سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

«مارکس» و زبان - زبانِ «مارکس»
خسرو ثابت قدم


• «پُل لافارژ»، دامادِ «مارکس»، در خاطراتش می نویسد: «مارکس می توانست همه زبانهای اروپائی را بخواند و ۳ تا را بنویسد: آلمانی، انگلیسی، فرانسوی. استعدادِ زبانش بسیار خوب بود و دخترانش آن را از او به ارث بُردند. تقریباً ۵۰ ساله بود که شروع به یادگرفتنِ "روسی" کرد. ۶ ماهِ بعد می توانست آثارِ ادیبانِ روسیِ محبوبش را مطالعه کند. علتِ اصلیِ آموختنِ "روسی" آن بود که بتواند نتایجِ تحقیقاتِ رسمی را، که حقایقِ خوفناکی را بر ملا می نمود و حکومتِ روسیه آنرا را پنهان می کرد، بخوانَد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۶ شهريور ۱٣۹۷ -  ۲٨ اوت ۲۰۱٨


 
«زبانِ بیگانه اسلحه ای ست در نبردِ زندگی». این یکی از جملاتی ست که «مارکس» همیشه تکرار می کرده است (1).

امروزه دانستنِ چند زبانِ بیگانه نسبتاً عادی ست. «اینترنت» به تنهائی همه را وادار به آموختنِ انگلیسیِ «شکسته بسته» کرده است. خانواده های زیادی کودکانِ خود را چندزبانه تربیت می کنند. مهاجرت های میلیونی به اجبار باعثِ یادگیریِ زبانهای دیگر می شود. در زمانِ «مارکس» اما - یعنی زمانی که بخشِ بزرگی از جامعه اساساً سوادِ خواندن و نوشتن نداشت - چندزبانه گی مختصِ طبقاتِ بالای جامعه بود. بالا، چه به لحاظِ مالی، چه به لحاظِ فرهنگی.

«مارکس» هم جزوِ «اقشارِ بالای جامعه» محسوب می شد؛ هم از نظرِ تحصیلات، هم از نظرِ جایگاهِ طبقاتی. پدرش وکیلی سرشناس بود. و خاندانِ پدری اش از خاخام های برجسته در شهر و ناحیه خودشان. این زمینه خانوادگی/تربیتی، به علاوه استعداد و علاقه شخصی، به علاوه تحصیلاتِ دانشگاهی تا سطحِ دکترا، باعثِ چندزبانه گیِ او شده بود. ناگفته نمانَد که در گذشته، خانواده های یهودی بطورِ کلی اهمیتِ بسیار زیادی برای آموزشِ کودکانشان قائل می شدند. چنین است که درصدِ یهودیان در حوزه «علم و اندیشه» در اروپا بسیار بالا بود: «آینشتاین»، «توخولسکی»، «کافکا»، «لیزه مایتنر»، «فروید»، «ماری کوری»، «برِشت»، «اریش فروم»، و غیره.

«پُل لافارژ»، دامادِ «مارکس»، در خاطراتش می نویسد (همان منبعِ شماره 1):
«مارکس می توانست همه زبانهای اروپائی را بخواند و 3 تا را بنویسد: آلمانی، انگلیسی، فرانسوی. استعدادِ زبانش بسیار خوب بود و دخترانش آنرا از او به ارث بُردند. تقریباً 50 ساله بود که شروع به یادگرفتنِ "روسی" کرد. 6 ماهِ بعد می توانست آثارِ ادیبانِ روسیِ محبوبش را مطالعه کند: "پوشکین"، "گوگول"، "شِچدرین". علتِ اصلیِ آموختنِ "روسی" آن بود که بتواند نتایجِ تحقیقاتِ رسمی را، که حقایقِ خوفناکی را بر ملا می نمود و حکومتِ روسیه آنرا را پنهان می کرد، بخوانَد. حامیانی این اسناد را در اختیارِ او گذارده بودند».

منبعِ دیگری (2) زبانِ «اسپانیائی» را نیز به 3 زبانِ نامبرده اضافه کرده است که ظاهراً چندان صادق نیست، چون جای دیگری تأئیدی بر این گفته یافت نمی شود. بنابراین در این مورد باید احتیاط پیشه کرد.

افرادِ چندزبانه بطورِ کُلی 2 نوع اند: کسانی که زبان یا زبانهای بیگانه را بصورتِ «فعال» (اکتیو) بکار می بندند؛ و کسانی که زبان یا زبانهای بیگانه را بصورتِ «بالقوه» (پاسیف) با خود حمل می کنند. «اکتیوها» گفتار و نوشتارِ خود را مدام با قطعاتی از زبان یا زبانهای بیگانه می آذینند، چه ضرورتی واقعی برای اینکار وجود داشته باشد، چه نداشته باشد. «پاسیف ها» زبان یا زبانهای بیگانه را در انبارِ ذهنِ خود دارند، اما تنها به هنگامِ نیازِ واقعی از آنها استفاده می کنند. «مارکس»، چنانکه در زیر خواهیم دید، از دسته اول بود.

«مارکس» بطورِ روزمره با زبانهای متعددی سر و کار داشت. بدانها می نوشت و می خواند، متونِ خودش را ترجمه می کرد، متونِ دیگران را ترجمه می کرد، برخی نقل قولها یا اظهارات را به زبانِ اصلی واردِ متونِ خودش می کرد (بخصوص در نامه هایش)، یا در لابلای صحبت، ناگهان جملاتی را به زبانِ دیگری می گفت (همان منبعِ شماره 2).

2 نمونه کوتاه:
«لندن، 25 مارسِ 1868
فرِدِ عزیز (منظورش فریدریش است؛ فریدریش انگلس)،
... هوای تازه و نورِ بیرون حالم را بهتر کرد و خانه for some time خوابیدم ... وضعیتم در واقع طوری ست که هر نوع کار یا فکر کردن را باید for some time تعطیل کنم. Ad vocem مآورِر: کتابهایش فوق العاده مهم اند» (3).

«متوجه هستی my dear fellow که آثاری مثلِ مالِ من بالاجبار در ریزه کاری ها shortcomings خواهد داشت» (4).

در 2 نمونه بالا می بینیم که «مارکس»، بطورِ اتوماتیک یک عبارت را به انگلیسی یا لاتین وسطِ نامه اش می آورَد، بدونِ آنکه ضرورتی واقعی برای اینکار وجود داشته باشد. این کار برای کسانی که بطورِ «اکتیو» با دو - سه زبان سر و کار دارند امری عادی و آشناست. معمولاً ناخودآگاه اتفاق می افتد و هیچ هدف یا منطقِ خاصی را دنبال نمی کند. گاهی هم گوینده فکر می کند که یک موضوعِ خاص، در یک زبانِ خاص، گویاتر است. یا گوینده فکر می کند که مخاطب، این موضوعِ خاص را به زبانِ دیگری بهتر می فهمد. در موردِ «مارکس»، تا جائی که می دانیم، همان موردِ اول صادق است. یعنی فقط یک عادت. نامه های «مارکس» - تقریباً همه - شبیه همین 2 مثالِ بالا هستند.

در یک بررسیِ تحلیلی، از مجموعاً 40 جلد «مجموعه آثارِ مارکس و انگلس» به زبانِ آلمانی، جلدِ 1 تا 26 موردِ تجزیه و تحلیل قرار گرفته است (همان منبعِ شماره 2) (*):
از مجموعاً 16374 صفحه:
9678 صفحه به آلمانی (59 درصد)
5480 صفحه به انگلیسی (33,5 درصد)
927 صفحه به فرانسوی (5,5 درصد)
289 صفحه به زبانهای دیگر (2 درصد)
نوشته شده است.

بنابراین 41 درصد از این متون به زبانهای بیگانه به نگارش درآمده است. این، جایگاهِ زبانهای بیگانه نزدِ «مارکس» را نشان می دهد.

زبانهائی که کُلاً در متونِ «مارکس و انگلس» مشاهده می شوند، ولو یک لغتِ تنها باشد، یا یک اصطلاح، یا یک ضرب المثلِ کوتاه، بقرار زیرند:
- دانمارکیِ باستان
- فریزیِ باستان (نواحی شمالی آلمان)
- آلمانیِ باستان
- ایرلندیِ باستان
- شمالیِ باستان (زبانِ وایکینگ ها و اقوامِ باستانی در اسکاندیناوی)
- سوئدیِ باستان
- آنگلو ساکسیِ باستان
- گوتیک
- یونانی
- عبری
- هلندی
- کِلتی
- لاتین
- لیتوانی
- نروژی
- فارسی
- لهستانی
- پرتغالی
- رومانیائی
- روسی
- سانسکریت
- صربی کروآتی
- اسپانیائی
- چکی (چکسلواکی)
- تُرکی

«مارکس» می خواست شاعر بشود. اما شغلِ پدر و رسمِ روزگار، او را نخست به دانشکده حقوق کشاند. شاید همین نیازِ درونی به شعر، که از کودکی/نوجوانی هم در او شکل گرفته بود، باعث شده بود تا زبانی «خاصِ خودش» داشته باشد: پُرمحتوا، غلیظ، پُررنگ، غنی، مملو از شوخی و طنز و استعاره و تشبیه و تمثیل و طعنه، عمیق، اما در عینِ حال منطقی و نسبتاً روان (منظور از «روان»، ساده نیست).

همه ما چندین نوع نگارش و گویش داریم. بدین معنا که یک نامه را طورِ دیگری می نویسیم تا یک مقاله علمی را. با مادر طورِ دیگری صحبت می کنیم تا با دوست. «مارکس» هم از این قاعده مستثنا نیست. در «زبانِ مارکس» باید نخست بینِ «کارهای علمی» و «نوشتارِ متفرقه» تفکیک قائل شد. «کارهای علمی» زبانی بسیار سخت و سنگین دارند. نه بخاطرِ آنکه او ثقیل یا بد نوشته است. بلکه چون محتواها بسیار پیچیده هستند. زبانِ «نوشتارِ متفرقه»، یعنی نامه ها یا مقالاتِ مطبوعاتیِ عمومی و ساده، برعکس به نسبت ساده و روان است - البته به نسبت. باز در لابلای همین نوشتارِ نسبتاً ساده هم، آنجا که موضوع علمی و تخصصی می شود، مجدداً زبانی دشوار ظاهر می شود.
به عبارتِ خلاصه: خواننده باتجربه متوجه می شود که نویسنده (مارکس) تمامِ تلاشش را کرده است تا محتواهائی بی نهایت پیچیده را، در قالبی تا حدِ ممکن ساده، به خواننده عرضه بدارد. علی رغمِ همه این توضیحات، بطورِ کلی باید اعتراف کرد که «مارکس» زبانِ ساده ای ندارد. کم نیستند آلمانی زبانانِ تحصیلکرده، که از خواندنِ متونِ علمیِ او عاجزاند و بسرعت خسته و کلافه می شوند. من همیشه می گویم: «مارکس» نه به خوبیِ «برِشت» می نوشت، نه به سختیِ «آدورنو». شاید - شاید - بتوان گفت که زبانش بطورِ کلی از «کانت» متأثر است. شاید.

باز هم 2 نمونه کوتاه:
«"یاکوب بوهمه"، که شغلاً کفاش بود، فیلسوفِ بزرگی بود. بعضی از فیلسوفانِ نامدار فقط کفاش اند» (همان منبعِ 4).
در مثالِ بالا، «مارکس» به شیطنتِ زبانی و بازی با لغتِ کفاش پرداخته است. در عینِ حال برخی فیلسوفان را به بادِ انتقاد گرفته و به اصطلاح مسخره شان کرده است. (Jakob Böhme)، که «هِگِل» او را «اولین فیلسوفِ آلمانی» می دانست، در جوانی دوره کفاشی دیده بود. متونِ «مارکس» مملواند از این قبیل طنزها و شوخی ها و طعنه ها.

«بنابراین شعار ما باید تحولِ خودآگاهی باشد؛ نه بواسطه دُگم ها، بلکه بواسطه تحلیلِ آن خودآگاهیِ عرفانی ئی که بر خودش ناآگاه است؛ حال چه این خودآگاهی مذهبی باشد، چه سیاسی» (همان منبعِ 4).
مثالِ بالا را بعنوانِ نمونه ای برای سختیِ برخی نوشتارِ «مارکس» انتخاب کرده ام. پیشتر ذکر شد که «کارهای علمی» او زبانی بسیار سخت و سنگین دارند. البته طبیعی ست که جدا کردنِ یک جمله از بسترِ متن، درکِ آنرا گاهی دشوارتر می کند. زبانِ «مارکس» در «کاپیتال»، هنگامِ تشریحِ ارتباطِ مناسباتِ تولیدی با ساختارِ قدرت و تأثیراتِ آن بروی روان و خودآگاهیِ انسان، دشوارترین زبانِ اوست (عمداً این قبیل متن ها را نیاورده ام).

هم «مارکس» و هم «انگلس» روی ترجمه آثارشان بسیار حساس بودند و تا جائی که امکان داشت ترجمه ها را کنترل می کردند. ترجمه متونِ علمیِ «مارکس»، چه به لحاظِ محتوا، و چه به لحاظِ فُرم، کارِ بسیارِ شاقی ست (به همین دلیل تقریباً تمامیِ ترجمه های فارسی از متونِ اینها بسیار ضعیف و نارسا و ناقص هستند). محتوا بی نهایت پیچیده است؛ و فُرم، ساختاری بسیار قوی و نسبتاً خاص دارد.
«انگلس» در سالِ 1885 مقاله ای می نویسد بنامِ (how not to translate Marx) (مارکس را چگونه ترجمه نکنیم). در آنجا تلاش می کند تا مترجمانِ آینده را متوجه دشواری های ترجمه متونِ «مارکس» بکند. «انگلس» همان زمان شاهدِ ترجمه های بد و غلط از متونِ «مارکس» به زبانهای انگلیسی و فرانسه بود و در واقع این مقاله را در برخورد با این ترجمه ها نوشته بود. بهترین راه برای فهمِ صحیحِ «مارکس» مطالعه او به زبانِ اصلی ست.

________________________________________
توضیحات و منابع:

*) در آلمان 2 «مجموعه آثارِ مارکس و انگلس» وجود دارد. یکی در 44 جلد توسطِ انتشاراتِ (Dietz) که معروف است به «جلد آبی ها»؛ و دیگری که هنوز در حالِ تکمیل و تهیه است در 114 جلد توسطِ «بنیادِ بین المللیِ مارکس - انگلس» در آمستردام [(Internationale Marx-Engels-Stiftung (IMES].
«آکادمیِ علومِ برلین - براندنبورگ» نسخه های به اتمام رسیده در هلند را بصورتِ آنلاین در اختیارِ علاقه مندان قرار می دهد ( www.bbaw.de
زمانی که این بررسی صورت گرفته است، هنوز 40 جلد به 44 نرسیده بوده است.
   
1)
www.marxists.org

2)
دفتر شماره 19 از مجموعه «مقالاتِ تحقیقی پیرامونِ آثارِ مارکس - انگلس»، سالِ 1985،
Beiträge zur Marx-Engels-Forschung
Institut für Marxismus-Leninismus beim Zentralkomitee der SED
Marx-Engels Abteilung
marxforschung.de

3)
Karl Marx, Das grosse Lesebuch, Iring Fetscher, Fischer Verlag,
ISBN: 978 3 596 90002 2
صفحه 381

4)
de.wikiquote.org


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست