سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

"کالیبان و ساحره ها" از زبان سیلویا فدریچی


• کالیبان و ساحره ها شناخته شده ترین کتاب فدریچی نظریه پرداز چپ و فمینیست ایتالیایی است. نظرات فدریچی در این اثر درباره "انباشت اولیه"، "پیدایش سرمایه داری"، "نقش زنان در فرایند تولید" از سوی برخی از منتقدان چپ به تفاوت نظر وی با مارکس درباره ی تاریخ سرمایه داری تعبیر شده است. مقاله "کالیبان یک خوانش سیاسی" نوشته ی فیونا جفریس که اینجا به نقل از شرق می خوانید به بررسی همین اثر فدریچی می پردازد. اما خود سیلویا فدریچی در باره "کالیبان و ساحره" چه می گوید؟ شرق کجا از نظر فدریچی فاصله می گیرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۰ شهريور ۱٣۹۷ -  ۱ سپتامبر ۲۰۱٨


 

                                           کالیبان، یک خوانش سیاسی
                          درباره مهم‌ترین کتاب سیلویا فدریچی، متفکر فمینیست ایتالیایی
                                                 فیونا جفریس* . ترجمه: نوید نزهت


اوایل دهه ۱۹۹۰ بود که به مقاله‌ای با این عنوان برخوردم: «ساحره‌کشی بزرگ». نام نویسنده سیلویا فدریچی بود. به یاد نمی‌آورم کجا و چگونه، آن‌هم در آن دوران پیش از عصر دیجیتال، در قاره‌ای دیگر با این مقاله رودررو شدم. اما درست به خاطر دارم که خواندن این تاریخ‌نگاری مارکسیستی- فمینیستی چطور نفسم را بند آورد. حتی اگر در آن برهه کمتر چیزی از ظرافت‌ها و مواجهه انتقادی آن با مباحثی جدی در مطالعات مارکسیستی و پرولتاریایی دستگیرم شده بود، اما ایده‌های سرشار مقاله و نحوه بسط و توضیح آنان از سوی فدریچی که با شور و حرارت بسیار و البته جسارتی سیاسی همراه بود، مرا به وجد آورد.
ادعای مقاله آن بود که ساحره‌کشی بزرگ، وحشیگری شنیع و جنایت‌باری که با خشونت و خونریزی راه خود را در سرتاسر اروپا و مستعمرات آن باز کرد تا در قرون شانزدهم و هفدهم اوج بگیرد، یکی از مقدمات اساسی و بنیادین تولد و توسعه سرمایه‌داری و کارمزدی بوده است. به زعم فدریچی، ساحره‌کشی بزرگ را نه تنها باید نقیض جنون غیرعقلانی پیشاسرمایه‌داری انگاشت، بلکه باید به‌مثابه ابزاری سازنده در شکل‌دهی به نظم اجتماعی خشونت‌آمیزی فهمید که ظهور سرمایه‌داری را ممکن ساخت. به همین اعتبار، جرم‌انگاری، تعقیب و پیگرد زنان در مقام ساحره‌ بخشی از مجموع جداسازی‌هایی بود که امکان تجهیز و راه‌اندازی همگانی موتور جدید انباشت را به بهانه دفع شر و برقرارسازی دوباره نظم فراهم می‌آورد. این دست جداسازی‌ها به‌طور خاص شامل تفکیک بین جنسیت‌ها، بین انسان‌ها، حیوانات و جهان طبیعی، نسل‌ها و البته بین کارمزدی و غیر آن می‌شد. فدریچی در همان مقاله تکان‌دهنده چنین اظهار داشت که ساحره‌کشی، این «بزرگ‌ترین نمونه نسل‌کشی جنسی در تاریخ» به باور ماریارزا دلاکوستا، در تاریخ‌نگاری پرولتاریای جهانی از قلم افتاده است. او توضیح می‌دهد که چطور تا زمانی که فمینیست‌ها در دهه ۱۹۷۰ دست‌به‌کار مداقه در تاریخچه این معدوم‌سازی‌های سبعانه نشده بودند، تلقی تاریخ‌نگاران از ساحره‌کشی به‌گونه‌ای بود که «گویی کمترین ارتباطی با تاریخچه منازعات طبقاتی ندارد». در روایت‌های تاریخی مدرن، ده‌ها‌ هزار زن، مرد و کودکی که به جرم ساحرگی، یعنی اتهامی که به اتکای ابهاماتش هر روز دایره وسیع‌تری را در بر می‌گرفت، مورد آزار و اذیت قرار گرفته و سوزانده، شکنجه یا زندانی شدند، صرفا قربانیان اروپایی پیش از عصر روشنگری بوده‌اند؛ یک جامعه قرون وسطایی مجنون که در چنبره جزم‌اندیشی غیرعقلانی و خرافاتی جنایت‌بار گرفتار آمده بود و تنها ظهور هرچند خشونت‌آمیز و مصیبت‌بار مدرنیته سرمایه‌دارانه لازم بود تا بساط آن برچیده شود. در عوض اما استدلال فدریچی بر آن است که تعقیب و پیگرد زنانی که متهم به ساحرگی بودند، در حقیقت برهه‌ای تاریخی از یک همکاری نسبتا نادر بین دانشمندان، فیلسوف‌های خردگرا، مالکین سرمایه و مقامات دولتی بوده که عزم آن داشتند جهان فرودستان را که علیه تحمیل شدید و عنان‌گسیخته یک نظم نوظهور سرمایه‌دارانه سر به شورش گذاشته بود، مقهور سازند.
همان‌طور که فدریچی تأکید دارد، این واقعیت که ساحره‌کشی با فرایند حصارکشی مشاعات، آغاز تجارت فرااقیانوسی برده‌ها و تصویب قوانینی علیه بی‌خانمان‌ها هم‌زمان بود کافی است تا توجه تاریخ‌نگاران مارکسیست به طور خاص به اهمیت این پدیده جلب شود. ساحره‌کشی درست همان زمانی رواج یافت که مردم برای مقاومت در برابر سلب مالکیت و پرولتاریزه‌شدن، کارزاری سهمگین و دنباله‌دار به راه انداخته بودند. به باور فدریچی، طبقه حاکم دریافته بود با سرکوب زنان که البته شامل تحریک مردان سلب‌‌مالکیت‌شده، بینوا و مجرم به سرزنش زنان برای تمامی بدبختی‌هایشان بود، بهتر می‌تواند جهان شورشی فرودستان را مهار و کنترل کند. فدریچی مقاله خود را با این امید به پایان می‌برد که از دل توجه به تاریخچه این کارزار مملو از شکنجه، آتش، حبس، اسارت و پروپاگاندایی هذیان‌گو در تحسین مرگ ده‌ها ‌هزار زن اغلب فقیر و گمنام چیزی برآید؛ چراکه به زعم او، مطالعه تاریخچه ساحره‌کشی فرصتی برای اعاده و فهم دوباره «رابطه بین امر جنسی و امر سیاسی، یا به بیانی دقیق‌تر، جنسیت، نژاد و طبقه» به‌عنوان شرطی ضروری و تسهیل‌کننده برای خیزش سرمایه‌داری در اروپا و سرتاسر دنیاست.
روایت فدریچی درست همان کاری را می‌کند که تمامی متن‌های بزرگ فمینیستی برای آن نوشته می‌شوند: خواننده را وامی‌دارد تا تجربه و ادراک خود از جهان را از نو ارزیابی کند. مقاله فدریچی به ما می‌فهماند که جهان اغلب آن چیزی نیست که به نمایش درمی‌آید. این نکته که فیگور ساحره، به رغم تمامی تصاویر و جلوه‌های غلطی که به آن نسبت داده شده، در حقیقت نمادی از جهان سرکش شورش و تمرد بوده، بیش از هرچیز دیگری توجه خوانندگانی امثال من را به مقاله فدریچی جلب می‌کند. در این میان، نمی‌توان بر این واقعیت چشم‌پوشی کرد که چطور فیگورها و نیروهایی که با بیشترین شدت و خشونت از تاریخ حذف و به بیرون پرتاب شده‌اند، اغلب نیروی شتاب‌دهنده آن بوده‌اند.
خوانش سیاسی کالیبان
«کالیبان و ساحره»، دنباله تحسین‌شده فدریچی به مقاله‌ای که پیش‌تر مرا مسحور خود کرده بود، در سال ۲۰۰۴ منتشر شد؛ یعنی همان زمانی که موضوع بهره‌گیری از ابزارهای شکنجه و کشتار جمعی در جنگ با ترور که در سطحی جهانی به رهبری ایالات متحده به راه افتاده بود، به یکی از مباحث جدی بین آکادمیسین‌ها، سیاست‌مداران و رسانه‌های خبری جریان اصلی بدل شده بود. به یاد دارم کتاب را در چندین نشست با گروهی از دوستان خواندم که همگی از این چرخش اقتدارگرایانه آسیب دیده بودند. خوانش کالیبان با چنین گروهی درست همان گونه‌ای پیش رفت که تصور می‌کردم مطلوب فدریچی است: دست‌و‌پنجه نرم‌کردن با ایده‌های کتاب نه به‌عنوان یک تجربه فردی، بلکه در مقام یک تصفیه‌حساب جمعی. امروز می‌توانم با کمی دقت الگویی از مضامین و درون‌مایه‌هایی بیابم که آن روزها موضوع بحث‌های پرشور و حرارت ما بود؛ سویه‌هایی از کتاب که ما را گرد هم می‌نشاند تا آن را از دریچه تجربیات مشترک‌مان به زندگی در جهانی مملو از ترس فزاینده و درگیر در جنگی افسارگسیخته بسط و گسترش دهیم. در این میان، دو نمونه از این درون‌مایه‌ها به‌طور خاص بیش از همه به چشم می‌آیند: اولی چشم‌انداز مبارزه‌ای که فدریچی پیشنهاد می‌دهد و دیگری برداشت او از مفهوم مبارزه در بطن مبارزه است.
اول مبارزه
با خواندن «کالیبان و ساحره» درمی‌یابیم تا پیش از مواجهه با اثر فدریچی، چقدر کم درباره ساحره‌کشی می‌دانسته‌ایم. حکایتی که بسیاری از ما با آن آشنایی داریم، یعنی همان که حاکی از چگونگی تفوق نهایی خردگرایی و علم بر تفکر جادویی و سحرآمیز آن دوران است، عاری از تاریخچه خشونتی است که در این کتاب با آن رودررو می‌شویم. خواندن «کالیبان و ساحره» به ما یادآور می‌شود در کنار بسیاری از دانشمندان عالی‌رتبه که مشوق ساحره‌کشی بودند، مقامات هم خواهان سرکوب تفکرات جادویی فرودستان بوده‌اند. اما چه چیز ترس و بدگمانی مقامات را تا بدان حد برانگیخته بود که منجر به اعمال خشونت در چنین مقیاسی شد؟ مستندات تفصیلی، گسترده و همه‌جانبه‌ فدریچی در کتاب کالیبان از آنچه امروز به زن‌کشی تعبیر می‌شود، تفسیری قانع‌کننده به دست می‌دهد. دوره اوج‌گیری ساحره‌کشی در بخش بزرگی از اروپا و سپس گسترش آن به مستعمرات اروپایی در قاره آمریکا درست مصادف با برهه‌ای از «مبارزه علیه قدرت فئودالی» بود، «آن هنگام که زنان در خط مقدم جنبش‌هایی بدعت‌گذار ظاهر شدند که اغلب با همراهی زنان سازمان‌دهی می‌شد و اقتدار مردانه و کلیسا را به نحو فزاینده‌ای به چالش می‌طلبید». سرکوب زنان اغلب فقیر و پرولتاریا، آن‌ هم در چنین مقیاس انبوهی، نه فقط شیوه‌ای برای خاموش و خفه‌کردن این موج شورش و یاغی‌گری بود، بلکه به‌مرور به پیش‌شرطی لازم برای به انقیاد درآوردن زن، نیروی کار و حیات تناسلی او بدل شد.
«کالیبان و ساحره» خاستگاه و سرآغاز مردسالاری سرمایه‌دارانه و تبدیل‌شدن زن به دیگری بدنام و فرمانبردار را روایت می‌کند. فدریچی ساحره‌کشی را در نسبت با تبدیل و دگردیسی تاریخی بدن پرولتری وامی‌کاود؛ بدنی که باید به‌مثابه منشأ تمامی ثروت‌ها از نو مفهوم‌سازی و بازسازی شود تا بلکه به‌عنوان موتور حیاتی انباشت سرمایه به‌درستی ایفای نقش کند. در همین فرایند تبدیل بدن پرولتری به اولین ماشین سرمایه‌داری است که به‌زعم فدریچی، طبقات حاکم تلقی دوگانه‌ای نسبت به بدن پرولتری پیدا می‌کنند؛ چنان‌که آن را در آنِ واحد هم ابزار تولید و هم تهدیدی در قبال خود می‌بینند؛ خاصه آنکه این نگرانی درباره وابستگی طبقه حاکم به بدن-ماشین پرولتری و کابوس امتناع زنان از همکاری با رژیم کاری نوظهور به ناگاه هیئت حاکمه را در گیر‌و‌دار مدیریت و کنترل بدن زنان به‌عنوان عرصه بنیادی بازتولید اجتماعی و بیولوژیک گرفتار می‌کند. فدریچی با بررسی انگاره‌های غالب فرهنگی و حقوقی آن دوران در قبال زنان، نشان می‌دهد که زنان چگونه گذشته از سیاه‌نمایی و بدنام‌سازی، آماج نظارت شدید دولت، سرمایه و... بودند.
از این‌رو، فدریچی فعالان، نظریه‌پردازان و تاریخ‌نگاران فمینیست را به خاطر مطالعه این تاریخچه نادیده‌انگاشته شده خشونت می‌ستاید و چنین ادعا می‌کند که فعالیت‌های آنان در آشکارسازی مبنایی مادی برای آن‌چیزی کارساز بوده که از سوی ویوین گورنیک، نویسنده و منتقد آمریکایی، به «عدم خودباوری بیمارگونه در مقام یک حق طبیعی تلخ و ناگوار برای هر زن» تعبیر شده است. به نوشته فدریچی، این فمینیست‌ها بودند که «به سرعت دریافتند اگر زنان چالشی در قبال ساختار قدرت نبودند، هیچ‌گاه صدها‌هزار نفر از آنان این چنین قتل‌عام نشده و مورد شدیدترین شکنجه‌ها قرار نمی‌گرفتند».
مبارزه در بطن مبارزه
من شخصا سیلویا فدریچی را در اواسط دهه ۲۰۰۰ و در جریان کنفرانسی پیرامون موضوع زنان و عدالت جهانی در سن‌میگوئل مکزیک ملاقات کردم. سه زن عضو جنبش مردم بی‌زمین بزریل (MST) از شرکت‌کنندگان در پنلی بودند که از قضا بنا بود من و سیلویا هم در آن سخنرانی کنیم. جنبش مردم بی‌زمین یک سازمان توده‌ای متشکل از افراد سلب مالکیت‌شده‌ای است که قطعات کشت‌نشده‌ای از زمین‌های زراعی تحت مالکیت زمین‌داران بزرگ را به اشغال خود درمی‌آورند. موضوع ارائه این سه زن نیز درباره یکی از این کارزارهای اشغال زمین که آنان با همراهی گروهی صدها نفره به راه انداخته و دگرگونی‌هایی اساسی بود که این تجربه در شیوه زندگی آنان به وجود آورده بود. آن‌طور که این زنان توضیح می‌دادند، عملیاتی‌کردن کارزارهای اشغال زمین بسیار پرمخاطره است؛ به همین دلیل، وقتی گروهی از مردم قطعه زمینی کشاورزی را اشغال می‌کنند، معمولا اردوگاه خود را به شکل دایره‌ای تشکیل داده و سپس هر روز برای امرار معاش در قالب فعالیت‌هایی روزانه چون آماده‌سازی خاک و کاشت دانه‌ها، اردوگاه را ترک می‌کنند. گروه صدها نفره این زنان نیز اردوگاه خود و تمامی فعالیت‌های روزمره همچون آشپزی، شست‌وشو، مراقبت از کودکان و معاشرت‌های اجتماعی را به همین سیاق در گروهی فشرده با آرایشی دایره‌ای سازمان‌دهی کرده بود تا از خشم و غضب پیش‌بینی‌شده ملاک و عمال شبه‌نظامی او که شاید برای بیرون‌راندن اشغال‌کنندگان دست‌به‌کار می‌شدند، در امان باشند. اما با تمام این اوصاف، پس از آن‌که گروه موفق شد به لحاظ قانونی مالکیت زمین را از آنِ خود کند، مردان جمع اعلام کردند دیگر وقت آن است تا همگی به همان ترکیب هسته‌ای خانواده بازگردند. پاسخ زنان اما منفی بود. آنان به جای تسلیم‌شدن، سینه سپر کردند تا از آن قسم ساختار بازتولید اشتراکی اتخاذشده در فاز ابتدایی کارزارشان نگهداری کنند که به آنان اجازه می‌داد ضمن داشتن زمان فراغت بیشتر، از انجام کارهایی لذت ببرند که پیش‌تر به نظر بسیار خسته‌کننده و منزوی‌کننده می‌آمد و شیوه‌های نوینی از زندگی و ارتباط با دیگران را تجربه کنند. زنان این جنبش با پافشاری بر خواسته خود در حفاظت از ساختار و تشکیلات اشتراکی، عملا شاکله خانوادگی غالب در سازمان‌دهی اجتماعی را به چالش کشیده و برانداختند. آنان می‌خواستند تحولی اساسی در شیوه زندگی اجتماع‌شان به وجود آورده و همزمان با مشارکت در اقدامات مستقیمی که هدفش بازپس‌گیری ابزارهای بازتولید اجتماعی از مالکیت زمین‌داران بزرگ بود، نظم جنسیتی حاکم بر اجتماع‌شان را نیز دگرگون سازند.
حکایت زنان جنبش مردم بی‌زمین جذاب و تکان‌دهنده بود. در این میان، نظرات فدریچی در جریان کنفرانس نشان می‌داد او در وضعیت زنان و شیوه‌ای که موفق شدند شرایط و اوضاع وجودی‌شان را در ابعادی اساسا سیاسی درک کرده و تغییر دهند، جنبه‌ها و سویه‌هایی می‌دید که برای کمتر کسی در برخورد اول قابل لمس بود. امروز اما دیگر به‌خوبی پی برده‌ام که می‌توان با آشنایی و خواندن کتاب «کالیبان و ساحره»، بخش بزرگی از این سویه‌ها را در پدیده‌های پیرامون‌مان ردیابی کرد. فدریچی در توضیح زمینه و موقعیتی که عرصه فوران جنبش‌های اجتماعی ضدفئودال بود، تأکید دارد مناسبات جمعی معمولا بیش از آن دست نمونه‌های خانوادگی خصوصی که در پی گسترش و توسعه سازمان‌دهی اجتماعی سرمایه‌دارانه تحکیم شدند، سرشت‌نمای جوامع فئودالی بودند. به باور او، کار تعاونی زنان منشأ قدرت و عمل جمعی علیه سلطه فئودال بود و هر تغییر در این آرایش اجتماعی تنها به واسطه زور و اجبار ممکن بود. همان‌طور که فدریچی نشان می‌دهد، در دوره ساحره‌کشی بزرگ بود که همزمان با گسترش سرمایه‌داری (و البته مقاومت در برابر آن)، خانواده خصوصی‌سازی‌شده به «همتایی برای بازار» بدل شد؛ چنان‌که خانواده به‌عنوان «ابزاری برای خصوصی‌سازی مناسبات اجتماعی، و مهم‌تر از آن، برای گسترش نظم سرمایه‌داری و حاکمیت مردسالار، در دوره انباشت بدوی در مقام مهم‌ترین نهاد تملک و پنهان‌سازی کار زنان ظاهر شد». پیش از آن، جهان کاری فرودستان به چنان شیوه‌ای سازمان‌دهی شده بود که زنان به ندرت در انزوا مشغول اعمال شاق و طاقت‌فرسا می‌شدند. تمامی گردهمایی‌ها و برداشت‌های محصول در مشاعات برگزار می‌شد؛ مشاعاتی که «برای بازتولید بسیاری از کشاورزان خرده‌پا یا روستاییان که تنها با دسترسی به علفزارها امکان بقا داشتند، حیاتی به شمار می‌آمد... مشاعات علاوه بر ترغیب دهقانان به تصمیم‌گیری جمعی و کار تعاونی، شالوده‌ای مادی بودند که صحنه شکوفایی همبستگی و جمع‌گرایی دهقانی را فراهم می‌آورد».
اما تحسین جمع‌گرایی و اشکال سازماندهی بازتولیدی پیشاسرمایه‌داری در کتاب کالیبان را نباید به هیچ عنوان به حساب یک حسرت‌خواری نوستالژیک گذاشت. فدریچی با بیان داستان مبارزات زنان فرودست علیه نظم مسلط فئودال، جمع‌گرایی وضع‌شده سرمایه‌دارانه و تقسیم کار جنسیتی حاکم که ساحره‌کشی نقش مهم و کارسازی در تحمیل و عادی‌سازی آنان داشت، ما را ناچار از تعمق در آن پدیده‌ای می‌سازد که خود از آن به «مبارزه در بطن مبارزه» نام می‌برد؛ یعنی همان چیزی که زاپاتیست‌ها «انقلابی برای امکان‌بخشی به انقلاب» می‌خوانند.
فدریچی به طور خاص به این موضوع اشاره می‌کند که اگرچه زنان کارکرد اجتماعی سرنوشت‌سازی در زندگی جمعی مشاعات برعهده داشتند، اما نظم جنسیتی حاکم هیچ‌گاه ثابت و ایستا نبود. موقعیت و جایگاه زنان در آن روزگار نیز همچون امروز در فرآیندی مبارزاتی علیه آن دست جداسازی‌های جنسیتی تعیین می‌شد که در راستای منفعت‌های ناشی از استخراج ارزش اضافی و از سوی لایه‌های بالادستی تحمیل شده بود. ارجاعات کتاب فدریچی به اشکال پیشاسرمایه‌داری مناسبات جنسیتی و سازماندهی اجتماعی، کنش‌های امروزی ما را بر زمینه‌های تاریخی آن نشانده و کمک می‌کند دینامیسم تغییراتی که پای‌بست آنان است را به درستی شناسایی کنیم.
نتیجه‌گیری
سیلویا فدریچی به ما نشان می‌دهد چگونه ائتلافی برآمده از ساحره‌کشی‌ها میان اصناف صنعت‌کار، مقامات شهری و زمین‌داران غاصب منجر به ظهور یک قرارداد اجتماعی-جنسیتی جدید شد. در خلال این فرآیند، «زنان پرولتر برای مردان جایگزین زمین‌های ازدست‌رفته بر اثر حصارکشی‌ها شدند؛ یعنی اساسی‌ترین ابزار بازتولید آنان و همچنین کالایی اشتراکی که همگان می‌توانستند تصرف و مطابق میل خود استفاده کنند». این قرارداد جنسیتی، به زعم فدریچی، در چرخش به سمت یک تقسیم کار جدید و به طور کلی، جداسازی‌های نوین جنسیتی بسیار تعیین‌کننده بود. هرچه باشد، «تا حد زیادی بابت همین تقسیم‌بندی‌های تحمیلی، به‌ویژه میان مردان و زنان است که انباشت سرمایه‌داری هنوز که هنوز است دست‌به‌کار ویران‌سازی حیات در هر گوشه از این سیاره است».
عبارت «زن اشتراکی» که حتی هنوز امروز نیز مصطلح است، وقتی در پس‌زمینه سرکوب گسترده در دوره ساحره‌کشی بزرگ فهمیده شود، بیش از پیش برهم‌کنش سلسله‌مراتب طبقاتی و جنسیتی را به رخ می‌کشد. زنان به مشاعات تبدیل شدند، چراکه به ادعای فدریچی، «کار آنان به‌مثابه منبعی طبیعی تعریف شده بود که جایی خارج از سپهر مناسبات بازار جا می‌گرفت». این دوره که فدریچی از آن به «شکستی تاریخی» یاد می‌کند، درس‌های ناگوار اما به هر روی حائز اهمیتی به ما ارائه می‌دهد. روش ماتریالیستی فدریچی به جد از ما می‌خواهد تا نگاهی عمیق‌تر به این دوره از مبارزات و شکست‌ها داشته باشیم تا نه فقط به جوهر سلطه، بلکه به شکنندگی آن نیز پی ببریم. او در همین راستا می‌نویسد: «نباید فراموش کنیم که پرولتاریای گدامنش و شورشی که ثروتمندان را وامی‌داشت برای فرار از حمله‌هایش با سازوبرگ نظامی سفر کند یا با دو تپانچه زیر بالش به بستر برود، درعین‌حال همان سوژه اجتماعی‌ای بود که به شکلی فزاینده منبع تمامی ثروت‌ها به شمار می‌آمد». بنابراین پربیراه نیست اگر مدعی شویم خشونت‌ همه‌جانبه در دوران ساحره‌کشی بزرگ صرفا دست‌اندرکار خلق زمینه‌ای برای امکان‌بخشی به ظهور جامعه سرمایه‌داری نبود، بلکه معیاری برای مبارزه علیه آن نیز رقم زد.
از لحاظ سیاسی، فدریچی برآمده از جوش و خروش فمینیستی دهه ۱۹۷۰ است؛ دورانی که شاخصه آن مطالبه زنان برای بازپس‌گیری زندگی‌های نزیسته خود است. رنج ناشی از زندگی‌هایی نزیسته، نه فقط موضوع اعتراض فمینیسم لیبرال سفیدپوست و حاشیه‌شهرنشین، بلکه دغدغه فمینیست‌های رادیکال چپ‌گرایی بود که با جنبش‌های سقط جنین، مخالفت با زندان، حقوق رفاهی، دستمزد برای کار خانگی، حمایت از کارگران جنسی و دیگر انواع فمینیسم سرخ مرتبط بودند. در این میان، فدریچی با کار روی تاریخچه ساحره‌کشی تلاش کرده فمینیست‌ها را ترغیب سازد آن افرادی را به یاد آورند که زندگی‌های کوتاه‌شده، یا به راستی نزیسته آنان، جاده‌صاف‌کن استقرار تحمیلی جامعه سرمایه‌داری و گسترش جهانی دامنه‌دار آن بوده‌اند.
* محقق، مدرس و فعال فمینیست
منبع: Gender, Place & Culture, A Journal of Feminist Geography

                                                               ***

                            مصاحبه با سیلویا فدریچی نویسنده "کالیبان و ساحره ها"
                                          تنظیم و ترجمه حبیب ساعی



یادداشت: ششم مارس، 6 سال* از درگذشت پوران بازرگان می گذرد. بدین مناسبت و در آستانه 8 مارس، روز جهانی زن، به معرفی کتابی می پردازیم که به لحاظ تئوریک و در پیوند با مباحث مربوط به رهایی زنان کم نظیر است: "کالیبان و ساحره ها" اثر سیلویا فدریچی. پیش از مصاحبه، توضیحی را می خوانید که نویسنده در باره عنوان کتاب و هدف اصلی اش از پرداختن به این موضوع می نویسد:
در درجه اول انگیزه من این بود که به رشد سرمایه داری از نقطه نظر فمینیستی بنگرم در عین آنکه تلاش داشتم از محدودیت های یک "تاریخ زنانه" که از بخش مردانه طبقه کارگر جدا باشد اجتناب کنم. عنوان "کالیبان و ساحره ها" که از نمایشنامه "طوفان" اثر شکسپیر [ترجمه فارسی از ابراهیم یونسی، نشر اندیشه] به عاریت گرفتم، بیان چنین تلاشی بود. با وجود این، در درک من، کالیبان نه تنها یک چهره شورشی ضد استعماری است که تا به امروز هم مبارزاتش در ادبیات معاصر جزایر کارائیب طنین دارد [از جمله آثار امه سزر]، بلکه نمودی از پرولتاریای جهانی است و باز هم دقیقتر، بیان جسم و تن پرولتاریا به مثابه عرصه و ابزار مقاومت در برابر منطق سرمایه داری است. از این هم مهم تر، چهره ساحره ها که در "طوفان" به گذشته ای دور رانده شده، در کتاب من مرکز صحنه را اشغال می کند و به عنوان تجسم دنیایی از سوژه های زن که سرمایه داری خواهان نابودی آن است: دنیای مملو از کفار، زندیقان، زنان غیر مطیع، زنانی که جرأت دارند تنها زندگی کنند، کنیز جادوگری که در غذای ارباب سم می ریزد و بردگان را به طغیان فرا می خواند.
دومین انگیزه نگارش این کتاب بازگشت جهانی سلسله پدیده هایی است که معمولاً متعلق به دوران پیدایش سرمایه داری تلقی می شدند. پدیده هایی که با موج جدید جهانی شدن مناسبات سرمایه داری بازگشته اند. در این میان، دوره جدیدی از "حصارکشی" که میلیون ها کشاورز را از زمین شان سلب مالکیت می کند آغاز گشت. چنانکه به فقر کشاندن گسترده و جنایی جلوه دادن [مقاومت] زحمتکشان از طریق دستگیری و به زندان انداختن توده های وسیع کارگر یادآور اصطلاح "حبس عظیم" است که میشل فوکو در تحقیقات خود حول تاریخ جنون تشریح می کند. ما همچنین در سطح جهانی شاهد حرکت های کارگران خارجی و سرکوب علیه کارگران مهاجر هستیم که "قوانین خونین" قرن های 16 و 17 در اروپا را به یاد می آورد که باعث می شد "ولگردان" مورد شدید ترین استثمار محلی واقع شوند. باید گفت که در برخی کشورها از جمله جنوب آفریقا و برزیل، تشدید خشونت علیه زنان تا بازگشت شکار ساحره ها هم کشیده است. مصاحبه زیر را راس مانل Manel برای نشریه Lucha (ایتالیا) انجام داده است.


سیلویا فدریچی، استاد دانشگاه هوفسترا در نیویورک است و از فعالان فمینیستی دهه 1960. او کار خود را با تحقیق در نظریه فمینیستی و فلسفه تاریخ زنان آغاز کرد و اخیراً پس از اقامتی طولانی در نیجریه، به بررسی تاثیر سیاست های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی در آفریقا پرداخته است. اما شهرت فدریچی به خصوص به دلیل درک نوآورانه اش در زمینه مطالعات حول فرایند رهایی بدن زن و شناخت تاریخ شکار ساحره ها و معتقدات جوامع است. کتاب او تحت عنوان: "کالیبان و ساحره ها". (نسخه انگلیسی 2004 نسخه اسپانیایی، 2010) در شرف انتشار به زبان فرانسه است. در مورد این اثر برخی معتقدند که حاوی بخشی نانوشته از "سرمایه" مارکس است؛ اظهار نظری که خود فدریچی آنرا چنین تصحیح می کند: نباید این نوشته را نوعی اضافه بر "سرمایه" دانست بلکه باید سرمایه داری را به نحو دیگری و در کلیت آن اندیشید.

چرا به فکر نوشتن کتابی در باره ساحره ها و موضوع شکار ساحره ها افتادید؟

نگارش این کتاب در جریان تحقیقاتی که از اوایل 1970 آغاز کرده بودم و به مباحث درون جنبش زنان مربوط می شد ریشه گرفت. نقطه آغاز بحث این بود که منشاء تبعیض نسبت به زنان چیست و اینکه چرا زنان در جامعه سرمایه داری جایگاه های مختلفی در مقایسه با مردان دارند. در درجه اول می خواستم بفهمم که چرا زنان هنوز مورد تبعیض اند. نظریه ای هم در مورد آن برای خودم داشتم، به خصوص هدفم این بود که نشان دهم این تبعیض بر سنت استوار نیست، و در واقع زاده جامعه سرمایه داری است. به عبارت دیگر پدرسالاری صرفا میراث گذشته نیست، بلکه در سرمایه داری دوباره بنیاد یافته است. من تلاش می کنم این نظر را بسط دهم که سرمایه داری سازمان کار مشخصی دارد که دو جنبه را در بر می گیرد: تولید کالا و همینطور تولید نیروی کار برای بازار. این زنان هستند که تحقق تولید نیروی کار را به عهده دارند و تبعیض علیه آنها از اینجا ناشی می شود که این واقعیت از دیده ها پنهان مانده است. بنابراین، حتی قدرت اجتماعیِ محدودی هم که برای یک مرد کارگر به رسمیت شناخته شده و حقوق و دستمزدی بابت آن دریافت می کند، نسبت به زنان نفی شده و زنان از آن محرومند.
اگر ما سرمایه داری را از زاویه کار مورد تجزیه و تحلیل قراردهیم و کار غیر مزدی را هم در آن بگنجانیم، تازه متوجه می شویم که رابطه مزدوری بسیار پیچیده تر از آن درک از سرمایه داری است که به کار مزدوری صرف بسنده می کند. به علاوه، رابطه مزدوری مکانیسم های طرد و کنار زدن را نیز شامل می شود و همانطور که مارکس می گوید، کار غیر مزدوری در مکانیسم های استثمار ادغام شده است.
در سخن از نقش زنان می توان گفت که کار آنها مهم ترین بخش فرایند تولید است زیرا آنها آفریننده انسان هایی هستند که کار خواهند کرد. اگر تولید کننده ای وجود نداشته باشد محال است بتوان خودروهای سواری تولید کرد. براین پایه است که می گویم: زنجیرهء مونتاژ صنایع از آشپزخانه شروع می شود، از دستشویی، از جسم و تن ما. سرمایه داری این را به خوبی درک کرده است زیرا بیش از هر سیستم استثماری دیگر به کار اهمیت داده است. واضح است در این سیستم زنان مهمترین عامل مولد محسوب می شوند اما برای آنکه هزینه تولید تا حد ممکن کاهش یابد این کار نامرئی شده است. خواستم با مطالعه تاریخ تلاش کنم این فرایند را بفهمم. از قرن 19 شروع کردم و باز بیشتر به گذشته برگشتم و در آنجا بود که با پدیده شکار ساحره ها برخورد کردم.

با مطالعه پدیده شکار ساحره ها چه چیزی کشف کردید؟

این برای من خیلی تکان دهنده بود. همه داستان ساحره ها را شنیده ایم، اما دشواری همواره آنجاست که بخواهیم واقعیت را از افسانه جدا کنیم. وقتی شروع به مطالعه و پژوهش کردم، متوجه شدم که با پدیده بسیار مهمی طرف هستم که همزمان با روند "حصاربندی" [سلب مالکیت و مصادره زمین از دهقانان انگلیسی در قرن های 16 و 17. مترجم] و طرد دهقانان از زمین شان و استعمار و تجارت برده همراه بوده است.
با این مطالعات بر من آشکار شد که پدیده شکار ساحره ها نقشی اساسی در توسعه جامعه سرمایه داری داشته است که حتی باید آن را به منزله یکی از پایه های مهم آن محسوب کرد. جالب است توجه داشته باشید که کل این فرایند مبتنی بر نابودسازی است: قتل عام اهالی مستعمرات و قاچاق زجرآور بردگان آفریقایی، به لحاظ زمانی، به موازات قتل عام ساحره ها رخ داده است. متوجه شدم که این پدیده ها در پیوند با یکدیگر قرار دارند و بخشی از انباشت اولیه سرمایه و نیز شکلگیری طبقه کارگر و نیروی کار را می سازند. با این زمینه فکری به تجزیه و تحلیل شکار ساحره ها پرداختم که مرا به مسیرهای بسیار متفاوتی کشید. من شروع به درک این نکته کردم که توسعه سرمایه داری آنطور که مارکس شرح داده، البته کاملاً درست و قوی است -- مضافاً به اینکه این تحلیل امروز بسیار مفید هم هست -- اما باید بازنویسی شود زیرا داستان دیگری هم وجود دارد که مارکس ندیده بود.

شما آثار مارکس را بسیار مطالعه کرده اید و اغلب در کتاب خود به او رجوع می دهید، در عین حال بر این نکته تأکید دارید که او تاریخ را از دیدگاه زنان ندیده است. از مارکس چه باید آموخت و چه چیز را باید دوباره بیان کرد؟
برای من، مهم ترین نظریه مارکس، تئوری او در مورد استثمار است و اهمیت و جایگاهی که برای دستمزد قائل است، نه صرفاً به معنی پولی آن٬ بلکه آنچه این مفهوم در مورد سازمان جامعه به ما می گوید و همینطور در مورد مناسبات تولید، آنهم نه تنها در کارخانه، بلکه در سطح کل تولید اجتماعی. توضیح و تشریح او از انباشت اولیه سرمایه داری کماکان اساسی است. مارکس امروز برای ما همچنان پراهمیت است زیرا آنچه را که در توسعه سرمایه داری اتفاق می افتد به ما توضیح می دهد. اما نظر او براین عقیده استوار است که سوژه انقلابی، کارگر مزدبگیر است و اینکه مبارزه برای تغییر جهان و نیل به کمونیسم در عرصه کار مزدوری جریان خواهد یافت. اما مارکس به تعمیق شناخت پروسه تولید نیروی کار در سرمایه داری نپرداخته است. اگر ما در کتاب اول سرمایه به تئوری ارزش اضافی او توجه کنیم که در آن به توصیف تولید نیروی کار می پردازد، می بینیم که بسیار محدود و موجز است. برای مارکس، تولید نیروی کار کاملا در تولید کالا گنجانده شده است. کارگر حقوق و دستمزدی می گیرد تا با آن کالاهایی را که مصرف می کند بخرد. این امر به او امکان می دهد تا خود را بازتولید کند، اما در هیچ حالتی از حوزه کالا خارج نمی شود. درنتیجه، تمام عرصه کار مربوط به بازتولید که در جوامع سرمایه داری بسیار حیاتی ست، یعنی کل مساله تقسیم جنسی کار کاملاً غایب است. البته باید به یاد داشته باشیم که تجزیه و تحلیل همه این زمینه ها به معنی افزودن فصل پنجمی به کتاب اول سرمایه نیست.

در واقع، شاید به این دلیل است که گفته می شود کتاب شما بخش نانوشته سرمایه مارکس است...

من فکر می کنم اگر اینطور بود، فقط چیزی به آن اضافه می شد درحالی که مسئله، بازاندیشی مجموعه سرمایه داری به عنوان یک کلیت است. من همیشه می گویم که آنچه من در جهت آن تلاش کردم، نه نوشتن تاریخ زنان در سرمایه داری، بلکه نگاه به تاریخ سرمایه داری با عزیمت از دیدگاه زنان و از مسئله بازتولید است. چیزی که کاملاً متمایز از اولی است. نوشتن تاریخ زنان در سرمایه داری به این شبهه دامن میزند که گویا این ها اموری به موازات یکدیگر هستند: یکطرف تاریخ مردان و اکنون تاریخ زنان.
بر عکس، نوشتن تاریخ سرمایه داری و ریشه های آن، از نقطه نظر آنچه بر زنان می رود و آنچه در بازتولید روی می دهد، دو امری که به نحوی تنگاتنگ در پیوند با یکدیگر قرار دارند، اجازه می دهد تا این مجموعه را از چشم اندازی دیگر از نو بیندیشیم. کار مزدوری مبتنی بر قرارداد در سرمایه داری با مقادیر زیادی کار رایگان، غیر آزاد و بدون قرارداد همراه شد. با در نظر گرفتن این عنصر است که می فهمیم چرا در طول تاریخ سرمایه داری اشکال مستمر استعمار و همینطور اشکال مختلف برده داری وجود دارد. تجزیه و تحلیل و درک کار غیرآزاد و غیرمزدوری امری اساسی است چون نشان می دهد که تنها هدف آن استحصال ثروت از کارگران نیست، بلکه نوعی سازماندهی جامعه هم محسوب میشود. بقای مناسبات غیر آزاد امری اساسی است و بخشی از کُد ژنتیک جوامع سرمایه داری. تجزیه و تحلیل سرمایه داری از دیدگاه تولید مثل، که من آن را بازتولید نیروی کار می نامم برای درک سرمایه داری مهم است و آن را در مارکس نمی توان یافت .

به موضوع کتاب بازگردیم، شما اشاره می کنید که در قرون وسطی، تقسیم کار، لزوما موجب ستمکشی زنان نمی شده...

در بسیاری از جوامع، قبل از استقرار فرآیندهای استعمار، مردان و زنان کارهای مختلفی داشتند، بنابراین نوعی تقسیم وظایف وجود داشت. در واقع، در بسیاری از جوامع مثلا در نیجریه، زنان و مردان در بخش کشاورزی مشغول به کار بودند و هر کس چیزهای مختلفی می کاشته و برای انجام آن روال خاصی داشته است. در برخی موارد حتی مردان و زنان از واژه های ویژه خود استفاده می کردند. در نتیجه، زنان به مردان وابسته نبودند و به محصولات کشت خود دسترسی داشتند و در صورت لزوم از آنها برای معیشت خود استفاده می کردند.
بنابراین، نفس انجام وظایف مختلف، خود به خود، موجب درجات مختلف قدرت نمی شود. مسئله این است که ببینیم چه ارزش هایی با این تفاوت ها عجین هستند؟ ما در جنبش زنان بحث های زیادی داشتیم در ارتباط با نوع جامعه ای که می خواستیم. آیا جامعه ای می خواهیم که دیگر در آن از مقولات مرد یا زن استفاده نشود؟ یا اینکه می خواهیم جامعه ای داشته باشیم که همچنان در آن نوعی تفاوت وجود داشته باشد نه تخصص بلکه تفاوت، زیرا زنان اند که ظرفیت بچه دارشدن دارند. به نظر من، مشکل در تفاوت داشتن نیست، بلکه در ایجاد سلسله مراتبی است که بر اساس آن وضع می شود. این سلسله مراتب است که تفاوت را به منبع تبعیض و انقیاد و بی ارزش کردن تبدیل می کند. لازم نیست جامعه ای بسازیم که در آن تفاوت وجود نداشته باشد، حتی شاید بتوان گفت که برخی از تفاوت ها خوب هم هستند.

شما همچنین از شیوه ای صحبت می کنید که از طریق آن انباشت سرمایه در عین حال انباشت و تقسیم کردن تمایزات نیز هست و این نه تنها در طبقه کارگر، بلکه در عرصه روابط نوع، قومیت و سن نیز چنین است.
مارکس بارها تصریح کرده هنگامی که از انباشت اولیه صحبت می کنیم آنچه واقعاً منظور داریم، انباشت کار است. آنچه سرمایه در اولین مرحله توسعه خود انجام می دهد، انباشت طبقه کارگر است. یکی دیگر از جنبه های انباشت اولیه، انباشت تقسیم ها و جدا کردن ها است که سرمایه به آن دست می زند، یعنی تقسیم را انباشت می کند و این لحظه ای بنیانگذار در نژادپرستی و جنسیت گرایی است. من همیشه بر اهمیت این موضوعات اصرار ورزیده ام. اینکه سرمایه در موقعیت سازماندهی نظام های گوناگون کار است (کار مزدوری، غیر مزدی، رایگان، بردگی ...) خود یکی از قدرتمند ترین سلاح هایی ست که با استفاده از آن فرآیندهای انقلابی را مهار می کند. اولاً به این خاطر که این بین مردم تفرقه می اندازد. دیگر اینکه می تواند برخی از گروه ها را، که به آنها اندکی قدرت واگذار کرده، علیه دیگران بگمارد و خود سود جوید. بهترین مثال قدرتی است که به مردان جهت کنترل کار زنان واگذار کرده است.
از خلال کار مزدوری، سرمایه داری توانسته است عرصه های بسیاری از استثمار را پنهان کند و آن ها را «طبیعی» جلوه دهد. کار خانگی از این جمله است. ساختمان ایدئولوژیک تمایزات به نحوی تنگاتنگ به تولید مادی گره خورده است. بدین ترتیب، با تقسیم کردن مردم و بخشی را علیه دیگری تحریک کردن، انواع گوناگون نامرئی بودن به وجود آمده است. مهارت سرمایه داری در بیرونی کردن و تقسیم کردن کار بسیار زیاد بوده است. اگر مثلاً یک کامپیوتر را در نظر بگیریم، واقعاً نمی دانیم دقیقاً چه مقدار کار و چه نوع کار برای ساختن آن ضروری بوده است. در یک کامپیوتر مقادیر معتنابهی کار یدی لازم است که مثلاً در کنگو برای حفر زمین و استخراج لیتیوم انجام می شود ... اینست تقسیم کار، ساختن تمایزات. (پایان مصاحبه)
اکنون به منظور تسهیل درک مباحثی که در این مصاحبه به نحوی گذرا و سریع مطرح شده است به ترجمه گزیده کوتاهی از کتاب فدریچی پرداختیم (ص63-64 متن انگلیسی) که در زیر ملاحظه می کنید:
"مارکس پروسه انباشت اولیه را تقریباً به نحوی انحصاری از زاویه کار مزدوری صنعتی نگریسته است. این نیروست که از نظر او فرایند انقلابی زمان خود و بنای جامعه کمونیستی آتی را بر عهده دارد. بدین ترتیب، انباشت اولیه اساساً در سلب مالکیت زمین از دهقانان و شکلگیری کارگران غیر وابستهَ آزاد خلاصه می شود. هر چند مارکس اضافه می کند که "کشف طلا و نقره در آمریکا، نابود سازی، برده گیری و مدفون کردن بومیان، آغاز فتوحات و غارت هند غربی [آمریکا] ، تبدیل آفریقا به منبعی برای شکار سیاهپوستان به هدف تجارت ...همگی از مراحل مهم انباشت اولیه محسوب می شوند".
برعکس، در آثار او هیچ توجه خاصی به تغییرات عمیقی که سرمایه داری در بازتولید نیروی کار و موقعیت اجتماعی زنان وارد کرد، نمی یابیم. در تحلیل او از انباشت اولیه، هیچ اشاره ای به شکار وسیع جادوگران که در قرن های 16 و 17 در اروپا پیش آمد نمی بینیم. حال آنکه کارزار ارعاب و نابود سازی، به هزینه قدرت مرکزی انجام می شد و در به شکست کشاندن مقاومت دهقانان اروپا و تسهیل اخراج آنها از زمین هایی که در گذشته مشترکاً به آنان تعلق داشت، نقشی مرکزی ایفا کرد.
ما در این فصل و فصول بعدی کتاب، این مباحث را با رجوع به تاریخ اروپا بسط می دهیم و نشان خواهیم داد که:
1- فرایند سلب مالکیت از زحمتکشان اروپا، مصادره اسباب معیشت آنان، به بردگی کشیدن بومیان آمریکا و آفریقا در معادن و کشتزارهای "دنیای جدید" تنها وسایلی نبود که به شکلگیری و" انباشت" پرولتاریای جهانی انجامید.
2- این فرایند نیازمند آن بود که جسم و تن به "ماشین- کار" تغییر یابد و زنان به بازتولید نیروی کار گمارده شوند. مهمتر از همه لازم بود که قدرت زنان به انقیاد کشیده شود و این مهم در اروپا و آمریکا از طریق نابود سازی "جادوگران" انجام شد.
3- در نتیجه، انباشت اولیه نه صرفاً انباشت و تمرکز کارگران قابل استثمار از یک سو و سرمایه از سوی دیگر، بلکه انباشت تمایزات و ایجاد جدایی و تقسیم در درون طبقه کارگر نیز بود که به موجب آن، سلسله مراتبی در درون طبقه ایجاد شد که متکی بر تمایزات جنسیت [مناسبات نوع] و همینطور "نژاد" یا سن است. این تمایزات جزو تعریف طبقه شده و از بدو شکلگیری پرولتاریای مدرن با آن عجین گشته است.
4- بدین ترتیب ما نمی توانیم انباشت سرمایه دارانه را مترادف آزادشدن کارگران، مرد یا زن تلقی کنیم، آنطور که (از جمله) بسیاری از مارکسیستها می کنند یا به ظهور سرمایه داری به مثابه لحظه ای از پیشرفت تاریخی بنگریم. برعکس، سرمایه داری اشکال به مراتب خشن تر و موذیانه تر برده داری را به وجود آورد، چرا که در بدن و جسم پرولتاریا تمایزات و تفاوت های عمیقی کاشت که در خدمت تشدید استثمار و در عین حال پنهان کردن آن است. این امر به مقیاس وسیعی حضور دارد زیرا بر اساس این تمایزات تحمیلی است – بخصوص آنچه به زنان و مردان مربوط می شود – که انباشت سرمایه دارانه همچنان در هر گوشه ای از کره زمین زندگی را به ویرانی می کشد".
Silvia Federici, Caliban and the Witch : Women, the Body and Primitive Accumulation
Edition : Autonomedia ; N.Y / USA ; first edition : 2004 ; Third printing 2009

*ترجمه ی گفتگو با سیلویا فدریچی در سایت "اندیشه و پیکار" ۱۶ اسفند ۱۳۹۱؛ ۰۶ مارس ۲۰۱۳، منتشر شده است.اینجا: www.peykarandeesh.org


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست