سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

کمونیسم، نه شورائیسم نقدی بر نوشته یاشار دارالشفا و لیلا- فرشته احمدی اسکویی، صلاح قاضی زاده



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٣ اسفند ۱٣۹۷ -  ۲۲ فوريه ۲۰۱۹


 
                                                    کمونیسم، نه شورائیسم
                                              نقدی بر نوشته یاشار دارالشفا و لیلا
                                                                      فرشته احمدی اسکویی، صلاح قاضی زاده

طرح شعار «اداره شورایی» در مبارزات و اعتصابات کارگران هفت تپه، ماهیت و چیستی این ایده را بار دیگر به سوال رایج در میان برخی محافل و نیروهای چپ تبدیل کرد. متن حاضر تلاش برای مجادله حول این مسئله است و بدین منظور مقاله‍ی «همه قدرت به دست شوراها، فراخوان عمومی به ایده‍ی اداره شورایی جامعه» به قلم یاشار دارالشفا و لیلا از فلاخن شماره ۱۲۴ که توسط انتشارات منجنیق 124 منتشر شد،۱ را برای نقد و بررسی پیرامون این موضوع انتخاب کردیم. چرا که این نوشته خواهان گشودن باب «گفتگو و گفتمان سازی» حول ایده اداره شورایی است. با اینکه بحث اداره شورایی، «سوسیالیسم شورایی» و «کمونیسم شورایی» در چپ جهان، پیشینه ای به قدمت بیش از یک قرن دارد، اما خطوط فکری و «راه حل»های طرفداران آن همواره با محتوایی یکسان تکرار می شوند.۲ هر چند که این بحث به فراخور زمانه به ویژه تحت تاثیر پیروزی ها و شکست های انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم و نظریه پردازی روشنفکرانِ مختلف چپ در باره آنها، شکل های متفاوت به خود گرفته و استدلال هایی به آن اضافه یا کم شده اند. در هر حال به این بحث باید پرداخت. اوضاع کنونی بیش از هر زمان نیروهایی را که متعهد و صادقانه دغدغه‍ی تغییر رادیکال وضع موجود را دارند، بر آن می دارد تا در سطوح مختلف به ضرورت تغییر وضع موجود جواب دهند. امید است در این وضعیت جسارت همگی ما در پرداختن به پرسش های کلان، سختی سنگلاخ کشف حقیقت را تاب آورد و در شجاعت پذیرش حقیقت تجلی کند.
پیشاپیش لازم به ذکر است که این نوشته نه تحلیل و بررسی مبارزات جاری در هفت تپه است، نه نقد و بررسی تمام رئوس و گرایشات و تعاریف مختلف ایده اداره شورایی و نه حتی بررسی همه مباحثی که مقاله همه قدرت به دست شوراها به آنها اشاره کرده است. مسائلی مانند بحران محیط زیست، واقعیت تجربه شوراها در انقلاب ۵۷، ایده «سوسیالیسم بازار» و غیره که در جای دیگر باید به آن پرداخت. این نوشته تمرکزش بر خطوط عمده و اشکالات اساسی خط و تئوری حاکم بر مقاله است و از این رهگذر نقد خطوط کلی تئوری غیر مارکسیستی و ایدئالیستی اداره شورایی. همچنین تأکید باید کرد که نقد ایده اداره شورایی به معنای مخالفت با مساله شوراهای کارگری یا دیگر تشکلات صنفی کارگران یا تشکلهای توده ای نیست. چرا که بحث اداره کردن جمعی و شورایی یک مبارزه صنفی، اعتصاب و حتی بحث شوراهای مردمی و غیردولتی در دولت سوسیالیستی (دولت دیکتاتوری پرولتاریا) یک چیز است و نظریه اداره شورایی به عنوان یک «بدیل» و «راه حل» و مهمتر از آن به عنوان تجسم و معنای سوسیالیسم، یک چیز دیگر.

معضل چیست، راه حل چیست؟

بررسی نوشته «همه قدرت به دست شوراها» (منبعد در همه جا «فراخوان») را با آخرین جملات آن شروع می کنیم: «به ممکن شدن اداره شورایی فکر کنیم... مردم با واگذاری قدرت و منابع خود به گروهی محدود هرگز نمی توانند در مقابل استثمار و استبداد محافظت شوند...». و در جای دیگری: «مگر زندگی چیزی جز تلاش دائمی برای تسلط داشتن بر سرنوشت خویش است؟ آیا مشکلات دقیقا از جایی آغاز نمی شود که ما می پنداریم عده ای هستند که بهتر از ما می توانند فکر کنند و اداره کنند...» (ص ۷) و « آیا می توان انکار کرد که اداره شورایی دمکراسی را به رادیکال ترین شکل ممکن ارتقا خواهد داد و رفاه عمومی را در نتیجه بیشترین کاهش سطح استثمار افزایش می دهد؟» (ص ۱۳) [تأکیدات در همه جا از ما است].
تمام بحث نظری مارکسیسم به عنوان یک علم و ماتریالیسم دیالکتیک به عنوان یک روش علمی این است که واقعیت، قانون مندی ها و پیچیدگی های آن و ارتباط سطوح مختلف واقعیت را به همان شکلی که هست باید دید و به دو سوال پایه ای «معضل چیست؟ و راه حل چیست؟» راه برد. از این منظر به نویسندگان «فراخوان» باید گفت که خیر نه مشکل و معضل جامعه بشری چیزی است که آنها می گویند و نه راه حل در برابری و «دمکراسی رادیکال» و افزایش رفاه عمومی نهفته است. محرومیت اکثریت مردم جهان از دخالت آگاهانه در زندگی شان یا چنانکه «فراخوان» می گوید «تسلط بر سرنوشت شان» و واگذار کردن تفکر و اراده به دیگران، علت و مسبب وضعیت فاجعه بار حاکم بر بشریت نیست. «حق» (از جمله «حق حاکمیت بر زندگی») به تعبیر مارکس نمی تواند فراتر از ساختار اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که توسط آن شکل می گیرد باشد. برای درک تاریخ از کف رفتن این «حق» باید به ماتریالیسم تاریخی مارکس رجوع کرد. فقدان چنین حقی به موضوع «کنترل کار دیگری» باز می گردد و تنها به این اعتبار معنا دار است. از دست رفتن این حق و واگذار کردن آن به دیگران، خود معلول وجود طبقات، تخاصم طبقاتی و استثمار طبقاتی است که در زمانه ما در تضاد اساسی عصر سرمایه داری یعنی تضاد تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی و نهادهای سیاسی و اجتماعی برخاسته از آن انعکاس پیدا می کند. و دقیقا چون معضل واقعی این است، راه حل واقعی را هم نه در دمکراسی مستقیم، اداره شورایی و دمکراسی رادیکال بلکه در شیوه تولید بنیادا متفاوت و جامعه ای بنیادا متفاوت یعنی کمونیسم باید جست. برای رسیدن به این شیوه تولید و این جامعه به دوران گذاری نیاز است که مارکس آن را در کتاب نبردهای طبقاتی در فرانسه چنین تعریف کرد: «...سوسیالیسم اعلام دایمی انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان ضرورت نقطه گذار به سوی الغای کلیه تمایزهای طبقاتی، نابودی کلیه روابط تولیدی که این تمایزها بر مبنای آنها شکل گرفته اند، محو کلیه مناسبات اجتماعی منطبق و ملازم با این روابط تولیدی و واژگون کردن کلیه اندیشه هایی است که از این مناسبات اجتماعی بر می آیند». فرمولبندیی که در جنبش کمونیستی به «چهار کُلیّت» معروف شد. بنا بر این سوال بنیادین و کلیدی این نیست که «چه فرمی از دمکراسی و نظرخواهی می تواند از بقیه رادیکالتر باشد؟» یا «چه تمریناتی برای گسترده تر کردن تجربه شورایی در پیش باید گرفت؟» بلکه پرسش اساسی این است که «تضاد اساسی سرمایه داری، نیروی محرکه اش و تبعات دهشتناک ناشی از آن را چگونه می توان حل کرد؟».
سند «فراخوان» معتقد است: «شورا به معنی حاکمیت شورایی، با ایجاد امکان برای مالکیت جمعی شاغلین و نه دولت و رعایت اصل آزادی اطلاعات استثمار و استبداد را تا حدود زیاد ی کاهش میدهد و توافق و همکاری را جای اجبار و رقابت می نشاند». (ص 6) ابتداً باید روشن کنید چگونه ممکن است مالکیت جمعی شاغلین به رفع استثمار منجر شود. این شکل از مالکیت می تواند استثمار را شدیدتر و سازمان یافته تر بکند. شما می توانید یک واحد تولیدی، یک منطقه و حتی یک شهر را به صورت شورایی و با حضور و نظر دهی مستقیم مردم در تمام مسائل ریز و درشت اداره کنید، اما کماکان سود، قانون ارزش، رابطه کالایی و قانونمندی های سرمایه روابط بین مردم را تعیین و هدایت کنند. این «مالکیت جمعی» تنها زمانی می تواند واقعا جمعی باشد که برای استثمار و سودآوری مورد استفاده قرار نگرفته و دولت دیکتاتوری پرولتاریا با مشارکت توده های مردم مانع از هرگونه حرکت و گرایشی در جهت بازتولید روابط سود و بهره کشی شود. این الفبای علم مارکسیسم است که عنصر نهایتا تعیین کننده ماهیت و چیستی هر جامعه ای، رابطه میان نیروهای تولیدی و روابط تولیدی حاکم بر آن جامعه است و این رابطه و این تضاد است که اصلی ترین روندها و روابط و نهادهای آن جامعه از جمله فرم مشارکت مردم در نظر سنجی ها و تصمیم گیری ها و آرای آنها را تعیین و تاریخاً مشروط می کند. هیچ فرمی از نظردهی مستقیم، رأی دهی و مشارکت از کوچکترین تا کلان ترین سطوح اجرایی جامعه، به خودی خود قادر نیست روابط تولیدی حاکم بر آن جامعه را تغییر دهد. آیا غلبه بر قانون «گسترش بیاب یا بمیر» سرمایه، مهار نیروی محرکه آنارشیِ تولید، سرنگون کردن قانون ارزش از فرماندهی اقتصاد، کنترل بحرانهای ادواری و ساختاری سرمایه با اتخاذ مستقیم ترین روش نظر سنجی و ابراز نظر میان مردم ممکن است؟ یا تضادهای تاریخی ریشه ای و پایه ای مثل وجود طبقات، تقسیم کار تبعیض آمیز و اجتماعی، تبعیض های پایه ای در سطح جامعه مانند تضاد میان کار فکری و بدنی، میان شهر و روستا، بین زن و مرد، بین ملل غالب و ملل تحت ستم وجود دارد که موجودیت عینی آنها، مارکس و انگلس را به این سنتز درست و کشف علمی رساند که چیزی به نام دولت دیکتاتوری پرولتاریا (دولت سوسیالیستی) نیاز است تا توده ها بتوانند علل و زمینه های عینی و ذهنی که این تبعیضها و تضادها طی چند هزار سال در جامعه طبقاتی از آنها برآمده و توسط آنها بازتولید می شوند را نابود کرده (چهار کلیت) و خود دولت طبقاتی را هم به سمت زوال ببرند؟ و تمام این فرآیند توسط خود توده های مردم با آگاهی کمونیستی و تحت رهبری کمونیستی پیش برده شود؟
اگر زیربنای اقتصادی به چیزی بنیادا متفاوت تغییر نکند، همواره همان نظام پیشین با همان روابط اقتصادی و همان روبنا گیریم با واریته های گوناگون اما در همان چارچوب، احیاء خواهند گشت. از سوی دیگر اگر در روبنای سیاسی، انقلابی صورت نگیرد و قدرت حکومتیِ بنیادا متفاوتی برقرار نشود، تغییر زیربنای اقتصادی به زیربنای اقتصادیِ بنیادا متفاوت ممکن نخواهد بود. میان زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی (دولت) یک وحدت دیالکتیکی موجود است. اگر روبنا را به طور رادیکال و کیفی دگرگون نکنید، نمی توانید زیربنای بنیادا متفاوتی را به وجود آورده، حفظ کرده و توسعه دهید. از این نظر بدون وجود دیکتاتوری پرولتاریا و دولت سوسیالیستی با هر سطحی از گستردگی و مستقیم بودن نظر خواهی و مشارکت، کارگران هفت تپه یا هر واحد تولیدی دیگری در جهان حتی قادر به تامین مداوم پایه ای ترین حقوق شان از جمله «حق خوردن غذا» [که دولت جمهوری اسلامی مطالبه آن را با شکنجه و زندان پاسخ داده است]، هم نخواهند بود. چرا که نظام سرمایه داری یک نظام گسترش یابنده و جهانی است که سایه دینامیزم و قوانین بحران زایش را بر هر عرصه ای اعمال خواهد کرد و به قول مارکس از دیوار چین هم خواهد گذشت. برای مهار جنایت و جنون ذاتیِ اقتصاد سرمایه داری که کسب حداکثر سود آن را هدایت می کند، شما باید یک برنامه ریزی اقتصادی سراسری و مرکزی را جایگزین آن کنید. حرکت ساختار اقتصاد جامعه باید بر بستر یک برنامه ریزی مرکزی تنظیم شده باشد و بر این مبنا تعیین کند نیروی کاری که در اختیار جامعه است و مایحتاج عمومی را چطور و چقدر تولید کند؟ چقدر از آن برای بازتولید گسترده کنار گذاشته شود و چقدر از آن برای رفاه عمومی و تامین آن بخش از جامعه که نمی توانند کار کنند، استفاده شود؟ چقدر از آن بر حسب «به هر کس به اندازه کارش» توزیع شود و چقدر از آن برای بالا کشیدن سطح مناطق محروم صرف شود و چقدر برای دفاع از کشور سوسیالیستی کنار گذاشته شود و غیره؟۳ در صورتی که چارچوب نظام سرمایه داری سرنگون نشده باشد، هر شکل از مالکیت جمعی با هر سطحی از مشارکت شورایی به یک شرکت سرمایه داری تبدیل خواهد شد. برای پیاده کردن این سیاست و برنامه ریزی نیاز به دولت و ارتش و مرکزیتی دارید که ماشین دولتی بورژوازی را در هم بشکند. زیرا طبقه بورژوا با دیکتاتوری طبقاتی اش و در رأس آن نیروهای مسلحش و همچنین روابط مبتنی بر تبعیض و ستم و تفکرات ارتجاعی و کهنه از تداوم و بقای استثمار سرمایه دارانه حراست می کند. به همین علت قلب سوسیالیسمِ مارکس و انگلس که دست مایه پراتیک انقلابی لنین و مائو تسه دون در انقلابهای پیروزمند و استقرار دولتهای سوسیالیستی شوروی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) و چین (۱۹۴۹-۱۹۷۶) بود، نه میزان مستقیم بودن یا نبودن دمکراسی بلکه تلاش در جهت نابودی چهار کلیت بود. و چهار کلیت را با دولت دیکتاتوری پرولتاریا می توان از بین برد و نه با اداره شورایی.
اما پی بردن به ضرورت اقتصاد برنامه ریزی شده و چیستی و قوانین آن، فهم چگونی تشکیل ارتش انقلابی که توان در هم شکستن ماشین دولتی بورژوازی و استقرار دولت دیکتاتوری/دموکراسی پرولتاریا را داشته باشد، شناخت مداوم تضادهای پیش روی جامعه چه در جریان مبارزه برای کسب قدرت سیاسی و چه در جریان استقرار و تثبیت سوسیالیسم همگی نیاز به آگاهی و دانش علمی دارند. این پیش فرض «فراخوان» که حقیقت در اثر فرایند مشورتی و بیان آزادانه نظرات افراد کشف می شود (ص ۱۱)، نادرست است. بیان آزادانه افکار حقی است که در جامعه سرمایه داری از اکثریت سلب شده است و باید برای کسب آن جنگید. اما فرایند کشف حقیقت از طریق بیان آزادانه‍ی افراد و مشورت عمومی طی نمی شود. واقعیت سازمان یابی جامعه بشری به نحوی است که حقیقت در هر حوزه ای و در هر سطحی، ابتدا در میان اقلیتی که به صورت علمی به مطالعه واقعیت می پردازند و قانونمندی های آن را سنتز می کنند، کشف می شود. مبارزه برای تثبیت و پذیرش حقیقت، مبارزه برای جایگزین شدن آن با اباطیلی که حافظ جامعه کهنه و روابط کهنه هستند، نیروهای ویژه ای را می طلبد. نیروهای منسجمی که اتفاقا در گوشه ای از «فراخوان» به ضرورت آن ها تاکید می شود. «برای رسیدن به اداره شورایی به نیروهای منسجم و پیگیر نیاز است». (ص 14) این از معدود روزنه هایی است که واقعیت در سند «فراخوان» قدرت خودنمایی یافته است. مارکسیسم چه در آثار مارکس و انگلس (مانیفست، نقد برنامه گوتا و غیره) و به ویژه از سال ۱۹۰۲ و در جزوه چه باید کرد؟ لنین و امروزه در «چه باید کرد غنی شده»۴ باب آواکیان، اثبات کرد که از دل هیچ مبارزه خود به خودی و هیچ فرمی از شورا و دمکراسی مستقیم و غیر مستقیم، دانش و آگاهی لازم جهت شناخت این تضادها و پاسخ به آنها به دست نخواهد آمد و وجود یک رهبری کمونیستیِ متکی به شناخت علمی و توان به کار بستن آن برای پیشبرد چنین روند و مبارزه ای ضروری است. تمام توده های مردم توان دست یابی به این شناخت و دانش و سنتز کردن آن را دارند مسئله این است که که برای دست یابی توده ها به شناخت و دانش، ابتدا مانع بزرگ یعنی دولت دیکتاتوری بورژوایی و روابط سرمایه داری را باید از میان برداشت و این تازه گام اول است. در جامعه سوسیالیستی برای رهایی توده ما با موانع بزرگی روبرو هستیم. تازه پس از کسب قدرت سیاسی و تشکیل دولت و جامعه سوسیالیستی، هنوز جهان امپریالیستی در اطراف و اکناف ما قرار دارد. تشخیص خود تضادهای جامعه سوسیالیستی بسیار پیچیده و متناقض است و همین طور گام برداشتن برای حل و محدود کردن حقوق بورژوایی. اما این شناخت از طریق مشورت یا الهام شدن در دل مبارزه خود به خودی به دست نمی آید بلکه از طریق آموختن رویکرد و روش علمی و به کار بردن این علم در جریان تغییر جهان. بردن این علم و این رویکرد و روش به میان توده ها، وظیفه کمونیستها است و نقش مرکزی در تغییر انقلابی جهان دارد.۵

ضرورت و آزادی یا اراده و تخیل؟

بار دیگر به این جمله «فراخوان» رجوع کنیم: «آیا مشکلات دقیقا از جایی آغاز نمی شود که ما می پنداریم عده ای هستند که بهتر از ما می توانند فکر کنند و اداره کنند...». نویسندگان «فراخوان» مبنا را بر «پندار» غلط ما می گذارند و در حالی که مارکسیسم توضیح می دهد بر وجود روابط اجتماعی و نهادهای عینی که ورای پندار و اراده و میل ما وجود دارند و عمل می کنند و برای ایجاد هر تغییر واقعی اتفاقا باید واقعیت آنها را شناخت و بر آن غلبه کرد و تغییرشان داد. درک دیالکتیک بین ضرورت و آزادی، مبنای علمی بودن روش و معرفت شناسی مارکسیسم است. مارکس و انگلس گفتند مردم تاریخ را خودشان می سازند اما نه آنچنان که دلشان می خواهد بلکه آنچنانکه بر مبنای «پیوستگی تاریخ جامعه» به آنها در مقطع مشخصی از تاریخ به ارث می رسد. انسانها همواره با ضرورتهایی خارج از اراده و میل خودشان در جامعه و طبیعت روبرویند که فقط به شرط به رسمیت شناختنشان و کشف و فهم قانونمندیهای حاکم بر آنها از طریق علم است که امکان تغییر ضرورت و رسیدن به آزادی و گذار به سطح دیگری از ضرورت را پیدا می کنند.۶ به بیان ساده تر ما امروزه امکان پیروزی انقلاب و ساختن سوسیالیسم را داریم اما نه آنچنانکه دلمان می خواهد و اراده می کنیم و در زمین و بستری اجتماعی که مطلوبمان است. بلکه در چارچوب روابط و نهادهای اجتماعی که تاریخا به ما رسیده است و فقط از طریق فهم ضرورت آنها است که می توانیم بر آن غلبه کرده، تغییرش بدهیم و در رابطه با آن به آزادی برسیم. این روش و رویکرد علمی است که به ما امکان فهم این مساله را می دهد که ضرورت (واقعیت مادی) چیست و چگونه و با چه ابزاری قادر به حل تضادهای پیش رو هستیم. فهم ضرورت و قانون مندی های حاکم بر جامعه طبقاتی، مارکس و انگلس را به کشف این حقیقت رساند که فقط از طریق چیزی به نام دولت سوسیالیستی (دیکتاتوری پرولتاریا) و رهبری کمونیستها است که می توان چهار کلیت را نابود کرد و پتانسیل و انرژی توده ها را برای تغییر جهان و انقلاب به واقع رها ساخت و نه از طریق اداره شورایی یا «تخیل انقلابی». فرق میان سوسیالیسم علمی و سوسیالیسم تخیلی دقیقا در درک یا عدم درک ضرورت و آزادی و عمل کردن طبق آن است. پس آزادی ما در درک ضرورت و تغییر آن است). در مورد فرایند حاکم بر نظام تصمیم گیری در جامعه این «پندار» مردم نیست که آنها را به سمت تبعیت از تصمیمات و رهبری بورژوازی در جامعه می راند، بلکه روابط و تضادهای طبقاتی واقعی و شکاف عظیم میان کار فکری و کار بدنی است که چنین روندی را بر جامعه تحمیل می کند و ضرورت رهبری را چه قبل از کسب قدرت سیاسی و چه در پروسه پیشروی انقلاب سوسیالیستی، پیش پای کمونیستها گذاشته و پاسخ صحیح می طلبد. امکان دور زدن تضادهای واقعی از طریق فرمهای شورایی و دمکراسی رادیکال و دمکراسی گسترده و غیره نیست. اگر چنین چیزی امکان پذیر بود، بسیار مطلوب و کار تغییر رادیکال جامعه بسی آسانتر بود.
نویسندگان فراخوان حتی درچارچوب همین نوشته هم با تناقض روبرو می شوند. تناقضی که وجه مشترک بسیاری از گرایشات ایدئالیستی و شبه آنارشیستی مانند «جنبش شبکه ای»، «جنبش بدون رهبر»، «تشکیلات افقی» و تجارب عملی مبتنی بر آنها است. در صفحه ۱۶ چنین می خوانیم که:‌ «باری منطق وضعیت به ما حکم می کند که باید کار تغییر را از سطح کلان آغاز کرد...» و در جای دیگری «صرفا با پشت کردن به تفکر مرحله ای است که می توان به اداره شورایی جامعه اندیشید» و یا «رسیدن به چنین امکانی نه تنها آمادگی ذهنی... فراگیری ایده و آگاهی را می طلبد...» (ص ۱۴). بسیار خب بیایید از مدافعین اداره شورایی با استفاده از منطق خودشان بپرسیم: اولا چه کسی و با چه حقی و بر چه مبنایی تشخیص می دهد که حکم «منطق وضعیت» این است که کار تغییر را از کل شروع کنید نه از جزء؟ این «آقا بالا سر» از کجا و با چه معیاری تشخیص داد که حکم منطق عینی وضعیت چیست؟ ثانیا اگر این «آقا بالا سر» نیست که ورای فرم خودبنیاد خردشورایی و مشورت همگانی برای دیگران نسخه می پیچد که «صرفا» به فلان شکل می توان به اداره شورایی اندیشید، پس چیست؟ ثالثا چه نیازی به «فراگیری ایده و آگاهی» است؟ مگر نه این است که صرف فرم شورا و مشارکت مستقیم همگان و مشورت جمعی، مسائل را حل می کند، دیگر چه نیازی به «آقا بالا سر»ها دارید که تشخیص بدهند کدام ایده و کدام آگاهی باید اتخاذ شده و آموزش داده شوند؟ تعارفات را کنار بگذاریم رفقا! شما در همین نوشته هم با ضرورت رهبری روبرو شده اید! بگذارید کمی «تخیل انقلابی» کنیم: در شوراهای شما با بالاترین سطح دمکراسی مستقیمی که در ذهن دارید، همه اعضا به یک اندازه و در یک زمان واحد و با یک کیفیت یکسان نمی توانند درباره ایده های اداره شورایی، تشخیص الویتها، دریافتن حکم «منطق وضعیت»، توانایی آموزش ایده ها و غیره عمل کنند و لاجرم تعدادی نقش رهبری (بله تکرار می کنیم رهبری و نه رتوریک «آقا بالاسر») را بر عهده خواهند گرفت. حتی اگر با هزار و یک فرم و ساختار شورایی مستقیم و غیر مستقیم و چند ده بردار بخواهند موجودیت و موضوعیت این رهبری و سلسله مراتب میان کار فکری و کار یدی را کتمان کنند. نه به این علت که شما «آقا بالاسر» هستید یا برای یک آن یا یک دوره توان مرز کشیدن میان توهم و تخیل انقلابی را از دست دادید یا افراد تحت رهبری تان در شورا «پنداشتند» که شما بهتر توان فرموله کردن و غیره دارید، بلکه به این علت که ورای میل و خواست و انگیزه و «تجارب غنی شورایی» و توان مرزکشی شما میان توهم و تخیل و دمکراسی مستقیم و غیره، واقعیتی عینی و اجتماعی و تاریخی به نام تضاد طبقاتی و شکاف کار فکری و کار بدنی منتج از آن وجود دارد که لاجرم این نقش را به بخشی از گروه و جامعه می دهد، حتی اگر شبانه روز به یکسانی و عدم وجود رهبری تظاهر کنیم! این تضاد را هم مانند دیگر تمایزات واقعی طبقاتی نمی توان دور زد یا به دست پنهان شوراها سپرد. شما با ضرورتی به نام رهبری مواجهید و تنها راه پاسخ دادن به این ضرورت و رسیدن به آزادی در مورد آن، پذیرش نقش رهبری و جسارت انجام آن و تلاش برای حل «تضاد میان رهبری کننده و رهبری شونده» است. منتهی فرق شما و مارکسیسم در این است که مارکسیسم این ضرورت را به رسمیت می شناسد (همان که شما با لفظ مبهم منطق وضعیت ناچار به پذیرشش و برخورد شرمنده با آن هستید)، با روش علمی (و نه با تخیل انقلابی) به شناسایی و تحلیل آن می پردازد و با شور انقلابی به آن پاسخ می دهد، عینیت و موجودیت آن را خطاب به توده ها اعلام می کند و برای پاسخ به آن قدام می کند. اما مارکسیسم چون به ضرورت جواب می دهد و روابط تولیدی و اجتماعی که این سلسله مراتب و تبعیضها و شکافها از آنها بر می خیزند را تغییر می دهد، در عمل قادر به دست و پنجه نرم کردن واقعی با تضاد کار فکری و کار یدی، محدود کردن آن و به واقع بالفعل کردن توان و پتانسیل توده ها برای مشارکت در تعیین مسیر زندگی و اعمال حاکمیت بر سرنوشتشان است. شوراهای واقعی کارخانه، محلات، روستاها، مدارس و دانشگاه ها فقط تحت چنین دولتی می توانند «واقعی» باشند و توانمندی و آزادیِ ریشه کن کردن تمایزات طبقاتی و روابط تولیدی سرمایه داری و روابط اجتماعی ستم گرانه و تبعیض آمیز را داشته باشند. تنها در چنین نظام سیاسی و اقتصادی است که توده های مردم می توانند افکار و ارزش های جامعه‍ی طبقاتی را که مملو از رقابت و سودجویی و تبعیض است دور بریزند. توده ها برای اعمال حاکمیت بر سرنوشتشان، بیش و پیش از حل مساله فرم و نحوه مشارکت، نیاز به حل تضادها و روابطی دارند که آنها را در عمل از این اعمال حاکمیت و مشارکت محروم کرده و توان و دانشِ لازم جهت مشارکت آگاهانه و تأثیر گذار را از آنها گرفته است.
چه در سطح تئوری و چه با اتکا به تجربه تاریخی در دولتهای سوسیالیستی قرن بیستم می توان اثبات کرد که این تئوری مارکسیستی دولت است که با ادامه مبارزه طبقاتی در جریان اعمال دیکتاتوری پرولتاریا (به ویژه پس از تکاملات مائو تسه دون در انقلاب فرهنگی پرولتاریایی۷ و امروزه با تکاملات باب آواکیان در سنتز نوین کمونیسم) توان و پتانسیل توده های مردم برای نابودی چهار کلیت و اعمال واقعی حاکمیت بر سرنوشتشان را فراهم کرد. و این خصلت دگرگون کنندگی دولت سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا است. بر خلاف تصور فرمالیستی و ذات گرایانه نویسندگان «فراخوان»، چنین نیست که هر گونه ای از دولت محکوم به نابودی و فساد و تجمع قدرت و استبداد باشد. تا زمانی که طبقات در جامعه وجود دارند، دولت هم وجود خواهد داشت و جوهر مشترک همه دولتها نه فساد و تباهی بلکه اعمال اراده یک طبقه بر طبقه دیگر است. دولت ذات نیست که بر اساس فرمش لاجرم یک کارکرد داشته باشد، بلکه بسته به اینکه کدام طبقه قدرت دولتی را در دست دارد، ماهیت و کارکرد دولت و نقش تاریخی اش متفاوت است. مساله «دولت خوب در مقابل دولت بد» یا «دولت پاک دست و خیر اندیش» در مقابل دولت چرب دست و شر اندیش نیست، مساله این است که دولت کدام طبقه، هدایت جامعه را در دست دارد؟ دولت دیکتاتوری بورژوازی که خواهان تداوم روابط استثمار و ستم و بازتولید کننده آن است یا دولت دیکتاتوری پرولتاریا که خواهان ریشه کن کردن بقایای روابط طبقاتی و دگرگون کردن جامعه در مسیر رسیدن به کمونیسم جهانی است. دولت دیکتاتوری پرولتاریا تنها شکل، فرم و محتوایی است که به واقع ملزومات مادی و ذهنی برای از بین بردن شکافها و تضادهای تبعیض آمیز اجتماعی (از جمله تضاد کار فکری و بدنی) را فراهم می کند. دولت سوسیالیستی این تضاد را بر خلاف باور نویسندگان فراخوان نه با «صرف اعلان دستوری از بالا» (ص ۱۶) بلکه با دو گسست از روابط تولیدی کهنه و باورهای کهنه انجام می دهد. آن هم فقط در جریان یک مبارزه طبقاتی دائم از پایین با بقایای بورژوازی و با مشارکت وسیع توده های آگاه مردم. چنانکه مارکس گفت «حق بورژوایی» و بقایای بورژوایی را چه در زیربنا و چه در روبنا و عادات و تفکرات مردم را بنا به ضرورت (یا همان منطق وضعیت شما) یک شبه نمی توان نابود کرد و بر آن غلبه و از آنها گسست کرد. این مبارزه آنچنان که در اسناد سیاسی بر آمده از سنتز نوین کمونیسم از جمله در سند قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران آمده است، بدون حضور توده های مردم، بدون ابتکار عملها و کارزارهای وسیع آنها، بدون مخالفتشان با دولت سوسیالیستی، بدون مبارزات وسیع فکری و در واقع بدون اعمال مشارکت و حاکمیت آگاهانه آنها در زندگی و سرنوشتشان امکان پذیر نیست.۸
اشتباهات «فراخوان» در مورد تاریخ شوراها در اتحاد شوروی را نیز نباید نادیده گرفت. شوراها در اتحاد شوروی به دلیل سرکوب دولتی منحل نشدند. بررسی تاریخ شوراها در شوروی، در حوصله این نقد نیست و در جایی دیگر به آن خواهیم پرداخت. ادعای «فراخوان» که با تحمیل چند گذاره اثبات نشده می خواهد ما را متقاعد کند که «همه ما موافق ایده اداره شورایی هستیم. چرا در حالی که همه اعتقاد داریم این شیوه ای درست و انسانی است اما باز هم دست آخر خود را با انواع و اقسام راه حل های دم دستی و کلیشه شده راضی می کنیم؟» (ص8 و 15) اگر منظور از «انواع و اقسام راه حل های دم دستی»، راه حل لنین مبنی بر درهم شکستن دولت کهنه و استقرار دولت دیکتاتوری پرولتاریا» است که باید گفت این اقدام «انسانی ترین» اقدام در تاریخ بشر تا آن مقطع بود. زیرا برای اولین بار سرنوشت جامعه را اکثریت انسان ها در دست گرفتند و فصل جدید در تاریخ بشر باز کردند و نشان دادند که می توان جامعه را بر اساسی به غیر از استثمار و ستم گری های اجتماعی سازمان داد. ما همچنین در مقابل «تجارب غنی اداره شورایی» که «فراخوان» به جز پرهیبهای محدودی در دانشکده ها یا شوراهای محلی دوران انقلاب ۵۷ چیزی از آنها نمی گوید۹، تجربه مشارکت ۸۰۰ میلیون نفر خلق چین در غنی ترین پراتیک انقلابی تغییر جامعه در سالهای انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین سوسیالیستی را پیش می گذاریم. آنجا که تحت رهبری حزب کمونیست و خط انقلابی مائو تسه دون و با حضور وسیع و ابتکارات توده ها، با مشارکت کمونهای خلق، گاردهای سرخ، «پزشکان پا برهنه» و دیگر نهادهای اعمال اراده توده ای، صدها میلیون نفر با تضاد کار فکری و کار بدنی و دیگر تمایزات طبقاتی باقی مانده از دنیای کهنه جنگیدند و آن را تغییر دادند. آنجا که کارگران و دهقانان و توده های زحمتکش جامعه که تاریخاً تحت دیکتاتوری بورژوازی و فئودالی از دسترسی به کار فکری و دانش و هنر محروم بودند، تحت دیکتاتوری پرولتاریا و دولت دگرگون کننده سوسیالیستی، گامهای بلندی در مسیر گسست از ایده های کهنه و روابط کهنه برداشتند و علاوه بر کار تولیدی، فراغ بال آن یافتند که نقاش و مجسمه ساز، دانشمند و نویسنده، نوازنده و موسیقدان، بازیگر و رقصنده‍ی هنرهای نمایشی بشوند و به واقع دنیای نوین، روابط نوین و تجارب نوینی از تعاون و همزیستی برابر را خلق کردند.۱۰
دمکراسی، بیش از آن را می توان و باید به دست آورد!
«دمکراسی مستقیم مهمترین و دقیقترین شیوه ای است که... امکان فساد را در بیشترین حد ممکن کاهش می دهد. بنا بر این اداره شورایی دمکراسی را در رادیکال ترین شکل آن متحقق می کند». (ص۶) راه حل نهایی مورد نظر «فراخوان»، دمکراسی است که به شرط اعمال فرم و شکل مستقیمش به رادیکالترین شکل و ماهیتش خواهد رسید و نه تنها مشکل روابط تولیدی یعنی مالکیت، نحوه توزیع و روابط بین مردم در پروسه تولید را حل می کند بلکه مساله فساد، نزاعهای منطقه ای و ملی و بحران محیط زیست را هم از پیش رو بر خواهد داشت. این نوع نگاه به بدیل و راه حل وضع موجود، بسیار مشابه درکهای بورژوا دمکراتیک از سوسیالیسم است که با فراخوان بازگشت به دمکراسی قرن هجدهم، سوسیالیسم را «وسیعترین و رادیکالترین و مستقیم ترین شکل دمکراسی» یا «دمکراتیزه کردن دمکراسی» تعریف می کنند. بار دیگر تأکید می کنیم در اینجا بحث نه بر سر اعمال روشهای دمکراتیک در یک تشکیلات صنفی و اعتصاب کارگری مثل هفت تپه بلکه بحث بر سر بدیل و آلترناتیو در مقابل روابط و جامعه سرمایه داری است.
باب آواکیان از اواسط دهه ۱۹۸۰ تا تدوین سنتز نوین کمونیسم، به تحلیل همه جانبه تر از پدیده دمکراسی و رابطه آن با دولت سوسیالیستی و جامعه کمونیستی پرداخت و نوشت: «هر زمان سخن از دمکراسی، از هر نوع آن در میان باشد، نشانه ای است که تمایزات طبقاتی و تخاصمات اجتماعی و به همراه آنها دیکتاتوری هنوز موجود است و در واقع وجه مشخصه جامعه همین تخاصمات و تمایزات هستند. هر آینه که جامعه چنین نباشد، دیگر امکان یا ضرورت سخن گفتن از دمکراسی نیز در میان نخواهد بود».۱۱ او به درستی تأکید می کند که دمکراسی تحت دیکتاتوری بورژوازی، وسیله ای برای تقویت حاکمیت بورژوازی، فریب توده ها، پنهان کردن واقعیت تضاد طبقاتی در جامعه و کسب مشروعیت برای طبقه سرمایه داران است، اما در دیکتاتوری پرولتاریا، دمکراسی وسیله و ابزاری جهت گذار به کمونیسم است. اما دمکراسی در هر شکلش برای کمونیستها یک وسیله است و نه هدف.
واقعیت آن است که خود روند دموکراتیک در چارچوب یک مناسبات اجتماعی معین، در چارچوب جامعه ای که در آن تخاصمات و مبارزه طبقاتی جریان دارد، قرار دارد... هیچ روند دموکراتیکی که در خود و مجرد از روابط اجتماعی غالب بر جامعه باشد، موجود نیست. هر روند دموکراتیکی را باید نسبت به روابط اجتماعی غالب در جامعه ارزیابی کرد؛ در جامعه ای که به طبقات تقسیم شده است، هر روند دموکراتیک را باید بر حسب روابط طبقاتی و مبارزه طبقاتی ارزیابی کرد. پس در این چارچوب، دموکراسی به مثابه یک هدفی در خود و برای خود در بهترین حالت معنا ندارد... روند دموکراتیک روندی است که بخشی تبعی از مبارزه طبقاتی است، یک شکلی است که مبارزه طبقاتی از طریق آن پیش برده می شود، و در واقع، دیکتاتوری طبقاتی اعمال می شود.۱۲

به طور خلاصه می توان گفت دمکراسی در جایی معنی و کارکرد دارد که چیزی به نام تضاد طبقاتی و تمایزات طبقاتی یا بقایای آنها هنوز وجود دارند و دمکراسی وسیله و نهادی برآمده از این روابط است. به همین علت در سنتز نوین کمونیسم و قانون اساسی تدوین شده بر اساس آن، دمکراسی سوسیالیستی به عنوان یک وسیله و اهرم در جهت تأمین حقوق و اختیارات مردم در مقابل دولت و همچنین اهرمی در مبارزه طبقاتی در دوران سوسیالیسم هم به رسمیت شناخته شده و هم بنا به ماهیت دولت دیکتاتوری پرولتاریا و روابط متفاوت و انقلابی در جامعه سوسیالیستی، عمیقتر از دمکراسی بورژوایی نهادینه شده است. اما هدف کمونیستها و انقلاب کمونیستی نه بسط و گسترش دمکراسی و مستقیم تر و خالصتر و ناب تر کردن آن، بلکه بنای جامعه‍ی کمونیستی که دمکراسی هم مانند دولت در آن بی معنا شده و زوال پیدا می کند. چون در کمونیسم روابط اجتماعی مبتنی بر طبقات، تضاد و تخاصم طبقاتی، تمایزات طبقاتی و دیکتاتوری طبقاتی (دولت) وجود ندارد تا نیاز به دمکراسی باشد. توده ها در دوران گذار سوسیالیستی به کمونیسم جهانی، چهار کلیتی که وجود دمکراسی، وجود دولت و وجود حزب رهبری کننده انقلاب را ضروری و الزامی کرده اند را محو کرده و کمونیسم جهانی را بنا نهاده اند.

یک تضاد واقعی و راه حل آن

نویسندگان فراخوان به وجود یک تضاد واقعی در جامعه اشاره می کنند، هر چند پاسخ نادرست و ایدئالیستی اداره شورایی را برای حل آن پیش می گذارند. اما نگاه به این تضاد مهم است. تضاد و دشواره واقعی که بخش اعظمی از مردم پس از پیروزی انقلاب، تمایل به این دارند که قدرت و اداره جامعه را به حزب و دولت واگذارند و به خانه و زندگی روزمره شان بر گردند. این مساله هم از شکاف میان رهبری کننده و رهبری شونده در دوران سوسیالیسم بلند می شود. یعنی از یک طرف با ضرورت رهبری حزب و سطوح مختلف آن در جامعه روبرو هستیم و از سوی دیگر ضرورتی که باید با جلب تعداد هر چه بیشتری از مردم به فرایندهای تصمیم گیری، مدیریت و اجرایی جامعه، این تضاد را محدود کنیم و به سمت زوال ببریم. کشش خودبه خودی چه از سوی توده ها و چه از سوی حزب این است که این شکاف و تضاد تقویت شود و حزب در موقعیت رهبری و توده ها در موقعیت رهبری شونده قرار بگیرند. این تضاد و مساله همواره یکی از دغدغه های کار فکری آواکیان در جریان تکوین سنتز نوین کمونیسم بود. او در همان سخنرانی عبور از روی دو مانع بزرگ در سال ۲۰۰۳ گفت:
به نظر من این یک تضاد واقعی است. در تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی گرایشی بود که وجود چنین تضادی را نفی می کرد و می گفت «اصلا چنین تضادی نیست. ما حزبی داریم که پرولتاریا را نمایندگی می کند. توده ها را رهبری می کند و در سوسیالیسم توده ها سروران جامعه هستند. هیچ تضادی موجود نیست.» اما تجربه تاریخی به طور برجسته نشان داده است که چنین تضادی موجود هست که حتا می تواند تبدیل به تخاصم شود؛ تضاد میان وجود یک هسته رهبری (به خصوص حزب پیشاهنگ، و رده های مختلف این حزب)، رسمیت یافتن و نهادینه شدن این رهبری از یک طرف و از طرف دیگر، تلاش برای هرچه گسترده تر کردن میدان مشارکت آگاهانه توده های وسیع در زمینه حاکمیت و دگرگون کردن جامعه.... سوال این است: ما چگونه می توانیم در دوره گذار سوسیالیستی، به مثابه بخشی از انقلاب جهانی، مرتبا این تضاد را کمتر کنیم و نه اینکه مرتبا آن را پر رنگ تر و حادتر کنیم؟ البته به رسمیت نشناختن وجود چنین تضادی حتما به حاد شدن و تقویت این تضاد می انجامد... حلی این تضاد... در بر گیرنده تلاش برای غلبه بر این تضاد در درون حزب و در کل جامعه سوسیالیستی در چارچوب پیشبرد انقلاب جهانی پرولتری است؛ اما همچنین در بر گیرنده ایجاد و تکامل شکلها و نهادهایی به جز حزب خواهد بود که آغاز تحقق نوعی از عدم تمرکز قدرت و رهبری در رابطه دیالکتیکی با تمرکز رهبری به نمایندگی حزب، است. زوال حزب و زوال دولت، نتیجه فعل و انفعال دیالکتیکی میان این مولفه ها، در چارچوب پیشروی کلی انقلاب جهانی به سوی کمونیسم، خواهد بود.۱۳
و سپس چنین ادامه می دهد که:
به عبارت دیگر در جامعه سوسیالیستی... تضاد میان رهبری کننده و رهبری شونده و مشخصا تضاد میان حزب پیشاهنگ و توده ها به این ترتیب حل نمی شود که مرتبا بخشهای بیشتری از توده ها به حزب می پیوندند. بلکه در همان حال وظایفی که توسط حزب پیش برده می شود و روشهایی که حزب به طور غیر متناسب بر روند تصمیم گیری نفوذ اعمال می کند (به خصوص در دوره های اولیه جامعه سوسیالیستی) نیز عوض می شوند و روشها و اَشکالی به وجود می آیند که چنین وظایفی هر چه بیشتر توسط خود توده ها و نمایندگانشان انجام می شود... به طور کلی نیاز خواهیم داشت که روشهای متفاوتی را بسط و تکامل دهیم. از جمله ساختارهای رسمی را بسط دهیم و شرایطی به وجود آوریم که توده ها به طور روزافزونی مسئولیت کارکرد جامعه و نهادهای آن را به عهده بگیرند. تحقق این امر در عین حال که تابع پیشرفت کلی مبارزه طبقاتی خواهد بود اما بخش مهمی از خود مبارزه طبقاتی و پیشروی به کمونیسم در جهان و زوال دولت (و همراه با آن زوال دموکراسی) خواهد بود...۱۴

نویسندگان «فراخوان» از ضرورت مفهوم سازی پیرامون این تضاد و سوالهای مرتبط با آن سخن گفته اند. آواکیان از زمان طرح پرسشها و ایده هایی که در دو نقل قول بالا آمد تاکنون که به تکامل بیشتر و تدوین سنتز نوین کمونیسم به عنوان پیشرفته ترین درک بشریت از علم کمونیسم منجر شد، حول این سوالها و تضادها به مفهوم پردازی های جدیدی مانند «هسته مستحکم و الاستیسته بسیار بر اساس هسته مستحکم» یا «رفتن جامعه در کوران مبارزات اجتماعی تا آستانه چهار شقه شدن» پرداخت و آنها را در اسناد مربوط قانون اساسی اجرایی و قابل پیاده شدن کرد. بر اساس همین درک دیالکتیکی و ماتریالیستی از تضادهای جامعه سوسیالیستی، ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا و رهبری و حزب و همچنین حق حاکمت توده ها در جامعه و در مسیر نابودی چهار کلیت، حزب ما این مباحث و راه کارهای پیشنهادی اش را به شکل سه سند پایه ای مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران،۱۵ استراتژی راه انقلاب در ایران۱۶ و پیشنویس پیشنهادی قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران منتشر کرده است. روشن است که ادعای این اسناد، در دست داشتن پاسخ تمام پرسشهای موجود در مسیر پرپیچ و خم مبارزه طبقاتی و تسلط به انبوه تضادهای شناخته و ناشناخته مسیر انقلاب و پیشروی جامعه سوسیالیستی به سمت کمونیسم جهانی نیست و نمی تواند هم باشد. اما بحث بر سر چارچوبهای صحیح و بنیانهای علمی است که امکان دیدن بهتر واقعیت، شناختن و تحلیل حقیقت تضادها، پیش گذاشتن راهکارهای واقعی، حل تضاد و تبدیل کردن ضرورت به آزادی را فراهم می کند. آن هم نه توسط جمع کوچکی از رهبران و انقلابیون بلکه از طریق متحد کردن شمار هر چه بیشتری از توده های مردم حول یک مبارزه وسیع طبقاتی و اجتماعی همراه با دشواری ها، فراز و فرودها، شکستها و پیشروی ها، آموختنها و جمعبندی کردنها. مهمترین و استراتژیک ترین ابزار و بازوهای توده ها در این مسیر نه ایده هایی چون اداره شورایی، دمکراسی مستقیم، دمکراسی رادیکال و تخیل انقلابی بلکه رهبری انقلابی و کمونیستی است که به خط صحیح، روش و رویکرد علمی و استراتژی مشی توده ای و بسیج و متحد کردن فزاینده توده ها در کوره راه انقلاب، متعهد، مصمم و پیگر است.
۲۲ بهمن ۱۳۹۷

یادداشتها

1_ manjanigh.de
۲- در مورد نظرات و ایده های تئوریسنهای شورایی نگاه کنید به آرای: آنتون پانه¬کوک، هری کلیور، پیتر رچلف، کورنلیوس کاستوریادیس، کایو برندل، پل ماتیک و دیگران در سایت کاوشگر ( www.kavoshgar.org
۳- در مورد اقتصاد سوسیالیستی و برنامه ریزی سوسیالیستی نگاه کنید به: اقتصاد مائوئیستی و مسیر انقلابی به سوی کمونیسم، کتاب آموزشی شانگهای. ویرایش و مقدمه ریموند لوتا. ترجمه منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م). ۱۳۸۶
cpimlm.com
همچنین رجوع کنید به: برنامه ریزی سوسیالیستی یا سوسیالیسم بازار. در از اقتصاد و سیاست. ریموند لوتا. گروه مترجمان حزب کمونیست ایران (م ل م). آلمان . ۱۳۹۷
cpimlm.com

۴-گرایش چه باید کردی غنی شده. باب آواکیان. ترجمه از حکا (م ل م)
cpimlm.com
۵- درمورد اهمیت تئوری در انقلاب کمونیستی و وظایف کمونیستها نگاه کنید به: کمونیسم نوین. باب آواکیان. گروه مترجمان حکا (م ل م). ۱۳۹۷. بخش اول و بخش چهار
cpimlm.com
۶- در مورد ضرورت و آزادی نگاه کنید به: دولت و آزادی. باب آواکیان. ترجمه منیر امیری. نشر آتش. ۱۳۹۳. ص۲۷-۴۹
cpimlm.com
۷-در مورد تکاملات مائو پیرامون ادامه انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا نگاه کنید به: خدمات فناناپذیر مائو تسه دون. باب آواکیان. ترجمه و انتشار از حکا (م ل م). فصل ششم
cpimlm.com
۸- قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران. حکا (م ل م). بهمن ۱۳۹۷
cpimlm.com
۹- درباره جزوه مورد ارجاع مقاله فراخوان و نگاه واقعی به تجارب شوراهای مردمی در انقلاب ۵۷ نگاه کنید به: ایدئالیزم ضد تاریخی منجنیق. نشریه رادیکال ارگان شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران. شماره ۷. بهمن ۱۳۹۰. ص ۱۳-۲۰
https://shorayejavanan.files.wordpress.com/2012/03/radical-7-fin1.pdf
۱۰- در مورد تاریخ واقعی دولتها و انقلابهای سوسیالیستی قرن بیستم و همچنین تاریخ انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین رجوع کنید به: تاریخ واقعی کمونیسم. ریموند لوتا. ترجمه منیر امیری. انتشارات حکا (م ل م). چاپ اول. ۱۳۹۴
cpimlm.com
همچنین در مورد انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین برای نمونه به دو اثر زیر رجوع کنید:
The battle for Chinas past. Mao and the cultural revolution. Mobo Gao. Pluto Press. London 2008
https://espressostalinist.files.wordpress.com/2010/12/battle-for-chinas-past.pdf
The unknown cultural revolution. Dongping Han. Monthly Review Press. New York. 2008
۱۱-به نقل از: دمکراسی: بیش از هر زمانی می توانیم و باید بهتر از آن را به دست آوریم. باب آواکیان. ترجمه و انتشار از حکا (م ل م)
cpimlm.com
۱۲-عبور از روی دو مانع بزرگ، نظراتی درباره فتح جهان. باب آواکیان. ترجمه و انتشار از حکا (م ل م). بخش ۳: دیدگاهی بورژوائی در مورد آزادی و فرد
cpimlm.com
۱۳ - همان: بخش ۴ حل تضاد میان رهبری کننده و رهبری شونده
۱۴- همان، بخش ۶ زوال دمکراسی
15 cpimlm.com
16 cpimlm.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست