از : آرمان شیرازی
عنوان : هستی "ما" گرو توفان بود...
هم میهن گرامی, آقای بهزاد کریمی, درود بر شما!
گفته اید در میان "ما", "گفت و شنود درباره وقایع جاری کشور، وزن بمراتب بیشتری نسبت به موضوعات کلی یافت." بگفته دیگر, از موضوعات کلی و راهبردی غافل ماندیم!
نا گفته پیداست که "وقایع جاری کشور" همه آن چیزهایی بودند که سیل خروشان انقلاب (بخوان اکثریت عظیم مذهب-زده و تصویر-در-ماه-باور) با خود نیرومندانه و خیره سرانه به پیش می برد. براستی, چه گریز از چنین سیل بنیان کن وجود داشت که نا گزیده ماند؟
گر چه واقع گرایانه نیست که چشم بر اشتباهات مهلک نیروهای تاثیرگذار (مجاهدین, فداییان اکثریت و حزب توده) بسته بداریم اما هر نیرو که در برابر این سیل می ایستاد بیگمان خورد می شد, و دیدیم شوربختانه که شد! از سوی دیگر, ایستادن بر صف مستقل و, از آن میان, رویگردانی از پاسخ به "رفراندوم" فروردین ۵۸, افشاندن بذری بود که در ذهن مردم, پس از فرونشستن سیل, توان رویش داشت... که بببینند و بیاد آرند کدامین کس گفت آری, کدامین گفت نه!
چرا سد شکست و سیل ناگزیر گشت؟
کودتای آمریکایی-انگلیسی ۱۳۳۲ راه را برای زیرپا نهادن قانون اساسی و گسترش خودکامگی شاه فراهم ساخت. از آن پس, سیاست های شاه, همخوان با راهبرد های امپریالیستی در جهان, در راستای سرکوب و نابودی چپ در پهنای کشور بود. همزمان اما, همراهی او با پیشوایان دینی, آزاد گذاری و حتی ترویج مذهب شیعی به گسترش ریشه های این باور, بگونه ای موثر, یاری رساند. ساخت مسجد در دانشگاه, دیدارهای پای-بوسانه او از مراکز مذهبی, آوردن تعلیمات دینی در مدارس, روشن کردن "چراغ شریعتی" در حسینیه ارشاد, باز گذاری تقویم برای تصرفات بی پایان مذهب شیعی, و مانند آنها نمونه های دردآوری از عملکرد او هستند که نتایج مرگبار زیر را پدید آورد:
۱ - شکل گیری یک لشگر صد هزار نفره ی "آتش به اختیار" از ملایان و مبلغان مذهبی که همواره بدنبال خلافت بود.
۲ - پدیداری ده ها هزار مسجد (بخوان بنگاه تحمیق) در سراسر کشور.
۳ - واگیری و همه-گیری "مذهبی اندیشی" و در گذار آن چیرگی فرهنگ مذهبی (شیعی) بر زندگی اجتماعی.
بنابراین, آنگاه که اعتراضات اجتماعی در برابر خفقان سیاسی و نابسامانی های اقتصادی آغاز شد, آن لشگر صد هزار نفره, بسان پیشینیان خود بهر "کسب غنائم" تازان شد. ستادهای هماهنگی (مساجد) به سازماندهی بیشینه مردم که اسلام-باور بودند پرداختند... سپاهی از میلیون ها انسان مغز-شسته براه افتاد که در برابر آن هیچ خرد یا نیرویی توان ایستادن نداشت. آن "سبز" دیرینه به گل نیز آراسته شد آنگاه که امپریالیست های "همیشه در صحنه" دار و دسته خمینی را بیدریغ همراهی کردند و بدنبال گوادلوپ, ژنرال خود را برای همکاری ارتش و هموارسازی راه برای قدرت گیری مذهبیون به ایران فرستادند. دشمنی کور آنان با چپ بدان اندازه بود که, همانند افغانستان, با نیروی واپسگرا و جامانده در قرن پنجم همراه و هم پیمان شدند.
سرشت این نیروی ویرانگر پس مانده از زمان آنچنان دوزخی بود که, پیش از قدرت گیری, سردسته ها و سازمانگران صفوف آنها به دیگران تحکم میکردند که چه شعار بدهند, روسری بپوشند و از دستورات بلندگوهای آنان تبعیت کنند! پس از قدرت گیری نیز با چماق, زنجیر, چاقو و نارنجک به صفوف خردورزان حمله بردند, پراکندند, کشتند, تبعید کردند, چپاول کردند و تیره روزی آفریدند! از آن پس, داستان این تبهکاران را همگان میدانند...
آری, "ما" را, پیش از هر چیز, نابالغی هایمان در فهم جایگاه آزادی و ضرورت دمکراسی بر زمین کوبید. اما رهبران انقلاب, یعنی شاه و خمینی, از دو سوی خطه ی خودکامگی, همداستان شدند و تمامی ایران را به تاراج زمان دادند... با چنین آغاز بی پایان آیا باز هم پذیرفتنی ست که هشدار و تیزبینی جزنی در باره ی قدرت گیری روحانیت (بخوان ملایان, چون کلمه روحانیت مفهوم کیفی ناروایی به آنان می بخشد), اگر با دقت بیشتر طرح و جدی گرفته میشد, میتوانست در مهارسازی آن جنبش اکثریت عظیم مسخ شدگان بازیگر شایسته ای باشد؟
دادورزانه اگر توجه کنیم, حکومت اسلامی تنها یک دستاورد, ناخواسته و برنامه ریزی نشده, برای ایران داشته است. انهم گذر دادن ایران از مسیری پر هزینه و رنج به نوزایی (رنسانس) بوده است. بیشینه مردمان میهن اکنون دگرسان گشته اند! تا آنجا که اگر پس از چهل سال درد و تیره روزی اینک پرسیده شود "حکومت اسلامی؟" خواهند گفت "نه!"
٨٨۴۲۹ - تاریخ انتشار : ۱۷ بهمن ۱٣۹۷
|