سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

به‌مناسبت ۱۲۱ سالگی نیما یوشیج
نیما به دادِ ما رسید
رسول رخشا


• نیما دیگر به موزیک سنتی و مدرن ما راه یافته است و در خانه‌ها و اینجا و آنجا شنیده می‌شود. اما راستش، اهمیتِ نیمابودن و اهمیت بودنِ نیما فراتر از افسانه و داروگ و سیولیشه و ری‌را و مانلی و آی‌آدم‌ها و شعرهای اوست و همین‌طور اهمیت او فراسوی انقلاب ادبی در صورت و ساختار شعر است. اهمیت نیما در پالایش فکر و والایش اندیشه دورانش است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۲ آبان ۱٣۹۷ -  ۱٣ نوامبر ۲۰۱٨



     از سمت راست:هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، نیما یوشیج، احمد شاملو، مرتضی کیوان

نیمایی که امروز 121ساله شد، برای ما تنها نیمای شعروشاعری نیست. 121ساله‌شدن نیما، بیانگر دوره‌ای است که فهم مشترک و دریافت دیگری از فرهنگ و هنر یک سرزمین را نمایان می‌کند. نیما علاوه‌‌بر اینکه یک انقلابی است، یک آدم تاریخی هم محسوب می‌شود. تاکید بر تاریخی و انقلابی‌بودن نیما به‌طور همزمان امری‌ست که او را فراتر از شعر و ادب می‌برد. نگرش و کوشش‌های نیما، سازنده‌ یک وضعیت تاریخی است که منجر به تغییر و دفرمه‌کردن روزگار فرهنگی بعد از خود شده است و باز هم می‌توان تاکید کرد که این تغییروتحول فراتر از شعر و ادب بوده است.
هرچند تغییر مسیر از انرژی هزارساله شعر فارسی و شکستن قالب‌های جاافتاده میان اهل فن و مردم و به‌تثبیت‌‌رساندن شرایط جدید شعر فارسی به خودی‌خود از او یک انقلابی با اعتمادبه‌‌نفس ساخته است که – با وجود اندام نحیفش- بار تاریخی وزن زبان فارسی را یک‌تنه به دوش کشیده است. شعری که میان ایرانیان تنها کارکرد یک هنر نوشتاری را نداشته بلکه بخشی از فرهنگ و زندگی کوچه‌ و بازار بوده است و با زبان و ذهن خاص ‌و عام در هم تنیده شده است. منظور این است که تغییر شرایط شعر فارسی در ایران‌زمین بسیار متفاوت از تغییر ضوابط شعر مثلا در کشوری فرانسه‌زبان است. از این بگذریم که برای فهم مشترک و مشخص‌تر از نیما، هنوزاهنوز نیاز به بازخوانی نیما داریم اما نگذریم از اینکه با هرگونه فهمی نمی‌توانیم از نیما بگذریم. گفتن و گفتن از نیما مجال می‌خواهد و در این صدسالِ پس از «افسانه» مجال بوده است، چه برای دردِ مشترک و چه برای ردِ درک و درد نیمایی‌ها و پسانیمایی‌ها.
«افسانه»ی نیمای نام‌آور از دلِ یوش بیرون آمده و حالا ورد زبان ِشهر و کوچه‌ها شده است. آن‌قدرها که در حالاهای پاییز شهر تهران هم می‌بینیم که «زردها بی‌خود قرمز نشده‌اند، قرمزی رنگ نینداخته است بی‌خودی بر دیوار، صبح پیدا شده از طرف کوه ازاکو اما وازنا پیدا نیست» یا هنوز هم در کویری که هر روز بزرگ‌تر می‌شود، منتظر نشسته‌ایم و می‌پرسیم، «قاصد روزان ابری داروگ، کی می‌رسد باران؟» و شب‌های تنهایی رو به خیابانِ خیس خیره می‌مانیم و زیر لب می‌خوانیم: «تو را من چشم در راهم، شباهنگام/ که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی، وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم، تو را من چشم در راهم».
نیما دیگر به موزیک سنتی و مدرن ما راه یافته است و در خانه‌ها و اینجا و آنجا شنیده می‌شود. اما راستش، اهمیتِ نیمابودن و اهمیت بودنِ نیما فراتر از افسانه و داروگ و سیولیشه و ری‌را و مانلی و آی‌آدم‌ها و شعرهای اوست و همین‌طور اهمیت او فراسوی انقلاب ادبی در صورت و ساختار شعر است. اهمیت نیما در پالایش فکر و والایش اندیشه دورانش است و البته نَه به‌معنای کاتارسیس و سابلایم که ازقضا به‌معنای ابژکتیو و دم‌دست و رو به جلو و امروزی‌اش. اهمیت او در طغیان، غرور و سرکشی‌اش است که سِوِر و مصمم - که انگار از خوی روستایی‌اش آمده- و دانا می‌ایستد و دیده‌های دانایی‌اش را در دورانی تفسیر و تبیین می‌کند که چندان معنایی ندارند. اهمیت او در همین تبیین و صورت‌بندی حرف‌ها و فکرهایش است که به‌زعم هم‌روزگارانش عبث و رایگان است. اهمیت نیما تشخیص زیبایی و تشخص‌دادن به زیبایی‌شناسی دوران است، امری که انگار نیازش در آن زمانه احساس نمی‌شد اما یک ضرورت تاریخی بود. ضرورتی که همسنگ تفکر به ‌حساب می‌آید. اهمیت نیما برای ما آدم‌های امروزی‌تر، تربیت سلیقه و تأییدی است بر نظام‌بخشیدن به اندیشه‌های ما و توجه به تئوری و ریتوریک‌کردن مبانی دیده‌های زندگی، هستی و پیرامون‌مان. همان‌طور که خودش در «ارزشِ احساسات» می‌گوید: «پیش و بیش از هر چیزی زندگی‌ست». نیما به‌نوعی جور دیگر زندگی‌کردن را نشان داده است. او تلاش می‌کند تا مختصات نگریستن در جهان جدید را با حرف‌ها و شعرهایش ترسیم کند.
نیما به داد ما رسید، نیمایی که مطلقن مدرن نبود اما به ما یاد داد که می‌توان ذهن ِجهان و جهان ذِهنی‌مان را شکل و صورت دیگری بدهیم تا فرزند زمانه خویش به‌حساب بیاییم.

برگرفته از شرق

شعر برف از نیما یوشیج با صدای زنده یاد فرهاد



زردها بیهوده قرمز نشدند

قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار

صبح پیدا شده اما، آسمان پیدا نیست

گرته روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب

بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار

من دلم سخت گرفته است از این میهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک،

که به جان هم نشناخته انداخته است،

چند تن خواب آلود،

چند تن ناهموار،

چند تن ناهوشیار،

چند تن خواب آلود


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست