سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در صف انتظار خرید بلیط در اوج محبوبیت
ناصر ملک مطیعی و سپیدموهای آرام روی پله های امجدیه



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۶ خرداد ۱٣۹۷ -  ۲۷ می ۲۰۱٨



اخبار روز-کرد سنندجی: معلم ورزش بود و پیرو مکتب شاهین. لوطی گری در مرام اش و صفا و صداقت در هنر و کردار اش زبانزد همه بود. اگر زنده یاد سهراب سپهری یک بار درباره فوتبال باشگاهی و نقش کیهان ورزشی به این مجله قدیمی که بنیانگذار مکتب روزنامه نگاری نوین در ایران بود نامه نوشت اما زنده یاد ناصر خان در کنار معلمی ورزش و هنر سینما همواره دست به قلم برای کیهان ورزشی می نوشت و شادروان گیلان پور مثل برق سه فاز مطلب بزرگ هنر و ورزش را به ناصر خان مجرد می سپرد تا در صفحه کار شود.

در یکی از مطالب اش پس از قهرمانی ایران در جام آسیایی ۱٣۴۷ که تیم ملی ایران در ورزشگاه امجدیه ۱-۲ تیم ملی اسرائیل را دیدار حساس و در فینال جام ملتهای آسیا شکست داد، نوشت:
"... بعضی اوقات به تو حسادت می کنم که وسیله و حربه ای در دست داری که می توانی فریاد بزنی و جمعی را به دور خودت جمع کنی... اما من برای عنوان کردن و نمایش عقایدم وسیله ای ندارم...
سینما نمی تواند گویای حقیقت باشد. سینمای حقیقی {مستند} تماشاچی ندارد، مردم طالب سرگرمی و تفریح هستند. آنها مرا می رقصانند که لذت ببرند، پول می دهند که ما برای شان ادا دربیاوریم... محیط می خواهد که این طور باشد اما من می دانم هیچ بازیگری ادا درنمی آورد و هیچ بازیگری مردم را گول نزده... مردم خودشان می خواهند گول بخورند.
روزنامه نگاری هم کم و بیش شبیه کار ما است. مقداری دروغ های بزرگ و کوچک و حروف های ریز و درشت و گاهی هم حقیقتی تلخ و دردناک... چه بسیار خوانده ایم حقیقتی... و چه بسیار شنیده ایم فریادی. اسمی نخواهد برد. همه آنها را به خاطر دارم. ستایش می کنم... و شما را هم به خاطر حقایقی که عنوان می کنید و صداقتی که در میان می گذارید و به همین دلیل است که در را می بندم تا نشکند صحبت اهل طریق را...
سخن دراز شد. مرا ببخش که با تو درددل زیاد دارم. نمی دانم برایت گفته ام من هنوز راهی به عالم ورزش دارم. زندگی خصوصی و حقیقی من همان موقعی است که میان بچه های کوچک دبستان "یک، دو، سه، چهار" می گویم یا در دبیرستان با بزرگ ترها فوتبال بازی می کنم. من از دنیای قدیمم دور نشده ام. همیشه در اجتماعات ورزشی یک تماشاچی پابرجا بوده ام. برای مردم هم تعجب آور نیست، چرا که من "مرد سینماگر" را بیرون امجدیه رها می کنم... این خودم هستم که بیست سال تمام روی پله های بغل جایگاه می نشینم و فریاد شادی می کشم...
نامه آخر تو مربوط به مسابقات آسیایی بود و من هم مثل چهل هزار تماشاگر دیگر ساعت ها غرق اضطراب و دلهره و شادی بودم. در این ده روز همه چیز برای مردم فراموش شده بود در این ده روز مهر ملی و حق شناسی خودی نشان داده بود. صدای وطن، صدای ایران، کشور سربلند من به آسمان می رسید...
من و پسرم تماشاگر شادی آفرینان بودیم و بر سر فوتبال بحث ها داشتیم. در آخرین بازی های هفت ساعت تمام با زنم و پسرم در امجدیه انتظار کشیدیم، با آن که می توانستیم وسیله ای پیدا کنیم و در جای بزرگترها راهی یابم، ولی زنم را راضی کردم مرا از روش همیشگی ام منحرف نکند و زیر بار منت دیگران نگذارد. به او حالی کردم این پله ها را دوست دارم. هفت ساعت انتظار کشیدیم و در آن ساعات طولانی گاهی با پسرم بر سر قهرمان های جوان را که خوب می شناخت و گاهی که من هم قدیمی ها را روی پله ها، نشانش می دادم، گوشش بدهکار نبود و باور نمی کرد این سپیدموها که این طور آرام روی پله ها نشسته اند سال های گذشته چه شوری به پا می کردند...

بعد از پایان جام ملتهای آسیا در تهران ناصر خان به ترکیه رفت و مدتی را در آن جا ماندگار شد. در آن سالها مسابقاتی تحت نام –جام عمران منطقه ای –که بر گرفته از پیمان نظامی ایران و ترکیه و پاکستان - سنتو- بود هر سال در یکی از این سه کشور برگزار می شد. سال ۱٣۴٨ تیم ملی ایران قرار بود به ترکیه برود و زنده یاد ملک مطیعی از استانبول مطلبی را در هفدهم خرداد آن سال برای مجله کیهان ورزشی فرستاد که یک هفته بعد در شماره ۷۶۱ به تاریخ ۲۴ خرداد ۱٣۴٨ چاپ شد.

کیهان ورزشی تیتری را که مرد با مرام بزرگ سینمای ایران خود انتخاب کرده بود چنین برگزید:

تعصب, مانع دیدن حقیقت است!
در این مطلب آورده بود بواسطه اقامت چندین ماهه ام در استانبول توانسته ام از نزدیک ورزش ترکیه را بررسی کنم و در این مدت مسابقات بسیار مهم سال را دیده ام. اما فوتبال چیز دیگری ست که توانسته همه را تحت شعاع قرار بدهد و این مسئله بقدری مهم است که اخبار مربوط به زلزله و سیل و زدوخورد های سرحدّی بعد از فوتبال در رادیو گفته می شود.
تماشاگر فوتبال ترکیه فقط باشگاه خود را می شناسد و تعصب چنان جلو دید او را میگیرد که گوئی انصاف و حقیقت مفهومی ندارد. به داور هر قدر هم منصفانه و عادلانه قضاوت کند ناسزا میگویند مگر از باشگاه او طرفداری کند.
...باید خوشحال باشیم که بازیکنان ما هنوز در مرحله ای نیستند که فوتبال را فراموش کرده باشند. هنوز بحمداللّه اکثریت فوتبال را بخاطر فوتبال بازی میکنند و تماشاگر ایرانی واقعاً منصف و عادل است و در هر مسابقه ولو هر قدر مهم و هیجان انگیز باشد خصوصیات فطری و نجابت اخلاقی خود را فراموش نمی کند.
ما ورزش را بخاطر آن دوست داریم که در فردای زندگی از صفات بارز آن بهره برداری کنیم. همکاری و تعاونی که ما در فوتبال میآموزیم درسی است بزرگ برای صلح و صفای آینده ما.
مقام قهرمانی را نباید با نا جوان مردی و حیله و فریب بدست آورد. ورزش رابطه دوستی و صلح بین ملتها ست.   

بیان استاد گرانبهای ورزش
فارغ التحصیل رشتهٔ تربیت بدنی دانشسرای عالی تهران
من۹ سال رئیس تربیت بدنی ناحیه ۹ بودم. فوتبال بازی می کردم و داور کشتی بودم. در ۱٣٣۰ چون معلم ورزش بودم، در اولین کلاس داوری کشتی حضور پیدا کردم. در ۱۵ سالگی به قله دماوند رفتم. آن زمان هنوز کسی به این صورت به قله دماوند نرفته بود. آن قدر که رفقای ورزشی داشتم، رفقای سینمایی نداشتم. در سینما فقط با سه یا چهار نفر صمیمی بودم. البته هنوز هم دوستی من با رفقای ورزشکارم ادامه دارد.

دوستان ورزشی
در فوتبال با نادر افشار، کوزه کنانی، بیاتی ها، دکتر برومند، شکیبی، فاخری در ارتباط بودم. البته هنوز هم با شکیبی و فاخری در ارتباطم. در باشگاه شاهین و تیم هما بازی می کردم. باشگاه شاهین دو تیم داشت؛ یکی سن بالاتر ها بود که دکتر برومند در آن بود و تیم دیگری هم بود که کم سن تر ها در آن بازی می کردند که اسمش هما بود و ما در این تیم بازی می کردیم. آن زمان مسابقات آموزشگاه ها در مدارس خیلی مهم بود و ما همیشه شرکت می کردیم. من فوروارد بودم. یکی از خاطرات شیرینم درباره عبدالله سعیدایی معروف به عبد الله شوتی است. او در زمین نمره سه در خیابان شهباز زندگی می کرد. وقت هایی که یار کم داشتن از تیم شرق هم کمک می گرفتند و ما هم می رفتیم. امکاناتی که ان زمان در اختیار فوتبالیست ها بود، با الان قابل مقایسه نیست. یک مغازه بود به نام «خوشبخت» که کفش فوتبال درست می کرد. مغازه اش اول چهارراه امیریه بود و بعد نزدیک امجدیه آمد. عبد الله شوتی فوروارد بازی می کرد و من هم دو یا سه بار بغل چپ یا راستش بازی می کردم. به نظر من امثال این آدم ها قهرمانان واقعی بودند.
خاطرم هست در امجدیه تیم لهستان با ایران بازی می کرد. عبد الله شوتی در آن بازی گلی زد که دنده گلر شکست یا از پشت پنالتی می زد که گلر نمی توانست آن را بگیرد. آن زمان روس ها خواهان خرید او بودند.

خاطره دیگری هم از محمود بیاتی دارم. من و محمود وقتی شش یا هفت ساله بودیم، در ورزشگاه امجدیه توپ هایی را که اوت می شد می انداختیم تو زمین. بعد ها محمود یکی از بهترین هافبک های تیم ملی شد و من وارد سینما شدم.

یاد و خاطرات و مرام اش همیشه جاودانه باد!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست