نگاهی بر «عهدِ نسیم»
سروده ی وحید داور
اسماعیل خویی
•
در این زمانه ی نامهربانی و تنگچشمی، که شاعرانِ ما از مهر ورزیدن به همالانِ خویش، و به ویژه «بزرگانِ» شعر ما از نواختن نوآمدگان این میدان که هیچ، حتا از دیدنشان هم میپرهیزند، چندان که پنداری میپندارند اینان آمدهاند تا ایشان بروند، من یکی، با از پیش پذیرفتن این ادعا یا تهمت یا ناسزا یا هرچی که، آری، انگیزهام در این کار چیزی نیست مگر هوادار ساختن و گردآوردنِ دوستداران تازهنفس برای خویش، از سالها پیش با خود پیمان بستهام که با همهی هنرمندان مهربان باشم و، بهویژه در گسترهی شعر،
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۵ خرداد ۱٣۹٨ -
۱۵ ژوئن ۲۰۱۹
در این زمانه ی نامهربانی و تنگچشمی، که شاعرانِ ما از مهر ورزیدن به همالانِ خویش، و به ویژه «بزرگانِ» شعر ما از نواختن نوآمدگان این میدان که هیچ، حتا از دیدنشان هم میپرهیزند، چندان که پنداری میپندارند اینان آمدهاند تا ایشان بروند، من یکی، با از پیش پذیرفتن این ادعا یا تهمت یا ناسزا یا هرچی که، آری، انگیزهام در این کار چیزی نیست مگر هوادار ساختن و گردآوردنِ دوستداران تازهنفس برای خویش، از سالها پیش با خود پیمان بستهام که با همهی هنرمندان مهربان باشم و، بهویژه در گسترهی شعر، در هر کس رخشهای از هوش و بینشِ شعری مییابم، بهویژه اگر جوان باشد، از پذیرش و ستایشِ او به هیچ روی دریغ نورزم.
دیرگاهی بود که می خواستم از این چگونگی سخن بگویم؛ و اکنون، که آن را، در جملهای دراز، به کوتاهی بیان کردم، میتوانم، با دلی آسوده، بروم سرِ سطر. اما، نه! پیش از رفتن به سرِ سطر بهتر است یادآوری کنم که این مهرورزی بخشی یا جنبه ای، همچنین، از کینورزیی من به فرمانفرماییی آخوندیست، که، هم از آغاز، و به «اقتضای طبیعتاش»، با هرگونه نواندیشی و نوگرایی در فرهنگ ما دشمنی ورزیده است و میورزد و خواهد ورزید، تا باشد.
و، در پیوند با شاعرانِ پساانقلابِ ملازده نیز، بی درنگ، بگویم که من، در میان ایشان، سرایندگان برخوردار از «بینش» شعری، به هیچ روی، کمتر از آن نمییابم که در میانِ همالانشان در نسلهای پیشین میداشتیم: هرچند «دانش» شعریی شاعرانِ جوانتر ما، در نه چندان کمتر از بسیاریشان، به اندازهای نیست که میشد باشد و ای کاش میبود.
این، اما، گناهِ جوانانِ ما نیست. دشواریی کمرشکنِ برخوردار شدن از کار و نان و مسکن، و بهویژه سانسور آخوندی – که در پسایندهاش، هیچ کمتر از کتابسوزانهای هیتلری نیست – و افزون بر اینها، پر بودنِ کتابخانهها و کتابفروشیها از انبوههی «مِتاب» های آخوندپسند، نیاز و گرایش به کتابخوانی را در مردم و در فرهنگِ ما سرکوب کرده است.
با این همه، در ایرانِ آخوندزده نیز، سرایندگانِ کنونیی ما به هر در میزنند و، از زیرِ سنگ هم که باشد، کتابهای دلخواهِ خود را به چنگ میآورند. و چنین است که، به گواهیی کتابهای شعری که از ایران به ما میرسد، برخی از شاعرانِ امروزینِ ما از چنان دانشی در شعر، و در هنر، و حتا در علم و فلسفه، برخوردارند که گویی تکتک شان مدام، در بزرگترین کتابخانههای ابرشهرهای اروپا و آمریکا، به خواندن و پژوهیدن سرگرماند. و درود بر ایشان.
در این زمینه، طبیعیست، اما، که جوانانِ گریخته از فرمانفرماییی آخوندی، در این بیدرکجای پهناور، در فضای فرهنگیی بسی گشودهتری نفس بکشند و از فرصتها و مجالهای فرهنگیی بسیار بیشتر و پربارتری، با دانشجویی و خودآموزی، برخوردار باشند. و چنین است که، در پارهی بیدرکجاییی فرهنگ دوسپهری شدهی ایران، شاعرانِ جوانی داریم که دانش شعری و همگانیشان از آنِ بزرگ شاعرانِ پیش از خود نیز، اگر به راستی بیشتر نباشد، هیچ کمتر نیست.
تنی از برجستهترینانِ این گونه سرایندگان، که من میشناسم، بیگمان، وحید جانِ داور است. وحید جان هنوز هیچ دفتری از سرودههای خود چاپخش نکردهاست؛ و من بیش از چند، که کم است – یعنی چندین شعر از او نخوانده و نشنیده ام. همانچههایی که از او خوانده و شنیده ام، اما، بس بوده است تا در او سرایندهای کمهمال را ببینم که، با گامهایی سنجیده و استوار، دارد – نیچه یاد باد – در راهِ بزرگیی خویش پیش میرود. و بر آنام که شما نیز، اگر تنها شعرِ بلندِ «عهدِ نسیم» اش را بخوانید، با من دربارهی او همسخن خواهید شد.
«عهدِ نسیم»، به کوتاه ترین بیان اگر بخواهم بگویم، به راستی که «شرحِ این هجران و این خونِ جگر» است. فرمانفرمایییِ آخوندی بخشی از فرهنگ و هنرهای ما را، میتوان گفت، از میهن ما به بیدرکجا رمانده است. و وحید جانِ داور از شاعرانیست که، بی که بخواهند، از خاکِ فرهنگیی خویش کنده و به دوردستان پرتاب شدهاند. برخی از این شاعران، در پیوند با فرهنگ و زادبومِ خویش، باز هم – و البته – بی که بخواهند، دچار احساسی از «مهر و کین» اند: احساسی از افسوسخشماندوهعشقبیزاریدردِ بی درمان، که کوتاه ترین شکلِ بیاناش میتواند همانی باشد که خودم گفته ام:
"عشقِ منی، بلی، ولی دوست ندارمات، وطن!":
احساسی منطق گریز و پریشانگر، که میتواند جان و جهانات را ویران کند. و «عهدِ نسیم» از همین احساس است که سخن میگوید.
-سخن میگوید، نه! سخن نمیگوید از آن:
وامیکاودش، وامیشکافدش، به زیرِ ذرهبینِ چشمِ خیالاش میگذارد و در هر پارهای از آن دیری خیره میماند.
وحید جانِ داور، همچون سهراب جانِ سپهری نگارگر هم هست.
و، پس، می تواند در این احساس نگارگرانه نیز بنگرد – و مینگرد – و این توانایش میدارد تا آنچههایی را که دیگران، همچون بوعلی سینا، میدانند، او، همچون بوسعید، ببیند. و چنین است، آری، که شاعرِ ما میتواند از آنچههایی که در احساسِ خود میبیند نگارهای بنگارد که خوانندهی «عهدِ نسیم»، اگر چشمِ خیالاش کور نباشد، نمیتواند آن را نبیند؛ و، همین که دید، دیگر نمیتواند نادیده بگیردش، یا که از پیشِ چشمِ خیالِ خویش دور بداردش.
«عهدِ نسیم» در محتوای خود، واتابیست عاطفی از سفرِ وحید جان از شیراز، یا قلات، به انگلستان، یا لیورپول. این سفر اما، بیش از بسی، پیش از آن که سفری در جغرافیا باشد، سفریست در تاریخ. سراینده، در این سفر به تاریخ و جغرافیا، آنچههایی را که برای دیدن برمیگزیند، خوب میبیند، نگارهای از یکایک آنها مینگارد که پارهای خواهد شد از شعرِ ژرف و بلندِ «عهدِ نسیم».
اما آنچه شعر را شعر میکند، چهگونه گفتنِ آن است. و، در این چگونگی، دو چیز بیشترین نقش را دارد: زبان و شکل.
زبان یعنی «بیان» عهد نسیم، گذشته از تندرستی و شیواییی آن، زبانیست در خورِ یک شعر «چند صدا». و «عهد نسیم» شعریست «چند صدا» که، در آن، برخی از گونههای نوشتاری با برخی از گونههای گفتاریی زبان فارسی کنار یکدیگر، و گاه در همدیگر، به کار گرفته میشوند، بی آن که زبان و بیان شعر یکدست بودنِ خود را از دست بدهد و چل تکهای وصلهپینهدار بنماید.
و شکل این شعر، اما، «باز» است. من از «شکلِ باز»، در برابرِ «شکلِ بسته»، پیش از این، در نامهای به دکتر سعید جانِ یوسف، در دفتر «گزارهی هزاره» سخن گفتهام. «شکلِ بسته» بیشتر در شعرهای کوتاه کاربُرد دارد؛ و بهترین کاربُردِ آن را در شعری میتوان دید که در آن هرچه باید باشد هست و آنچه نباید باشد نیست. «شکلِ باز»، اما، بیشتر در شعرهای بلند کاربرد دارد. و «عهدِ نسیم» شعری بلند است. در این گونه از شعرها، همیشه میتوان شاعر را به پرسش گرفت، که آیا هرآنچه ها که در فلان شعرت آوردهای، هم بایا (بوده) است و هم بس؟
و در همین راستاست که دوست دانا و سخنشناسمان، شاپور جانِ جورکش وحید جان را به پرسش گرفته است. به گمان من، اما، نه کاری که ازرا پاوند با «برهوتِ» تی. اس. الیوت کرده روا بوده است؛ و نه پیشنهادی ویرایشی که شاپور جان، در پیوند با «عهدِ نسیم»، به وحید جان داده است. من، خود، خواهشِ هیچ گونه کاهش و افزایشی را از و به این شعر از وحید جان بر خود روا نمیدانم.
خواهشِ کاهش میتواند به درونمایهی عاطفیی شعر آسیب بزند. جان شاعر، به هنگام و در هنگامهی آفرینش، خواسته یا نخواسته و دانسته یا ندانسته، پیام یعنی اندیشه یا سخنی دارد که، برای شکل بخشیدن بدان در کارگاهِ خیال، یا، و، بیان کردن، یعنی بیرون آوردن آن در کالبدی از واژهها، از میان نگارهها و انگارههایی که در خیالرس و اندیشهرسِ خویش دارد، درخورترینان را برمیگزیند و، در سرایشِ شعرِ خود، به کار میگیرد. کاستن هر یک از این نگارهها یا انگارهها، به ناگزیر، پارهای از آنچه شاعر میخواسته است بگوید و گفته است را نابود یعنی ناگفته میکند.
خواهشِ افزایش، اما، و از سوی دیگر، میتواند برای همخوان بودنِ مفردات اندیشه و خیال و، یا، برای یکدست بودنِ زبان و بیانِ شعر زیانمند باشد. آنچه، هم به هنگام سرایش، در جان سراینده نبوده است، برای او، هاله (ها)ی عاطفیی ویژه ای ندارد: و همین میتواند پاره یا حتا واژهی افزوده به شعر را، چون چیزی بیگانه و بیرونی، از پذیرفته شدن و خوش نشستن در اندام شعر بازدارد؛ و، افزون بر این، بافتارِ واژگانیی شعر را وصلهپینهدار کند.
باری.
من «عهدِ نسیم» را، همچنین که هست، یکی از برجستهترین شعرهایی میشناسم که در، و در پیوند با، بیدرکجایی تاکنون سروده شدهاند. احمد جان شاملو «کلیدر» آقای محمود دولتآبادی را، در به یادم نیست کجا، رشگ انگیز خواند. «عهدِ نسیم» نیز برای من، چنین سرودهایست.
و سرایندهی چنین شعری، به گمانِ من، میتواند شعرِ امروزینِ ما را تا اوجی برتر از چکادهای تاکنون درنوردیدهی آن بالا ببرد.
چنین باد.
اسماعیل خویی
بیست و چندم اردیبهشت ۹۶،
بیدرکجای لندن
|