از : آرمان شیرازی
عنوان : روشنایی بپراکن که بودنگه ما شب-کده ای دیرین ست...
با سپاس و ارج فراوان بر هم میهن گرامی, آذرنگ, برای توجه به آنچه که, تنها برای گفتن و به کژ بردن اندیشه, گفته میشود و نیز تلاش او برای نشان دادن راست در برابر ناراست... کار آذرنگ و نیک اندیشان دیگر ارزشی فراتر از پاسخ به یک فرد یا نوشته دارد چرا که بر آینده ای نگر (نظر) دارد که بر ویرانه های آلایشگاه و "خرافه-آباد" بر ساخته ی حکومت تبهکار اسلامی بنا خواهد شد... در آن ساختار نو, زدایش نادانی, آموزش آنچه نیاز زندگی امروز ست, پرورش شهامت و راست-کرداری و آفرینش فرهنگی سرفراز کار همه انسانهای نیک اندیش خواهد بود.
چندی پیش کوتاهه ای بر نوشتار آقای آصفی (که آذرنگ بدان پرداخته) برای اخبار روز فرستادم که, شوربختانه, چاپ نشد. (با ارج بسیاری که برای ف. تابان عزیز میگزارم, گمانم اینست که دیگر همکارانشان در نشریه, خواسته یا ناخواسته, بگونه ی گزینشی کار می کنند چرا که دست کم دو بار دیگر حتی شعر فرستاده شده در اخبار روز چاپ نشد...) نام (عنوان) و درونمایه آن کوتاهه چنین بود که در [کروشه] زیر آمده است:
[داستانی که نه آغازی بر آنست و نه پایان در کار...
نمی فهمم چرا آقای آصفی خود را ملزم به نوشتن این مطلب کرده است. آنهم مطلبی زیر عنوان "طبقه کارگر؛ طبقهای در خود یا برای خود" که مستلزم داشتن (و یا گرد آوری) دانشی بس فراتر از آنی ست که برای گفتن یک داستان خسته کننده و بی سر و ته لازم است. نوشته ی آقای آصفی هر چه بیشتر خوانده می شود بی مایگی بیشتری را به نمایش می گذارد. انگار که پیش پا افتادگی و پراکنده گویی که خمینی تخمش را کاشت, اکنون ریشه دوانیده, تنومند گشته و همه جا سایه فکنده ست... بازنویس تکه هایی از نوشته آقای آصفی, این بی مایگی را از یکسو و بی ربطی به عنوان گزیده شده برای نوشتار را به نمایش میگذارد:
"در ایران امروز، ما به لحاظ عینی طبقه کارگر داریم. سیزده، چهارده میلیون نیروی کار هستند که به ابزار تولید دسترسی ندارند یا دسترسی خیلی کم دارند."
"در این مجموعههای سندیکایی ذکرشده مشکلاتی احساس میشود که یا در مکالمه است یا در سطح گفتمان. خیلی از نیروهایی که در این عرصه فعال هستند صبغه چپ دارند و در پارادایمهای حکومتهای کارگری و تضاد عمده کار و سرمایه سیر میکنند و اعتقاد دارند در هر شرایطی و در هر مرحلهای این تضاد باید عمده باشد. به همین دلیل خط و مرز خونینی رسم میکنند...."
"دورهای که در اروپا و انگلستان اتحادیههای کارگری پا گرفتند، رهبران این اتحادیههای کارگری در نوجوانی و جوانی در یک خردهفرهنگ بار آمده بودند. آن خردهفرهنگ چه بود؟ زمانی اتحادیههای کارگری وجود نداشت، اما حجم عظیمی از کلوپ همان باشگاههای گوناگون وجود داشت؛ باشگاه کمکهزینه بیماری و مانند اینها. از این باشگاهها بهوفور وجود داشت، دولتی هم در کار نبود."
"ما در ایران وقتی دور هم جمع میشویم، یکی یا تعدادی پشت سر دیگری بدگویی میکنند. این کار قاعده شده است. به تجربه زندگی باید بیاموزیم که وقتی یک عده آدم دور هم جمع میشوند، با هم اختلافنظر دارند، ولی نباید پشت سر همدیگر بدگویی کنند. ما این سنت اخلاقی را نداریم. این بدگویی وقتی یک بار اتفاق بیفتد و دو بار و چند بار، در یک نسل و دو نسل، نسل سوم بالاخره آن را به عنوان خردهفرهنگ میپذیرد. این رفتار فرهنگ پذیر میشود."
"نسل جدید باید خودشان از نو تجربه کنند، از نو ببازند و وقت آرمان از دست بدهند که آیا نتیجهای به دست بیاورند یا نه."
راستی که من هم از خواندن این نوشتار "وقت آرمان از دست" دادم و "نتیجهای به دست" نیاوردم...
پرسیدنی ست که ویراستاران اخبار روز چه سنجه ای برای چاپ نوشته ها دارند؟]
گر هیچ ستاره رخشان نشود, گیتی سراسر سرد, تهی از زندگی, تاریک می ماند...
٨۰۷۴۲ - تاریخ انتشار : ۴ شهريور ۱٣۹۶
|