سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

«شوره زار بی اندیشگی مابین بساط خزعبل بازی» -نواب جمشیدی


اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۷ فروردين ۱٣۹۶ -  ۱۶ آوريل ۲۰۱۷


 یادداشت حاضر جوابی است برای متن یا به اصطلاح مقاله ی علمی فلسفی جناب علیرضا موثق «چپ زده های بی سواد و رمانتیک»

در ابتدا عرض کنم که نقد یک جناح، حزب، تفکر و اندیشه، تشکل و یا هر ایدئولوژی بهتر است مستدل باشد، نه اینکه یکسری داستان ها را پشت سر هم ردیف کرده و به خیال آنکه حقیقت را با قلمی بدیع، فلسفی و با استناد به تاریخی ساختگی بیان می کنیم برچسب روشنفکری بر خویش بزنیم و افتخار به نقد ماتریالیسم دیالکتیکی جامعه ای کنیم که گویی در آن سرزمین تنها من می فهمم و شما غرق در نادانی و حماقت تان هستید و هیچ نمی دانید. پس گوش فرا دهید و به راه راست هدایت شوید! در نقد اینچنین کسان که تحت تاثیر افراد، گروه ها و یا ایدئولوژی استبدادگر تنها گفته هایی را طرح می کنند که بیشتر به داستان های قرن نوزدهم شباهت دارد تا وقایع تاریخی جامعه ای خفقان زده، فریب خورده و ناآگاه، باید گفت که مدرکی بر علیه بی سوادی و بی منطقی خودشان صادر می کنند. ما همه انسان هستیم و در مقام انسان باید در ابتدا انسانیت را در نظر گرفته و بعد نقد کنیم، آن هم نقدی که خوبی و بدی، زیبایی و زشتی، درستی و نادرستی را ببیند و حتی راهکاری برای آن چیزی که با استناد رد کرده بیاورد. نقد، توضیح تاریخی علت های پیدایش یک پدیده است و این با انتقاد که به نارسایی های یک اندیشه یا پراتیک مشخص می پردازد متفاوت است. نقد به معنای پی بردن به آن شرایط علت و معلولی تاریخی است که سبب می شود یک مجموعه از ایده ها و پراتیک های اجتماعی تبدیل به اموری ضروری و عقلایی شوند. و مهمتر اینکه نقدی که با رعایت اصول اخلاقی شروع نشود، از انتقاد سالم و سازنده به دور هست! (برچسب ها و فحاشی دور از منطق). نه اینکه تنها عقده های درونی مان را بیرون بریزیم تا چونان بی سوادان مسخ شده پشت دیوار خودخواهی مان پنهان شده و ادعای دانشمندی داشته باشیم ولی در چنته تهی از اندیشه و بینش باشیم. که البته بهتر است بگویم نام این بزرگواران را تهی مند بگذاریم خوشتر به دل و ذهن می نشیند.
سوال اولم این است که چند مورد از افراد چپ زده ی بی سواد و رمانتیک را نام ببرید؟ و معیارتان را نیز برای بی سوادی مشخص کنید. شاید غافل مانده اید ازینکه خودتان لبالب ازین معیارهایید! (هیچ کس بی عیب و نقص نیست و هیچ گروه یا اندیشه ای نیز! اینکه فرد یا افراد و یا حزبی عملکردی داشته اند که موافق اندیشه شان نبوده است، دلیل بر رد کردن آن اندیشه و تفکر نیست! خیلی ها با تعصب برخورد می کنند، بعضی ها فقط خودشان را می بینند، دیگری فقط جبهه می گیرد و یک قدم آن طرفش را هم نمی بیند و کسانی هم هستند که واقعا اشتباه می کنند و برای رفتار و عملکردشان نیز توجیه می آورند، غافل از آنکه برداشت شان از آن اندیشه و مفهوم اشتباه بوده است. و این دلیل نمی شود که ما اندیشه یا عملکردی را رد کنیم آن هم بدون استناد. در ثانی چپ ها هیچگاه ادعای پیامبری نداشته اند!)
سوال دوم را اینگونه می پرسم که رنگ خون در مسلک و آرمان شما چه رنگی است؟ که صدها و هزارها شهید راه خلق و آزادی و انسانیت را ندیده اید! (خسروهای گلسرخی، بیژن های جزنی، مسعودهای احمدزاده، امیرپرویزهای پویان، مرتضی های کیوان و هزاران از جان گذشته ی دیگر برای توده ی انسان ها را)
در نقد جامعه ایران و تمام جوامع استبدادگر باید گفت که بقای استبداد سالاری در چنین جوامعی مدیون استبداد پذیری مردم آن جامعه است. در ایران مردم برای فرار از ستم سالاری داخلی به حمایت از دشمن آزادی بخش قدم برمیداشتند و هر بار نیز خود مردم قربانی حاکمیت جدید می شدند. چراکه حاکمیت قبلی آنقدر ظلم و ستم بر مردم روا داشته بود که حکومت جدید با شعارهای توخالی و عوام فریب نه فقط مردم که حتی خیل عظیمی از روشنفکران را نیز می فریفتند. که در واقع روشی تدریجی و گام به گامی را برای جلوگیری از انفجار نارضایتی و واکنش اعتراضی مردم پیش می گرفتند. در سال ۵۷ و در بهبوهه ی انقلاب، نقد و تفسیر حرکت و جنبش های جامعه ایران را نمی توان به سادگی گردن حزب توده انداخت و همه ی هرآنچه در این امر دخیل بوده اند را تبرئه کرد! در ابتدا اینکه انقلاب بطور معمول به عنوان یک جنبش از جانب طبقات تحت سلطه بر علیه ی طبقه ی حاکم شناخته می شود. یک برداشت جامعه شناختی از آنچه در ایران گذشت نشان می دهد که انقلاب ایران فاقد این خصیصه بود. در آن، کارگر و کارمند، معلم و بازاری، دانشجو و روحانی در کنار هم شرکت داشتند و همین نشان از این است که انقلاب ایران رنگ طبقاتی نداشت. ویژگی آن بیشتر سیاسی و فرهنگی بود تا طبقاتی. هر چند در نگرش مارکسیستی، فرهنگ و سیاست نیز انعکاس روابط طبقاتی هستند. و مهمتر آنکه نبود صف بندی طبقاتی مشخص، نبود آگاهی طبقاتی سازماندهی شده نسبت به منافع خود، نداشتن درک طبقاتی ناشی از درک ضرورت انقلاب طبقاتی و آزادی و برابر زیستن انسان ها و آگاه نبودن بر روابط علت و معلولی پدیده های اجتماعی سبب شد که آلترناتیو ضد دموکراتیکی که خود را به جای رژیم شاه معرفی کرد مورد وسواس خاص طبقات اجتماعی مختلف واقع نشود. این را هم اضافه کنم که در مصاحبه ی اخیر بی بی سی فارسی با «یرواند آبراهامیان» تاریخ‌نگار ارمنی-آمریکایی زاده ایران، وقتی که مجری از او می پرسد: ماهیت انقلاب سال ۱٣۵۷ ایران چه بود؟ انقلاب از ابتدا اسلامی نبود، درست است؟ پاسخ می دهد: «نه. بنظر من مشکل اصلی در تفسیر ماهیت انقلاب اسلامی این است که هر کس سعی می کند یک روایت واحد از آن داشته باشد. اما آن انقلاب هم مثل انقلاب فرانسه بود و طبقات مختلفی در برهه های زمانی مختلف به آن پیوستند. بنظر من طبقه روشنفکر دلایل کاملا متفاوتی از بازاری ها داشتند و انگیزه بازاری ها هم با انگیزه های روحانیون فرق می کرد. در واقع همه ی این گروه ها در یک هدف مشترک بودند اما هر کدام طرح و برنامه خودشان را داشتند. حالا سوال این است که چرا اهالی مسجد پیروز شدند و روشنفکران و بخصوص جوانان به حاشیه رانده شدند.» از طرفی دولت های بیگانه چون آمریکا و انگلیس هماره در اتفاقات مهم تاریخی این کشور نقش بسزایی داشته و داشته اند. انگلیس دریافته بود که حفظ حاکمیت غیر مردمی بهترین راه برای غارت و بدست آوردن منابع بیشتر است. همانطور که می دانید انگلیس ها بودند که زمینه ی جایگزینی رژیم قاجار را با رژیم پهلوی فراهم کرده و رضا خان را به قدرت رساندند. و همین قدرت به محض اینکه رضا خان از خطوط تعیین شده نافرمانی می کند، وی را در زمان جنگ جهانی دوم از قدرت خلع و پسرش را به جای وی به قدرت می نشانند. حال در ادامه همان مصاحبه بی بی سی فارسی با «یرواند آبراهامیان» مجری سوال دوم را اینطور می پرسد که: سلطنت طلبان می گویند در آن مقطع شاه استقلال عمل زیادی پیدا کرده بود و از کنترل صنعت ملی و نفت حرف می زد و به نوعی در تقابل با غرب قرار گرفته بود. به همین خاطر هم کشورهای غربی به این نتیجه رسیدند که او باید کنار برود. و پروفسور آبراهامیان پاسخ می دهد: «چرنده! ... چون مسلم است که بین شاه و غربی ها اختلافاتی وجود داشت، اما چنین چیزهایی همیشه اتفاق می افتد. مثل اختلافات درون یک خانواده است. مساله ی مهمی در بین نبود. شاه واقعا دنبال تغییر ساختار نفت نبود و امکان ندارد که بریتانیایی ها و آمریکایی ها خواسته باشند از شرش خلاص بشوند. برخود آن ها کاملا عملگرایانه بود. آن ها از شاه حمایت کردند اما وقتی دیدند که دیگر شانسی برای بقا ندارد از روی فرصت طلبی و با نگاهی واقع گرایانه به گزینه های موجود دیگر فکر کردند، و در بین آن ها به این نتیجه رسیدند که خمینی جانشین شاه خواهد شد و به همین خاطر هم سعی کردند به خمینی نزدیک بشوند. اما من فکر نمی کنم دسیسه ای برای سرنگون کردن شاه در کار بوده باشد.» این در ذات حرکت های فراطبقاتی و توده ای هست که همه چیز را در ابهام و کلی گویی نگه می دارند تا مبادا یک گروه اجتماعی جزو این توده نسبت به یک مورد خاص از خود حساسیت نشان داده و حرکت را ترک کند. مثلا در ایتالیا جریان فاشیسم با طرح برخی شعارهای کلی موفق شد نظام مطلوب سرمایه داری را به دست کارگران روی کار آورد. اینگونه بود که تا دو سه سال بعد از انقلاب بعضی در تحکیم نظام آخوندی نقش آفریدند. بعضی با تمجید خصلت ضد امپریالیستی رژیم خواهان تجهیز نظام به سلاح های سنگین بودند. بعضی حتا با سازمان های اطلاعاتی رژیم نیز همکاری می کردند و... اما این گروه ها و تشکل ها از زمانی با رژیم آخوندی در تضادی عمده قرار گرفتند که هرگونه شانس تصاحب قدرت و یا تقسیم قدرت با حاکمیت تمامیت گرای جمهوری اسلامی از میان رفت.
آنان که می گویند چپ ها در راه جهنم کردن جامعه کوشیدند و همه چیز را ویران کردند، توجه داشته باشند که جهنم اگر به معنای ستم و رنج برای انسان باشد، در دوره ی ماقبل انقلاب درصد کثیری از مردم تحت استثمار و ظلم بودند، و جهنم به معنای عمیق تر و گسترده تری نمود داشت. و این خوی غرب ستیزی که همه جا ورد زبان تان است را بهتر است ابتدا به معنا و مفهومش پی ببرید بعد به زبان آورده و مستدل به چپ ها، گروه ها و یا اندیشه ای بچسبانید. غرب ستیزی اصطلاحی کاملا غیر منطقی و پوپولیستی است، اگر ما آنچه از تاریخ این سرزمین در حافظه ی جمعی داریم در روابط سیاسی با غرب اعمال کنیم غرب ستیزی خواهد بود؟! اگر ما به یاد داشته باشیم که دموکراتیک ترین حکومت ایرانی (دولت انتخابی دکتر مصدق) به استناد مدارک موجود، به شکلی کاملا غیر منصفانه و مداخله جویانه توسط غرب براندازی شد، این غرب ستیزی است؟! غربی که طلایه دار حقوق بشر است، البته بشری که در مرزهای غرب به دنیا بیاید نه هر بشری!
در انقلاب سال ۱٣۵۷ و در مورد حزب توده نیز این نقد را می توان وارد کرد که هرآنکس که مخالف سرمایه داری و علی الخصوص آمریکا و امپریالیسم بود را قبول می کردند. و از طرفی به جای اینکه شرایط و بستر تاریخی جامعه ایران را بررسی کرده و طبق آن عملی انقلابی و انسانگونه را انجام دهند تحت تاثیر حزب شوروی بودند. در ثانی شاید افرادی هم باشند ولی قریب به یقین اکثر چپ های متعهد و انقلابی از حزب توده یا اندیشه ی مارکسیسم که پیامبر نساخته و اندیشه اش را بت نکرده اند. همانطور که هیچ انسانی بی عیب و نقص نیست هیچ اندیشه ای هم نیست که کامل باشد. همچنان که به خود مارکس و بعضی نوشته هایش نقد وارد است به حزب توده و در کل احزاب چپ نیز نقدهایی وارد است. مواردی نیز از کم تجربگی احزاب چپ در تاریخ انقلاب ۱٣۵۷ وجود دارد، اما آنچه مسلم است پرداخت هزینه های کلان انسانی آنهاست که برای مبارزه با بی عدالتی حاکم، از خویش گذشتند. چرا که معنای حقیقت برای آن ها، زیستن در سایه ی عدل برای همه بود. برای نمونه نیز حزب کمونیست فرانسه به تدریج و بخصوص پس از جنگ جهانی دوم در سایه ی نهادینه شدن و وارد شدن به بازی های قدرت سیاسی سیستم حاکم، وجه ی توده ای خویش را از دست داده و از سال ١٩٨٠ به اینسو به یک حزب دسته چندم در چشم انداز سیاسی فرانسه تبدیل شده است. عملکرد غیر کمونیستی این حزب «کمونیست» میلیون ها فرانسوی کارگر و طبقه ی متوسط را به سوی احزاب راست افراطی، راست و یا میانه سوق داده است. کمتر نیروی چپی حاضر شده است با وسواس و دقت و تاکید مارکس به پراتیک مبارزه ی انقلابی روی آورد و وسوسه قدرت طلبی را به نفع کاربنیادین روشنگری میان توده ها در مسیر خودرهاسازی از پایین کنار گذارد، ده ها تشکل چپ تاکنون در سراسر جهان، با پیروی ازالگوی ساده انگارانه ی لنینیستی، به قدرت هم رسیده اند و سپس خود، در بازی و چرخ و مهره های ماشین قدرت سیاسی ذوب شده، جزیی از یک نظام ضد شکوفایی انسان گشته اند و به سان شبه سوسیالیسم شوروی به تاریکگاه تاریخ پیوسته اند. تجربه ی «اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی» نمودی از شکست هر اندیشه ای است که بخواهد با نیت رهایی انسان، انسان ها را به بند کشاند. به عنوان یک گام در اسطوره زدایی از مارکسیسم باید بگوییم مبارزه ی چپ به مبارزه ی مارکسیستی ختم نمی شود. مارکسیسم سقف مبارزه ی چپ نیست. کمونیسم نهایت مبارزه ی رادیکال نیست. رادیکالیزم مبارزه ی چپ فقط یک معیار دارد و آن، رهایی انسان از بند استثمارگری و خوداستثمارگری است.
انقلاب ۱٣۵۷ نه یک کنش جمعی فکر شده که یک واکنش جمعی فکر نشده بود! سرنوشت تاریخی این ملت همیشه در بالای سر مردم تعیین گردیده و بعد به ملت ما تحمیل شده است. نمونه اش نیز جنگ ایران و عراق که براستی نیز جنگ تحمیلی بود. بعضی ها طوری صحبت می کنید که انگار مردم در ناز و نعمت زندگی می کردند و هیچ مشکلی نداشتند و چپ ها انقلاب کردند و مردم بدبخت شدند. بهتر نیست به جای حرف های بی منطق و بدون استدلال تان از خویش بپرسید که چرا اسرائیل در به قدرت رسیدن آخوندها نقش فعال داشت؟ چرا انگستان از جمهوری اسلامی حمایت می کند؟ علت بنیادی کنار آمدن نسل های گذشته با رژیم های استبدادی جیست؟
چپ ایران از بنیاد بر اساس اندیشه های انحرافی لنین و استالین بنا شد و جز بازتولید برخی نوشته های نظری غیر مرتبط با جامعه ایران زیر بنای محتوایی مهمی را در اختیار نداشت. از همان ابتدا و در قالب حزب وابسته و شبه کمونیست حزب توده تصویری مخدوش از آنجه براستی می توانست یک چپ رادیکال انقلابی در ایران باشد ارائه داد. مسعود احمد زاده در یک برداشت واقع گرایانه ی چپ راه را به همرزمانش اینگونه نشان می دهد: «ما اگر در این تفاوت شرایط (به ویژه تفاوت شرایط ما و روسیه) تامل کرده بودیم شاید دچار این سهل انگاری نمی شدیم درحالیکه معتقد بودیم تا ایجاد حزب راه دشواری در پیش داریم، از مشخص کردن این راه دشوار غافل بمانیم. آیا نمی توانستیم معتقد باشیم که شرط ایجاد چنین حزبی، شرط شرکت در مبارزه واقعی، شرط ایجاد نیروئی که بتواند واقعاً پیشرو باشد، خود عمل مسلحانه است؟ و اگر دچار این اشتباه نمی شدیم که قیام شهری را با مبارزه چریکی طولانی یکی بگیریم، نمیتوانستیم هم انقلاب کوبا را یک تجربه قابل مطالعه بدانیم، و به حق معتقد باشیم که گسترش مارکسیسم بر اساس واقعیت صورت میگیرد، نه بالعکس. و هم بگوئیم که قیام کار توده هاست.» با وجود تمام این گفته ها عملکرد و کنشگری های ارزشمند حزب توده و دیگر چپ های متعهد را نباید از یاد برد. آرمان های آن ها حق آموزش رایگان، بهداشت عمومی، صنایع و منابع ملی، ایجاد اتحادیه های کارگری و پرداخت حقوق منصفانه کارگران تحت ستم تاریخ مواردی از این قبیل بود، که به حق شرایط در دوران پس از انقلاب در تمام شاخص های فوق در مقیاس عمومی پیشرفت داشته است. که اینها همه تحت تاثیر فشارهای احزاب چپ در سال های ابتدایی پس از انقلاب است. چپ در کنشگری نه تردید می کند و نه راه گم می کند. با تشخیص درست می توان درمان درست پیشنهاد داد. ایران‌ اگر به مثابه ی جنازه ای فرض شود، احیای این جنازه فقط و فقط با استناد به تاریخ، توسط گروه های چپ گرای مدافع ارزش ها و حقوق انسانی این سرزمین انجام گرفته است. به گواه اوین و تپه هایش و خاوران!
در اینجا دیگر مجال گفتگو و بیان مطالب بیشتر را نیست. متاسفانه در دنیای مجازی اکثر متن های طولانی خوانده نمی شوند و بیشتر از ده خط را نیز بخوانند، باید کلاه مان را بالا بیاندازیم. صحبت از چپ و چپ گرایی و چپ اندیشی و انقلابی بودن را در چند خط نمی شود خلاصه کرد. امیدوارم مطالب فوق برای شما عزیزان ارزشمند بوده باشد و تلنگری باشد تا بروید و جستجو کنید و بخوانید و تفکر کنید. در این یادداشت از بخش هایی از مقاله ها و متن های دوستان هم اندیش و مارکسیست استفاده کرده ام.
امید که همه شاهد آزادی و برابر زیستن انسان ها باشیم. و در آخر با جمله ی معروف مارکس که برای انترناسیونال اول نوشته است صحبت هایم را به پایان می رسانم: «رهایی طبقه ی کارگر به وسیله ی خود طبقه ی کارگر به دست میآید»...


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست