•
امشب، ای جان! کز پسِ سی سال، مهمان ام تویی،
دیگری بینم به روی و مو، ولی دانم تویی!
روی تو آیینه ی جان و دل ات بود و شکست:
این شکسته ها، کنارِ هم چو بنشانم، تویی!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۰ شهريور ۱٣۹۷ -
۱۱ سپتامبر ۲۰۱٨
یادمانِ دیدار سعید جانِ یوسف وعلی جانِ طلوع
امشب،ای جان!کز پسِ سی سال،مهمان ام تویی،
دیگری بینم به روی و مو،ولی دانم تویی!
روی تو آیینه ی جان و دل ات بود و شکست:
این شکسته ها ،کنارِ هم چو بنشانم ،تویی!
موی مشکین ات چه شد،کز شبکلاهِ سیمرنگ،
ارمغان آورده از برفِ زمستان ام تویی؟!
سال ها زین پیش،امیدی شاد را بودی نماد:
نک نمودی ژنده از ایرانِ ویران ام تویی.
من نخواهم دیگر ایمانی ز شک دورم کند؛
گر بخواهم،بی گمان،الگوی ایمان ام تویی.
روزهای وحشت آگین اش فراموشِ تو باد:
یادمانِ خوشترین شب های تهران ام تویی.
دانش آموزِ حقیقت بوده ایم و ،تا هنوز،
همدبستانِ تو ام من،همبدستان ام تویی.
همنبردم در جوانی بودی و شادم که،باز،
نک،به پیری،همنوردِ واپسین خان ام تویی.
سال ها گُم بودی از من،تا که پیدا کردم ات:
ای غمِ دل بوده! حالی شادی ی جان ام تویی.
چون توانم دیدن ات بی چشمِ گریان،ای عزیز!
یادگارِ جمله در خون خُفته یاران ام تویی.
بیست ودوم فروردین ۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن
|