سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

فرهنگ از نگــــاهی دیگر (۵)


ابراهیم هرندی


• فرهنگ بخودی خود پدیده ی مثبتی نیست. گاه در همسایگی سرزمینی آباد با مردمانی آزاد وشاد، فرهنگی برپایه چپاول سرزمینِ همسایه شکل می گیرد. این فرهنگ می تواند اندک، اندک گسترش یابد و سالیان سال کارا بماند. نمونه امروزی این چگونگی، شبه فرهنگ راهزنان دریایی در سومالی ست. اگرچه راهزنان دریایی چند سالی ست که شبکه کشتیرانی جهانی را به ستوه آورده اند، اما چپاول سود آور آنان فرهنگ نوینی را در بخش های ساحلی سومالی شکل داده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٣ خرداد ۱٣۹۷ -  ٣ ژوئن ۲۰۱٨


 
بخش پنجم: ذهـن

در بخش های پیش، گفتم که طبیعتِ انسان، فرهنگی ست و فرهنگ او طبیعی. نیز گفته شد که حافظه، آگاهی، ذهن و زبان، چهار ستونِ بنیادینِ فرهنگ و زمینه های طبیعی آن هستند و اگر هر یک از این برآیه های بزرگِ زیستی وجود نمی داشت، فرهنگ انسانی به گونه ای که ما امروز می شناسیم نیز، نمی توانست شکل گیرد. در بخش های پیش، به اهمیت حافظه و آگاهی پرداختم و در این بخش، چیستی ذهن و چرایی برآیش آن را برمی رسم.۱

ذهن، جهان درونی انسان است که در پرتو آفتاب آگاهی، او را بیدار و آگاه از هستی خویش در جهان نگاه می دارد. این پدیده ی بسیار شگرف و شگفتِ برآیشی، برای هر فرد، نمادی ویژه از جهانی ست که او در آن می زید. جهان ذهنی هرفرد، ویژه خود اوست. اگرچه این جهان، پرتوی از زیستبوم فرد و زندگیِ زیسته ی اوست، اما هیچ همانندی با جهان بیرونی ندارد. جهان ذهنی انسان، آب و رنگی عاطفی دارد و هماره دگرگون شونده است. انسان در هنگام شادی، پدیدارهای جهان را شاد و شکوفا می بیند و در هنگام اندوه، شادی را نیز با ته مایه ای از اندوه تجربه می کند. نیز در زمان شادی، گذشته شادتر و آینده امیدوارکننده تر پنداشته می شوند و در زمان نگرانی و ناخوشی و تنگدلی، همه چیز اندوهگین و دلگیر و ناخوشایند می نماید.

ذهن نیز، چون حافظه و آگاهی، جای ویژه ای در مغز انسان ندارد. این چگونگی از آنروست که این برآیه های بزرگ برآیشی چنان ژرف و دیرپا و شگفت اند که برآیشِ آن ها نیاز به صدها میلیون سال داشته است و از هزاره های کهن آغاز شده است و از آنرو، رد پای آن ها را در همه بخش های مغز می توان یافت.2 در گذشته، زیست شناسان می پنداشتند که آگاهی و ذهن، در بخش پیشین مغز که خانه رفتارها و کردارهای اجتماعی ست، خانه دارند. اما پژوهش های تازه ای نشان داده است که حافظه و آگاهی و ذهن، با همه ی تورینه اعصاب انسان سروکار داردند و جانورانی مانند شمپانزه و دُلفین که اندکی خود- آگاهی دارند، مغزهایشان بخش پیشین ندارد.3

ذهن نیز، همانندِ آگاهی، گفتمانی سوبژکتیو است. اگرچه هرفرد می داند که در درون خود جهانی دارد که در پرتو آفتابِ تابناک آگاهی، هماره در زمان بیداری وی در دسترس او و کارگاه اندیشه، خیال، آرمان ها، آرزوها، پنداره ها، انگاره هایش و نیز، خانه جان و جهان اوست، اما چون این جهان، درونی و سوبژکتیو است و تنها با چشم درون دیده می شود، تن به تور رازگشای دانش نمی دهد و پژوهیدن آن با روش های علمی، شدنی نیست. دیگر آن که جهان ذهنی، هماره همسان و پایدار نیست و با دگرگونیِ روانی انسان، دگرگون می شود. فرهنگ اجتماعی، استواری و پایداری در رفتار و کردار را خوش می دارد زیرا که این چگونگی، انسان را پیش بینی پذیر می کند، اما استواری اندیشه و نگرش و رفتار و کردارِ انسان، پنداره ای خوش خیالانه است. آرمانی که نه هرگز نمود زنده ای داشته است و نه شدنی ست. انسان، چون ارگانیزمی زنده، نمی تواند هماره همسان بیندیشد و رفتارها و کردارهای هماره همگونی داشته باشد. پنداره ی ستایشِ هماره همگونی رفتاری و کرداری انسان و استواری آن ها را برای آن ساخته اند که رفتارها و کردارهای آدمی را پیش بینی پذیرتر کنند. چنین است که شخصیت های افسانه ای، که نمادهای اخلاق نیکو هستند، شیرکوه- آهن – فردانی از استواری و پایداری پنداشته می شوند و در افسانه هایی که درباره آن ها می سازند، همیشه و در همه جا رفتارها و کردارهای پایداری از خود نشان می دهند.

برآیش ذهن را باید پسایند برآیش آگاهی دانست زیرا که انسان در پرتو آگاهی توانست خود را از دیگر پدیده های جهان جدا بپندارد و “در” طبیعت پانهد. او پیش از آن، چون گیاهان و جانورانِ دیگر، “با” طبیعت بود و چون بخشی از آن – مانند دیگر زیندگان- می آمد و می زیست و می رفت. اما بودن در طبیعت کاری بسیار دشوار و توان فرساست زیرا که آگاهی یافتن از هستی در جهان، مته کنجکاوی را در ذهن انسان بکار می انداز و او را با سیلی از پرسش های هماره و بی امان روبرو می کند. زندگی زینده ی آگاه، کوششی هماره برای پاسخ یابی به پرسش های روزمره درباره چیستی و چگونگی پدیدارهای جهان است. ذهن، پاسخ طبیعت به این نیاز بوده است که زمینه ساز پیدایش جانوری اجتماعی بنامِ “انسان”، در جهان شده است. آنچه سبب شده است که انسان بتواند راه خود را از دیگر جانوران جدا کند، برآیشِ ذهنی ست که چون آزمایشگاهی شگفت انگیز، انسان را در ورانداز کردن همه پدیده های جهان توانمند می کند. چنین است که ما امروز می توانیم پیش از دست زدن به هر کار، نخست آن در ذهن خود بپنداریم و شدنی بودن آن را با ساختن مدل ذهنی آن بررسی و وارسی کنیم و سپس به آن کار دست بزنیم.۴

از چشم انداز برآیش شناسی، نخستین پرسش درباره‍ی هر برآیه طبیعی این است که نقش زیستیاری آن برآیه چیست؟ در جهانِ زیستی، هیچ پدیده ای بیهوده و تشریفاتی نیست و همانگونه که هر یاخته در کالبد گیاهان و جانوران، نقشی ویژه دارد، برآیندهای رفتاری، کرداری و گرایش های عاطفی مانندِ؛ مهر و خشم و کین، هریک نقش و گاه نقش هایی در سازگاری بیشتر انسان در راستای ماندگاری وی برروی زمین دارد. پس باید پرسید که ذهن انسان برای چه کاری پدید آمده است؟ این پرسش را می توان با چشمداشت به نقش ذهن و تاریخ برآیش آن پاسخ دارد.

پژوهش های عصب شناسی نشان داده است که میمون ها، مغز بزرگی نسبت به حجم بدنشان در مقایسه با جانوران دیگر دارند. در خانواده میمون ها، حجمِ مغز انسان نسبت به وزن بدنش از همه میمون های دیگر بیشتر است. برآیش شناسان این ویژگی را در پیوند با اجتماعی بودن انسان بررسی می کنند و شتاب فزاینده ی فرایندِ اجتماعی شدنِ انسان را بازتاب یکراستی از بزرگتر شدن مغز وی، بویژه بخشِ پیشینِ آن می دانند.۵ این سخنِ زبانزدِ داروین که؛
“کسی که عنتر را بشناسد، بسی بهتر از جان لاک می تواند درباره متافیزیک روشنگری کند.” ۶، اشاره به بنیادهای زیستی فرهنگ دارد و گویای این گزاره برآیشی ست که پنداره ها و انگاره ها و آرمان های انسان، که نمادهای هویت فرهنگی و اجتماعی او هستند و زمینه ساز دین و اخلاق و فلسفه و هنر، همه بازتاب های کارکردِ ذهن افسونگر انسان اند. این ذهن افسونگر، ابزارِ انسان برای مراوده با انسان های دیگر است. هوشی که انسان برای کاربردِ ابزاریِ پدیدارهای جهان باید داشته باشد، چیزی ست و هوشی که برای گذرانِ با دیگران و نشست و برخاست و داد و ستد با آن ها در جامعه نیاز دارد، چیزی دیگر. هوش اجتماعی، زمینه ساز ماندگاری رسته میمون ها، بویژه انسان در جهان شده است. میمون ها برای زیستن در کنار یکدیگر، ناگزیر از توانایی اندیشیدن، خیال ورزیدن، حسابگری کردن و برنامه ریزی و بررسی سود و زیانِ گرفت و دادها و نشت و برخاست های خود با دیگران اند. ذهن، ابزاری ست که انسان را در سنجیدن و بررسی واکنش های دیگران و رفتارها و کردارهای احتمالی آنان توانمند می کند. چنین است که ذهنِ انسان، بازتاب کارکرد بخش ویژه ای از مغز نیست و با همه ی بخش های آن سروکار دارد.

ذهن انسان گذشته از دریافت داده ها از حس های پنجگانه و شناخت و پرداخت و بایگانی کردن آن ها در انبانِ حافظه، دو نقش بنیادی دیگر نیز دارد. یکی شکل دادن جهان درونی و دیگر برنامه ریزی شیوه ی رفتاری و کرداری انسان برپایه ی چشم اندازی که در پرتو جهانِ درونی وی شکل می گیرد. برنامه زیستی انسان، متنی ذهنی و نانوشته است که بربنیاد ارزش های او پدید می آید و با دگرگون شدن ارزش های او دگرگون می شود. این برنامه، دو ویژگی اساسی دارد. نخست آن که همه بخش های آن خردمدار نیست و نمی تواند باشد و دیگر آن که بخش بزرگی از این برنامه بیرون از حوزه آگاهی انسان است و ریشه در آرمان های میدانخواه او دارد که ای بسا زمان- پسند نباشند و فرد، آن ها را زیبنده خود نداند و ای بسا که آگاهی از آن ها برای سلامت روانی او نیز زیانمند باشد.

اگر انسان را به کامپیوتر مانند کنیم، ذهن او را باید نرم افزارِ آن پنداشت. بجز برخی از میمون ها، جانوران رفتاری هماره همگون و واکنشی دارند، اما ذهن انسان کارکردی استراتژیک و چند گزینه ای دارد. هنگامی که اسب تشنه ای به آب می رسد، دیدن آب، اسب را به آشامیدن آن وامی دارد. اما انسان تشنه، پیش از خوردن آب از آن چشمه، به کیفیت آب و جایگاه آن و رنگ و بو و مزه و طعم آن نیز می اندیشد و می پردازد و ای بسا که در اوجِ ِ تشنگی، از خوردن آن سر باز زند. این چگونگی از آنروست که هدفِ شیوه ی کرداری اسب، چگونه ماندن است. اما، شیوه کرداری انسان، گذشته از چگونه زیستن، پی گیرِ هدف دیگری نیز هست که آن چگونه نمردن است. این هدف تنها در پرتو آگاه بودن از گفتمانی بنامِ،”مرگ” در ذهن انسان شکل می گیرد. چون جانوران از مردن ناآگاه اند، مسمومیت غذایی، بزرگترین کُشنده ی آن هاست و بخش بزرگی از پرندگانِ جهان، هرساله براثر اسهالِ ناشی از مسمومیت، بناهنگام از جهان می روند.

برآیشِ ذهنِ آگاه و کُنش ورِ انسان سبب شده است که برای نخستین بار، جانوری بتواند با دستبرد در زیستبوم خویش، آن را در راستای نیازهای خود دگرگون کند. این دستبرد اکنون تا آنجا پیش رفته است که انسان سرِ آن دارد که سیاره های نزدیک به زمین، مانندِ ماه و زهره و مشتری را آماده کشاورزی و بهره برداری کند. هم نیز آنکه، وی اکنون با مهندسی ژنتیک، بسیاری از گیاهان و جانوران را در راستای نیاز و سود خود هدفمند کرده است. نمونه ی این چگونگی، بازسازی تخم گیاهان برای رویاندن میوه های بی هسته و بذرهای درشت و بارور و آسیب ناپذیر و گل ها و گیاهان آرایشیِ مانا و دیرمیر و دانه های زود- روینده و خوشرنگ و خوشگوشت و بی چربی ست. دستبردِ در ساختار ژنتیک گیاهان و جانوران، راه برآیشی آنان را بسوی سود انسان کج کرده است و طبیعت آن ها را بخدمت خود در آورده است. تا پیش از پیدایش انسان برروی زمین، هیچ جانوری را یارای دگرگونی بازگشت ناپذیرِ زیستبوم خود نبود. تنها انسان است که می تواند آب و خاک را در راستای سود خود غربال کند و جاده های خود را از روی رودخانه و زیر دریا و دل کوهساران گذر دهد. جانورانِ دیگر، ناگزیر از سازش با همه محدودیت های زیستی و زیستبومی خویش اند و در پرتو آن محدودیت ها، خود نیز دگرگون می شوند.

انسان را در گذار تاریخ، با نام های زیادی که اشاره به ویژگی های بنیادی او دارد، خوانده اند. یکی او را جانور سخنگو نامیده است و دیگری جانور سیاسی، و یا جانور دوپا، میمونِ برهنه، برنامه ریز، آینده نگر و….. اما شاید آنچه این جانور را از دیگران جدا می کند، توانایی او در شکستن محدودیت هاست. این توانایی در پرتو فرهنگمندی او پدید آمده است. دانش، ابزار شناسایی و شکستِ این محدودیت هاست. یکی از بزرگترین جستاوردهای ذهن انسان در تاریخ برآیشی اش، آگاه شدن و رسیدنِ وی به گفتمانی بنام “قانون” در طبیعت بوده است. آگاهی از این نکته ی بسیار ژرف که رفتارهای همه پدیدارهای طبیعی پیرو قوانین طبیعت است را باید گام نخست رهایی انسان از چنبرِ محدودیت های طبیعی دانست. محدودیت های طبیعی که همه ی گیاهان و جانوران گرفتار آن هستند، تا زمانی محدودیت پنداشته می شوند که زیندگان، آگاه از وجود آن ها نباشند. اما آنگاه که محدودیتی شناخته می شود و جانورِ آگاهی مانندِ انسان، به وجود آن پی می بَرَد، به آسانی می تواند خود را از چنبر محدودیتِ آن برهاند. پرواز، نمونه ای از این چگونگی ست. انسان می داند که چون توانایی پرواز ندارد، ناتوان از فراز و فرود به شیوه پرندگان است. ناتوانی از پرواز، نه تنها ما را از رفتن به آسمان باز می دارد که اگر از بلندایی نیز بسوی زمین پرت شویم، با خطر مرگ روبرو می شویم. آگاهی از این محدودیت در گذرِ تاریخ، انسان را به تکاپو برای رهایی از چنگ این محدودیت طبیعی واداشته است و همین تکاپو سببِ ساختن پلکان، آسانسور، چتر، هلیکوپتر و هواپیما و دیگر پرّانه ها و پرنده های ساختگیِ مدرن شده است. انسان محدودیتِ فیزیکیِ ناتوانی از پرواز را این گونه چاره کرده است. بدینگونه است سرگذشت پیدایش همه برساخته های انسانی، از تن پوش و خانه و چرخ و ماشین و کامپیوتر تا هرآنچه در گذار تاریخ بدست انسان ساخته شده است. در زندگی روزمره، مجموعه این کوشش ها را که بازتاب کُنش های فرهنگی انسان برای رهایی از چنبر دست و پاگیر طبیعی ست، “تمدن” می نامند که ویژه انسان است.۷

تمدن نام دیگری برای دستاوردهای هر فرهنگ است. برآیشِ توانایی فرهنگمندی و بازتاب های نمادین آن یعنی تمدن های انسانی، انسان را برآن داشته است تا خود را در مقایسه با گیاهان و جانوران در بالاترین پله از نردبان هستی بگذارد و برتر و بهتر از هر جانور دیگری بداند. البته چون هم این رده بندی و هم نردبانِ آن از ساخته های انسان اند، جای هیچ شگفتی نیست که وی خود را با بالاترین پله آن نشانده است. هیچ یک از دستاوردهای انسان، به او پروانه برتر پنداری خویش بر دیگر جانداران را نمی دهد تا با آن بتواند به گستره زیستی جانوران دیگر دست اندازی کند، چه رسد به این که بخواهد یکی از آنان را در راستای سود خود از میدان طبیعت بدر کند. اگرچه پنداره ی همگانی، پیدایش پدیده ای بنام “فرهنگ”، را نیکو می داند و آن را خوش می دارد، اما این نیک و بد برای انسان با سنجه های او معنا پذیر است. برآیش هر پدیده ی تازه، برای هر گیاه و جانور، نیک و بد خود را دارد. فرهنگ، روانی دوپاره در انسان پدید می آورد که در آن، بخش جنگلی و کامجوی و آنی خواه او که در ادبیات انسانی، دل خوانده می شود، با پاره اجتماعی و اخلاقی و خِرَد مدارِ او به ستیزی هماره و بی امان می پردازد.8

بسیاری از ناخوشی های اندوه زا که “بیماری روانی” خوانده می شوند، بازتاب داشتن زمینه های زیستی فرهنگ، یعنی حافظه، آگاهی، ذهن و زبان است. تنها انسان است که افسرده و دل مرده و روان پریش می شود و دست به خودکشی می زند. تنها انسان است که شیفته و فریفته و عاشق می شود. تنها انسان است که نقدِ جهان را به امید نیکبختی در فردایی موهوم وامی نهد. تنها انسان است که طعمه دین و ایدئولوژی و افسانه های زندگی ستیز می شود. تنها انسان است که در غمِ هجران می گرید. تنها انسان است که با مرگ عزیزی داغدار می شود و گریبان چاک می کند. تنها انسان است که می داند که نمی ماند.

گفتیم که فرهنگ را می توان نرم افزارِ ذهنِ انسان دانست. این نرم افزار، در هر زیستبوم برای سازگاری انسان با آن سرزمین شکل می گیرد و نیک و بد آن را نمی توان با مقایسه کردن آن با فرهنگ های دیگر سنجید. کارایی هر فرهنگ را باید با چشمداشت به سلامت و رضایت مردم، پنداره ی آنان از خود، میزان مرگ و میر، میانگین عمر، آزادی، آبادی شهرها و روستاها و شادی همگانی بررسید. فرهنگ بخودی خود پدیده ی مثبتی نیست. گاه در همسایگی سرزمینی آباد با مردمانی آزاد وشاد، فرهنگی برپایه چپاول سرزمینِ همسایه شکل می گیرد. این فرهنگ می تواند اندک، اندک گسترش یابد و سالیان سال کارا بماند. نمونه امروزی این چگونگی، شبه فرهنگ راهزنان دریایی در سومالی ست. اگرچه راهزنان دریایی چند سالی ست که شبکه کشتیرانی جهانی را به ستوه آورده اند، اما چپاول سود آور آنان فرهنگ نوینی را در بخش های ساحلی سومالی شکل داده است که ادبیات و افسانه ها و اخلاق و اقتصاد و روابط اجتماعی تازه ای در میان مردم آن سرزمین بوجود آورده است. نیز چنین است سرگذشت فرهنگ های دینی، قومی، ملی و ایدئولوژیک.۹

فرهنگ دینی همیشه دکانی برای حاکمانی تمام خواه بوده است. این فرهنگ در هر شکل و شیوه ای شبه فرهنگی انگلی و بیمار است و هیچ پیوندی با سازگاری و ماندگاری نسل انسان ندارد. فرهنگ قومی نیز، بازتابی از بیماری خاک و خون است که پیایندِ هماره آن، خونریزی بی پایان می تواند باشد. بیشترِ جنگ های جهان در گذارِ تاریخ، زمینه های دینی، قومی، ملی و یا ایدئولوژیک داشته است. نیز از زمانی که گفتمانِ ملیّت پدید آمد و مرزبندی های قانونی در چارچوب سرزمین ملی تعریف شد، جهان دستخوش جنگ های درونی و بیرونی بیشتری در هر سرزمین بوده است. اکنون ستیز های دینی، قومی،ملی و ایدئولوژیک در هر کشور، به دیگ های بخاری می مانند که آماده ی زمینه مناسب برای انفجارند.

برآیشِ حافظه، آگاهی، ذهن و زبان در پاسخ به نیازهای زیستی انسان اجتماعی، زندگی او را به حوزه ی بسیار شگفتی رهنمون شده است که در آن رویارویی هماره ی نیک و بد، زشت و زیبا و هست و نیست، یکی از ویژگی های اساسی ست. این چگونگی برای آن است که آنسان که گفتم، زیست فرهنگمدار، یعنی زیستن به شیوه ی انسان، بسیار دشوار و پُردست انداز است. نخست از آنرو که فرد در آن فرهنگ، ناگزیر از سرکوبِ کردنِ هماره ی طبیعت سرکش و هواخواه خود در برابر باورها، هنجارها و قوانین اجتماعی ست. اما از سوی دیگر، چاره ای جز سرسپاری به آداب پذیرفته شده و قوانین اجتماعی ندارد و ناگزیر از پذیرش محدودیت هایی ست که جامعه برای او پدید می آورد. از سویی انسان خوش می دارد که آزادی بی پایان نمایی برای چراندن غرایز خود در جهان داشته باشد و هیچ چیز جلودارش نباشد. اما از سوی دیگر، جامعه و ارزش های آن، فرد را مهره ای برای پیشبرد هدف های اجتماعی می خواهد و خودخواهی ها و خویشخوشخواهی های او را نکوهش و گاه مجازات می کند.

در جهانِ جانوری که در آن همگان با طبیعت روان اند، همه ی جانوران بی خبر از بودن خود در جهان، پیرو رفتارها و کردارهای هماره همسان و پایداری هستند که ساختاری اتوماتیک و ماشینی دارند. در آن جهان، نه دریافتی ازغم و اندوه است و نه برداشتی از شور و شادی. آن شیوه ی زیستی، نه نیازی به اندیشه دارد و نه به اخلاق. اما در ساختار زیستِ فرهنگی، شیوه ی از پیش ساخته شده ای برای سازگاری با جهان وجود ندارد و انسان ناگزیر از گزینش راه زندگی خویش در پرتو نیازها و محدودیت های زیستبومی خویش است. این چگونگی راه به گرفتاری هایی برده است که ویژه ی انسان است.

برآیش حافظه، آگاهی، ذهن و زبان در مغزِ انسان و همنشینی و همکاری آن ها با یکدیگر، زنجیره ای از بازده ها و بازتاب های کُنشی، رفتاری و کرداری را آغاز کرده است که اکنون گمانه زنی درباره ی پایانِ آن، شدنی نیست. نیز این پرسش که آخرین حلقه ی این زنجیره به کجا خواهد رسید را پاسخی نمی توان داد. البته می توان گفت که نسل هر زینده ای، از قارچ ها و یروس ها گرفته تا چنار و کرگدن، سن برآیشی خود را دارد که با پایان یافتن آن، ساختار ژنتیک اش از همگون سازی باز می ماند. پس نسل انسان نیز به پیروی از این قانون، باید روزی از میدان هستی بدر شود. اما گفتم که انسان جانوری محدودیت ستیز است و ای بسا که با دستبرد در ساختار ژنتیک خود، روزی بتواند این قانون را بشکند و ماندگاری خود را در جهان کشدارتر از آنچه می باید، بکند.

یادداشت ها:
=======
۱. ذهن را در اینجا در برابر Mind، آورده ام.

۲. بسیاری از روانشناسان در چند دهه ی گذشته کوشیده اند که جای ذهن را در مغز انسان شناسایی کنند. پایاندادِ همه ی این پژوهش ها نشان داده است که کارکرد ِ ذهن با همه بخش های مغز انسان سروکار دارد و جای ویژه ای برای آن در مغز نمی توان یافت. برای نمونه نگاه کنید به لینک های زیر:
www.newscientist.com
www.ncbi.nlm.nih.gov

۳. برای آگاهی بیشتر در این باره، نگاه کنید به:
Roberts, Angela. C. etal (1998). The prefrontal cortex: Executive and cognitive functions. .New York, NY, US: Oxford University Press

۴. این بخش از کارِ ذهن را که مدل سازی (Simulation) می نامند، امروزه با کمک کامپیوتر، در همه پروژه های مهندسی بکار می برند. تنها از راه مدل سازی می توان به شدنی بودن کاری پی برد.

۵. hjerison.bol.ucla.edu   

۶.Darwin, C. (1833), in Metaphysics, Materialism, and the Evolution of Mind, ed. Paul H. Barrett. University of Chicago Press. 1980.

۷. مراد از "انسان مدرن"، در اینجا انسانی ست که ازدویست هزار سال پیش به این سو برروی زمین زیسته است. این انسان را از دیدگاه تاریخی، با سنجه های برآیشی، انسان مدرنِ کنونی می خوانند. این "مدرن" با آنچه پس از دوران روشنگری در اروپا آغاز شد، یکی نیست.

۸. مویه های شاعرانه درباره این ستیز، گفتمان آشنایی در همه فرهنگ هاست. نمونه ی آن در زبان فارسی این دو بیتیِ زبانزد از بابا طاهراست:

زدست دیده و دل هر و فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری از جنسِ فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

هم نیزاین بیت از مولوی؛

جان گشاید سوی بالا بال ها
در زده تن در زمین چنگال ها

۹. فرهنگ دینی را باید گونه ای شبه فرهنگِ انگلی دانست که نخستین زیانش، خاموش کردن چراغ خِرَد در انسان است. این پنداره نادرست که ادیان، تمدن سازند، بر پایه گونه ای از وارونه خوانیِ تاریخ استوار است. تمدن هایی که در پی گسترش برخی از دین ها در گذارِ تاریخ پدید آمده اند، نتیجه مهار کردن آن دین ها و فرهنگ های آن ها در سده های پس از یورش و گسترش آن ها در آن سرزمین هاست و نه بازتاب آن ها. نمونه این چگونگی را در دین های عیسوی و اسلام در روم و ایران می توان دید. دین - هر دینی - تا زمانی که در جامعه حکم گذار است، بازتابی جز انسان ستیزی و ویرانی و نابودی ندارد. نگاه کنید به حکومت های اسلامی کنونی در ایران، افغانستان، عربستان سعودی، پاکستان و داعش در سوریه و عراق.

فرهنگ از نگــــاهی دیگر (۴)

www.akhbar-rooz.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست