سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

فرهنگ از نگــــاهی دیگر (۳)


ابراهیم هرندی


• بررسی های بسیاری در رفتار شناسی نشان داده است که بهترین استراتژی برای داد و ستد اجتماعی، آن است که در آن نیکی با نیکی و بدی با بدی پاسخ داده می شود. نسلِ آنکه هماره به دیگران نیکی می کند و توقعِ نیکی از دیگران ندارد، دیری در جهان نمی پاید زیرا بدی کردن به وی، زیانی نخواهد داشت. نسل کسی نیز که هماره بدی می کند و نیکیِ دیگران تاثیری در رفتارهای وی ندارد، بزودی تنها می شود و برمی افتد. از اینرو، بناگزیر، برترین استراتژی رفتاری و کرداری برای انسان، نیکی در برابر نیکی و بدی در برابر بدی ست. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲ ارديبهشت ۱٣۹۷ -  ۲۲ آوريل ۲۰۱٨


 بخش سوم؛ حافظه

حافظه، آگاهی، ذهن و زبان، چهار ستون بنیادین فرهنگ و فرهنگمندی برای انسان هستند. این چهار ستون، زمینه های طبیعی فرهنگ را پدید می آورند.۱ اگر هر یک از این برآیه های بزرگ تاریخی وجود نمی داشت، فرهنگ انسانی به گونه ای که ما امروز می شناسیم نیز، نمی توانست شکل گیرد. از میان این چهار ستون، حافظه، کهن ترین برآیه زیستی ست که تاریخ برآیش آن به سه میلیارد سال پیش بازمی گردد. این کهن ریشگی سبب شده است که امروز هیچ گیاه و جانورِ بی حافظه ای در جهان نباشد.۲

حافظه چیست و چرا به فهرست توانایی های برآیشی انسان افزوده شده است؟ حافظه انبانِ اطلاعات و تجربه است. این انبان، دریافت ها و برداشت های جانوران را از پدیدارهای زیستی و زیستبومی در خود نگه می دارد تا هم کُنش ها و کوشش های فیزیولوژیکِ آنان آسان باشد و هم شیوه ی زیستنِ آنان و سازگاری و ماندگاریشان در جهان.2 از چشم انداز برآیشی، می توان دو گونه حافظه را از هم بازشناخت؛ ژنتیک و آموزشی. حافظه ژنتیک با چگونگی رویش هر یاخته و شیوه ی کارکرد آن سروکار دارد. از اینرو، هریاخته در تنِ هرگیاه و یا جانور، بدرستی کار خود را می داند و بازتاب کارِ گروهی یاخته های کارای هر تن، شیوه ی رویش و چگونگی بارداری و دانه و میوه آوری را در گیاهان و چگونگی گردش و فشارِ خون، دمای تن، کارکردِ دستگاه گوارش، قد، رنگ چشم، پوست و مو دارند. همه ی این رفتارها و کردارها، ژنتیک است و نه تنها بی نیاز از آموزش است که نیازی به آگاهی نیز ندارد و ما از چگونگی آن ها بی خبریم. حافظه ژنتیک، شکل گیری صدها هزاران ساله دارد و در همه جانورانِ هر نژاد یکسان است. برای نمونه، میانگین دمای بدن انسان 37 درجه سانتیگراد است. اگرچه دمای تن بزرگسالان از 33.2 تا 38.2 درجه سانتیگراد گزارش شده است، اما این چگونگی جهانشمول است و دمای تن بسی بیش از بسیاری از مردم، همان 37 درجه است و در هیچ جای جهان، انسان سالمی را نمی توان یافت که دمای تن او کمتر 32.2 و یا بیشتر از 38.2 باشد.

حافظه آموزشی از اندکی پیش از زاده شدن آغاز می شود و با مرگ پایان می یابد. نوزاد انسان با نخستین برخورد با تن مادر، بوی تن وی و گرما و نرمای پوست او و طعم شیر او را به حافظه می سپارد اما تواناییِ نشان دادن آموزه های خود را ندارد. وی پس از چندی با لبخند و گریه می تواند به آموزه های خود واکنش نشان دهد و مادر خود را بشناسد.3 آموزه های کودکی، چندان در ذهن نمی مانند و کمتر کسی می تواند در بزرگسالی، چیزی از زمان پنج، شش سالگی خود را بیاد بیاورد. این چگونگی از آنروست که حافظه انسان با شیوه ی درگیری او با خود و دیگران سروکار دارد و پیوند بسیار نزدیکی با سازگاری و ماندگاری ژن های وی دارد.4 چنین است که اگر شما در شبی مهتابی از کوچه ای خاموش گذر کنید و نه کسی را ببینی و نه اتفاقی ویژه ای برایتان بیفتد، خاطره ی آن شب، پس از چندی از آرشیو حافظه شما زدوده می شود. اما اگر در آن کوچه، دوستی و یا آشنایی را ببینی و گفتگویی داشته باشید، هربار که آن دوست به گفتگوی آن شب اشاره می کند، شما نیز می توانید که پرونده تصویریِ آن شب را، بر پرده ذهن خود بتابانید. اما اگر آن شب در آن کوچه، با خطری روبرو شوید و برای نمونه، کسی بناگهان با دشنه ای خون چکان، در پیش روی شما در آید و با فریادی گران، آن دشنه را بسوی شما نشانه رود، نه تنها هرگز آن رویداد را فراموش نخواهید کرد که ای بسا گهگاه، نشخوارِ کابوس های شبانه شما نیز بشود. پس هر گاه که ماندگاری انسان در جهان به خطر می افتد، حافظه وی آن رویداد را پُرنما می کند و هماره در دسترسِ ذهنِ وی می گذارد تا با یادآوردنِ آن، از رویارویی با آن خطر دوری کند. این چگونگی درباره جانوران نیز درست است. این که می گویند که هیچ چارپایی دوبار پایش در سوراخی شکسته نمی شود، راست است زیرا که جانوران یادمان های پایداری از آسیب های بدنی دارند و دوبار به بلایی گرفتار نمی شوند.

حافظه، نقش بزرگی در ماندگاری گیاهان و جانوران در جهان دارد. برای نمونه، در میان جانوران، یاد گرفتنِ راه چشمه و سپردن آن به حافظه، سبب می شود که هربار که جانوری تشنه می شود، انرژی و زمان زیادی برای رسیدن به آب از دست ندهد. هم نیز یادش باشد که از کمینگاه شیر و پلنگ و درندگانِ دیگر، گذر نکند و کسان و یا جانوران دیگری را که در راه می بیند، بشناسد و شیوه گذران با آن ها را بداند. پس حافظه ابزاری برای سپارش آموزه های زندگی ست که با آن می توان بهترین بهره را از زیستبوم و زندگی با پرداخت کمترین بها بُرد و نیز از خطرهای روزمره به آسانی گذشت.5

حافظه همچنین، توانِ شناسایی و نگهداری بازتاب های ذهنیِ جانوران و توانایی دسترسی به آن بازتاب ها در زمان نیاز است. بدون این توان، شناسایی دوست و دشمن ناممکن می شود و هیچ تجربه ای سودمند نخواهد بود. نقش زیستیاری حافظه در اهمیت آن در بیاد داشتن سود و زیان است. نیک و بد نیز بدون حافظه معنایی نمی تواند داشته باشد. زشت و زیبا نیز. چنین است که کسانی که براثر بیماری آلزایمر و یا ضربه مغزی، حافظه خود را از دست می دهند، براستی ناکاره و بیچاره می شوند و چون شخصیتِ اجتماعی خود را از دست می دهند، جامعه آن ها را کنار می زند. از اینرو، می توان گفت که از دست دادن حافظه بمعنای مرگ فرهنگی و اجتماعی انسان است. آن که هیچ یادمانی از آداب و رسوم فرهنگی و اجتماعیِ خود ندارد، جایی نیز در جامعه نمی تواند داشته باشد و به آسایشگاه ناکارگان فرستاده می شود.

حوزه ی حافظه، گستره ی ژرفی در روانشناسی ست و حافظه شناسان تاکنون بیش از ده گونه حافطه در انسان شناسایی کرده اند که چندی از آن ها، این هاست: حافظه های آنی، کوتاه، بلند، آشکار، پنهان، راهبردی، دیداری، شنیداری، چشایی، بویایی، بساوایی و گزارشی.8 ژرفا و گسترای حافظه چنان است که زمینه های زیستی آن درمغز انسان، جای ویژه ای ندارد و در برگیرنده ی تورینه بزرگی از اعصاب انسان در مغز اوست. آسیب به هر گوشه ای از مغز انسان، گاه یکی یا چندی از حافظه هایی را که نام بردیم در وی ناکاره می کند.

حافظه، برداشت ها و دریافت های انسان را از راه حس های پنجگانه می گیرد و به انبان خود می سپارد. چنین است که هر جانور، پنج حافظه جدا از یکدیگر در پیوند با هریک از حس های پنجگانه دارد؛ دیداری، شنیداری، بویایی، چشایی و بساوایی. حافظه های پنجگانه انسان، همراه با حافظه هایی که پیش تر از آن ها نام بردیم، همگی در پیوند با یکدیگر کار می کنند تا بتوانند که تجربه اندوخته را در هنگام نیاز، بگونه ی یکدست بر پرده ذهن انسان بتابانند. از میان این همه، حافظه بویایی انسان، کاستی برآیشی اندکی دارد که سبب می شود انسان از یادآوردن بوها ناتوان باشد. از اینرو، بیاد آوردنِ رنگ آسمان و صدای بلبل و نرمای ابریشم و گرمای نیمروزِ مرداد و طعم لیموی ترش آسان است. اما بیاد آوردن هیچ بویی آشنا، بدون در دسترس داشتن مایه آن بو ممکن نیست. نکته دیگری که درباره ی حافظه باید گفت، این است که آنچه به انبان آن سپرده می شود، پایدار و یکدست نمی ماند. سپرده های حافظه، همیشه در حال دگرگونی هستند و با حال و روز دارنده ی خود هماهنگ می شوند.
گیاهان و جانوران، در تاریخ برآیشی خود، زمانی نیاز به حافظه پیدا کردند که اندازه ی نیازشان به خوراک و نوشاک، برمواد خوراکی روی زمین، پیشی گرفت. هنگامی که خوراک و نوشاک برای همه به اندازه ی نیاز در دسترس نبود، آنان که زیستبوم خود را بهتر و بیشتر می شناختند، آماده تر از دیگران برای بهره وری از آن بودند. حافظه، ابزاری برای پیشی گرفتن از دیگران در دسترسی به سازه های زیستی ست.

پیش تر گفتم که چون در آغازِ پیدایشِ هستی برروی زمین، موادِ خامِ محدودی در دریاها وجود داشت، همه ی مولکول ‏های دگرگون شده، ناگزیر از ستیز با یگدیگر برای بهره ‏وریِ بیشتر از فراورده ‏های جام آغازینِ هستی بودند.6 در آن ستیزِ بی‏ امان، پیروزی از آنِ آنانی می بود که خود را بیش از دیگران با زیستبومِ خویش سازگار کرده بودند. در طبیعت، ماندگاریِ نسلِ هر زیستار، سازگاری بیشترِ او را با زیستبوم اش سبب می شود. این چگونگی از آنروست که گیاهان و جانورانی که میلیون ‏ها سال بر روی زمین می زیسته ‏اند، تجربهِ ژنتیکِ بیشتری نیز درباره ماهیت پدیدارهای زیستگاه خود آموخته‏ اند. از اینرو، در آغاز نیز مولکول ‏هایی که با اشتباه ‏های کمتری در زمان بیشتری ساخته شده‏ بوده‏ اند، با محیطِ خود آشناتر بوده و راه‏ های بهره وری از آن را بهتر می دانسته ‏اند.

اندک اندک، افزایش شمارِ مولکول‏ های همگون ساز و کمبود موادِ سازنده آن ‏ها در جام آغازین سبب شد که آن ‏ها برای ماندگاری، به کشمکش‏ های رقابت آمیز بپردازند. یکی از برآیندهای این کشمکش ‏ها، کوششِ هر مولکول در پیشی گرفتن بر دیگران درهمگون سازی بود. آشکار است که در این بازی، آنکه توانایی زایشِ روزانه می داشته است، پیروزتر از مولکولی می بوده است که یک هفته برای چنین کاری می خواسته است. اما از سوی دیگر، شتابِ بیشتر در همگون سازی مولکولی، خطاهای بیشتری را نیز پدید می آورد. محدودیت های رقابت زا، پس از چندی سبب شد که تنها نسلِ مولکول ‏هایی که با اشتباه ‏های کمتری در همگون سازی پایدارتر مانده بودند، ماندگار شوند و دیگران را از میدانِ طبیعت به در کنند.

نخستین رستهِ مولکول‏ ها در جام آغازین، زندگی بسیار آسان و آزادی داشتند. فراوانیِ سازه‏ های هستی ساز و آسانیابی آن‏ ها، این مولکول‏ ها را از هر گونه کوشش باز می داشت. از اینرو، این مولکول‏ ها را جز خوردن و زادن، کاری نبود. اندک، اندک رویشِ فزاینده این مولکول ‏ها، آنان را با کمبودِ جا و خوراک روبرو کرد. از آن پس، ماندگاری، نیازمند به پیشی گرفتن بر دیگران، در دست یابی به جا و خوراک شد. برخی از این مولکول‏ ها که تا آن زمان بر اثر کژروی‏ های ژنتیک و جهش‏ های همگون سازی رسته‏ های گوناگونی را پدید آورده بودند، ماندگاریِ نسل خویش را در همدستی و همزیستی با دیگران می دیدند و با پیوستن به دیگر مولکول ‏ها، برتوانِ بهره وری خود از محیط می افزودند. افزایشِ بی امانِ جمعیتِ زیندگان از آن زمان و کاهش مواد غذایی، مولکول ‏های زنده را درگیرِ ستیزی هماره بر سرِ فرآورده ‏های طبیعی کرد که تا به امروز نیز همچنان ادامه دارد. برآیشِ حافظه، بخشی یکی از توانایی های سودمندی بوده است که دارندگان خود را در دسترسی به سازه های زیستی توانمندتر از دیگران کرده است و آنان را در سازگاری با زیستبومشان و ماندگاری بیشتر در جهان یاری کرده است.

اگرچه برآیشِ حافظه، تاریخی بسیار کهن دارد و به بیش از سه میلیارد سال پیش برمی گردد، اما توان یادگیری و نگهداری آن را باید نخستین زمینه‍ی زیستیِ فرهنگ دانست. پرندگان در سایه حافظه، لهجه ویژه‍ی خانوادگی خود را می آموزند و با جیک های ویژه ای برای برخی از ویژگی های زیستبومی خود، یکدیگر را آگاه می کنند. برای نمونه، جیکِ هشدارِ خطر برای آگاه کردن همپران خود از وجود جانوری شکارگر و یا وجود برکه ای آب در گوشه ای از گستره ی زیستِ گروه است. برخی نیز، مانند کلاغ و شاهین در پرتو حافظه خود، شیوه ی شکستن گردو و استخوان را از بزرگسالان کهنه کار یاد می گیرند. کلاغ ها از روزگاران کهنه یاد گرفته اند که برای شکستن پوسته های سختِ گردو، بادام فندق و دانه های خوراکی مغزدار، می توان از انداختن آن ها را از بلندای آسمان برروی زمین سخت انداخت و پوستشان را شکست. کلاغ های جوان، این فن را همیشه از بزرگتران خود می آموزند. آموزش این فن تنها برای زیندگانی که حافظه دارند، ممکن است. فراگیری کردارهایی از این دست، گام های آغازین فرهنگ است. امروزه، کلاغان این چگونگی را گام دیگری به پیش برده اند و برای شکستن بادام و فندق، آن ها را در جاده ها می گذارند و خود در گوشه ای می مانند تا گذرِ اتومبیل برروی آن، پوسته سخت آن را بشکند.7

حافظه در فرهنگ انسانی اهمیت اساسی تری دارد. زندگی اجتماعی انسان بر بنیادِ دسته ای از استراتژی های روشنی شکل می گیرد که همگی زمینه های برآیشی دارند. یکی از آن استراتژی ها که پذیرشی جهانشمول دارد، پاسخ نیکی با نیکی ست. بررسی های بسیاری در رفتار شناسی نشان داده است که بهترین استراتژی برای داد و ستد اجتماعی، همین استراتژی گزینشی ست که در آن نیکی با نیکی و بدی با بدی پاسخ داده می شود. نسل کسی که هماره به دیگران نیکی می کند و توقعِ نیکی از دیگران ندارد، دیری در جهان نمی پاید زیرا بدی کردن به وی، زیانی نخواهد داشت. کسی نیز که هماره بدی می کند و نیکی دیگران تاثیری در رفتارهای وی ندارد، بزودی تنها می شود. از اینرو، بناگزیر، برترین استراتژی رفتاری و کرداری برای انسان، نیکی در برابر نیکی و بدی در برابر بدی ست. این چگونگی هزاران سال است که اساس دادگری در جهان است و هم امروز نیز در کشورهای دموکراتیک، پشتوانه قانونی دارد.8

در این استراتژی، هنگامی که کسی از دیگری نیکی می بیند، آن نیکی را به حافظه می سپارد و رفتاری نیک با وی در پیش می گیرد. این پیوند تا زمانی که یکی به دیگری نارو نزند، دنبال می شود. این استراتژی که بنیادِ داد وستد کرداریِ سالم در جامعه پنداشته می شود، پس از هزاران سال زندگی اجتماعی و نیک و بد آزمایی استراتژی های دیگر، سرآمد آن ها شده است و بنیاد اخلاقی خود را نیز یافته است. چنین است که اکنون کم و بیش درهمه جوامع انسانی، نیکی در برابر نیکی و بدی در برابر بدی رفتاری درست پنداشته می شود. گزاره های اخلاقی ای را که رمینه های زیستی این چنینی دارند، در دین های ابراهیمی، بخشی از فطرت انسان پنداشته می شوند در انسان گرایی، طبیعت او. بررسی های بسیاری در رفتار شناسی نشان داده است که بهترین استراتژی برای داد و ستد اجتماعی، پاسخ نیکی با نیکی و بدی با بدی ست. استراتژی های دیگر، در گذرِ تاریخ، نابوده شده است. انسان کنونی از پنجاه هزار سال پیش به این سو، این استراتژی را درست می داند و زمینه ساز اخلاق انسانی کرده است، زیرا که این انسان، دنباله ی برآیشی گروهی ست که در بُرشی از تاریخ خود بدین استراتژی رو آورده است و در جهان ماندگار شده است. نژاد گروه های دیگر انسانی که پیرو استراتژی های رفتاری دیگری بوده اند، همه نابود شده است.

فرهنگ انسانی بدون داشتن توانایی حافظه پدید نمی آمد. نخست برای آنکه رفتارها و کردارهای انسانی دارای آزادی گزینش اند و مانند جانوران یکرویه نیستند. جانوران در رویارویی با هر پدیده ای، کرداری ثابت دارند. سگ و گربه هرجا که گوشت بیابند، تنها واکنشی که می توانند از خود نشان دهند، کوشش در خوردن آن است. اما انسان در رویارویی با گوشت، دو گزینش دارد.نخست آن که به آن دست بزند یا نزند. اگر آن را خوردنی بیابد، باز چند گزینش دیگر دارد. گوشت را بردارد یا نه. باز پس از برداشتن، می تواند آن را بپزد، یا نپزد. پس از پختن، بخورد یا نخورد. در یخچال بگذارد یا در فریزر. زندگی اجتماعی انسان، بیشتر کردارهای او را چند گزینشی کرده است تا زندگی با دیگران و کنارآمدن و داد و ستد کردن با آنان را آسان کند.9

چند گزینشی بودن واکنش های کرداری انسان سبب شده است که برخی او را مختار و سرآمد همه زیندگان و “اشرف مخلوقات”بدانند. اما این ویژگی هیچ پیوندی با برتری انسان بر دیگر زیندگان ندارد و لگاریتم رفتاری آن در پاسخ به نیازهای زندگی اجتماعی برآمده است. در زمینه های دیگر، اختیاری در کار نیست. برای نمونه، رفتارهای فیزیولوژیک انسان گزینشی نیست اند و کسی نمی تواند که بخواهد یا نخواهد که فشار خونش کم و یا زیاد شود و یا تپش قلبش کُند و یا تند گردد. گزینشِ کرداری، تنها در گستره آگاهی انسان کارایی دارد، یعنی آنجا که آگاهی نیست، گزینشی نیز در کار نمی تواند باشد. ما آگاه از فشار خون و دمای بدن و شیوه خیزوریزِ خون در رگ هایمان نیستیم و نمی توانیم کنترلی بر روی آن ها داشته باشیم. حتی در جاهایی که کنترل داریم، مانند؛ نفس کشیدن، هنگامی که توجه خود را از آن برمی گیریم، تنفس خودبخود کنترل می شود و با نیازِ بدن به اکسیژن همخوان می شود. در جاهایی نیز می پنداریم که اختیار داریم، مانند دوست داشتن و خوشداشتن. هیچ کس نمی تواند پیش از دیدن کسی یا چیزی، برآن شود که از آن خوشش خواهد آمد. خوشداشتن، لگاریتمی بسیار دشوار و پیچیده دارد که دانش کنونی انسان، توان حسابگری آن را ندارد. مغز انسان پس از دریافت عکس کسی یا چیزی، در کمتر از سه دهم ثانیه، آن عکس را بررسی می کند و داوری نهایی خود را در اختیار ذهن آگاه ما قرار می دهد. این که ما کسی را زشت و یا زیبا می پنداریم، هیچ پیوندی با خِرَد ما ندارد. نیروی خِرَد می تواند نیک و بد و سود و زیانِ پدیدارهای جهان را به ما نشان دهد، اما زشت و زیبا یافتن آن ها در بیرون از گستره آگاهی ما شکل می گیرد و ما را دستی در آن شکل گیری نیست. زیبایی برای هرکس، پیوندی ژرف با ساختار ژنتیک اش دارد. این ساختار را پیشینیان ما در زبان فارسی “سرشت” نامیده اند که اشاره به شیوه پرداخت و آرایش طبیعت انسان دارد. واژه “خوشگل”، اشاره به شیوه ی سرشت طبیعی انسان دارد.

توانایی گزینش در رفتار و کردار برای انسان، پیوند یکراستی با زندگی اجتماعی و نبودِ هماره ی خوراک و نوشاک دارد. این چگونگی از آنروست که انسان پیش از پیدایش کشاورزی در هیچ جا ماندگار نمی شد و همیشه در پی یافتن خوراک و نوشاک خود، در گروه های کوچک به گونه کوچنده می زیست. اگرچه برخی از جانوران دیگر نیز کوچ سالیانه دارند، اما بیشترِ آن ها در گستره کوچکی از زیستگاه خود به چرا و یا شکار می پردازند. این چگونگی سبب می شود که نیازی به گزینش در رفتارها و کردارهای خود نداشته باشند. برای نمونه، پلنگ در جایی می زید که در آن چارپایانِ خوشگوست دیگر فراوان اند. پس او تنها باید در هنگام گرسنگی، توان ِشکار یکی از آنان را داشته باشد و نیازی به آزادی گزینش ندارد. اما انسان کوچنده، با گذر از سرزمین های گوناگون، ناگزیر از یافتن خوراکِ مناسب با دستگاه گوارش خویش است، یعنی که در جایی ناچار بوده است که چندی علفخوار باشد و در جایی دیگر گوشتخوار. روزی دانه خوار بشود و روزی ریشه خوار. در سازگاری با این دگرگونی، تنها نژادی از انسان برروی زمین ماندگار شده است که توانایی گزینش داشته بوده است و خود را با زیستبوم های گوناگون سازگار کرده است.

گفتیم که فرهنگ انسانی زمینه های برآیشی ویژه ای دارد که حافظه، یکی از ستون های استوار آن است زیرا که زندگی اجتماعی، تنها در پرتو توانایی انباردن اطلاعات زیادی درباره‍ی راه ها و روش ها و منش ها و هنجارها و بایدها و نبایدهای اجتماعی ممکن است. انسان هنگامی توانست به زندگی اجتماعی دست یابد که می توانست در ذهن خود پرونده ای ویژه برای هریک از بستگان، دوستان، آشنایان و بیگانگان باز کند. این پرونده در برگیرنده ی ویژگی های فیزیکی، اجتماعی، اخلاقی، رفتاری و کرداری هریک از کسانی ست که انسان در جامعه با او مراوده دارد. پرونده‍ی هر فرد در ذهن انسان، او را در پیش بینی رفتارها و کردارهای آینده آن فرد یاری می کند. چنین است که نشست و برخاست و داد و ستدِ ما با دیگران، برپایه شناختی که ما و آن ها از یکدیگر داریم، شکل می گیرد. این شناخت، میزان خطر در هر برخورد را کاهش می دهد و ما را در بهره وری بیشتر از همنشینی، همگامی، همراهی و همکاری با دیگران توانمند می کند.

(دنبـــــاله دارد.)

———

یادداشت ها:

1. باید بگویم که "طبیعت" در پیوند با انسان، بمعنای ساختار کالبدی او و رفتارها و کردارهای پایدارِ برآیشی اوست که در گذار وی از هزاره های برآیشی شکل گرفته اند و زمینه سازِ کُنش ها، کشش ها، کوشش ها و واکُنش های خودکار او هستند که وانهادهای تاریخ برآیشی وی می باشند. از این چشم انداز، انسان "فطرت" و یا "گوهر" ندارد، بلکه تاریخ برآیشی دارد که زمینه سازِ رفتارها و کردارهای برآیشی اوست. این رفتارها و کردارها در پاسخ به دگرگونی های زیستبومی، دگرگون می شوند. البته این دگرگونی ها روندی کُند دارد و به هزاران و گاه میلیون سال نیاز دارد.

۲. Baddeley, A. (2014), Memory. Psychology Press. London

۳. Declarative Memory

۴. Baddeley, A. (1976), Psychology of Memory (Basic topics in cognition series), Basic Books, UK.

۵. books.google.co.uk

۶. زیست شناسان، اصطلاحِ (Primeval Soup) سوپِ آغازین را برای دریایی که هستی در آن شکل گرفت به کار برده‏ اند، اما به گمانِ من “جامِ آغازین”، زیباتر است.
www.youtube.com
www.youtube.com

۷. Axelrod, Robert (1984), The Evolution of Cooperation, Basic Books, New York

۸. این بحث که رفتارهای انسان گزینشی ست و جانوران شیوه رفتاری بسته دارند، را در برآیش شناسی؛ “مکانیزم بسته و باز”،(Fix or Flux Mechanism) می خوانند.

در گستره ی فرهنگ (۲)

www.akhbar-rooz.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست