سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چند نکته در باره ی
مسأله مّلی بطور کلّی و وضعیّتِ آن در ایران بطورِ خاص
بیژن هیرمن پور


• قبولِ اصلِ «حقِ ملل در تعیینِ سرنوشتِ خود» و کنار گذاشتنِ تعریفِ مادّی و عینیِ «ملّت» این اصل را در واقع به تیغی در دستِ زنگیِ مست تبدیل میکند و وسیله ای میشود برایِ دادنِ غُسلِ تعمید به تمامِ دعواهایِ حیدری/ نعمتی ای که امپریالیستها و عُمّالِ محلیِ آنها، اینجا و آنجا، در دنیا به پا می کنند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۱ مهر ۱٣۹۷ -  ۱٣ اکتبر ۲۰۱٨


 
این نوشته فشرده و کوتاهِ بیژن هیرمن پور نخستین بار، در صفحه 43 شماره 28 نشریه «آرش»، خردادِ 1372 (ژوئنِ 1993)، زیرِ عنوانِ «از میانِ نامه هایِ رسیده»، چاپ شده است.
اکنون که بیژن دیگر در دنیایِ ما نیست، از آنجا که «مسأله ملّی» همچنان از جمله مسائلِ مهمِ ایران است، انتشارِ دوباره این نقد شاید مفید باشد.
عنوانِ مطلب («چند نکته در باره مسأله مّلی بطور کلّی و وضعیّتِ آن در ایران بطورِ خاص») برگرفته از نخستین جمله مقاله، تنها افزوده من به این متن است. (ن.ز)
                                                                  ***
تحریریه نشریه «آرش»!
در شماره 27 آن ماهنامه، به تاریخِ اردیبهشتِ 1372، مقاله ای به امضاءِ محمّدرضا شالگونی تحتِ عنوانِ «ما به صراحت نیازمندیم»، خواندم که به «مسأله مّلی بطور کلّی و وضعیّتِ آن در ایران بطورِ خاص» پرداخته است.
چون من نیز مانندِ نویسنده این مقاله معتقدم که «این یکی از مسائلِ حسّاس و حسّاس تر شونده کشورِ ماست» و اساساً با تفنّنهایِ چهارده سالِ گذشته‍ی روشنفکران ـ از قبیلِ جنجال بر سرِ طبیعتِ خبیث یا لطیفِ ضحّاک و بی ارزش بودنِ تار بعنوانِ یک ساز به دلیلِ آنکه در گرما از کوک می افتد و غیره و غیره ـ تفاوتِ اساسی دارد و ضمناً احساس کردم نویسنده با مواضعی که اتخاذ کرده زمینه را برایِ هرچه «حسّاستر»شدنِ این مسأله از لحاظِ تئوریک آماده کرده، ذیلاً به مُروری بر ایده هایِ مطرح شده در این مقاله میپردازم. البته من کارِ خود را یکی به دلیلِ محدودیّتِ جا در نشریه شما و دیگری به دلیلِ کم اهمیّت بودنِ سایرِ مطالبِ مطروحه در مقاله، به سه نکته زیر خلاصه میکنم و در هر مورد نیز میکوشم حتی الامکان نظرم را به اختصار بیان کنم:
1. نظرِ نویسنده در باره «چگونگیِ پیدایشِ ملّت».
2. طرزِ «اِعمالِ حقِ تعیینِ سرنوشت» از طرفِ وی.
و بالاخره، 3. برخوردِ نویسنده با مقوله «قَهر».
با خواندنِ مقاله نمیتوان به سرچشمه ایدئولوژیکِ نویسنده پی بُرد و بیشتر میتوان مقاله را حاصلِ کنارِ هم چیدنِ عقایدِ برگرفته شده از مکتبهایِ سیاسیِ مختلف دانست که باعثِ عدمِ انسجامِ شدیدِ آن شده است. مثلاً وقتی نویسنده در موردِ «پیدایشِ ملّت» میگوید:
احساساتِ ملّی و ملّی گرایی (ناسیونالیسم) غالباً پیش از «ملّت» (ناسیون) ظاهر میشود، اوّلی است که دوّمی را شکل میدهد...
با این سانتیمانتالیسمِ خود نه تنها از مارکسیسم که پیدایشِ «ملّت» را به فراهم آمدنِ شرایطِ مادّی و عینی/ اجتماعیِ آن نسبت میدهد، بلکه حتّا از ایدهآلیستهایی که در تعریفِ «ملّت» اساساً تکیه را بر «فرهنگ» میگذارند، فاصله میگیرد. خودِ نویسنده نیز متوّجهِ بدیع بودنِ این نظرِ خود هست و آن را «یکی از مهمترین دستاوردهایِ مطالعاتِ دو سه دهه اخیر در باره مسأله ملّی» میداند، ولی انجام دهنده یا انجام دهندگانِ این مطالعات را به ما نمی شناسانَد.
در جایِ دیگر، نویسنده با مطرح کردنِ اصلِ «حقِ ملل در تعیینِ سرنوشتِ خود» که گرچه در اساس، یک اصلِ بورژوا/ دموکراتیک است، ولی در شرایطِ کنونی و سلطه‍ی بورژوازیِ امپریالیستی، تنها مارکسیستها در برخورد با «مسأله ملّی» بر آن تکیه میکنند، ظاهراً موضعِ مارکسیستی اتخاذ میکند. ولی قبولِ اصلِ «حقِ ملل در تعیینِ سرنوشتِ خود» و کنار گذاشتنِ تعریفِ مادّی و عینیِ «ملّت» این اصل را در واقع به تیغی در دستِ زنگیِ مست تبدیل میکند و وسیله ای میشود برایِ دادنِ غُسلِ تعمید به تمامِ دعواهایِ حیدری/ نعمتی ای که امپریالیستها و عُمّالِ محلیِ آنها، اینجا و آنجا، در دنیا به پا میکنند. اتفاقاً برخوردِ نویسنده با آنچه امروز در یوگسلاویِ سابق میگذرد، نمونه‍ی خوبی است برایِ آنکه ببینیم با اینگونه نظریات، چه توجیهاتی میتوان برایِ مداخله‍ی امپریالیستی تراشید و از آنجا که بعید نیست شتری را که آلمانیها پیشاپیشِ سایرِ امپریالیستها، سه سال پیش، درِ خانه یوگسلاوی خواباندند، فردا، در یک بحرانِ سیاسیِ عمیق، درِ خانه ایران نیز نخوابانند، اینگونه نظریه پردازیها در آن صورت، برایِ توجیهِ کُشتارهایِ وحشیانه ای که در چنان وضعی به وقوع خواهد پیوست، پایه‍ی تئوریکِ خوبی ایجاد میکند. نگاهی دقیق به آنچه در یوگسلاویِ امروز میگذرد، نشان میدهد که ملّتهایِ ساکنِ این منطقه فقط راهِ گریزی میجویند تا خود را از آتشی که بیگانه در سرزمینشان برافروخته، نجات دهند.
این قبولِ اصلِ «حقِ ملل در تعیینِ سرنوشتِ خود» وقتی با ردِّ آراءِ عمومیِ مردم از طرفِ نویسنده به هم می آمیزد، بطورِ کلّی از محتوایِ دموکراتیکِ خود تُهی میشود. نویسنده در پُلِمیک با کسانی که گویا تعیینِ حقِ سرنوشتِ خلقِ کُرد را به «آراءِ عمومیِ مردمِ ایران» موکول میکنند، بحثِ خود را به اینجا میرساند که مثلاً «جمهوریِ اسلامی در آغاز، با رأیِ اکثریّتِ مردمِ ایران به قدرت رسید.» و به این ترتیب، نه تنها سه مفهومِ جداگانه‍ی پلبیست*، آراءِ عمومی به مفهومِ suffrage universel و اصلِ هرگونه نظرخواهی از مردم از طریقِ رأی دادن را با یکدیگر مخلوط میکند، بلکه فراموش میکند که از نظرِ تاریخی، آراءِ عمومی بدونِ دموکراسی و دموکراسی ـ حتّا در شکلِ بورژواییِ خود ـ بدونِ شرایط و نهادهایِ تضمین کننده این دموکراسی، هیچ مفهومی ندارد. در این پُلِمیک، نویسنده حتّا یک بار هم به این فکر نمی افتد که اگر این درست است که نباید تعیینِ سرنوشتِ خلقِ کُرد را به آراءِ عمومیِ مردمِ ایران سپرد، چرا نباید تعیینِ سرنوشتِ خلقِ کُرد را به رأیِ خودِ این خلق موکول کرد؟ نویسنده طوری از «حزبِ دموکرات [کُردستان]» و برنامه «خودمختاری برایِ کُردستان» صحبت میکند که گویی «حزبِ دموکرات [کُردستان]» همان «خلقِ کُرد» و «خودمختاری» نه برنامه این حزب که خواستِ عمومیِ خلقِ کُرد است، در حالی که کسی که به اصلِ «حقِ ملل در تعیینِ سرنوشتِ خود» تکیه میکند، فرض میگیرد که ملّتها در محیطی دموکراتیک، با آزادیِ کامل، نظرِ خود را، صرفِ نظر از برنامه‍ی احزاب و سازمانهایِ مختلف که البته در شرایطِ دموکراتیک حقِ تبلیغ و ترویج ـ ولی نه تحمیلِ ـ آن را دارند، بیان کنند. این نکته کوچکی است که از نظرِ نویسنده پنهان میمانَد و پایبندیِ او به اصلِ «حقِ ملل در تعیینِ سرنوشتِ خود» را بیش از پیش، موردِ تردید قرار میدهد.**
ولی اینکه از چه طریق باید شرایطِ دموکراتیک را برایِ ابرازِ رأیِ مردم فراهم کرد، به نظرِ نویسنده از طریقِ «توضیحِ شرایط و مقتضیّاتِ دموکراسی» به «عمومِ مردمِ ایران» و «متقاعد» ساختنِ «اکثریّتِ هرچه قاطعترِ مردمِ ایران به اصول و الزاماتِ دموکراسی». امری که گفتنش در شرایطِ حاکمیّتِ استبدادِ سرکوبگر، آسان است و بکار بستنش محال. بدیهی است که این مهم از طریقِ درهم شکستنِ قدرتِ استبدادگر توسطِ مبارزه ای به همان اندازه‍ی قدرتِ سرکوبگر جدّی، مُیسر است.
در اینجاست که میرسیم به برداشتِ نویسنده از مسأله «قَهر» یا به اصطلاحِ خودش «زور و ضرب».
او در پُلِمیک با «سلطنت طلبان»، آنها را به تمسخر میگیرد که دچارِ «ضعفِ حافظه‍ی تاریخی» هستند و به آنها میگوید که اگر نیم قرن اِعمالِ «زور و ضرب» از طرفِ خاندانِ پهلوی «کارساز» بود، «انقلابِ بهمن به وجود نمی آمد...» نویسنده متوجه نیست که اگر پنجاه سال میشود با «زور و ضرب» حکومت کرد ـ و چنانچه به «حافظه‍ی تاریخیِ» خود مراجعه کنیم، پنج هزار سال است که شده است بر ایران با «زور و ضرب» حکومت کنند ـ و اگر متوجه بود که همین قیامِ 22 بهمن هم به کمکِ «زور و ضرب» صورت گرفت و با «زور و ضرب» هم درهم شکسته شد، آنوقت، به فقدانِ «حافظه‍ی تاریخیِ» خود میخندید که فکر میکند «زور و ضرب» کارساز نیست و مانندِ مارکس اذعان میکرد که هیچ تحولِ تاریخیِ بزرگ بدونِ «زور و ضرب» صورت نگرفته است.
بیژن هیرمن پور
دوّمِ تیر ماهِ 1371
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*) مثلاً «جمهوریِ دوّمِ فرانسه» با آراءِ عمومیِ suffrage universel فوریه‍ی 1848 به وجود آمد و با «پلبیستِ سوّم» دسامبرِ 1851 لوئی بُناپارت به خاک سپرده شد.
**) وقتی در پایانِ مقاله، بالاخره، نویسنده اعلام میکند که من «نه فقط هوادارِ آتشینِ بقاء و شکوفاییِ ایران و اتحادِ البته آزادانه و دموکراتیکِ ملیّتهایِ آن هستم، بلکه حفظِ زبانِ فارسی را نیز بعنوانِ وسیله ارتباطِ این ملیّتها و البته فقط بعنوانِ زبانِ دوّمِ غیرِفارسی زبانان» لازم میداند، بطورِ کلّی بر تمامِ ادعاهایِ خود در موردِ اصلِ «حقِ ملل در تعیینِ سرنوشتِ خود» خطِ بُطلان میکشد. چگونه میتوان در شرایطی که بر اثرِ اختناق و سرکوبِ شدید، ملیّتهایِ گوناگونِ ایران به هیچ وجه امکانِ اظهارِنظرِ آزادانه در موردِ آینده خود را ندارند، «هوادارِ آتشینِ بقاءِ ایران» شد و در عینِ حال، مدعیِ پایبندی به اصلِ «حقِ ملل در تعیینِ سرنوشتِ خود» بود؟ این «شکوفاییِ ایران» چیست که آنقدر موردِ علاقه نویسنده قرار گرفته است که به خود فرصت نمیدهد تا ملیّتهایِ ساکنِ ایران «اراده»شان را آزادانه اعلام کنند؟ با این پیشداوریها، نمیتوان هوادارِ اصلِ «حقِ ملل در تعیینِ سرنوشتِ خود» بود.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست