سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

آه، آن زمستانها در زالتبومل! رابطه ی مارکس با خویشاوندانش در هلند-ترجمه ی:سامان



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۹ خرداد ۱٣۹۷ -  ۱۹ ژوئن ۲۰۱٨


                           
یادداشت مترجم: این مقاله به مناسبت بزرگداشت دویستمین سالگرد آموزگار انقلاب و فرزانه دوران ما و شیوهای که او زیست به خوانندگان محترم عرضه میگردد. معدود انسانهایی در تاریخ با آفرینش شگفتیها و کشف رازها جاودانه میشوند و مسیر بشریت را از این رو به آن رو میکنند. کارل مارکس یکی از برجسته ترین و شگفتی آفرینهای تاریخ انسان است. وی بر زمینه تمام دانش و تاریخ تمدن بشری بنیادی را گذاشت و تعریفی از انقلاب ارائه نمود که با تفکر و عملکرد پیشینیان تفاوت ماهوی دارد. و این میسر نمیشد بجز با کار طاقت فرسا و زندگی دشوار. او ثابت نمود که در دوره مدرن هر شورشی، هر قیامی و سقوطی، هر اعتراضی و مخالفتی الزاما وجهه انقلابی نداشته و به تغییر اجتماعی منتهی نمیشود. نه انقلاب امر اراده و تحمیل است و نه تودهها هر روز آماده انقلابند و به صحنه میآیند. او نشان داد که تلفیق دانش و جهان بینی جدید مبتنی بر تئوری خلاق همراه با گامهای سنجیده عملی در واقعیت تنها راه رهایی تاریخی و رمز موفقیت است.
کارل مارکس دویست سال پیش در تریر به دنیا آمد. بزرگترین تئوری در باره اقتصاد و اجتماع را وی در لندن و بروکسل نوشت، اما اوقات خوشی را در زالتبومل گذراند. چه چیزی او را به آنجا کشاند؟ یوست فرمولن از نامههای خود مارکس آن را نقل کرده و پای پیاده به سمت تریر برای شرکت در مراسم یادبود بزرگ او طی طریق میکند.
                                                                      ***
خانم ناشری از شهر هارلم هلند به نام چین ویلینک در سال ۱۸۳۹ کارل مارکس را فردی یافت که به او توجه کرده و به او بپردازد. در سری بیوگرافیهای اشخاص معروف معاصر به نام مردان مهم روزگار ما میخواست نامهای به نویسنده کارهایی چون مانیفست کمونیست (۱۸۴۷) و کاپیتال(که بخش اول آن سه سال قبل از انتشار کامل منتشر شده بود) بنویسد. کتاب چین ویلینک اولین طرح کتاب شناسانه کارل مارکس در هلند بود، مولف آن آرنولد کردایک یک روزنامهنگار و سیاستمدار لیبرال مترقی بود. او در یک پانویس اشاره میکند: «شاید تنها عده کمی بدانند، که یکی از وکلای محترم و همسران دو نفر از واعظین کلیسای اصلاح شده در میهن ما از وابستگان زنده مارکس هستند. کردایک اسمی از آنها نمی برد، اما منظورش آگوست فیلیپس و نانته رودهایزن- فیلیپس(فرزندان یکی از خواهران مادر مارکس) و نانته فان آنروی- پرسبورگ(دختر یکی از برادران مادر مارکس) است. آن مادر هنریته پرسبورگ بود، که در شهر نایمیخن در یک خانواده یهودی ثروتمند و تاجر قماش و پارچه به دنیا آمد و با یک آلمانی به نام هرشل/ هاینریش مارکس ازدواج کرد. کردایک در شرح زندگینامه (بیوگرافی) پیرامون اعضای خانواده هلندی و مارکس به چیزی بیشتر از رابطه ای استثنایی او با زالتبومل، جایی که بخش بزرگی از شجره خانوادگیاش زندگی می کردند اشاره نمیکند. خیلی پس از آن نیز مورخان و زندگینامه نویسان مارکس اطلاعات بسیار کمی پیرامون علاقه او به هلند و اقوام هلندیاش ارائه کردهاند. عدم آشنایی در هلند پیرامون رابطه پدرش با سرزمین مادریاش، النور دختر مارکس را نیز شگفت زده کرد. وقتی که هوادار او فرانس فاندرگوس در دهمین سالگرد مرگ مارکس در ۱۸۹۳ مقالهای پیرامون سالهای گذشته و اولیهاش انتشار داد، النور آن را به طور جامع توضیح داد. او خود نیز در جنبش سوسیالیستی فعال بود و نامهای طولانی در باره پیوندهای خانوادگی هلندی پدرش برای فاندرگوس فرستاد؛ او اشاره کرد و تاًکید نمود که وی «زبان هلندی آموخته و آن را می فهمید اما خوب صحبت نمیکرد».

خانواده فیلیپس در بازار زالتبومل

مارکس در ۵ ماه مه ۱۸۱۸ در تریر به دنیا آمد و بخش اعظم زندگیاش را در انگلیس بسر برد، اما ظاهراً تسلط خوبی بر زبان هلندی داشت. بدون شک این را مدیون مادرش است. فان هنریته پرسبورگ اظهار میدارد که مادر کارل در تمام طول زند گی خود هلندی صحبت میکرد. شوهر او هرشل مارکس پس از قبول غسل تعمید در حدود سال ۱۸۲۰ نامش را به هاینریش تغییر داد. ابن کار به طور اخص به یک دلیل عملی صورت گرفت. چرا که وی به عنوان یک وکیل یهودی نمی توانست به ریاست دادگاه تجدید نظر در شهر تریر ارتقاء یابد. چهار فرزندش نیز به عنوان آخرین هنریته غسل تعمید داده شدند. وی احتمالاً با پسرش کارل با ترکیبی از هلندی، آلمانی و لهجهای یهودی صحبت میکرد.
مارکس در هلند بیشترین تماس را با خانواده خواهر مادرش(خاله) صوفیا پرسبورگ داشت. او با یک تاجر ثروتمند تنباکو و سرمایه گذار به نام فیلیپس لیون ازدواج کرده بود و با هم در زالتبومل زندگی میکردند. آنها اجداد بنیانگذار کارخانجات فیلیپس آنتون و جرارد بودند

مارکس تا زمان مرگ عمویش لیون در سال ۱۸۶۶، به هنگام بازدید وی بطور دائم در منزل بزرگ خانواده فیلیپس در بازار زالتبومل اقامت می گزید. و این بازدیدها در نزد اعضای خانواده ثروتمندش آنچنان که برخی زندگینامه نویسان و مورخان ادعا نمودهاند، نیازی به خرج کردن پول نداشت. کارل احترام صادقانه و عمیقی برای عموی حدوداً بیست سالهاش قائل بود و آن را پنهان نکرد، از نامهای که به عمویش لیون پس از دیداری ظاهراً موفق در زالتبومل ارسال کرد چنین برداشت میشود:
عموی عزیز،
قبل از هر چیز باید بهخاطر محبت و مهمان نوازی که مجددا نسبت به من نشان دادی و اوقات خوشی که درخانه شما داشتم از تو سپاسگزاری کنم. به خاطر آن که گمان نکنی تملق می گویم، در اینجا تنها میخواهم نشان دهم که همجواری با مرد مجربی چون شما چه لذتی برای من داشت، از یک طرف انسانی که بدون تعصب و اصالت بیرون به تحولات جهان مینگرد، و از طرفی دیگر شعله و شور جوانی را حفظ کرده است(نقل قولهای مارکس ترجمه یان گیلکنس، باز هم در بومل بودم. مارکس و بستگان هلندیاش،IISG 1997).
مارکس همچنین دوست داشت که بهخاطر دختر خالهاش یعنی دختر لیون و صوفیا به زالتبومل بیاید. ساعات طولانی با او در کنار رودخانه وال و در آن شبهای سرد زمستان قدم میزد و کارهای خود را برای او میخواند. کارل و نانته بین سالهای ۱۸۵۳ ( نانته در آن زمان ۱۸ ساله بود) تا مرگ مارکس در ۱۸۸۳ دهها نامه به یکدیگر نوشتند.

دخترخاله عزیزم،
امیدوارم که نامهام از برلین به دستت رسیده باشد.، هرچند آن قدر بیعاطفه بودی تا از ستایش خود دست برداری، حتی با به خاطر آوردن کلامی از تشکر . حال جادوگر کوچولوی من در باره توجیه چنین رفتاری چه فکر میکنی؛ تو نمی دانستی که انبوه جمعیت مظلومان مرا احاطه کردهاند. و این که نیم لشکری از زیباییهای مدرن ناپایدار و زنان فضل فروش مخوف و روشنفکر مآب تمام تلاش خود را کردند تا مرا خر کنند؟ لیکن وظیفه تو نبود که مرا نجات دهی {...} اما علیرغم همه این حماقتها، صادقانه و کاملا جدی بگویم که خیلی از این نظر خوشحالم که دوباره هرچه زودتر ترا و تمام حلقه خانوادگی بوملی را ببینم. {...} و حال بدرود کوچولوی جذاب من، اصلا فراموش نکن: هدف تو شوالیه چارلز مارکس بود.
اگرچه برخی نامه های این چنینی لحنی پرشور دارند، و مطمئنا مارکس نسبت به زیبایی زنانه خیلی حساس بود، هیچ مدارکی وجود ندارند که دال بر رابطه او با نانته چیزی بیش از عشق افلاطونی بود ه باشد.

پول برای « آن پسر، کارل»

تمام این عشق و محبت به خویشاوندان هلندی مطمئنا جنبه کسب و کار نیز داشته است. کارل مارکس تمام عمرش وابسته به کمک مالی دیگران بود. از آنجایی که عمو لیون ثروتمند بود، برادر زادهاش همواره درب خانه او را میکوبید. این مسئله از آنجا پیش آمد که لیون در ۱۸۳۸ از زن برادرش هنریته اجازه نظارت بر میراث هاینرش مارکس را که ناگهان در آن سال وفات یافت کسب کرد. یکی از شرایطی که به هرحال مادر کارل به آن ضمیمه کرد، آن بود که از «پسر نانخور او کارل» به مدت کوتاهی نگهداری شود. لیون میبایست سهم کارل از ارثیهاش را در مقادیر کم بهطور قانونی به وی پرداخت نماید و او قطعاً نمی توانست، بنابر این در ۱۸۳۹ به برادر شوهرش نوشت: «پیش پرداختی از آنچه که انتظار دارد به هنگام فوت من دریافت نماید برایش در نظر بگیرید».
این مراتب و قرارها چند سالی نسبتاً رعایت شد. مارکس در بروکسل و پاریس به عنوان روزنامهنگار کار میکرد و سخت مشغول مطالعات اقتصادی سیاسی و تاریخی خود بود، و پس از هر ملاقات با عمویش مبلغ متوسطی گرفته دریافت میکرد. اما در ۱۸۵۰ با تبعید به لندن به آن پایان داد زیرا پس از انقلاب ۱۹۴۸ به عنوان «شورشی» نه در موطن خود و نه در بلژیک و فرانسه مورد استقبال نبود. در این میان او ازدواج کرد( با جنی فان وستفالن)، خانوادهای با جهار فرزند جوان و درآمدی بسیار کم و زندگی دشوار. موقعیت مالی وی چنان بد بود که به هرحال تلاش نمود تا عمویش با پرداخت مبلغی اضافی به عنوان پیش پرداخت ارثیه آن را بهبود بخشد. او این مسئله را با ذهنی مشوش و مضطرب با توجه به اعتراف خود در نامهای به دوستش انگلس نوشت: « مجبورم مثل یک گدا با زالتبومل تماس برقرار کنم». با این حال تلاش او شکست خورد زیرا وقتی به زالتبومل رسید، لیون برای سفری تجاری به بلژیک رفته بود و چند هفتهای دور از دسترس بود. کارل بدون پول برگشت. چندین هفته بعد همسرش حاملهاش را به همان منظور به هلند فرستاد، اما او هم دست خالی برگشت. درست قبل از رسیدن به لندن جنی به شوهرش نوشت:
به خاطر اثرات منفی انقلابات بر روی تجارت او و پسرانش، عصبانی از انقلاب و انقلابیون همه احساس خوشمشربی و خوشرویی را از دست داده بود. هر کمکی را رد و انکار میکرد، هنگام خداحافظی هدیهای برای کوچکترین فرزندم در دستم گذاشت و دیدم که برایش سخت بود که دیگر نمیتواند چیزی به من ببخشد. هنگامی که او را ترک میکردم پیرمرد هیچ نظری پیرامون وضعیت روحیاش نداشت. با نومیدی بسیار به سمت خانه بازگشتم.

زمستان در بومل

علیرغم همه این تنشها وی برای دیدن رودخانه وال در آن شهرک ماند. و از آن دوره نیز نامهها و وقایعی موجود و قابل ذکرند که به نظر میرسد تاثیراتی بر وابستگان هلندی داشتهاند.
او بخشی از زمستان ۱۸۶۳-۱۸۶۲ را در زالتبومل گذراند. یک حمله ناگهانی سیاتیکی(احتمالاً) و تاولهای وحشتناک او را مجبور کرد تا به طور غیرقابل پیشبینی مدتی طولانی در آنجا بماند، اما از نامههایی که خودش ، لیون و نانته برای جنی در انگلستان فرستادند، بر میآید که تاخیر اجباری زیاد هم دراماتیک نبود. مارکس علیرغم وضعیت فیزیکی خود به مطالعاتش برای آنچه که بعدها کاپیتال نام گرفت به طور پیوسته ادامه کار داد.
در سال ۱۸۶۳ بالاخره مادرش هنریته درگذشت و مارکس به بقیه ارثیهاش دسترسی پیدا کرد.
میزان مبلغ پرداختی مایه نومیدی او شد، اما برای رفع مشکل مالی در برخی زمینهها کافی به نظر میرسید. دیگر هر ملاقات او در زالتبومل به منظور تقاضای پول نبود.
رابطه گرم با خانواده هلندیاش و بالاخص با زالتبومل با توجه به نامهای که از لندن در سرمای شدید ۱۸۶۴-۱۸۶۳ به خانوادهاش نوشت، ضمن نگاهی به گذشته در مورد اقامت طولانیاش در آنجا به بهترین وجهی این موضوع را برجسته میکند: « آه، سال پیش در این موقع چه شادی بخش بود». او تصمیم گرفت با همان کلماتی که در سال ۱۸۶۱ در نامهای به نانته به کار برده بود بنویسد: « گاهی آرزو می کنم که دوباره در بومل باشم».

نقل از: مجله تاریخ هلند ۳ آوریل ۲۰۱۸

سامان
ژوئن ۲۰۱۸- هلند


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست