سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اول ماه مه، این طور تولد یافت...



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۰ ارديبهشت ۱٣۹۷ -  ٣۰ آوريل ۲۰۱٨



از سال ۱٨۷۱ شروع می کنیم. در آن سال کمون پاریس، فرانسه و کل اروپا را به لرزه درآورد. کارگران و زحمتکشان پاریس جرئت این را به خود دادند که جامعه را از طریق بدست گیری قدرت سیاسی، در یک جهت تازه، و در راستای از میان بردن طبقات، هدایت نمایند.

طبقات حاکمه اروپا موقتا از تضادهای درونیشان دست کشیده، متفقا به جنبش طبقه کارگر حمله بردند. آنها بیرحمانه سنگرهای کموناردها را با توپ درهم کوبیده، کارگران قهرمان پاریس را اسیر کرده بسیاری از آنان را در خیابانها تیرباران کردند تا نظام ستم و استثمار به حیات ننگین خود ادامه دهد. در سال ۱٨۷٨ دولت پروس قوانین شدیدا ضد سوسیالیستی را به تصویب رساند و حزب انقلابی طبقه کارگر را غیر قانونی اعلام کرد.

انگلستان حربه ای دیگر را علیه انقلاب کارگری به کار گرفت. در آنجا بخش قابل توجهی از طبقه کارگر با رشوه های حاصله از سودهای مستعمراتی تخدیر و پشتیبان حفظ شرایط موجود شد. بنظر می رسید که شعله های سرخ برخاسته از کمون پاریس خاموش گشته است. اما ناگهان غریو تازه جنگ طبقاتی، سکوت را بهم زد: اینبار از یک گوشه دور افتاده و غیر قابل انتظار در آمریکای شمالی، در شیگاگو ، در محله ای که "جهان متمدن" تا آن زمان نامش را نشنیده بود. محله "هی مارکت" لبریز بود از کارگران مهاجر آلمانی، هلندی، لهستانی و رومانیائی و دیگران. آگاهی طبقاتی را کارگران آلمانی به آنجا برده بودند.

یکسال پس از کمون پاریس، در زمستان ۱٨۷۲ هزاران نفر بخاطر آتش سوزی بزرگ شیکاگو بی خانمان و گرسنه مانده بودند. هزاران نفر برای گرفتن کمک دست به تظاهرات زدند. در دست بسیاری از آنها پرچمهائی دیده می شد که رویش نوشته شده بود: "یا خون یا نان". در سال ۱٨۷۷ اعتصاب بزرگی از سوی کارگران راه آهن انجام گرفت. بزودی این اعتصاب، کل کارگران راه آهن در سراسر آمریکا را فراگرفت. بسیاری از افراد که در رهبری این اعتصابات قرار داشتند از میان کارگران آلمانی بودند که سابقا با مارکس و انگلس تماس داشتند. آلبرت پارسون یکی از آنان بود که تجربه دو جنبش را داشت: جنبش اروپا و جنبش ضد برده داری در آمریکا. خود او در آمریکا به دنیا آمده بود.
اعتصابات بزرگ سال ۱٨۷۷ سرانجام با سرکوب پلیس از هم پاشید. کمی بعد، جنگ داخلی در آمریکا با پیروزی "جمهوریخواهان "خاتمه یافت. در مدت کوتاهی پس از آن، جنگ با سرخپوستان نیز به اتمام رسید. طولی نکشید که بردگان تازه آزاد شده در شرایط نیمه فئودالی بکار گرفته شدند. بیکاری گسترش یافته بود. مکانیزه شدن ابزار کشاورزی تغییراتی تاریخی در آمریکا ایجاد نمود. کارگرها اینک بجای "رویای آمریکائی" رویاهای کارگری را از زبان سیاست بیان می کردند. در سال ۱٨۷۷ هر دو طبقه (کارگر و کارفرما) می دانستند که جنگی دیگر در کار است. سرمایه دارها از این هراس داشتند که در آمریکا هم نظیر پاریس، کمون برپا شود. بنابراین هیئت حاکمه تدارک سرکوب را می دید.
کارگران نیز بلحاظ سیاسی و هم از حیث نظامی تدارک می دیدند. اجتماعات مخفی بحث و تشکل در سطحی عالیتر برگزار می شد. در آنزمان اتحادیه ها نیمه قانونی بودند و جلسات آنها مخفیانه تشکیل می شد. پلیس در هر فرصتی رهبران را دستگیر می کرد و مورد ضرب و شتم قرار می داد. آن روزها، اعتصاب کردن به معنای وارد جنگ شدن با قدرت حاکم بود. در چنان اوضاعی شهر شیکاگو زادگاه رویارویی سخت شد: مصافی که کارگران در هسته رهبری "اتحادیه مرکزی کارگری" هدایتش می کردند. در سال ۱٨۷۵ این اتحادیه قطعنامه ای را به تصویب رساند. در بخشی از این قطعنامه آمده بود: "ما از طبقه کارگر می خواهیم که فورا خود را مسلح کند. تنها با ابزار قهر می توان در مقابل استثمارگران صف آرائی کرد." این قطعنامه بروی کاغذ نماند. طولی نکشید که دهها واحد میلیشیای کارگری تشکیل شد. وقتی سرمایه داری متوجه ماجرا شد، عناصر مبارز را اخلال گر نامید. فرد سرمایه داری در یکی از روزنامه های پرتیراژ نوشت: "عناصر طبقه تحتانی که اهل مجارستان، آلمان و غیره هستند، جلسات مخفی تشکیل می دهند. آنها گروه های کوچکی سازماندهی کرده اند. آنها خود را سوسیالیست می دانند. در میان این کارگران، هم نیهیلیستهای روس وجود دارند، هم کمونیستهای فرانسوی. رنگ پرچم اینان سرخ است...

بدین ترتیب صفوف جنبش ،پس از سرکوب سال ۱٨۷۷ مجددا سربلند کرد و حول ایده قهر گسترش یافت. در عین حال یک مطالبه معین به مرکز مطالبات کارگران تبدیل شده بود و آن خواست روزکار هشت ساعته بود.
در سال ۱٨٨۴ یکی از چند شبکه سراسری اتحادیه ها فراخوان روز مبارزه را اعلام نمود. این سازمان، "فدراسیون صنف سازمان یافته و اتحادیه ای کارگران" نام داشت. این فراخوان با پشتیبانی وسیعی روبرو شد.

جنبش عظیمی براه افتاد. بطور مثال تعداد اعضا سازمان "رسته های کار" در عرض یکسال از ۱۰۰ هزار به ۷۰۰ هزار نفر در تابستان ۱٨٨۶ افزایش یافت.

در سال ۱٨٨۵ اعلامیه زیر در صفوف کارگران آمریکا دست بدست می گشت. این اعلامیه از طبقه کارگر آمریکا می خواست که در اول ماه مه ۱٨٨۶ دست به عمل بزند: "روز شورش است - نه آرامش. روزی که حرف، حرف سخنگویان لاف زن نهادهای اسیر کننده طبقه کارگر نباشد. روزی که طبقه کارگر قوانین خویش را بر پا می دارد و قدرتش را بکار می برد که این قوانین را به اجرا درآورد. قوانینی که تماما خلاف رضایت و موافقت ستمگران و حکمرانان... است. روزی که نیروی عظیم زحمتکشان متحد در برابر قدرتی که امروز بر سرنوشت همه ی ما حکم می راند صف آرائی می کند. روزی که لذت هشت ساعت کار، هشت ساعت استراحت و هشت ساعت برای هر کاری به اختیار خود ما، احساس می شود."

سال ۱٨٨۶ سال "دیوانه واری" بود. اعتصابات همه جا را فرا گرفت. همانطور که مورخان اذعان دارند از دو ماه قبل از اول ماه مه، همگان بارها عبور واگنهای پر از مهمات و مسلسل را بچشم می دیدند. خیلی ها تکرار کمون پاریس را پیش بینی می کردند. در چنین حال و هوائی بود که شیکاگو به اول ماه مه سال ۱٨٨۶ نزدیک می شد.                              
درست یک شب قبل از واقعه اول ماه مه، روزنامه "کارگر" نوشت: "با جسارت به پیش. نبرد آغاز گشته است. ارتش بردگان مزدی بیکارند. سرمایه داری چنگالهایش را پشت برج و باروی نظم پنهان کرده است. کارگران! شعار ما باید چنین باشد: سازش موقوف. ماه مه فرا رسیده است. ۲۰ سال است که سرمایه داران وعده هشت ساعت کار می دهند ولی همیشه این خواست را زیر پا می گذارند."

در مقابل این هشدارها، طبقه حاکم نیز تدارک می دید، آماج اصلی حملات طبقه حاکم، رهبری کارگران بود. صبح اول ماه مه ۱٨٨۶، یکی از روزنامه های شیکاگو چنین گزارش کرد: "هیچ دودی از دودکش کارخانه ها بیرون نمی آید. همه چیز، رنگ یک روز تعطیل بخود گرفته است." روزنامه فیلادلفیا تریبون نوشت: "عناصر کارگر را گوئی رتیل بین المللی نیش زده است. آنها را رقص مرگ فرا گرفته است."

در دیترویت ۱۱۰۰ کارگر به مدت هشت ساعت راهپیمائی کردند. در نیویورک ۲۵۰۰۰ نفر از برادوی به طرف میدان اتحاد راهپیمائی کردند. در عین حال ۴۰ هزار کارگر نیویورکی در حال اعتصاب بودند. در سینسیناتی یک کارگر شروع راهپیمائی را چنین تصویر کرد: "تظاهر کنندگان فقط پرچم سرخ حمل می کردند و تنها سرودی که می خواندند سرود آربایتر (کارگران) و مارسه یز بود. یک هنگ کارگر با ۴۰۰ تفنگ اسپرینگ فیلد در صف اول تظاهر کنندگان قرار داشتند." در لوئی ویل کنتاکی بیش از ۶۰۰۰ کارگر سیاه و سفید از وسط پارک ملی عبور کردند و بدین ترتیب ممنوعیت ورود غیرسفیدان به پارک را عامدانه شکستند. در شیگاگو که دژ شورش بود، دست کم ٣۰ هزار نفر به خیابانها ریختند. تمام قطارها از کار ایستاده بودند، بنادر را تعطیل کرده بودند.خیابان میشیگان پر بود از کارگرها و خانواده هایشان. پلیس هر کجا را که کارگران اجتماع کرده بودند مورد حمله قرار می داد.

نقطه انفجار اول ماه مه در کارگاه مک گورمیک بود. اینجا از اواسط زمستان در اعتصاب بسر می برد، ولی گله های اعتصاب شکنان به رهبری پلیس کماکان در کارخانه بودند. در دوم ماه مه، اسپایز، رهبر کارگران قرار بود دوباره برایشان سخنرانی کند. هنگامیکه حدود ۶۰۰۰ کارگر به سخنرانی او گوش می دادند، چند صد نفر به پیشواز اعتصاب شکنانی که تازه داشتند از سر کار برمیگشتند رفتند تا حسابشان را برسند. روزنامه "کارگر" بتاریخ ۴ ماه مه نوشت: "ناگهان صدای گلوله از نزدیک کارخانه بگوش رسید. حدود ۷۵ قاتل قوی هیکل که توسط یک فرمانده چاق پلیس رهبری می شدند بدان سمت حرکت کردند. سه خودرو پر از وحشی های حامی نظم و قانون نیز آنان را همراهی می کردند. در نبرد میان کارگران مسلح به سنگ علیه پلیس مسلح به سلاح گرم، صف کارگران ناگهان بهم خورد. بمبی پشت سر کارگران منفجر شد. دست کم دو کارگر کشته شدند. بسیاری، از جمله چند کودک، مجروح شدند.                                                                                                                     روز بعد یعنی سوم ماه مه، گسترش اعتصاب پر معنا بود. در سطح کشور نزدیک به ٣۴۰ هزار کارگر به جنبش پیوسته بودند و ۱۹۰ هزار نفر از آنها در اعتصاب بسر می بردند. در شیکاگو ٨۰ هزار کارگر به خیابانها ریختند. هنگامی که چند صد زن دوزنده به خیابان آمدند تا به تظاهرات بپیوندند، روزنامه شیکاگو تریبون علیه شان زوزه کشید و آنها را "زنان وحشی هلهله کش" نامید.

صبح روز ۴ ماه مه پلیس به یک ستون سه هزار نفره از اعتصاب کنندگان حمله کرد. اجتماعات در تمام شهر برپا شد. هنوز عصر نشده بود که میدان "هی مارکت" از ٣ هزار کارگر انباشته شد... سر و کله دسته ای متشکل از ۱٨۰ پلیس تا بدندان مسلح پیدا شد. یک افسر پلیس به کارگران دستور داد که متفرق شوند. اما پاسخ شنید که اجتماع کارگران، قانونی و مسالمت آمیز است. در این هنگام ناگهان بمبی در صف پلیس منفجر شد. و سپس آنها منطقه را زیر آتش گرفتند. در نتیجه چندین نفر کشته و صدها تن مجروح شدند. در این ماجرا، هفت پلیس نیز کشته شدند.
طبقه حاکمه از این واقعه به عنوان بهانه ای برای انجام تعرضی که از قبل طراحی کرده بود، استفاده کرد.

در "میلواکی" گارد دولتی با کشتاری خونین به تظاهرات پنج ماه مه پاسخ داد. پنج کارگر لهستانی و یک کارگر آلمانی بخاطر نقض حکومت نظامی به خاک افتادند. در شیکاگو، زندانها مملو از هزاران اعتصابی گشت. بسیاری بهنگام بازجوئی مورد شکنجه قرار گرفتند. از روی لیست اعضای اتحادیه ها، پلیس به خانه هایشان حمله برد. چاپخانه کارگران مورد حمله قرار گرفت. همه اعضای چاپخانه روزنامه "کارگر" دستگیر شدند. پلیس هر چه در دست داشت، از مهمات گرفته تا اسلحه، از شمشیر تا چماق، از نشریه تا پرچم سرخ، از دینامیت تا بمب را بعنوان مدرک به نمایش گذاشت. رهبران کارگران در چنگال سرمایه داری اسیر شدند. طبقه حاکمه در همان ماه مه ۱٨٨۶ محاکمات را آغاز کرد. اتهام: قتل پلیس. متهمان: اعضای رهبری آی.دبلیو.پی.آ (اتحادیه انترناسیونال کارگران) به نامهای اوت، اسپایز، مایکل شوآب، ساموئل فیلدن، آلبرت پارسون، آدولف فیشر، جرج انجل، لوئی کنیگ و اسکار نیب. متهمین را با وجود آنکه از گروه های مختلف بودند یکباره با هم محاکمه نمودند. در طول محاکمه هیچ کس نتوانست حتی یک دلیل بیاورد که افراد فوق الذکر در پرتاب بمب شرکت داشته اند. دادستان تمام محکمه را در چند جمله خلاصه کرد: "قانون بر محاکمات حکم میراند. آنارشیسم به محاکمه کشیده شده، این آقایان انتخاب شده و به اینجا آورده شده اند، چرا که رهبر هستند. اینها مثل هزاران نفری که بدنبالشان براه افتادند خطاکارند. آقایان قضات این افراد را محکوم کنید. از محکومیت آنان نمونه بسازید. آنان را دار بزنید و نهادهای ما و اجتماعات ما را نجات دهید."

در سراسر دادگاه، قضات سعی کردند محاکمه را یک محاکمه جنائی جا بزنند. اسپایز در دفاعیه اش از عقاید خویش دفاع کرد و در آخر چنین گفت: "خب، اینها عقاید من است. اگر شما فکر می کنید می توانید این عقاید را که هر روز بیشتر ریشه می دواند درهم شکنید، اگر فکر می کنید که با زندانی کردن ما می توانید به عقاید ما ضربه بزنید، اگر فکر می کنید که مرگ جزای گفتن حقیقت است، پس من با سربلندی و جسارت بهای گزاف آنرا می پردازم! جلادتان را صدا کنید!"

لینک بیست و یکساله اعتراض خود را چنین بیان کرد: "من تکرار می کنم که دشمن نظم موجودم و تکرار می کنم که با تمام قدرت تا زمانیکه نفس در سینه دارم با این نظم نبرد می کنم. من از شما متنفرم! از نظمتان بیزارم، از قوانین شما، از اقتدار مستبدانه شما، متنفرم. مرا بدین خاطر بدار بیاویزید"

دادگاه هفت نفر را محکوم به مرگ کرد. اما جنبش بزرگی در دفاع از آنان براه افتاد. جلسات زیادی در سراسر جهان بدفاع از آنان برگزار شد: در فرانسه، هلند، روسیه، ایتالیا، اسپانیا، و در تمام ایالات آمریکا....

به دنبال این رویداد خونین، فدراسیون کار آمریکا، در کنگره‌ای که در اواخر سال ۱۸۸۸ در سن‌لوئیز برگزار نمود، تصمیم گرفت در روز اول ماه مه ۱۸۹۰، به یادبود تظاهرات کارگران در سال ۱۸۸۶ و به یادبود رهبران کارگری آمریکا و همچنین برای تعمیم دادن هشت ساعت کار در روز، به تمام بخش‌های کارگری در سراسر آمریکا، تظاهراتی برگزار نماید.توأم بااین تحولات ورویدادها زمینه‌های تشکیل یک سازمان بین‌المللی کارگری نیز فراهم گردید. بر این زمینه‌هاست که سال‌ها پس از انحلال انترناسیونال اول، کنگره بین‌المللی سوسیالیستی، به ابتکار انگلس، در سال ۱۸۸۹ برگزار گردید. این کنگره که در صدمین سالگرد سقوط باستیل (در انقلاب کبیر فرانسه) در پاریس گشایش یافت و در آن ۳۹۱ نماینده از ۲۰ کشور حضور یافته بودند، به معنای واقعی، بزرگترین گردهم‌آئی بین‌المللی در جنبش کارگری جهانی بود و به کنگره‍ی موسس انترناسیونال دوم تبدیل شد. کنگره از اعتصاب پیشنهادی فدراسیون کار آمریکا که قرار بود برای ۸ ساعت کار در روز، در اول ماه مه سال ۱۸۹۰ صورت بگیرد حمایت کرد. مهم‌ترین تصمیم کنگره نیز در همین رابطه و تصویب قطعنامه‌ای بود که بر آن پایه، روز اول ماه مه به عنوان روز جهانی کارگر و روز همبستگی بین المللی کارگران شناخته می‌شد.دقطعنامه چنین اعلام می‌کرد که “کنگره تصمیم دارد تظاهرات بین‌المللی عظیمی به راه بیاندازد به طوری که در تمام کشورها و در تمام شهرها در یک روز مقرر، توده‌های رنجبران از مقامات دولتی تقلیل ساعات کار روزانه را به هشت ساعت و همچنین اجرای سایر قرارهای کنگره پاریس را مطالبه کنند. چون تظاهرات مشابهی از طرف فدراسیون کار آمریکا برای اول ماه مه ۱۸۸۸ به تصویب رسید، این روز برای تظاهرات بین المللی پذیرفته می‌شود. کارگران کشورهای مختلف باید تظاهرات خود را مطابق با شرایط موجود در کشور خود برگزار کنند.”

پس از پایان کنگره پاریس، عاجل‌ترین وظیفه‌ای که در برابر سازمان‌های کارگری و سوسیالیستی متعهد به مصوبات کنگره قرار داشت، تدارک برگزاری هر چه باشکوه‌تر مراسم اول ماه مه، روز همبستگی بین‌المللی کارگران بود. نتیجه این تلاش‌ها آن شد که در اول ماه مه ۱۸۹۰ صدها هزار کارگر در کشورهای مختلف جهان سرمایه‌داری به خیابان‌ها ریختند و با تظاهرات و راهپیمائی‌های عظیم و با شکوه، اتحاد و همبستگی بین‌المللی خود را در مبارزه علیه سرمایه به نمایش گذاشتند.

اول ماه مه و تلاش طبقه کارگر برای ابراز وجود در این روز اما از همان آغاز، با واکنش خشونت آمیز و سرکوبگرانه سرمایه داری روبرو گردید. سرمایه داری با توسل به قهر و سرکوب کوشید از برگزاری مراسم اول ماه مه جلوگیری نماید. سال‌های بعد از آن نیز، سرمایه داری از مقابله خشونت‌آمیز با جنبش همبستگی بین‌المللی کارگران دست برنداشت و خون ده‌ها و صدها کارگر را بر زمین ریخت. اما کارگران نیز در مقیاس جهانی به مبارزه خود، پیگیرانه ادامه دادند و به رغم سرکوب و مخالفت سرمایه‌داران و دولت‌ها، روز اول ماه مه را به عنوان روز جهانی کارگر به ثبت رساندند. به هر رو، از آن تاریخ به بعد است که کارگران در سراسر جهان روز اول ماه مه را به عنوان روز کارگر در شکل‌های مختلفی جشن می‌گیرند، اتحاد، همبستگی، هم سرنوشتی و قدرت خویش را در برابر دنیای ظلم و ستم و استثمار به نمایش می‌گذارند.

منبع: سایت اتحادیه آزاد کارگران ایران
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست