سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

از این نمادِ شرارت
(بگو مگو با یک «دوست»، در پیوند با «انتخابات» در فرمانفرمایی ی آخوندی)


اسماعیل خویی


• شنیده دار که من با زمانه جور نباشم:
ولیک هیچ زمانی از آن به دور نباشم.

نه از بدی ش سخن گو، نه حالِ خلق به من گو:
که بینم آنچه توبینی، چرا که کور نباشم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٨ فروردين ۱٣۹٨ -  ۱۷ آوريل ۲۰۱۹



شنیده دار که من با زمانه جور نباشم:
ولیک هیچ زمانی از آن به دور نباشم.
نه از بدی ش سخن گو، نه حالِ خلق به من گو:
که بینم آنچه توبینی، چرا که کور نباشم.
چنین که بازشکافی ش و باز در هم بافی،
بسی ست بیش ز کافی: که بی شعور نباشم!
به دیدن ام چو می آیی، دل ام به مهر گُشایی:
به محفل ام مکِش، امّا، که اهلِ سور نباشم.
خبر، که از تو شنیدم، امید بخش ندیدم:
طبیعی است، مگر نه؟ که پُر ز شور نباشم.
ز مژده ای که تو دادی، نمی رسم به گُشادی:
شگفت ات از چه می آید که پُر سرور نباشم؟!
نمی توانم منّت پذیرِ اهلِ عبا شد:
چرا که این همه ها نیز بی غرور نباشم!
به دستِ شیخ چراغی اگر ببینم، دیگر
عقیده مند به روشنگری ی نور نباشم!
گرفته مان به اسارت، زید به کشتن وغارت:
از این نمادِ شرارت چرا نفور نباشم؟!
از او بُوَد که، اگر بگذرم به تُربتِ میهن،
نمی شود که نظاره گرِ قبور نباشم.
به غربت، ار چه شکستم، برای دلخوشی اینجا
همین بهانه بس استم که زیرِ زور نباشم.
مرا مگو که بر افتد نظامِ شیخ به فرجام:
که من، برای ظفر، این همه صبورنباشم!
نمی شود بنشینم در این خیال که بینم
رهیده ایم و من از مردُم ام به دور نباشم.
فرو به خاک رَوَم یا که گنده گردم در خود:
چو رود، اگر به رهِ خویش، در عبور نباشم.


چهاردهم خرداد۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست