سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مدّاحان در حکومت: از جواد ذبیحی تا دکترحاج میثم مطیعی! - بخش دوم - مسعود نقره کار

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : اصغر الهیاری

عنوان : حافظه ی تاریخی را تقویت نمائیم
در بخش نخست ، یکسان نمائی شعبان جعفری با "لشوش متدین " بی انصافی ست! اعتراضاتی مطرح شد. این جانب با برخوردی متفاوت تلنگری به "جام جهان نما" ی خیالم میزنم تا شاید تصویر دیگری از واقعیت های تاریخی را با دوستان عزیز قسمت کنم روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ست وای از دست لات و لوت ها .......
"او افسری بود توانمند و با استعدادِ در رده ی پیاده، در تیراندازی یکی از سرآمدان کشور بود و به عنوان عضو تیم ملی در اولین دوره ی حضورِ ایران در مسابقات المپیک [ ۱۳۲۹/۱۹۴۸ لندن] حضور داشت. او افسر دلسوزی بود و پس از ورود به ارتش همه ی تلاشش برای مبارزه با فساد اداری و مالی ارتش را به کار گرفت. بنا به شرایط محیط و زمانه، مدتی با توده‌ای‌ها همراهی کرد و از دوستان خسرو روزبه بود و پس از کوتاه زمانی شیفته ی دکتر محمد مصدق شد.
توانایی‌های بالای او موجب شد که ریاست گروه محافظان دکتر مصدق به او سپرده شود. در ماه‌های پیش از کودتا که دکتر مصدق کشور را آماده همه‌پرسی برای سرنگونی شــاه می‌کرد مخالفانش هم با همه توان در برابرش ایستاده و از شـــاه پشتیبانی می‌کردند. مظفر بقایی یکی از همین چهره‌های مخالف بود و به واسطه کرمانی بودن او استان و شهر کرمان یکی از کانون‌های بحران به حساب می‌آمد. از همین رو سرگرد جوان به ریاست شهربانی کرمان برگزیده شد تا بحران‌های به وجود آمده به وسیله بقایی را بی‌اثر کند. در صبح روز ۲۸ مرداد شعار زنده باد مصدق و مرگ بر شــاه خیابان‌های شهرهای بزرگ کشور لرزاند و عصر آن روز مرگ بر مصدق و جاویــد شـــاه در کرمان شرایط دیگری را رغم زد.
بعد از ظهر ۲۸ مرداد نوچه‌های مظفر بقایی قصد جان سرگرد را می‌کنند. راننده سرگرد هراسان به خانه وی رفته و خطر را گوشزد می‌کند و می‌گوید: «باک جیپ را پر کرده‌ام، سوار شوید و از کرمان بروید.» اما سرگرد که میلی به فرار نداشته راننده را مرخص کرده و پای پیاده به شهربانی می‌رود.
نوچه‌ها جلوی ساختمان چشم به راه بودند. سرگرد سخنرانیِ کوتاهی برای آن‌ها می‌کند، اما در اثر حمله آن‌ها، رییس دژبانی دخالت کرده و سرگرد را به داخل ساختمان و دفتر فرمانده ی لشگر می‌برد. در آنجا فرمانده لشکر سرتیپ فضل‌اله امان‌پور راه نجات سرگرد را اعلام انزجار از مصدق و وفاداری به شـــاه بیان می‌کند. سرگرد که باور نمی‌کرده با مشتی آدمکش طرف شده پاسخ می‌دهد: «من زندانیِ شما هستم و در دادگاه صحبت می‌کنم.»
سرتیپ امان‌پور از اتاق خارج شده و به چاقوکش‌های آماده به خدمت اشاره می‌کند. در یک چشم به هم زدن پیکر سرگرد را که در اثر ضربات پیاپی چاقو نیمه‌ جان بوده از طبقه دوم ساختمان به پایین پرتاب می‌کنند و حاضران در خیابان با چوب و سنگ و لگد به جانش می‌افتند. راننده جیپ سرتیپ امان‌پور، چند بار با خودرو از روی پیکر او گذر می‌کند. سپس او را برهنه کرده و ریسمانی به گردنش می‌اندازند و با خودرو) روی زمین می‌کشند و در میدان مشتاق از یک تیر چراغ برق حلق آویز می‌کنند. گروهی هم بخش‌هایی از بدن او را مثله می‌کنند. پس از این اتفاقات افرادی خطر کرده و نیمه شب، باقی مانده پیکر سرگرد را از تیر چراغ برق پایین کشیده و غسل و کفن کرده و در گورستان شهر دفنش کردند.
دردآور این که [حافظه ی تاریخی ] در ما ایرانیان آنقدر ضعیف است که جز آن‌هایی که چند بار سنگ قبر سرگرد را شکستند کسی از او و سرگذشتش خبری نداشت و شهرداری کرمان به سادگی محوطه ی گورستان سید حسین که قبر سرگرد در آن بود را صاف کرده و فضای سبز ساخته است. پس از انقلاب به پاس خدمات این شهید ؛ درجه ی سرهنگی به وی اعطاء شد.
شاید تنها یادمان قابل ذکری که از وی باقی مانده است در همین بخش از کلان شهر تهران باشد که خیابانی مزین به نام این قهرمان ملی است تا نامش از یادها پاک نشود.
. خیابان سرهنگ سخائی "
دوستان گرامی خشونت و تجاوز برهبری و تحریک دکتر مظفربقائی یا آیت الله کاشانی یا سران ارتش و شهربانی در قبل و بعداز ۲۸ مرداد ۳۲ همان قدر کریه و نفرت انگیز بود که بعدا ساواکی ها و مزدوران آریامهری نشان دادند و بعدا با ابعاد گسترده تری خمینیست ها و حزب الهی ها ..هر جانی که در چنگال آدمکشان و با تیر آنها پرکشید از احمد کسروی در کاخ دادگستری تا فریدون فرخزاد در آلمان و فروهر ها در تهران دل هر انسانی را درد می آورد جز انسان نماهای مزدور مرتجعین مذهبی و سکولار.. به امید روزی که منسوبان جانباختگان ان برای جلوگیری از تکرار این فجایع ، رسما شکایت نامه ای علیه جنایات بشری مسبیین این جنایات تحویل نهاد های حجقوق بشری نمایند. هیچکس حق ندارد در این موارد به میل شخصی خود "حاتم بخشی " نماید.
https://www.facebook.com/farnoodfarid/posts/۱۸۶۹۴۹۶۳۴۳۳۷۲۱۴۰
٨۰۱۰۴ - تاریخ انتشار : ۱۲ تير ۱٣۹۶       

    از : رضی

عنوان : کجای کارید؟
آقای نقره کار خبرگزاریها از امکان جنگ امریکا با ایران بعد از نابودی داعش توسط روسیه، میزنند.دسته بندی های خلیج فارس را نگاهی بیندازید. حیفم میآید که زیر دامن مداحان و لات ها، قلم شما و حساسیت ها و وطن دوستیتان جا مانده و نمیتواند در این لحظه که به جلوگیری از جنگ و کشتار نیاز ست شما همچنان حول مداح و لات می چرخید و برای ما مشخص میکنید که تا چه درجه ای کی مداح و یا لات است. با این اطلاعات باید چکار کنیم و به کجای مسائل امروز می خورد اینهمه دانائی؟
٨۰۰۹٣ - تاریخ انتشار : ۱۱ تير ۱٣۹۶       

  

 
چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست