سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

"سریال شهرزاد" و بازتولید قدرت!


س. شیفته


• سریال مورد استقبال "شهرزاد" با سناریونویسی و کارگردانی آقای فتحی، سرانجام با این پیام پایان گرفت که اقتدار برحق است و قدرت همچنان پابرجا! این سریال روبرو با اقبال عمومی، متاسفانه هرچه پیشتر آمد بیشتر و بیشتر در راستای تسلیم طلبی قرار گرفت و در آخر نیز با تعظیم به قدرت بود که تمام شد. "سریال شهرزاد" بخاطر بهره بردن از استعدادهای هنری قابل احترام جذبه بالایی پیدا کرد، اما بدآموزی های خطرناکی هم با خود داشت که از آنها نباید گذشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۹ خرداد ۱٣۹۷ -  ۱۹ ژوئن ۲۰۱٨



سریال مورد استقبال "شهرزاد" با سناریونویسی و کارگردانی آقای فتحی، سرانجام با این پیام پایان گرفت که اقتدار برحق است و قدرت همچنان پابرجا! این سریال روبرو با اقبال عمومی، متاسفانه هرچه پیشتر آمد بیشتر و بیشتر در راستای تسلیم طلبی قرار گرفت و در آخر نیز با تعظیم به قدرت بود که تمام شد. "سریال شهرزاد" بخاطر بهره بردن از استعدادهای هنری قابل احترام جذبه بالایی پیدا کرد، اما بدآموزی های خطرناکی هم با خود داشت که از آنها نباید گذشت.
گرچه با نگاهی دقیق به چند و چون سیر سناریو می توان جای پای قدرت پرستی را در سراسر متن آن دید، ستایش قدرت اما در آخر داستان است که تماشایی تر از هرجای دیگر می شود! آنجایی که با بازگشت "شیرین" به ریاست، "حق" به "حقدار" می رسد تا اقتدار با مچاله کردن عشق رو به آسودگی بگذارد و جشن کامیابی راه بیندازد! در این سریال سراسر مهیج، عشق نه روح داستان که فقط دکوری رمانتیک برای سناریوست. همه حرف خالق این اثر حدوداً ۷۰ قسمتی را در این می توان خلاصه کرد: عشق فدای قدرت!
خشونت بی اندازه در سریال، وجه منفی دیگری از آن است. گرچه حاد بودن کشت و کشتارها را می توان ناشی از شدت جنگ قدرت دانست و لذا تا حدودی پذیرفتنی، اما نه دیگر آنهمه افراط در به قتل رساندنها که جناب سناریونویس به خرج دادهاند. انگشت گذاشتن آقای فتحی در این سناریو بر پیامدهای ناگزیر جنگ قدرت مانند خشونت ورزی، رقابت بی رحمانه و حذف رقیب بهر قیمت بجای خود درست است، اما این جای سئوال ندارد که چرا باید مثل آب خوردن آدم کشت و سراسر سریال را تبدیل به نمایشی از انتقام جویی و گانگستر بازی کرد؟ بسیاری از مرگهای این سریال غیرقابل توجیه اند!
اننقاد اصلی به این سریال اما همانگونه که گفته شد، آنجایی است که "شهرزاد" میهمان مراسم بازیافتن اقتدار "دیوان سالارها" و بازتولید قدرت می شود. حضور منفعلانه این سمبل عشق در چنین جشنی را چیز دیگری نمی توان نام نهاد مگر رفوزگی خود سناریو! آخر چرا "شهرزاد" نتواند "فرهاد" را در آن گریز ناگزیر پایانی سریال همراه باشد و یا دستکم نخواهد که در اعتراض به وضع موجود در آن مراسم شرکت نجوید؟ به کدام دلیل "شهرزاد" نباید با فرهاد می رفت تا سوسویی شود از نیروی عشق در آن ظلمات قدرت و خشونت و چرا حاضر به مشارکت در جشن نشد تا حداقل حرمت عشق سر جای خودش بماند؟
اما سناریو نباید با هیچکدام از این دو حالت تمام می شد زیرا دغدغه سناریو نویس نه دفاع از قدرت عشق که وصف ستایش قدرت است! اصل، بر چیرگی قدرت است و بازتولید آن! من این نکته را در همان نقد فصل اول این سریال که در آرشیو "سایت اخبار روز" قابل دسترس است نشان داده بودم. (۱) اکنون اما در ادامه همان نوشته باید اضافه کنم که دو فصل بعدی این سریال، بیش از پیش نشان داد که متاسفانه قدرت و خشونت بدجوری ذهن آقای سناریونویس و کارگردان را به خود مشغول کرده است. نوع نگاه خالق این سریال نگاه تاییدآمیز نسبت به قدرت و خشونت است و نه انتقاد از آنها!
بدتر از همه اما اینکه همان واپسین قسمت سریال، نه فقط تن دادن "شهرزاد" عاشق پیشه به نفس قدرت را به نمایش می گذارد بلکه نمایشی می شود از بازگشت قدرت در شکل اقتدارمنشانه آن. این را در سخنرانی غرای "شیرین" خانم می توان دید! او در نطق خود و با تکبر تمام قدرت خاندانی خود را به رخ همه بازماندگان دوران اقتدار "بزرگ آقا" می کشد و با بزرگداشت یاد پدر و عمه درگذشته خویش، لزوم اطاعت این جماعت را از "دیوان سالاران" به آنان یادآور می شود!
و اما چیست معنی بوسه زدنهای جانانه "صابر" بر آن انگشتری "بزرگ آقا دیوان سالار" جز جوشش همان نگاه شیفتهوار به قدرت که در سراسر سناریو موج می زند؟! "صابر" که در طول سریال نماد ایستادگی در برابر شکنجه و به خطر انداختن جان خود در راه عشق است، تا به آخر کار می رسد لب بر سمبل قدرت می فشارد و با همه وجودش مهر "خاندانی" را می بوید! آیا این تصادفی است که جناب کارگردان ایفای نقش شخص عاقبت خوش در این سناریو را برای پسر واقعی خود رقم زده است؟ آیا همین خود، نوعی از برآورده شدن آرزوهای فروخفته ایشان نیست؟!
"فرهاد" قلمزن در این سناریو – بجای آن تیشه زن مشهور در "فرهاد و شیرین" معروف!- از عشق شروع می کند اما با گیر کردن در زنجیره توطئه های قدرت، نهایتاً در آتش کینه می سوزد. "فرهاد" که با شعر و ادب علیه ستم سیاسی حاکم بر خاسته بود تا کارش به ناگزیری در روآوردن به گلوله می کشد تیر را فقط در راه انتقام جویی فردی مصرف می کند! او با خالی شدن از انگیزه عشق، در حد کسی قرار می گیرد که انگیزه ای ندارد جز انتقام کشی از "قباد". سناریو طوری پایان می گیرد که این عاشق گیر افتاده در بازی قدرت، عملاً بدل به بازیگری می شود در خدمت جابجایی مهرههای قدرت!
اگر "فرهاد" و "شیرین" این سناریو در انتقام گیری از حریف است که بهم می رسند، ببینیم اما "نصرت" کیست و چه سرگذشتی پیدا می کند؟ او یک حرفه ای نقشه کش است که هر کاری را می کند تا موقعیت فرزندش "قباد" در جایگاه قدرت حفظ و تثبیت شود. کسی که از هیچ توطئه و قتلی در رسیدن به هدف قدرت ابا ندارد. کسی که وقتی هم می فهمد همین "قباد" در سر به نیست شدن معشوق او دست داشته است، بخاطر قدرت طلبی بر چنین گناه بزرگی چشم می پوشد. او عشق را در معامله با قدرت به رایگان می فروشد، چون در این سناریو، جایی برای درنگ بیشتر بر ارزش عشق نیست.
"جناب سروان" لندوهور و "اکرم بوربوران" موذی بدبخت، این هر دو برخاسته از پایین ترین طبقات جامعه که تحقیر شده های خاندان "دیوان سالار" اند، مظهر انتقام بر پایه عقده طبقاتی معرفی می شوند! یکی قدرتش را از لباس و مقام خود در شهربانی می گیرد و دیگری خدمتکاری که تنها سلاح وی سر درآوردن های اوست از اسرار قصر اربابی. آنها همدیگر را باز می یابند تا در عقد "عشقی" فاقد حس انسانی از "دیوان سالار"ها انتقامی مشترک گیرند. از چه راهی اما؟ با حذف "قباد" و رسیدن ارث دروغین "دیوان سالاری" به پسرک نامشروعی که "اکرم" از وی دارد. اما آنها نفهمیده اند که در جایگاه قدرت برای آنها که از اصالت اربابی بی بهره اند جایی وجود ندارد!
"قباد" اما که در این سناریو نمایه ای از چندین دگردیسی شخصیتی است، چیزی که توضیح آن از نظر روانشناسی شخصیت به این راحتی ها هم نمی تواند باشد که سناریو نویس گمان دارد، فردی است از یکسو شیفته عشق و از دیگرسو گرفتار قدرت. قدرتمداری در نهایت بینوایی! چرا؟ چون مطابق منطق سناریو از تبار "دیوان سالار" نیست و سرگردان بودنش میان عشق و قدرت هم ناشی از همین دوگانگی! "قباد" را در بیشترین بخش سناریو فعال در عرصه قدرت می بینیم و منفعل در زمینه عشق. در اولی مستعد تن دادن به رذالت هایی که او را وسوسه می کند و در دومی اما آدمی تماماً احساساتی.
"قباد" فقط در آخرهای ماجراست که تصمیم می گیرد تا از خیر قدرت بگذرد و گردن به فرمان عشق نهد. اما از آنجا که قصد شنا در خلاف جهت آب کرده است باید درهم بشکند و از میان برخیزد! مگر سناریو بر این نیست که قدرت را نمی شود کاری کرد؟! پس گلوله جفا قلبش را می شکافد تا وی با گوش سپردن واپسین به نجوای "شهرزاد" قطره قطره آب شود و جان بسپارد. در اینجا هم غلبه نهایی باز با قدرت است و عشق حتی در جلوه متناقض اش حداکثر نقشی میرنده به خود می گیرد بی هیچ کمترین پویایی در بروزش. سناریو نویس، چیرگی را فقط برای قدرت می خواهد!
در این سناریو تنها "شهرزاد" است که نماد عشقی است عقلایی و توانایی هایش هم ناشی از هماهنگی قلب و مغز آدمی. اما ببینیم سر او چه بلایی می آید؟ جدا از نوساناتی که از "شهرزاد" عاشق در طول سناریو می بینیم، در پایان سریال اما او دست بسته ای است در برابر قدرت و ناگزیر از تمکین و تسلیم به آن. سناریو وی را از الهه رازآلود عشق بدل به مادری معصوم می کند و در همان حال اما باز یک خدمتگزار برای "دیوان سالار"ها! "شهرزاد" با "اکرم" درگیر خطر اعدام وارد معامله می شود تا او را وادار به گذشتن از حق مادری کند فقط برای آنکه "شیرین دیوان سالار" دارای فرزند شود!
آیا همین بود حق "شهرزاد" عاشق؟ آیا او می بایست بخاطر مصالح قدرت تا این اندازه وسیله و واسطه قرار می گرفت؟! اگر در داستان رمانتیک "هزار و یک شب" تاریخی، این سلطان است که در برابر رویا پروری های "شهرزاد" قصه گو عقب می نشیند، در این سریال اما "شهرزاد" محکوم است به گردن گذاشتن به فرمان قدرت و تنها دلخوشی اش اینکه "کبیر" را رها کرد و "امید"ش را باز یافت! او در سیمای "مادر"ی غریب تصویر می شود کز کرده در کنج با نگاه به قناری اسیر در قفس! این آیا نوعی از خود محکومی برای عشق نیست؟!
سناریو نویس – کارگردان "سریال شهرزاد" ترکیبی است از استعداد هنری و اندیشه های مغشوش با مایه هایی قوی از ویرانگری. ایشان شکست عشق را می خواهند و فتح قدرت را. درزمره آنانی که تمکین به اقتدار را بر می گزینند. آقای فتحی که خود با سیاسی کردن سریال تنظیمی شان راه را باز کردهاند تا در باره اثرهنری شان قضاوت سیاسی شود، پس بهتر است این قضاوت را هم بشنوند. نه آن پایان های الکی خوش بیشتر فیلم های پیش از انقلاب سینمای ایران و نه اینهمه ترویج تسلیم طلبی در برابر اقتدار و تولید ناامیدی در مبارزه با قدرت!
براستی که صد افسوس از بکار رفتن استعدادهای رویاپردازانه هنری کشور در خدمت یاس و تسلیم! کاش سناریو نویس – کارگردان " سریال شهرزاد" که آشکارا تحت تاثیر فضاهای شومی همچون دهه جنگ و قتل عامهای ۱٣۶۰ و متاثر از شرایط یکه تازی قدرت در آن سالها هستند، می کوشیدند از آن دیروز عبور کنند و بجایش اندکی هم از حال و هوای تازه امروز جامعه الهام بگیرند. الهام از فروریزی ترس در مردمان این زمان و خیزش های اعتراضی در جامعه علیه قدرت حاکم!

س. شیفته
سی ام خرداد ۱٣۹۷ برابر با ۲۰ ژوئن ۲۰۱٨

۱) "چیرگی قدرت و خشونت در سریال "شهرزاد"!
www.akhbar-rooz.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست