گفتگوئی فلسفی با صالح نجفی
زمین فوتبال و تجربه ای که مختص راهپیمائی سیاسی است
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۵ مرداد ۱٣۹۷ -
۶ اوت ۲۰۱٨
*در زمین فوتبال تجربهای را از سر میگذرانیم که مختص راهپیماییهای سیاسی است
گفتگو از: بهاران سواری
فوتبال امروز دیگر همان بازیای نیست که در کودکی با یک توپ پلاستیکی در زمینی که دروازههای آن با یک خط گچی سفید مشخص میشد، دنبال میشد. فوتبال امروز تبدیل به صنعتی شده که ارتباطی تنگاتنگ با سیاست و اقتصاد دارد و نهادهایی مثل فیفا و کنفدراسیونها عملا در جهانیسازی و چه بسا گسترش بازار آزاد آن نقش بازی میکنند. با این همه نقش ویژه تماشاگران و برابریخواهی که در ذات این بازی نهفته است همچنان این بازی را محبوبترین ورزش در میان مسابقات ورزشی نگاه داشته و بعضا در همین زمین مستطیل شکل شاهد حرکاتی خلاقانه از سوی برخی بازیکنانش هستیم که تمامی نقدها و معایب این شکل از بازی را در سایه فرو میبرد. شاید درست به همین دلیل است که میتوان گفت فوتبال هنوز فوتبال است.
صالح نجفی (پژوهشگر حوزهٔ فلسفه و مکاتب انتقادی، مترجم و ویراستار آثار فلسفی) در گفتوگو با خبرگزاری کار ایران (ایلنا) از چرایی و چگونگی تمرکز اقتصاد و سیاست بر فوتبال و سلبریتزه شدن این بازی و اکتهای سیاسی و اجتماعی سلبریتی بازیکنان آن میگوید. مشروح این گفتگو را در اینجا میخوانید:
امروز دیگر در کوچهها خبری از بازی فوتبال بچهها نیست چون آنها با ثبتنام در باشگاهها و مدارس فوتبال این ورزش را دنبال میکنند و اغلب میخواهند فوتبالیست حرفهای شوند. چرا هیچیک از رشتههای ورزشی همهگیری فوتبال را ندارند؟ آیا تمرکز رسانه بر این ورزش است که آن را محبوب کرده یا اقتصاد آن؟
اجازه دهید پاسخ را از تجزیهی شماتیک خود فوتبال آغاز کنیم تا ببینیم با چه پدیدهای مواجهیم. در بحث از فوتبال پیش از هر چیز باید به مفهوم بازی فکر کرد و به این سوال پاسخ داد که فوتبال در میان سایر بازیها چه ویژگی خاص یا منحصربهفردی دارد. باید بررسی کرد که بازی چیست و چه ویژگیهایی یک پدیده را به بازی تبدیل میکند و نسبتش با انسان چیست و از این طریق پی برد که چرا فوتبال به عنوان یک بازی اینقدر محبوب است و چه خصلتهایی دارد که رسانه و اقتصاد بازار و دولتها و شرکتها روی آن سرمایهگذاری میکنند؟
البته این قبیل سوالات معمولاً مثل سوال مرغ و تخممرغ است و خیلی سخت بتوان فهمید چهوقت فوتبال محبوبترین بازی ورزشی شده است؟ شاید این ورزش از ابتدا به دلایل تاریخی و ماهوی محبوب بوده و رسانهها هم برای سرمایهگذاری روی آن اقدام کردهاند. بخش زیادی از محبوبیت، اهمیت و تاثیرگذاری فوتبال بهخاطر «بازی» بودن آن است و اینکه چرا این بازیِ خاص مردمپسند شده، باید در مرحلهی بعد مورد توجه قرار گیرد.
خیلی از کارهای ما در حکم وسایلی هستند برای رسیدن به اهدافی بیرون از آن وسایل، که یونانیها از این فعالیتها تحت عنوان «پوئسیس» به معنای تولید کردن نام میبردند. وقتی چیزی تولید میکنیم، ارزشِ مجموعه کارهای انجام شده و وسایل و ابزار تولید، از محصول نهایی میآید. ممکن است در حین تولید یک محصول دست به کارهایی بزنیم که لذتی نداشته باشند، اما در نهایت اگر آن محصول خوب و مفید از آب درآید، احساس میکنیم این کارها به زحمتش میارزید. یکسری کارها هم انجام میدهیم صرفاً برای خود آن کارها و غایت و نهایتی بیرونی برایشان در نظر نمیگیریم. یونانیها به این قبیل کارها «پراکسیس» میگفتند. یعنی کاری که برای کار دیگر انجام نمیشود و هدف فقط انجامدادن خود آن کار است. شق سوم کار را فیلسوف ایتالیایی “جورجوآگامبن” تعریف کرده است. کارهایی که نه هدفی در خود دارند یا به تعبیر ارسطویی غایت فینفسهاند (پراکسیس)، و نه وسیلهای در خدمت هدفی بیرون از خود (پوئسیس). این کارها از مقوله «ژست»اند و وقتی از ژست صحبت میکنیم یعنی وسیلهای که هیچ هدفی ندارد، خودش هم هدف نیست و یک وسیلهی محض یا وسیلهی بیهدف است. میتوان دربارهی مجموعهیبازیها نیز همینطور فکر کرد. وقتی کسی ورزش میکند سختیها و مرارتهایی به تن تحمیل میکند تا به اهدافی مثل تندرستی و سلامتی، یعنی اهدافی بیرونی برسد. در زبان عربی ورزش به معنای «ریاضت» است، یعنی سختیای که تحمل میشود چون فایده دارد. اما، در یک مفهوم خاص، فوتبال نوعی بازی ورزشی است که به اعتبار بازیبودنش مورد توجه و محبوب است و این موضوع ارتباطی ندارد به هدفهایی مثل برد و باخت که برای آن میشماریم.
البته در فوتبال، مثل همهی بازیهای ورزشی که بهاصطلاح به مسابقه تبدیل شدهاند، باید رکن دومی را هم در نظر داشت: عنصر رقابت. میتوان انواع و اقسام بازیهایی را تصور کرد که رقابتی در آنها جریان ندارد، ولی لذت بردن و مرارت کشیدن و دیگر عناصر بازی را دارند. آنچه مسابقات ورزشی را از دیگر بازیها متمایز میکند همین رقابت است و باید دید فوتبال، به عنوان شکلی از رقابتکردن، چه نسبتی دارد با دیگر بازیهای رقابتی و حتی تجربههای رقابت بیرون از قلمرو بازی. و اینکه چرا این رقابتِ خاص اینقدر جذاب و خواستنی شده است؟
در مورد مفهوم رقابت باید توجه کرد که قلمرو مشخصی از فعالیتهای بشری، جدا از بازیها، کاملاً رقابتی شده است و همهچیزش بر این مدار تعریف میشود. این قلمرو فعلاً قلمرو اقتصاد است که در جهان امروز با تعریف اقتصاد بازار آزاد و سرمایهداری شناخته میشود. در اینجا یک وجه اشتراک گمراهکننده بین فوتبال و مسابقات ورزشی، و نظام سرمایهداری وجود دارد. ما در جهانی زندگی میکنیم که سعی دارد بگوید آنچه در بین حیوانات به نام تنازع بقا شناخته میشود، در مورد حیوان خاصی مثل انسان، باید بهصورت رقابت تجربه شود در غیر این صورت انسانها برخوردهای خشونتآمیز با همدیگر خواهند داشت و بهتر است نظام مبتنی بر بازار آزاد را بهجای نظام مبتنی بر جنگ و تخاصمهای تنبهتن و حتی سیاسی بگذاریم. درواقع میخواهند به ما بقبولانند که خوب است همه با هم رقیب اقتصادی باشیم، بهجای اینکه دشمنان فیزیکی همدیگر باشیم و حذف فیزیکی همدیگر را بخواهیم. بهظاهر در قلمرو بازار ما حذف فیزیکی کسی را نمیخواهیم و کاری به جغرافیا نداریم، چون این قلمرو مرز نمیشناسد. میگویند رقابت اقتصادی در بازار آزاد در نهایت به نفع انسانهاست چون بیش از گذشته به انباشت ثروت منجر میشود. اما خود این مسأله از تناقضهای نظام سرمایهداری است. ما در سیستمی زندگی میکنیم که قدرت تولید ثروتش از تمام نظامهای اقتصادی و اجتماعی پیش از خودش بیشتر است، اما به همان اندازه هم فقر و نابرابری ایجاد میکند. مسلماً وقتی از فوتبال هم در چارچوب نظام سرمایهداری صحبت میشود، این ورزش از یوغ سرمایه آزاد نیست. با وجود تمام بازیهایی که تماشایی و جذاباند، در نهایت مشخص است که سهام یا امتیاز فلانباشگاه را، برای مثال، یک شیخ عربنشین خریده یا درآمدهای حاصل از حق پخش بازیها انحصاری است. در این میان پاسخ به این سوال ماجرا را حساس میکند که این قضایای انحصارطلبیِ حق پخش و سهام و امتیاز باشگاهها چقدر به ماهیت خود فوتبال مربوط میشوند و چقدر به ماهیت سرمایهداری؟ برای پاسخ باید دنیایی را تصور کرد که در آن همهچیز بر مدار رقابت بهسبک بازار آزاد نگردد و روابط را در فرمهایی تعریف کرد که کالاها در آن تعیینکننده نباشند و بعد، دوباره به فوتبال فکر کرد؛ یعنی فوتبال را منهای حق پخش، منهای سهام و امتیاز باشگاهها و خرید و فروش بازیکنان دید. سوال جدی این است که آیا میتوان به رقابت، به عنوان یکی از ارکان فوتبال و بازیهای دیگر، فکر کرد و در ضمن این رقابت را از قید رقابتهای اقتصادی آزاد کرد؛ یا نه فوتبال دربست در خدمت سرمایه و بازار است؟
مدتی پیش در برنامهی نود بحثی مطرح شد دربارهی پیشرفت تیم پرسپولیس و کارشناسان به نکتهی جالب توجهی اشاره کردند. معمولاً وقتی از بازیکنان میپرسند چرا تیم افت کرده، پاسخها اقتصادی است؛ اینکه ما قرارداد داریم ولی چندماه است حقوقمان پرداخت نشده. انگار مسأله بهنوعی موضوع کارگری است و بازیکنان تحت فشار اقتصادیاند، درحالیکه شرایط آنها هیچ ربطی ندارد به زندگی یک کارگر که چندین ماه حقوق نگرفته و دچار مشکل امرار معاش است. برای بازیکنان فوتبال زندگی مرفهی تعریف کردهاند و اینجا بحث، بحث تجملات است. اما در برنامهی نود، با وجود اینکه تا حدی ایدئولوژیک است، صحبت شد که باشگاه پرسپولیس با مدیریت برانکو یا به هر علت دیگری تبدیل به تیمی شده که بازیکنانش از بازیکردن با همدیگر و روابطی که در زمین تعریف میکنند، لذت میبرند. یعنی انگار توانستهاند غلبه کنند بر مرارتی که میکشند تا به هدفی بیرون از بازی برسند. این ایده در نوع خودش جالب است و باید پرسید آیا میتوان در فوتبال به شکلی از رقابت و بازی رسید که لذتی همراه بیاورد که در شکلهای دیگر بازی یا مناسبات نظام سرمایهداری میسر نیست یا کمتر محقق میشود؟ این موضوع را میتوان چه در نقد فوتبال و شکل فعلی بازیکردن آن و چه در دفاع از فوتبال بررسی کرد. به دنبال کارکرد رقابت باید توجه کرد که یکی از نمودهای رقابت دقیقاً جنگ است. بله، در هر رقابتی موضوع برد و باخت مطرح است، منتها در شکلی از رقابت دقیقاً به چشم دشمن به رقیب نگاه میشود و در مورد فوتبال این قضیه خیلی جدی، و شاید شدیدتر از سایر ورزشهاست.
حتی بیشتر از ورزشهای رزمی که به نوعی جنگ تنبهتناند؟
به یک علت بله، در فوتبال ایدهی جنگ قویتر است چراکه در فوتبال ایدهای مدرن از جنگ داریم. داستان این است که در تمام بازیهای رزمی اعم از کشتی و بوکس و ورزشهای رزمیِ شرق دور، تصور از جنگ، دقیقاً جنگ تنبهتن است، یعنی گلاویز شدن که بدویترین شکل جنگ است. در فوتبال، و کلاً در ورزشهای با توپ، جنگی را شاهدیم که یک درجه مدرنتر شده و مستقیم با جسم کار ندارد. در اینجا فوتبال شباهتهایی هم به بسکتبال پیدا میکند و با ورزشهایی مثل والیبال و تنیس متفاوت است. چراکه در فوتبال، دو طرف بازی میتوانند وارد زمین حریف شوند و به این معنی این یک جنگ مدرن، یا حتی پستمدرن است که در آن، بازیکنها دائماً در حال تصرف زمین همدیگر و فتح دروازهی طرف مقابلاند.
فوتبال از اساس یک وجه کاملاً سیاسی دارد. نه به معنای قاطیشدن سیاست و فوتبال، بلکه بهحکم ماهیت این بازی. سیاست قلمرو تعیین دوست و دشمن است و در تعاریفی که کارل اشمیت از این قلمرو داشته میتوانید حذف فیزیکی دشمن را هم فرض بگیرید. منتها اقتصاد سعی میکند از مفهوم رقابت سیاستزدایی کند. وقتی به فوتبال بهمثابهی جنگی با حضور داور فکر میکنیم، وجه سیاسی داستان پررنگتر هم میشود، چراکه انگار پای عوامل بسیاری برای برندهشدن در میان است. وسایلی که بعضاً غیراخلاقی هم خوانده میشوند. مثل استفاده از دست که اصلاً کار اشتباهی نیست و به کلکی جنگی میماند. به این معنا حرکت مارادونا حرکتی غریب بود؛ نشانی از ارادهی معطوف به بردن و تعریفکردن میدان فوتبال به عنوان میدان جنگی که بُعد سیاسیاش بیشتر از حد تصور است. کسانی که فوتبال بازی میکنند گاهی باید قدرتهایی را ببرند که بهناحق در حوزههای دیگر از قبل برندهاند و اینجا تنها قلمروییست که برنده را از قبل نمیتوان تعیین کرد، حتی اگر بردن به قیمت حرکتی باشد که در قوانین فوتبال خطا بهحساب میآید. همین که داور متوجه این بهاصطلاح خطا نشده، نشان میدهد حقِ طرف بوده و میل او به برد نتیجه را تعیین کرده است. فوتبال، به این معنا، میدان مدرنی است که آدمها در آن با همدیگر میجنگند.
وابستگی خاص فوتبال به سرمایه، دولت یا بنگاههای اقتصادی از کجا و چرا به وجود آمده؟
شاید علت این است که فوتبال یعنی یک زمین و یک توپ و ۲۲ نفر که دنبال این توپ میدوند و این تعداد بازیکن یک رکورد در میان سایر بازیهای ورزشی است. خیلی از ورزشها تکنفرهاند و در والیبال و بسکتبال و هندبال هم تعداد بازیکنها کمتر است. فوتبال از جمعیترین بازیهایی است که میتوان تصور کرد و از این جهت اگر بخواهیم قرینهی آن را مثلاً در فعالیتهای هنری پیدا کنیم دو مدیوم مشابه داریم، یکی سینما و دیگری معماری. حتی رابطهی بین مربی و بازیکنان را میتوان با کارگردان و بازیگران، و معمار بنا و دستاندرکاران ساختوساز مقایسه کرد. این شباهت تصادفی نیست، چراکه معماری و سینما هم کاملاً وابسته به سرمایهاند و هرقدر هم کسی خلاق باشد، اگر نتواند سرمایه جور کند نه بنایی که طراحی کرده ساخته میشود و نه فیلمی که در ذهن دارد. این فرق میکند با کسی که یک ساز دست میگیرد و مینوازد یا داستان مینویسد یا مجسمهسازی که با گل و چوب و سنگ کار میکند.
از حیث رابطهی فوتبال با سرمایه، باید به باشگاههای چندملیتی و حق پخش بازیها فکر کرد. بارها بحث شده که فلانباشگاه بازیکنانی از چندین و چند ملیت به خدمت گرفته است و دیگر تعلق داشتن به کشور یا ملیتی خاص مسخره است. دیگر گفتن اینکه بارسلونا یک تیم اسپانیایی و بایرنمونیخ تیمی آلمانی است، معنایی ندارد. در همین مسأله هم وجهی از تمرینِ برابری وجود دارد که ما را درگیر فعالیتی مشترک و جمعی میکند که در آن دیگر رنگ پوست و زبان و مرز معنای پررنگی ندارد. اما باید توجه کرد که مرزها را به دو شیوه میتوان برداشت: یکبار با تجربههای رهاییبخش چپ و انترناسیونالیستی و یکبار از طریق بازار آزاد، که در خود فوتبال هم هردوی این رگهها وجود دارد. فوتبال بهلحاظ ارتباط با دولتها، رگههای ناسیونالیستی و هویتطلبی در خود دارد که در قالب تیمهای ملی خود را نشان میدهد. مثلاً در ایران مدام این گفتهی ایدئولوژیک را میشنویم که استقلال و پرسپولیس در بازیهای آسیایی حکم تیم ملی پیدا میکنند و این اشتباه است. اگر من استقلالیام در بازیهای آسیایی هم باید از باخت پرسپولیس خوشحال شوم.
چه چیزی در ذات فوتبال هست که موجب میشود بیشتر طبقه و لایهی پایین و نیز طبقهی متوسط به آن علاقه داشته باشند؟ آیا میتوان گفت فوتبال ورزش افرادیست که انگیزهی ارتقای منزلت و مرتبه اجتماعی در آنها پررنگ است؟
انگیزهی ارتقای اجتماعی حتماً با فوتبال گره خورده است و خیلی مثالها میتوان برای این موضوع زد. شاید یکی از مثالهای جذاب فیلم مسافر مرحوم کیارستمی است که در آن یک کودک شهرستانی تمام زندگیاش را میگذارد تا برود و یک مسابقهی فوتبال را از نزدیک تماشا کند. البته که از پیرامون به مرکز آمدن و تلاش برای ملحقشدن به یک جمع و فعالیت جمعی مهم است، اما چرا این تلاش به انگیزهی دیدن فوتبال گره میخورد، و نه ورزشی دیگر. کودک قهرمان فیلم در حال پرسهزدن در ورزشگاه به کودکانی برمیخورد که مشغول شناکردناند و بین او و این بچهها تنها یک شیشه فاصله است. بهطرز معناداری این شیشه اشارهایست به شکلی از اختلاف طبقاتی که نشان میدهد در واقعیت همه در یک سطح حضور و بروز داریم، اما دیواری بین ماست که تازه آنطرفش را هم میبینیم و با اینحال از هم جداییم و دست طبقهی پایین هرگز به بالاییها نمیرسد.
ذات فوتبال از ابتدا برابریخواهانه است. کسی که تنیس بازی میکند یا اسکی و…، به ورزشی مشغول میشود که برای تجربهکردنش از ابتدا باید پول خرج کرد، اما برای فوتبال فقط یک زمین و یک توپ پلاستیکی کافیست. بنابراین، بهشرطی که لذتبردن مطرح باشد، انگیزهی کسانی که فوتبال بازی میکنند نه انگیزهی ارتقای اجتماعی، بلکه اجرای برابری از همان لحظهیشروع بازی فوتبال است. از این منظر، فرق است بین نگاهی که هدفش ارتقای اجتماعی است و رسیدن به برابری با کسانی که بالاترند، و نگاهی که این برابری را پیشفرض میگیرد و فوتبال را بازیای میداند که از همان آغاز ثابت میکند همه با هم برابرند. در فوتبال هردوی این ابعاد وجود دارد؛ هم خواهش ارتقای اجتماعی و هم خواهش اجرای برابری از همین لحظهی حال. خواهش ارتقای اجتماعی اتفاقاً چیزیست که رگهی برابریخواهانهی فوتبال را زایل میکند و این بازی را به راهاندازی مدارس فوتبال و باشگاههای چندملیتی و… میکشاند، که یعنی باز پول پرداخت کردن و ساخت و پاخت. در مقابل، به محض اینکه مشغول فوتبال شویم و لذت ببریم (البته نه لذتی که ناشی از سلبریتیشدن و ارتقای اجتماعی است)، هستهی برابریخواهانهی فوتبال را به اجرا گذاشتهایم.
از حیث رابطهی فوتبال با جامعه، چه تفاوتی بین ایران و کشورهایی که فوتبال پیشرفتهتری دارند، مثل آلمان و فرانسه و ایتالیا، وجود دارد؟
جنس این رابطه را میتوان مقایسه کرد با جنس رابطهای که سینما در این کشورها دارد. شباهتهای خیلی محرزی دیده میشود. برخوردی که کن لوچ با فوتبال در فیلمهایش دارد و دست روی بخش رهاییبخش و برابریخواهانهی آن میگذارد و حتی رابطهاش با اریک کانتونا در ایران هم شباهتهایی دارد. طبقات پایینتر مسلماً با فوتبال راحتترند تا با دیگر ورزشها و در مورد سینما هم همین است. سینما هم به صنعت و سرمایه وابسته است و خیلی وقتها به همین دلیل رگههای مردمی و هنریاش به همین دلیل سرکوب میشود.
تفاوت دقیقاً تفاوت یک جامعهی سرمایهداری عقبمانده است با یک جامعهی سرمایهداری پیشرفته. یعنی هرآنچه دربارهی فوتبال گفته شد در ایران و این کشورها وجود دارد با این تفاوت که سرمایهداریِ ما نفتی و رانتی است و یک جامعهی صنعتی هستیم که هیچ صنعتی نداریم و سرمایهگذاری صنعتش زیانآور است و مفهوم صنعت را به تولید کالا تقلیل داده است، و در آن کشورها سرمایهداری در چارچوب توسعهیافتگی در جریان است. هرچند وضعیت در جوامع مابعد صنعتی هم خراب است و آنها هم باید تکلیف خودشان را با سرمایهداری روشن کنند و فوتبال در آنجا هم به اندازهی خودش قربانی میشود.
تفاوت همان تفاوت جامعهی درحال توسعه با جامعه توسعهیافته و حتی بیش از حد توسعهیافته است و بیماری که دنیا را گرفته این است که چنین حدی از توسعهیافتگی نظام سرمایهداری را تبدیل به نظام منسوخی کرده که نمیخواهد از بین برود و حاضر نیست جایش را به جامعهای بهلحاظ اجتماعی پیشرفتهتر بدهد که قطعاً یک جامعه سوسیالیستی است. در ایران شرایط حادتر است چون نهتنها بهطرف سوسیالیسم حرکت نمیکنیم بلکه بهسمت نوعی از سرمایهداری در حرکتیم که هیچگاه نمیتوان به آن رسید و رسیدن به آن هم چیز جالبی نیست. فوتبال در اینجا همانقدر ابتر و ناقص و بیسروسامان است که صنعت و سینما و سایر حوزهها.
|