. مردم انگلیس به دروغ پردازی های آنان گوش فرا میدهند و به توصیه آنها خواهان ترک اتحادیه اروپا می شوند. در فرانسه کارگران از ترس فاشیست های جبهه ملی به راست ترین سیاستمداران رای میدهند و در آمریکا کسی راکه دستکمی از یک دلقک ندارد سرکار می آورند.
همه نیروهای افراطی ناسیونالیست و فاشیست که این روزها در اروپا سر برآورده اند در یک مورد هم عقیده اند و آن مخالفت با گلوبال شدن است. در انتقاد از گلوبالیسم هر کس ساز خود را میزند و هرکس برای اثبات نظر خود آنرا بشکلی که میخواهد جلوه میدهد. ترامپ چینی ها را متهم به سودجوئی میکند وکسری موازنه پرداخت آمریکا را نتیجه آن میداند. حال آنکه سرمایه گذاران (آمریکائی) در چین همچنانکه پیشتر گفته شد به نسبت ٥ به ١ بیش از چینی ها سود میبرند. جالب اینست که ترامپ در جنگ تجاری که با چین راه انداخته بدنبال کالاهائی که با سرمایه های امریکائی تولید شده نیست بلکه در پی اعمال تعرفه های گمرکی به مواد اولیه از جمله آهن و آلمینیوم است. در مقابل در تقدیر از سرمایه داران امریکائی لحظه ای فرو گذار نمی کند. او با پائین آوردن مالیات توانگران وامی بمبلغ یک تریلیون دلار بر گرده مردم عادی تحمیل کرده ست و تنها کسانی همچون صاحبان ا َپل Apple ازین معافیت های مالیاتی بهره میبرند که میلیاردها دلار را در حساب های برون مرزی خود نگاه میدارند تا مالیات نپردازند.
بسخن کوتاه، بحران مالی سال ٢٠٠٨خط بطلانی برنئولیبرالیسم کشید و پوچ بودن تئوری های هایک و فریدمن را نشان داد. این بحران به افسانه کنترل سرمایه از جانب خویش پایان داد و مشخص نمود که سودجوئی و مال پرستی سرمایه داران را که ابائی از تبدیل سرمایه داری به نظام نزول خواران و سفته بازان ندارند جز با دخالت دولتی نمی توان مهار کرد. این بود که بر دخالت دولت در اقتصاد مهر تائید زده شد و با توجه به نقشی که نخست وزیرانی همچون آنجلا مرکل امروزه درتعیین سیاست های اقتصادی کشورها ایفا میکنند گزافه نحواهد بود که بگوئیم سرمایه داری کنونی چیزی جز سرمایه داری دولتی نیست.
   

جایگاه تاریخی گلوبال شدن

چه در تحسین گلوبال شدن، آن را دوران پسا صنعتی سرمایه داری بنامیم و چه در انتقاد از آن با جرج سروژ هم صدا شویم واز جدا شدن قطار سرمایه داری از ریل بگوئیم، گلوبال شدن واقعیت جهان امروزست که بدون داشتن درک درستی ار آن نه قادر به توضیح جریانات سیاسی روز خواهیم بود و نه خواهیم توانست استراتژی و تاکتیک مشخصی در برابر آن اتخاذ کنیم.
لنین سرمایه داری اوایل قرن بیستم را برمبنای پنج اصلی که مطرح کرده بود دوران امپریالیستی نامید: ایجاد انحصارات، تشکیل سرمایه بانکی و در نتیجه الیگارشی مالی، صدور سرمایه مالی، تشکیل قدرت های بزرگ و تقسیم و باز تقسیم جهان. گلوبال شدن دستکم دو اصل از اصول بالا را زیر سوال برد و ازین راه دوران جدیدی را رقم زده است که با امپریالیسم تفاوت ماهوی دارد:
مورد اول صدور سرمایه صنعتی بجای سرمایه مالی ست. لنین خاطر نشان کرده بود که دولت های بزرگ برای کسب بازارهای جدید و نیز دریافت مواد اولیه، پول و سرمایه مالی در اختیار کشورهای کوچک قرار میدهند که از یکسو کالاهائی را که تولید کرده اند بآنها بفروشند و با ربح این قرض ها رفاه را در جامعه خود بالا ببرند که این کار قشری از کارگران مرفه پدید می آورد که او آن را آریستوکراسی کارگری می نامید. گلوبال کردن با ایجاد بیکاری درمیان کارگران و کاهش دادن سطح دستمزد و رفاه آنها این آریستوکراسی کارگری را از بین برد و سطح مبارزات کارگران برای بالا بردن دستمزدها وقوانین کار را بطور بیسابقه ای ارتقاء داد. آگاهی سیاسی در میان کارگران نیز بهمان نسبت بالا رفته، چیزی که در دهه های پیش از هشتاد اصلا قابل تصور نبود.
از سوی دیگر، انتقال سرمایه صنعتی بکشورهای عقب مانده باعث ایجاد طبقه کارگر ماهر و نیز رشد اقتصادی این جوامع گشته ست و ازین رو نسبت به مورد قبلی که صدور سرمایه مالی بود خصلت مثبتی دارد. نوع این رشد البته بنا بر ساختار اقتصادی کشورها مختلف ست. در هندوستان این امر به شدت اختلافات طبقاتی افزوده است ولی در چین که دارای جمعیت مشابهی ست بسبب همگونی جمعیت که در سایه انقلاب حاصل شده و تقسیم نسبتا مساوی سرمایه بدست آمده از گلوبال شدن، این امر باعث رشد همه جانبه جامعه گردیده است.
مورد دوم که استقلال سرمایه مالی از سرمایه صنعتی است بیش از آنکه نتیجه مستقیم گلوبال شدن باشد بسبب استفاده نئولیبرالیسم از آن تا حد کشاندن سرمایه داری به پرتگاه نابودی و نیز توقف گلوبال شدن و خدشه دار کردن اثرات مثبت آنست.
مورد سومی هم وجود دارد که هرچند باندازه دو مورد پیشین تعیین کننده نیست ولی برای تعیین موقعیت سرمایه داری در آینده حائز اهمیت است وآن اینکه جهان سرمایه داری دیگر میان امپریالست ها تقسیم نشده بلکه این طرفداران و مخالفین گلوبال شدن هستند که در برابر هم صف کشیده اند. نتیجه این صف بندی در مبارزه برای سوسیالیسم اهمیت استراتژیک دارد.
جریان گلوبال شدن با اشباع جامعه ای که در آن سرمایه گذاری انجام میشود تکمیل میگردد. درین صورت سطح دستمزدها تا حد کشورهای مصرف کننده یا سرمایه گذار بالا میرود و قدرت خرید مردم بطور کلی و کارگران بویژه بحدی میرسد که کالاهای تولید شده مصرف داخلی پیدا میکنند. برای مثال چین در سال ٢٠١٠ اعلام کرد که تا سال ٢٠١٦ قریب به ٦٠٪ کالاهای تولیدی مصرف داخلی خواهد داشت. این ارقام حتی اگر تائید نشوند نشان از یک گرایش عمده در جریال گلوبال شدن دارند. درچنین شرایطی نیاز به مناطق تازه ای برای سرمایه گذاری پیدا میشود و طرفه آنکه کشورهای تازه رشد یافته از برکت گلوبال شدن در این کار پیش قدم میشوند. برای مثال سرمایه گذاری هائی که چین در آفریقا انجام داده و میدهد از کل سرمایه گذاری اروپا و آمریکا بیشتر ست. با این تفاوت که چین در پی سرمایه گذاری در زیرساخت ها و تولیدات کشاورزی و صنعتی ست و دیگران در پی استخراج معادن و کسب مواد اولیه.
با تکمیل گلوبال شدن عمر سرمایه داری نیز بپایان خواهد رسید چراکه دیگر مفری برای گریز از کاهش نرخ سود نخواهد داشت. با تکمیل گلوبال شدن در چین و کل آسیای جنوب شرقی نوبت به آفریقا میرسد. اگر برآوردی ٣٠ ساله برای تکمیل گلوبال شدن در آفریقا را برآوردی واقع بینانه ارزیابی کنیم چیزی بیش از٣٠ تا٥٠ سال از عمر سرمایه داری بجا نمانده است. البته این در صورتی ست که تشدید تضادهای امروزی توسط جریان گلوبال شدن کار را به برخوردهای مخرب و جنگ نکشاند. وگرنه ناقوس مرگ سرمایه داری زودتر بصدا در خواهد آمد.

www.hamraahaan.co.uk

*. Globalization; Facts and Fictions


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست