سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

رویال دیریم* ابر- پروژه بازگشت به نظام موروثی سلطنتی در ایران - آرش کمانگر



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۷ آبان ۱٣۹۷ -  ٨ نوامبر ۲۰۱٨


پیش گفتار

در فضای سیاسی فعلی ایران، اکثریت مردم و نیروهای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی در ارزیابی شرایط حساس‏ موجود حول دو پارامتر کلیدی – تقریبا- اشتراک نظر دارند:
۱ - اکثریت مردم خواستار نابودی استبداد مذهبی حاکم و در آرزوی فنای رژیم قرون وسطایی می‌باشند. آنها این خواست و آمال بزرگ را در اشکال مبارزاتی بی‌نهایت متنوع فریاد می‌زنند. خیزشها و جنبشهای یکساله اخیر نیز بار دیگر این اراده انسانی را به نمایش‏ گذاشته است. بنابراین در اینکه ادامه حیات برای رژیم اسلامی دشوار شده و شبح نابودی، خواب آرام را از چشمانش‏ ربوده، شکی وجود ندارد.
۲ - در بطن این بحران عظیم سیاسی اقتصادی که از یک طرف رژیم برخود می‌لرزد و از طرفی دیگر نارضایتی مردم، روز به روز بیشتر به نقطه جوش نزدیک میشود ، ما شاهد پدیده‌ای به نام « خلاء آلترناتیو » در ایران هستیم .
آلترناتیوها و پروژه‌های گوناگون البته وجود دارند و در میان توده‌ها نیز پایگاه و هواخواهانی دارند اما با این همه، هیچ نیرو و گفتمانی - خواه ترقیخواه و خواه ارتجاعی - نمی‌تواند ادعا کند که به تنهایی و بالفعل، خلاء رهبری و آلترناتیو را توانسته پر کند و از حمایت اکثریت مردم برخوردار باشد.
از این‌رو بسیار طبیعی‌ است و منطقی می‌نماید که در بطن بحران سیاسی اقتصادی موجود و فقدان یک آلترناتیو قدرتمند، هر جریان و نیروی سیاسی و طبقاتی معینی تلاش‏ کند که از طریق سه اهرم « تبلیغ ، ترویج و سازماندهی » پروژه، برنامه و راهبرد پیشنهادی خود را در برابر توده‌ها قرار دهد و آنها را حول آلترناتیو پیشنهادی خود بسیج کند.
در صحنه سیاسی حال حاضر ایران ( در داخل و خارج از کشور) پنج طیف یا نیروی سیاسی سعی دارند بدیلی برای چهار دهه حاکمیت رژیم اسلامی پیدا کنند: ۱- سلطنت طلبان ۲- مجاهدین خلق ۳- چپ کمونیست ۴- جمهوریخواهان سوسیال دمکرات و یا لیبرال سکولار ۵- تشکلهای متعلق به اقلیتهای ملی یا مذهبی.
نیروی پنجم یعنی احزاب و تشکلهای اپوزیسیون متعلق به اقلیتهای ملی – قومی و مذهبی، اگر چه در مناطق تحت سکونت خود از پایه اجتماعی معینی برخوردارند اما چون یک نیرو و گفتمان سراسری نیستند هیچ شانسی برای تبدیل شدن به یک الترناتیو کشوری ندارند. اینها اما در شرایط حساس سیاسی و نظامی میتوانند از طریق ائتلاف با برخی طیف بندیهای سیاسی سراسری نقش مهمی ایفاء کنند و در ازای دریافت امتیازاتی موجبات تقویت آن بدیل مفروض را فراهم نمایند.
نیروی چهارم جمهوریخواهان سکولاری هستند که میخواهند در چهارچوب حفظ سیستم سرمایه داری به گونه ای از شر استبداد اسلامی خلاص شوند. به باور من این نیرو به کلی اعتماد به نفس خود را از دست داده است و در شرایط کنونی قادر به نقش آفرینی مستقل نیست. بخشهای وسیعی از آنها کماکان به بهره گیری از جناح به اصطلاح معتدل و اصلاح طب رژیم اسلامی و مشارکت در نمایشات انتخاباتی آنها باور دارند و آنها هم که دیگر ندارند و پیام خیزش دی ( اصلاح طلب – اصولگرا – دیگه تمومه ماجرا) را گرفته اند، فوج فوج به گفتمان سیاسی تحت رهبری رضا پهلوی نزدیک می شوند. یعنی صرف نظر کردن از شکل جمهوری در حال حاضر و اتحاد با سلطنت طلبان حول نظام "سکولار دمکراسی" و البته پذیرش نقش رهبری کننده "شاهزاده رضا پهلوی" به عنوان یک چهره ملی فراجناحی!!
بنابراین اگر به این جمعبندی برسیم که نیروی چهارم و پنجم نمیتوانند نقش کلیدی در مقیاس سراسری ایفاء کنند، آنگاه ناگزیریم رقابت اصلی را میان سه گفتمان سیاسی عمده بدانیم که البته هیچکدامشان در حال حاضر دست به نقد، از اقبال اکثریت مردم به جان آمده برخوردار نیستند، اما هر کدام در میان لایه هایی از جامعه میتوانند تاثیرات معینی را بر جای گذارند.
میدانیم که امپریالیسم غرب به رهبری امریکا و دول مرتجع عربی به همراه رژیم اسرائیل، اگر نتوانند از طریق محاصره سیاسی – اقتصادی، پروژه "رژیم رام" را در برابر جمهوری اسلامی پیش ببرند، ناگزیرند گوشه چشمی هم به پروژه "رزیم چنج" داشته باشند. برای این منظور، دو نیروی سراسری در طیف اپوزیسیون آمادگی دارند با چنین سناریویی همکاری کنند: یعنی خلاص شدن از جمهوری اسلامی بدون ایجاد فرصت برای گفتمان چپ کمونیست برای تبدیل انقلاب نوین ایران به یک انقلاب اجتماعی برای عبور از نظام سرمایه داری علاوه بر استبداد سیاسی – مذهبی.
ایندو نیرو عبارتند از: مجاهدین خلق و سلطنت طلبان. به لحاظ توانایی تشکیلاتی و قدرت سازماندهی، فعلا توان سلطنت طلبان قابل قیاس با توان مجاهدین نیست. ضمن اینکه با روی کارآمدن ترامپ در امریکا پاره ای از حامیان معروف مجاهدین نظیر: جان بولتون به کاخ سفید راه پیدا کرده اند و سعی دارند به حامیان رژیم چنج بقبولانند که تنها نیروی متشکل و سازمانیافته ای که میتوان روی آن حساب کرد همین مجاهدین خلق هستند. ضمن اینکه پاره ای از شیخ نشین های ثروتمند جنوب خلیج فارس علاوه بر سلطنت طلبان از مجاهدین نیر آشکارا حمایت میکنند و مقامات بلند پایه آنها در میتینگهای سالانه مجاهدین شرکت میکنند و جزو حامیان مالی آنها هستند. با این همه به نظر میرسد در یک و دو سال اخیر تحولات "مثبتی" به نفع پروژه رضا پهلوی در حال وقوع است. به لحاظ سیاسی تعداد بیشتری از جمهوریخواهان سکولار به نفع این پروژه قالب تهی میکنند و از سویی رسانه های بیشتری از مدیای کلان فارسی زبان، تریبون خود را در اختیار حامیان "رویال دیریم" قرار میدهند. از بخش فارسی صدای امریکا تا تلویزیون من و تو ، از رادیو فردا تا ایران اینترنیشنال، از تلویزیونهای ماهواره ای لس انجلسی تا بی بی سی همه توش و توان خویش را در خدمت تقویت این گفتمان قرار داده اند و اینکار را با وسواس کامل و با حذف گفتمان های سیاسی دیگر بویژه چپ سوسیالیست به اجرا در می آورند. البته ابر رسانه بی بی سی فارسی کماکان با برگ جناح اعتدال در حکومت اسلامی بازی میکند و الویت اصلی اش همچون سالیان گذشته تقویت پروژه رام کردن و اصلاح جمهوری اسلامی است . منتها هرازگاهی برای رعایت "اخلاق حرفه ای ژورنالیستی" سعی میکند به اپوزیسیون برانداز هم تریبون بدهد که این قرعه در ۹۹ درصد موارد به سلطنت طلبان و یا لیبرالهایی میرسد که با پروژه "رویال دیریم" همراه هستند.
در بطن این تحول است که روزنامه گاردین در بریتانیا، چندی پیش فاش کرد که تلویزیون ایران اینترنیشنال به یکباره از حمایت مالی ۲۵۰ میلیون دلاری عربستان و برخی دیگر از دول شیخ نشین و سرمایه داران جنوب خلیج فارس برخوردار شده است. در راستای این تحول مالی اساسی بوده که پاره ای از زبده ترین خبرنگاران و مجریان رسانه های رقیب با پیشنهادات چرب و چلیک مواجه میشوند و به این تلویزیون کوچ میکنند. نظیر: صادق صبا رئیس سابق بخش فارسی بی بی سی – پانته آ بهرامی مجری معروف تلویزیون من و تو و سیما ثابت مجری برنامه چشم انداز بامدادی رادیو بی بی سی. برنامه تلویزیونی جدید ایران اینترنیشنال با عنوان: میدان، را نیز این دو نفر آخری اداره میکنند.
در این برنامه پرخرج و پرزرق و برق بوده که جناب شاهزاده ظاهر می شود و به پرسشهای مشتاقان پاسخ میگوید. این برنامه گویی "دیرس کد" داشته است یعنی حضار دست چین شده از سراسر امریکا – اعم از خانم یا آقا – باید لباسهای شیک می پوشیدند تا هم شان شاهزاده رعایت شود و هم برنامه "های کلاس" جلوه کند. تحت تاثیر همین فرهنگ "های کلاس" بوده که شاهزاده در فرازی از سخنانش آشکارا به اکثریت مردمانی که تخصص دانشگاهی ندارند توهین میکند و خطاب به حضار دست چین شده میگوید که خوشبختانه شما مثل آنها بی سرو پا نیستید!!
رضا پهلوی، دو مجری اجیرشده و همه حضار در این سیرک میدانی سعی کردند هم تصویری آرمانی از نیم قرن سلطنت پهلوی ارائه کنند و هم سیمایی امروزی، مدرن و به شدت دمکرات و امید بخش از شاهزاده ۵۸ ساله را به معرض فروش بگذارند. در این میدان مکاره که با شارلاتانی تمام طراحی شده بود نه کسی نقدی به رژیم گذشته داشت و نه سعی شد تناقضی در سخنان گوهربار شاهزاده جستجو کند. نمایشی مضحک برای رنگ کردن گنجشک و عرضه آن به عنوان قناری به مردم!!
به همین خاطر باید نسبت به این گفتمان حساس بود و برای حال و آینده ایران به طور همه جانبه ای به نقد آن پرداخت. مقاله زیر کوششی است در این راستا.


پرسشهای "میدانی" ما      

ما به عنوان نحله ای از گفتمان سوسیالیستی – کمونیستی که به آزادی بی قید و شرط اندیشه، بیان، تشکل ، تجمع، و حق رای همگانی آزاد و حق بی چون و چرای انتخاب شدن و انتخاب کردن برای همه گرایشات سیاسی از آنارشی تا مونارشی باور دارد، معتقدیم که در ایرانِ پس از جمهوری اسلامی، هر فرد و نیرویی حق دارد در یک رقابت سالم دموکراتیک، حقانیت خود را برای اکثریت مردم به اثبات رساند و در عین حال حق هر فرد و جریانی ‌است که ضمن دفاع از مواضع و برنامه پیشنهادی خود، به نقد و رد دیگر پروژه‌ها بپردازد. از این منظر، ما سوسیالیست‌ها بعنوان مدافعین یک آلترناتیو سیاسی برابری طلبانه و آزادیخواهانه، یعنی آلترناتیوی که از سرنگونی جمهوری اسلامی توسط انقلاب اجتماعی، خود‌حکومتی مردم، دموکراسی شورایی مشارکتی، پایان دادن به نابرابری‌های طبقاتی و استقرار عدالت اجتماعی دفاع می‌کند و کارگران و زحمتکشان را برای برپایی جامعه و حاکمیتی انسانی یاری می‌رساند، وظیفه خود می‌دانیم که در این برهه حساس‏ از تاریخ کشورمان و با درس‏گیری از تراژدی شکست انقلاب بهمن ۵۷ به نقد انواع و اقسام آلترناتیوها و جریاناتی بپردازیم که علیرغم مبارزه با جمهوری اسلامی و داعیه آزادیخواهی و مردمسالاری قادر نیستند به آرمان آزادی و برابری تحقق بخشند. در این راستا یکی از نکات کلیدی که هر جریان مدعی رهبری جنبش‏ باید در برابر خود بگذارد، بررسی نقادانه گذشته خود و کلا تجارب مربوط به پروژه پینشهادی خویش‏ است. مثلا رضا پهلوی و « مشروطه‌خواهان » دور و بر او، ادعا می‌کنند که « دموکرات » شده‌اند و احیای سلطنت پهلوی در ایران به‌ هیچوجه اصول آزادی و دموکراسی را زیر نخواهد گرفت. ایشان همزمان و بارها از دوران به اصطلاح پرشکوه پدر و پدر بزرگشان ( محمدرضا و رضاشاه ) یاد می‌کنند یعنی دوران پنجاه ساله‌ای که اساسا با سرکوب، اختناق، تبعیضات قومی، وابستگی سیاسی و اقتصادی به دول امپریالیستی و رشد نابرابری‌های طبقاتی و غارت نجومی ثروت‌های کشور توسط خاندان پهلوی و اختاپوس‏ « هزار فامیل » سپری شده است. بنابراین کسی که نیم قرن سلطنت پهلوی را « طلایی » ارزیابی می‌کند، نمی‌تواند همزمان هم داعیه آزادیخواهی داشته باشد و هم فکر کند که بدیل ترقیخواهانه‌ای را در برابر ارتجاع مذهبی حاکم علم کرده است. ( همچنانکه رهبران اصلاح نظام اسلامی – موسوی و کروبی و خاتمی - که دهه اول رژیم اسلامی خمینی را دوره نورانی و طلایی میدانند نمیتوانند ادعای آزادیخواهی کنند) !!
این مساله در مورد سایر جریانات - حتی چپ- نیز صادق است. مثلا نیروی چپی که با تجارب سترون و دهشتناکی چون حکومت‌های توتالیتر مدعی سوسیالیسم در بلوک شرق سابق مرزبندی قاطع نداشته باشد و یا به گونه‌ای جنایات هولناک پول‌پوت‌ها و استالین‌ها را توجیه کند، نمی‌تواند در ایران امروز کاندیدای خوبی برای پاسداری از آزادی و حرمت انسانی باشد.
دومین نکته کلیدی که آقای رضا پهلوی باید پاسخ دهند نقش‏ تعیین کننده کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ علیه حکومت دکتر مصدق در عقب‌گرد تاریخی ایران و تبدیل دموکراسی سیاسی به یک کیمیای ناب در آن و در نتیجه زمینه ‌سازی برای چهار دهه حاکمیت فاشیسم مذهبی است.
بسیاری از سلطنت‌طلبان اصرار دارند که مشروطه‌خواه نامیده شوند. آنها مدعی‌اند که می‌خواهند همچون حکومت‌های سلطنتی در انگلیس‏ یا اسکاندیناوی، قدرتی برپا کنند که در آن شاه از مداخله در سیاست و امورات مملکت معاف باشد. در پاسخ باید گفت: مگر دکتر مصدق و جبهه ملی او نیز نیتی جز این داشتند که « شاه سلطنت کند نه حکومت!» پس‏ چرا با همکاری مستقیم سازمان‌های امنیتی آمریکا و انگلیس‏، دولت او را ساقط کردید و انبوهی از انسانهای آزاده را کشته و یا به شکنجه‌گاه فرستادید؟
آقای رضا پهلوی در جایی می‌گوید « یک بار برای همیشه هر ایرانی از هرکجا که باشد از هر طبقه‌ای و هر مذهبی و مسلکی و هر عقیده‌ای، بداند که در آن مملکت صاحب حقوق مساوی خواهد بود و حقش‏ را در آن جامعه خواهد گرفت. این پایه و اساس‏ کار ماست... ما یک سابقه تاریخی در مملکتمان داریم که زمانی که پایه دموکراسی در انقلاب مشروطیت ریخته شده، بسیاری از این ممالک امروزی اروپا حکومت‌های دیکتاتوری و فاشیستی داشتند. » یعنی ایشان مدعی‌اند که خاندان پهلوی علیرغم نیم قرن اختناق، ادامه‌ دهنده و پاسدار ارزش‏های انقلاب مشروطیت بوده است.
ما می‌دانیم که سه جریان مشخص‏ اجتماعی در انقلاب مشروطیت دخیل بودند: ۱ - جریان سوسیال دموکراسی که خواهان رفع ستم اربابان فئودال با تکیه بر جنبش‏ دهقانی، نابودی استبداد قاجاری و برقراری یک جمهوری مبتنی بر دموکراسی سیاسی بود . ۲ - جریان ناسیونالیست به رهبری شخصیت‌های روشنفکر بورژوا و تجار مشروطه‌خواه که بر خلاف انقلاب کبیر فرانسه، شجاعت طرفداری از جمهوری را نداشتند. رادیکالترین افراد این طیف از شعار « شاه سلطنت کند نه حکومت » طرفداری می‌کردند. و بالاخره ۳ - جریان مشروعه‌خواه به رهبری شیخ فضل‌الله نوری که خواهان تلفیق کامل دین و دولت و استقرار شریعت به جای قانون اساسی مشروطیت بود.
خاندان پهلوی حال باید پاسخ دهند که به کدامیک از این سه طیف تعلق داشته و یا دارد؟ پاره‌ای از صاحب‌نظران طیف سلطنت ادعا می‌کنند که به گرایش‏ دوم تعلق داشته و دارند یعنی همان جریانی که در انقلاب مشروطیت و بعدها در نهضت ملی شدن نفت، خواستار تعدیل قدرت شاه به نفع « مجلس‏ انتخابی » ( مجلس‏ شورای ملی ) بودند. این ادعا را می‌توان با طرح چند سوال ساده رد نمود: نخستین پرسش‏ اینکه اگر خاندان پهلوی طرفدار مشروطیت بوده، کودتای رضا خان و لغو عملی قانون اساسی و فرمایشی شدن مجلس‏ چه معنایی داشت؟ آیا قدرقدرتی رضا شاه، حاکمیت استبداد مطلق‌العنان نبود؟ دومین سوال اینکه اگر قبول داریم حکومت مصدق ادامه ‌دهنده گرایش‏ دوم انقلاب مشروطیت بود، از چه رو محمدرضا شاه در تداوم سنت تاریخی « استبداد شرقی » زیرآب حکومت‏ انتخابی را در سال ۳۲ زد؟ و پرسش‏ سوم اینکه اگر قبول دارید شعار انقلاب مشروطیت همچون همه انقلاب‌های بورژوا_ دموکراتیک جهان این بود که پارلمان را به حاکم واقعی کشور تبدیل کند، چرا عملا « توشیح ملوکانه » وتوکننده و حاکم اصلی کشور بود؟ اهرم سومی که حتی قادر بود تصمیمات دو مجلس‏ فرمایشی سنا و شورای ملی را نیز وتو کند؟
ممکن است در این میان عده‌ای پیدا شوند ( و از قضا شده‌اند ) و بگویند « شاهزاده رضا پهلوی! در دوران اختناق سیاه آریامهری، نوجوانی بیش‏ نبوده، بعلاوه اقامت طولانی وی در خارج و تجارب انقلاب ۵۷ به ایشان ثابت کرده است که " اشتباهات " پدر و پدربزرگ را تکرار نکنند! » این ادعا هم درست است و هم غلط . درست است به این اعتبار که نمی‌توان خطاها و جنایات اجداد را به پای « شجره طیبه » نوشت یعنی « از فضل یا شر پدر، پسر را چه حاصل؟! » بنابراین سخن از دادگاهی نمودن و متهم نمودن آقای رضا پهلوی در میان نیست. نادرست است از این رو که ایشان مدعی بازسازی و احیای زمامداری سلسله‌ای در ایران است که بیلان تاریخی معینی در کشورمان داشته است. یعنی نمی‌توان از نظریه و یا سیستم حکومتی معینی دفاع کرد اما کاری به تجارب و عملکرد آن در گذشته نداشت.
بگذریم که در طول ۲۵۰۰ سال تاریخ سلسله های شاهنشاهی در ایران، هیچوقت حکومت، شاه و خاندانی پس از سرنگونی و انقراض مجددا به قدرت بازنگشته اند.
کسی که می‌ گوید دموکرات است و یا شده است، اولین شرطش‏ این است که با گذشته جریان سیاسی و فکری خود نقادانه برخورد کند، مثلا قاطعانه باید نظر خود را در مورد چرایی استبداد سیاسی، شوونیسم فارس‏، وابستگی به دول امپریالیستی و فرمانبری از مستشاران و سفرای آنها ( که بعضا در کتاب خاطرات اسدالله علم نیز اعتراف شده است ) و چپاول و نابرابری‌های طبقاتی بدهد و بعلاوه در برابر خروج و سرقت میلیونها دلار از دارایی‌های کشور توسط خاندان پهلوی در مقطع انقلاب ۵۷ پاسخگو باشد و مهمتر از آن آمادگی خود را برای واریز مجدد آن به خزانه مملکت در فردای سرنگونی رژیم اسلامی اعلام نماید. والا این روزها کسی در مورد دعاوی دموکرات بودن افراد و نیروها - مادام که در سطح حرف باقی می‌مانند- تره هم خرد نمی‌کند!!
در جایی که خامنه‌ای نیز حکومت عصر شترچرانی را مردم‌سالارترین نظام دنیا می‌داند، پیداست که برای اثبات آزادی‌خواهی باید مالیات بیشتری پرداخت .
در همین راستا « شاهزاده » مدتی است جهت اثبات متفاوت بودن‌شان به دفعات از حکومت‌های سلطنتی رایج در اروپا ( نظیر بریتانیا ) سخن می‌گویند که « دموکراسی و مونارکی » در آنها با یکدیگر همزیستی دارند و مانعی در برابر هم نیستند !!
بگذریم که در گذشته و حال بسیاری از مشروطه‌خواهان ایرانی ابراز عقیده نمودند که « احتمالا هنوز الگوی انگلیس‏ و اسکاندیناوی برای کشورمان زود باشد !! » آنها از الگوهای واسط که در آن شاه هنوز از اختیاراتی در حکومتداری برخوردار است دفاع می‌کنند. برای نمونه دکتر شاپور بختیار خود را طرفدار نمونه اسپانیا می‌دانست.
با این همه فرض‏ می‌گیریم که دعاوی دموکرات‌منشانه جناح‌هایی از طیف سلطنت طلب درست باشد یعنی اینها قول می‌دهند که « پس‏ از عبور خر مراد از پل » هوس‏ ظل الهی و قدرقدرتی نکنند. در این صورت پرسیدنی است که اگر شاه قصد دخالت در حکومتداری و سیاست را ندارد، آنگاه چه دلیلی دارد که فرد یا خاندان معینی با برخورداری از امتیازات اشرافی و موروثی، بی‌آنکه خاصیتی داشته باشند، مفت بخورند، ریخت و پاش‏ کنند و میلیارد میلیارد ثروت بیاندوزند؟ چرا چنین کس‏ یا کسانی نمی‌آیند همچون هر شهروند عادی کار و زندگی کنند و اگر علاقه‌ای به شرکت در امور حکومتی داشتند، خود را در معرض‏ قضاوت، انتخاب و عزل و نصب دایمی مردم قرار دهند؟ چرا می‌خواهند حقوق و امتیازاتی جدا و برتر از شهروندان معمولی داشته باشند؟ تازه این درحالی است که در قدرت سیاسی مداخله نکنند ( یعنی به نقش‏ طفیلی و زاید خود بسنده کنند) "طبیعت" آن روز را نیاورد که بخواهند در حکومت‌داری هم شرکت کنند، در این صورت تردیدی باقی نمی‌ماند که دخالت شاه ( بعنوان یک مقام موروثی ) در سیاست جز باز‌تولید استبداد کارکرد دیگری نخواهد داشت.
رندی می‌گفت: « شاه اگر حکومت کند، دیکتاتور می‌شود، اگر نکند، طفیلی می‌شود!! » یعنی در هر دو حالت، خوره‌ای بر پیکر مردم‌سالاری واقعی خواهد بود!

۷ نوامبر ۲۰۱۸


رویال دیریم (Royal Dream) یعنی رویای سلطنتی 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست