سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

رابطه‌ی‌ پویا و خردمندانه‌ی‌ جامعه با "حزب"، با "تفکّرِ حزبی"، و با "انسانِ‌ حزبی"


محمدرضا مهجوریان


• او توانایی و جسارتِ آن‌را ندارد که بگوید این، همانا خودِ "حزبِ‌ چپِ" کُلَنگی، "چپِ" کُلَنگی، و سازمانِ‌ فداییانِ‌ خلق (اکثریتِ) کُلَنگی‌ است‌که روزگاری، کُلَنگ برداشت و به ویران‌کردنِ [سازمان] چریک‌های‌فداییِ ‌خلق پرداخت؛ او چنین جسارتی ندارد وگرنه باید می‌توانست بفهمد که جامعه‌ی‌ ایران می‌داند که "کیستی و چیستیِ" "حزبِ‌ چپِ ایران (ف. خ.) چه است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۵ ارديبهشت ۱٣۹۷ -  ۲۵ آوريل ۲۰۱٨


این نوشته می‌خواهد بکوشد تا به نکته‌ای بپردازد که پرداختن به خود را بارِ دیگر، به‌ بهانه‌ی برپاییِ"حزبِ‌ چپِ ایران (فداییانِ‌خلق)، ضروری ساخته است؛ و آن‌ نکته، عبارت‌ است از رابطه‌ی‌ جامعه با "حزب"و با "انسانِ‌ حزبی" و با "تفکّرِ حزبی"، و در یک کلام، با قدرت.
امّا شاید پّر بی‌راه نباشد که پیش‌ از هر چیز، اشاره‌ای کوتاه به مفاهیمِ"حزب"، "تفکّرِ حزبی"، و "انسانِ‌ح زبی"، و پیوندِ آن‌ها با مقوله‌ی قدرت بشود؛ هر چند همه تکراری است.

در باره‌ی ماهیّتِ حزب و انسانِ‌ حزبی و تفکّرِ حزبی

ماهیّتِ هر حزب و هر انسانِ‌ حزبی و هر تفکّرِ حزبی- به‌رغمِ هر نامی که بر خود نهند، به‌رغمِ هر منشائی که دارند، و به‌رغمِ هر انگیزه‌ای که آن‌ها را پدید می‌آورد- باری به‌ دست‌آوردنِ قدرتِ‌سیاسی و یا نگه‌داشتِ آن‌ است. به‌سخنِ دیگر، به‌دست‌آوردنِ حزبیِ قدرت‌ِ‌ سیاسی و یا نگه‌داشتِ حزبیِ آن است.
حزب و انسانِ‌ حزبی و تفکّرِ حزبی هیچ هدفِ‌ مقدّمِ دیگری ندارد به‌جز [نوعِ‌ حزبیِ] به‌دست‌آوردنِ قدرتِ‌ سیاسی و یا نگه‌داشتِ آن. همه‌ی آن برنامه‌های دیگری که اینان برمی‌گزینند- مانندِ آزادی، دموکراسی، دادگری، سوسیالیسم، و...، که اهداف و آرزوهای مَردُم، یا نیازهای واقعیِ رشد و پویاییِ جامعه هستند- تنها و تنها ابزارهایی برای رسیدن به‌آن هدفِ مقدّم‌اند.
درست به‌دلیلِ همین‌ ماهیّت، حزب و تفکّرِ حزبی و انسانِ‌ حزبی، بسیار بسیار فراتر از آن‌چه که سود به‌ جامعه رسانده‌اند، به‌آن آسیب زده‌اند. درست برعکسِ ادّعای حوزه‌ی سیاست/ قدرت/ مداری، و به‌تَبَعِ‌ آن، ادّعای احزاب و انسانِ‌ حزبی، مبنی بر این که تحزّب، تفکّر و کردارِ حزبی، و انسانِ‌ حزبی، در یک‌ کلام: قدرتِ سیاسی و سیاست‌ورزیِ مبتنی بر آن، ضامنِ موفّقیتِ دگرگونی‌های‌ انسانیِ جامعه‌ است، باری درست برعکسِ چنین‌ ادّعایی، کمک به‌گشایشِ گِرِه‌هایِ‌ جامعه، کمک به‌ پویاییِ‌ آن، کمک به هرچه‌ بیش‌تر انسانی‌ساختن و خردمندانه‌تر ساختنِ زنده‌گیِ اجتماعی، بیش از هرچیز، مرهونِ نقدِ قدرت و مرهونِ مبارزه بر ضدِّ قدرت است.
نزدیک‌ به‌همه‌ی جنبش‌های‌ اعتراضی سه‌دهه‌ی‌ گذشته در ایران بدونِ به‌اصطلاح رهبریِ‌ حزبی- و بل‌که به‌رغمِ مخالفت و یا بی‌میلیِ برخی از احراب- پدید آمدند: از جمله، جنبشِ ٨٨ و اعتراض‌های دی‌ماهِ ۹۶. آیا به یُمنِ همین به‌اصطلاح "خلاءِ‌ رهبریِ‌ حزبی" نبود که این جنبش‌ها توانستند تأثیرهایی به‌مراتب بیش‌تر از ابعادِ واقعیِ‌شان داشته‌ باشند؟ تفکّرِ حزبی، نارسایی‌های سازمانیِ این جنبش‌ها را به حزبی‌نبودنِ آن‌ها تعبیر می‌کند، زیرا این تفکّر، از سازمان‌یابی چیزی به‌جز تحزّب نمی‌فهمد، و به هرگونه سازمان‌یابیِ غیرِ تحزّبی مشکوک‌ است.

آن‌چه که آقای ب. کریمی در زیرِ نامِ"سیاست/ورزی" به‌میان می‌آورد، نه نمایان‌گرِ ماهیّتِ حزب و انسانِ‌ حزبی، بل‌که فقط نمایان‌گرِ آن‌ صفتی است که همه‌ی اندیشه‌گری‌ها و کردارهای یک حزب و انسانِ‌ حزبی از آن برخوردار است.
روشن است که داشتنِ یک سیاست- یعنی داشتنِ یک خطِّ‌مشی و یک برنامه‌ی روشن برای در پیش‌گرفتنِ یک رابطه‌ی آگاهانه و خردمندانه با گروه‌ها و طبقاتِ اجتماعی، و نیز با خودِ جامعه به‌طورِ کلّی- چیزی است که برای همه‌ی انسان‌ها و نهادهایی که در بیرون از حوزه‌ی سیاست/ قدرت/مداری زنده‌گی و کار می‌کنند نیز ضروری است. این سیاست ولی، کاملاً و به‌طورِ ماهوی با "سیاست/ورزیِ" آقای ب. کریمی تفاوت دارد.
هر حزبی و هر انسانِ‌ حزبی و هر تفکّرِ حزبی، فقط در حوزه‌ی سیاست/ قدرت/مداری کار می‌کند. این حوزه، همان مزرعه‌ی- از دیدِ منافعِ جامعه- لَم‌یَزرَعی است که در آن، خمینی می‌تواند صاحبِ ۹٨ درصدِ آراء شود و به‌آن بنازد؛ احمدی‌نژاد می‌تواند میلیون‌ها رأی به جیب بزند و به‌آن رأی بنازد، رفسنجانی، روحانی... و نیز همین‌طور کسانی مانندِ جرج بوش، برلُسکونی، پوتین، حافظ و بشّار اسد، شاهِ عربستان، عبدالفتّاح سیسی و مُرسی، سَرکوزی، هویدا، کیم جونگ-اون، شی‌جینگ‌‌پینگ، تونی بلِر، و...می‌توانند رأی بگیرند و پیروز شوند و بنازند. و حتّی کسانی مانندِ خامنه‌یی، بدونِ‌ رأی هم پیروز شوند و به‌این‌ پیروزی بنازند. حالا، چرا "حزبِ‌ چپ (ف. خ.)" نتواند در این‌ حوزه، در این مزرعه‌ی شگفتی‌ها رأی دِرو کُنَد و به‌آن ننازد!؟ این‌حزب، هنوز هیچ نشده، دارد- به گفته‌ی آقای ب. خلیق و گزارشِ کنگره- به "٨٣ درصد رأی" می‌نازد.

* * *

رابطه‌ی "حزب" و "انسانِ‌ حزبی" با جامعه و مَردُم، رابطه‌ای است که به‌جز ملاحظه‌ی منافعِ قدرت/ سیاست/مدارانه، هیچ ملاحظه‌‌ی‌ دیگری را بر نمی‌تابد. امّا رابطه‌ی جامعه و مَردُم با "حزب" و با "انسانِ‌ حزبی"، برعکس، هیچ‌ ملاحظه‌ای به‌جز ملاحظه‌ی‌ منافعِ‌ جامعه را برنمی‌تابد.
اعتماد، نمی‌تواند هیچ‌جایی در رابطه‌ی جامعه و مَردُم با "حزب" و "انسانِ‌ حزبی" داشته باشد. این گفته که "اعتماد خوب‌ است ولی نظارت بهتر است"، در این‌ "رابطه"، تبدیل می‌شود به "اعتماد بد است فقط نظارت خوب‌است." تنها نقد، نقدی‌ بی‌ملاحظه، پیوسته، و نظارتی موشکافانه است که خوب است.
رابطه‌ی‌ جامعه با "حزب" و "انسانِ‌ حزبی"، عموماً یک رابطه‌ی فقط حزب‌ستیز، و انسانِ‌ حزبی‌/ ستیز نیست- اگرچه گاه به‌ طورِمشخّص و موقّت حزب‌ ستیز و انسانِ‌ حزبی‌ ستیز می‌شود- بل‌که رابطه‌ای‌ نقّادانه و هوشیارانه‌ است؛ امّا آن‌چه مهم‌تر است این‌است که تازه همین‌ رابطه هم، رابطه ‌ای ‌اصلی نیست بل‌که فرع بر یک رابطه‌ی‌ اصلی‌است، و آن، رابطه‌ی‌ جامعه با "قدرت" است؛ قدرت در معنای‌ گسترده‌ی‌ آن، و در همه‌ی‌ مصادیقِ‌ آن، از جمله به‌ویژه مصداقِ‌ سیاسیِ‌‌ آن، یعنی قدرتِ‌ سیاسی. به‌این‌ ترتیب، نقّادیِ‌ ستیزنده‌ی "اصلیِ" جامعه نه بر علیهِ حزب و انسانِ‌ حزبی بل‌که بر ضدِّ پدیده‌ی "قدرت"‌ است. یعنی‌ آن‌ چیزی که نافِ حزب و انسانِ‌ حزبی به‌ آن‌ وصل‌ است.

امّا نقدِ "حزب و انسانِ‌ حزبی" با نقدِ "تفکِرِ حزبی" گِرِه خورده است. منظور از تفکّرِ حزبی، آن تفکّری‌ است که می‌کوشد اثبات کند که قدرت، مشخّصاً قدرتِ‌ سیاسی، یعنی حکومت و همه‌ی نهادهای آن، یگانه کانونِ هدایتِ جامعه، یگانه ضامنِ عملی‌شدنِ نیازهایِ جامعه، و در یک کلام، رهبرِ بی‌بدیلِ‌ جامعه است. و هیچ تلاش و مبارزه‌ی اجتماعیِ انسان‌ها به سرانجام نخواهد رسید مگر زیرِ رهبریِ حزب و انسانِ‌ حزبی و سیاست/ورزیِ آن، و مگر از راهِ خدمت به قدرتِ سیاسی. دارنده‌گانِ این تفکّر، با نقدِ قدرت به‌ تندی و به‌ شدّت مخالفت می‌کنند؛ نقشِ مستقل و مستقیمِ به‌ اصطلاح توده‌های‌ انسان را در هدایتِ‌ جامعه، زیان‌بخش می‌دانند. دموکراسیِ گسترده را هلاکت‌بار می‌خوانند؛ هوادارِ سرسختِ نوعی نخبه‌گراییِ حزبی هستند...
دارنده‌گانِ تفکّرِ حزبی، برای اثبات و گسترشِ باورهای‌ خود، می‌کوشند تا هنر و ادبیاتِ مستقل، علمِ‌ مستقل، و اندیشه‌ی‌ مستقل را یا به اِنقیادِ خود درآورند و یا به گوشه برانند؛ و در برابر، می‌کوشند تا هنر و ادبیاتِ‌ حزبی، علمِ‌ حزبی، و اندیشه‌ی‌ حزبی را بنیان نهند.

افزون‌ بر این، تفکّرِ حزبی، آن‌جا که در دنباله‌ی دفاع‌ از خود، به‌ دفاع از قدرت در مفهومِ گسترده ‌اش می‌پردازد، گِرِه می‌خورد با آن‌ جریانِ دفاع از قدرت، که در بیرون‌ از حوزه‌ی سیاست/ قدرت نیز در کار است و در همه‌ی‌ پهنه‌های علمی، فرهنگی و اندیشه‌ورزی به دفاع از خود می‌پردازد.
به‌این‌ ترتیب، نقدِ تفکّرِ حزبی، از یک‌سو، به‌ همان‌گونه که مهم‌تر از نقدِ حزب و نقدِ انسانِ‌ حزبی است، به‌ همان‌گونه هم، به‌ مراتب دشوارتر و پیچیده‌تر است؛ و از سویِ‌ دیگر، به‌ناگزیر، فقط در حوزه‌ی سیاست/ قدرت/مداری نمانده بل‌که به‌‌بیرونِ این‌حوزه، یعنی به‌درونِ جامعه و زنده‌گیِ اجتماعی می‌رود. و نقدِ خود از حزب و انسانِ‌حزبی در حوزه‌ی سیاست/ قدرت را به نقدِ قدرت- قدرت، چه به‌مثابهِ مقوله‌ای فلسفی یا فرهنگی، و چه به مثابهِ قدرتِ سیاسیِ حاکم...- در جامعه گِرِه می‌زند.
چنین رابطه‌ای با حزب و با انسانِ‌ حزبی، رابطه‌ای است زنده و پویا. یعنی چنان نیست که این رابطه بتواند همیشه بر حزب و انسانِ‌ حزبی و بر شلنگ‌اندازی‌های آنان مهار بزند. زیرا حزب و انسانِ‌ حزبی فقط در حوزه‌ی قدرت/ سیاست/مداری است که نَفَس می‌کشد؛ تا زمانی که این حوزه وجود دارد، حزب و انسانِ‌ حزبی هم وجود خواهد داشت. و حوزه‌ی قدرت/ سیاست/مداری، حوزه‌ی است که به‌طورِ کلّی در تحلیلِ نهایی- ولی به‌طورِ مشخّص در بسیار مواقع در همان تحلیل‌های نخستین- زیرِ سُلطه‌ی قدرت‌های اجتماعی، یعنی طبقاتِ اجتماعی ولی هم‌چنین فشارهای واقعیاتِ جامعه است.

آن تَبرّی و کناره‌جویی جمهوری اسلامی از تحزّب، هیچ ربطی به نقدِ حزب ندارد. ترفندی است سیاسی برای سرکوبِ سازمان‌یابیِ‌ مبارزاتیِ مَردُم. نقدِ تحزّب، به‌هیچ‌رو، پشتیبانِ سرکوبِ سیاسیِ احزاب نیست، بل‌که با هر سرکوبِ احزاب مخالف است.

نقدِ حزب و نقدِ انسانِ‌ حزبی و نقدِ تقکّرِ حزبی و نقدِ قدرت، خوش‌بختانه در جامعه‌ی ایران همیشه وجود داشته، و هنوز هم، به‌رغمِ آن که سرکوبِ سیاسی هم می‌شود، رواج دارد. نقدِ قدرت و تحزّب، هم در نوشته‌ها و تصویرها - در هنر، ادبیات، علم... بازتاب دارد؛ و هم‌چنین، در تجربه‌ی روزمرّه‌ی ملیون‌ها انسانی که یکی از سیاه‌ترین نمونه‌های تفکّرِ حزبی، و ستایش از قدرت را، با جان و مال و خون تجربه می کنند.
این نوع رابطه با حزب و انسانِ‌ حزبی، که در این نوشته از آن دفاع می‌شود، چیزی است که در همه‌جا و از جمله در ایران، دارای پیشینه‌ای طولانی است. از جمله در تاریخِ کوتاهِ همان جریانِ اجتماعی/ مبارزاتی، که "حزبِ‌ چپ"، نامِ آن را- البتّه در شکلی معیّن و البتّه در پرانتِز- در عنوانِ خود آورده است؛ یعنی "[سازمانِ] چریک‌های فداییِ خلقِ ایران". این نوع رابطه با حزب و انسانِ‌ حزبی، دست‌کم یکی از عناصرِ برجسته‌ی رابطه‌ی این جریان با حزب و انسانِ‌ حزبی بود. امّا حتّی در آن پشتیبانیِ نسبتاً گسترده‌ی گروه‌هایی از ایرانیان از این جریان در سال‌های نخستِ پس از انقلابِ۵۷ نیز اعتمادی وجود نداشت، بل‌که آن، یک پشتیبانیِ مشروط و موقّت بود. امّا همان پشتیبانیِ مشروط و موقّت هم، یکی، درست به این دلیل بود که این جریان، "حزب" نبود و انسان‌ِ آن، "انسانِ‌ حزبی" نبود.
ولی یک انسانِ‌ حزبی، مانندِ ف. نگهدار، در باره‌ی آن رابطه‌ی نقّادانه و حردمندانه‌ی مَردُمِ زحمت‌کشِ ایران با حزب و انسانِ‌ حزبی، چنین می‌اندیشد:
"فعالینِ سازمان‌های‌چپ در ایران، که خود عمدتاً از طبقاتِ متوسّط و تحصیل‌کرده برخاسته اند، برای جلبِ حمایت زحمتکشان به صفوفِ خود خیلی زحمت کشیده اند، امّا کمتر موفّق بوده اند. زیرا حدودِ نیمی از نیروی کار در ایران را اقشار کم سواد و بیسواد تشکیل می‌دهند و یک شکاف عمیق فرهنگی و طبقاتی مانع فهم متقابل است. اقشارِ محروم‌تر جامعه‌ی ما، بیش از احزابِ چپ به نهادها و نگاه‌های مذهبی و سنّتی چشم دوخته و اعتماد داشته اند." فرخ نگهدار ۱۹ فروردین ۹۷ – "در باره حزب چپ ایران (فدائیان خلق)". (تاکیدها از من است)
چنین است "استدلالِ" یک انسانِ‌ حزبی. اگر به این انسانِ‌ حزبی بپیندی، پس آگاه و با سواد هستی؛ ولی اگر به او نپیوندی، نشان می‌دهی که بی‌سواد هستی!
درست برعکس، نپیوستنِ انبوهِ مردُمِ‌ زحمت‌کشِ جامعه‌ی‌ ما به حزب و به انسانِ‌ حزبی، نشانه‌ی آشکارِ سوادِ سیاسی و اجتماعیِ آن‌ها است. این مَردُم، و همه‌ی آن انسان‌هایی نیز که انسانِ‌ حزبی و حزب و تفکّرِ حزبی، هر جا که صلاح دید آن‌ها را "طبقه‌ی متوسّط" قلم‌داد می‌کند، باری اینان نه‌ فقط بارِ اصلیِ تولیدِ ثروتِ مادّی در جامعه را به‌دوش می‌کشند؛ بل‌که سهمی ارزنده در تولیدِ آگاهی و سوادِ سیاسی/ اجتماعی در جامعه دارند. بی‌سوادِ واقعی آقای ف. نگه‌دار و آن گروه از انسان‌ِ‌ حزبی است، که در طولِ ۴۰ سالِ گذشته، به دفاع از حکومتِ اسلامی پرداختند و هنوز هم، در برابرِ دیده‌گانِ همین مَردُمِ‌ زحمت‌کش و آن به‌ اصطلاح مَردُمِ "طبقه‌ی متوسّط"، با یک تَبَختُر و خودخواهیِ مُضحِک، بی‌سوادیِ خود را به مَردُم نسبت می‌دهند، و به‌گسترشِ بی‌سوادیِ‌ سیاسی و اجتماعی و فرهنگیِ خود در جامعه ادامه می‌دهند.
ناآگاه‌ خواندنِ جامعه، آن ابزاری است که هر انسانِ‌ حزبی- فرقی نمی‌کند که نام‌اش ف. نگهدار باشد یا ن. عصاره...- ناگزیر است که هر بار به‌آن دست ‌یازد تا ناآگاهیِ خود را بپوشاند. آقای ن. عصاره می‌نویسد:
"تاریخِ تشکیل‌دهندگانِ حزبِ چپِ ایران (فداییان خلق)، بخش «از کجا آمده ایم» هویت این حزب را می سازد. عدم حافظه جمعی، انفصال تاریخی و نسلی در ایران، که محقق ارجمند، محمدعلی همایون کاتوزیان به آن، تحت عنوان «جامعه کلنگی» پرداخته است، یکی از بیماری های اجتماعی ما ایرانیان بوده است."
"کیستی و چیستیِ حزبِ‌ چپِ‌ ایران (فداییانِ‌خلق)" نادر عصاره ۲٨ فروردین ۱٣۹۷- ۱۷ آوریل ۲۰۱٨

انسانِ‌ حزبی، خیلی‌ زود یاد می‌گیرد که در هر دوره، "محقّقِ‌ ارج‌مندِ" او کیست؛ تا با یک بهره‌گیریِ‌ حزبی از یک اصطلاحِ‌ گُنگِ ‌این"محقّقِ‌ ارج‌مند"- در این‌ موردِ مشخّص، اصطلاحِ "جامعه‌ی‌ کُلَنگیِ‌ ایران"- از یک‌ سو بیماریِ‌ خود را بیماریِ‌ جامعه‌ی ایرانیان قلم‌داد کند؛ و از سوی‌ دیگر، هم‌زمان، "انفصالِ‌ خود" از تاریخ و از مبارزه و از زنده‌گیِ جامعه و از جمله از تاریخ و مبارزه‌ی فداییانِ خلق را، به‌گردنِ "عدمِ حافظه‌ی‌ جمعیِ"جامعه بیاندازد. او توانایی و جسارتِ آن‌را ندارد که بگوید این، همانا خودِ "حزبِ‌ چپِ" کُلَنگی، "چپِ" کُلَنگی، و سازمانِ‌ فداییانِ‌ خلق (اکثریتِ) کُلَنگی‌ است‌که روزگاری، کُلَنگ برداشت و به ویران‌کردنِ [سازمان] چریک‌های‌فداییِ ‌خلق پرداخت؛ او چنین جسارتی ندارد وگرنه باید می‌توانست بفهمد که جامعه‌ی‌ ایران می‌داند که "کیستی و چیستیِ" "حزبِ‌ چپِ ایران (ف. خ.) چه است.
این که می‌گویم همین"حزبِ‌ چپِ ایران (ف. خ.)" هنوز ساخته نشده، بنایی کُلَنگی است، اتّهام و افشاگری نیست؛ بل‌که استنتاج از گفته‌ها و نوشته‌های برخی از خودِ بِناکننده‌گانِ این حزب است که در همین چندروزه‌ی پس از کنگره‌ی این حزب، چاپ و پخش شده‌اند. آیا آدمی نیاز به یک چشمِ تیزبین دارد تا ببیند که برخی از این بِناکننده‌گان، کُلَنگی در دست دارند و هر یک می‌کوشد تا بخش‌های- به‌زعمِ او- کُلَنگیِ این بِنا را فرو بریزاند؟


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست