سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نکته ای برای فکر؛ خاطره ای برای ذکر! در حاشیه زلزله اخیر - امید بهرنگ


اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱ آذر ۱٣۹۶ -  ۲۲ نوامبر ۲۰۱۷


زلزله هفته گذشته فقط منطقه کرمانشاه را نلرزاند، بلکه سراسر کشور را به لرزه در آورد. وقایع متعاقب آن موجب شد آنچه در اعماق جامعه می گذرد به سطح آید و صحنه سیاست به گونه ای متفاوت و خلاف انتظار رقم بخورد.
در جریان کمک رسانی به مردم زلزله زده، دو قطب کاملاً متضاد در مقابل هم شکل گرفتند. یک طرف، دولت و به اصطلاح اقدامات امداد رسانی آن بود که اوج ناتوانی، فرومایگی، پستی، مکر و حقه بازی را به نمایش در آورد. طرف دیگر، مردمی بودند که داوطلبانه پا به میدان گذاشتند، فداکاری کردند و یاری و همبستگی عمیقی نشان دادند که در اساس در تقابل با ارزش های اخلاقی و معنوی جمهوری اسلامی و نهادهای آن قرار دارد.
آن کولبری که دسترنج ناچیز خود را به خواهران و برادران آسیب دیده خود اهدا کرد، آن راننده زحمتکشی که در راه انجام وظیفه انسانی خویش جان باخت و هزاران صحنه شورانگیز دیگر، هریک بیان خواست و تمایل و نیاز مردم به رهایی است.
جدا از ناتوانی در "مدیریت"، دورویی و دروغگوئی و هزار ضعف و سستی دیگر رژیم که خشم و نفرت مردم را برانگیخت، مسائل دیگری نیز به آتش این خشم و نفرت افزود.از یک سو مردم شاهد ناکارآمدی دولت در جریان زلزله بودند و از سوی دیگر به یاد می آوردند که هفته پیش از آن، چگونه امکانات این دولت کرور کرور در خدمت کارزار جهل و خرافه ای مانند راهپیمایی اربعین قرار گرفت و چگونه پروژه "مسکن مهر" به آوار بی مهری بر سر مردم تبدیل شد. بیگانگی مردم از مقامات لشکری و کشوری چنان شدت گرفته که رهبران جمهوری اسلامی علیرغم نمایش های ظاهری هراس دارند که مستقیم در میان مردم حضور یابند.
بی شک عوامل گوناگونی در شکل گیری و بروز این حس همدردی و همبستگی دخالت داشته است. مردم کردستان در این زمینه سنگ تمام گذاشتند. میزان مشارکت مردم کردستان در این حرکت خودجوش در مقایسه با دیگر مناطق متفاوت بود. شاید در این حرکت فرصتی دیدند که همبستگی ملی خود را نشان دهند. به ویژه آنکه پس از شکست رفراندوم کردستان عراق شاهد تحقیر ملی گسترده ای بودند. این همبستگی به نوبه خود ضرب شستی بود به تبلیغات تحقیرآمیز شبانه روزی که سران شوونیست جمهوری اسلامی علیه ملت کرد سازمان دادند. هدف این نوشته بررسی این عوامل گوناگون نیست.
آنچه در این نوشته مورد توجه است آشکار شدن شکاف عظیم میان اکثریت مردم و دولت است. شکافی که بیانگر اوج بیگانگی دولت از مردم و منافع مردم هست. در این بیگانگی نفرت طرفین از هم را می توان دید. از پس این بیگانگی آشتی ناپذیری منافع دولت سرکوبگر با منافع اکثریت مردم را می توان مشاهده کرد. عیان شدن این منافع آشتی ناپذیر است که بسیاری از دست اندرکاران رژیم و وابستگان به رژیم را به وحشت و تکاپو انداخته است. برخی از آنان عوام فریبانه اعلام می کنند که چون بقیه مردم نسبت به نهادهای دولتی اعتماد و اطمینانی ندارند، ولی همزمان بر آن تأکید می کنند که باید بر این شکاف فائق آمد تا "حس مسئولیت و مدیریت بحران" در مسئولان حکومتی برانگیخته شود. هدفشان پر کردن شکاف میان مردم با دولت است. اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی تلاش دارند تا این فضای ضد دولتی را محدود و تحریف کنند و از شکل بیندازند. مبرهن است که اتاق های فکر جمهوری اسلامی و وابستگان و یاری دهندگانشان به وظیفه دائمی خود عمل می کنند. وظیفه شان حفظ دولت ارتجاعی است. آن ها نیاز دارند که از فضای ضدیت مردم با خود بکاهند تا بتوانند حاکمیت خود را همه جانبه تر اعمال کنند.
اما مسئله این است که نیروهای آگاه، انقلابی و کمونیست چگونه به این وضعیت و فرصت سیاسی نگاه می کنند و چگونه خود و مردم را برای رویارویی های بزرگتر تعلیم داده و آماده می کنند. همواره عریان شدن بیگانگی دولت ارتجاعی با منافع پایه ای مردم امر مثبتی است. می تواند نشانه امید بخشی باشد از تلاطمات و بحران های سیاسی انقلابی که در راه اند. واقعیت این است که فاجعه طبیعی که به فاجعه اجتماعی بدل شده، در سطح نسبتاً گسترده ای جامعه را از رکود و بی تفاوتی سیاسی - اجتماعی بیرون آورد و موجب بیداری سیاسی بخش هایی از مردم شد. چشم بسیاری بر بی خاصیتی دولت باز شد. دولتی که تنها خاصیتش سرکوب اکثریت مردم زحمتکش است. خودانگیختگی مشخصه این بیداری سیاسی است. نقطه شروع این خود انگیختگی سیاسی علنی شدن "ضعف یا فقدان مدیریت" مقامات است. مشکل اصلی، محدودیت های آغازین این خودانگیختگی سیاسی نیست مشکل اساسی این است که تقریباً کسی تلاش نمی کند این آگاهی خودانگیخته را ارتقا دهد. شوربختانه کسانی که می توانند و باید ارتقا دهند خود در زمره تقلیل دهندگان هستند. افشاگری ها، یا به جنایت های مسئولین "مسکن مهر" محدود شده، یا بر اینکه دولت وظایف خود را به درستی انجام نمی دهد، برای مثال برخی ها مطالبه می کنند که قدری از هزینه های نظامی و سرکوبگرانه کاسته شود و به بازسازی و ویرانی مناطق آسیب دیده اختصاص داده شود. برخی افشاگری ها، به هشدارهایی از این قبیل تقلیل داده می شود که جناح های مختلف از این مسئله برای پیشبرد منافع جناحی خود سود می جویند برای مثال می خواهند کاسه و کوزه را بر سر احمدی نژاد بشکنند یا روحانی می خواهد سیاست های نئولیبرالی اش را در زمینه مسکن به پیش برد. در این میان برخی نیز فغان بر آورده اند که مبادا دولت از زیر بار تعهداتش درزمینهٔ تهیه مسکن برای مردم فقیر شانه خالی کند.
با این قبیل افشاگری ها، نمی توان جوهره اساسی دولت ارتجاعی جمهوری اسلامی را نشانه گرفت. دولتی که بر فراز جامعه قرار داشته و وظیفه و کارکرد اساسی اش ضدیت با منافع اکثریت مردم است. حدود ۱۵۰ سال پیش مارکس و انگلس توانستند به درک علمی عمیق و همه جانبه ای از نهاد دولت و نقشش در جامعه دست یابند. بنیان گذاران علم کمونیسم نه تنها دولت را درزمینهٔ وظایف اساسی اش به عنوان ابزار سلطه و سرکوب طبقه حاکم بر محکوم مورد نقد قرار دادند بلکه این نقد را به وظایف جانبی دولت نیز تسری بخشیدند. وظایف و کارکردهایی که ظاهراً کارکرد "غیر طبقاتی" دارند. به این معنا که گویی انجام آن ها صرفاً برخاسته از نیاز جامعه یا منافع همگان است. روشن است هر دولتی باید برای تداوم حیات جامعه چنین وظایفی را بر دوش گیرد، هر چند که هیچ سود خاصی برای طبقه حاکمِ در بر نداشته باشد. اداره بهداشت باید جلوی سرایت بیماری های واگیر دار را بگیرد، مأموران آتش نشانی باید آتش سوزی را مهار کنند، پلیس باید اجساد گمشدگان و معتادان را از گوشه و کنار شهر جمع آوری کند. ستاد مبارزه با بلایای طبیعی باید به مردم مناطق آسیب دیده کمک کند. به این معنا همه دولت ها به طور واقعی دارای وظایف "غیر طبقاتی" هستند و بدان ها عمل می کنند. اما تمام مسئله این است که این وظایف را به ناگزیر به شیوه ای طبقاتی، در خدمت اهداف طبقاتی و همراه با پیامدهای طبقاتی انجام می دهند. این امر هم در ارتباط با دولت های جهان سوم صادق است هم پیشرفته ترین و متعارف ترین دولت های بورژوایی در کشورهای امپریالیستی.
در بسیاری از کشورهای تحت سلطه مانند ایران، دولت ها به دلیل ساختار عقب مانده اقتصادی، سیاسی، اجتماعی در حد متعارف نیز قادر به انجام وظایف جانبی خویش نیستند. این امر لزوماً ربطی به "فقدان مدیریت یا سوء مدیریت" در جمهوری اسلامی ندارد. چگونگی انجام وظایفی که به ظاهر خصوصیت "غیر طبقاتی" دارند دقیقاً با منافع خصوصی طبقه حاکم بر ایران با خود ویژگی های تاریخی و نیازهای مادی و ایدئولوژیکی اش چفت و بست یافته است. اینکه این دولت به راحتی می تواند راهپیمایی دو میلیون نفره اربعین یا جنگ های ارتجاعی علیه مردم منطقه را مدیریت کند اما امکانات و منابعی برای مردم زلزله زده در نظر نمی گیرد ربط دارد به سرشت طبقاتی اش که همه منافع دیگر را به صورت منظم تابع منافع کلی طبقه حاکم می کند. نه به این معنا که هر عمل مشخص آن یک به یک و ضرورتاً به یک اندازه و منحصراً فقط در خدمت منافع مستقیم طبقه حاکم یا تک تک سرمایه داران قراردارد. "توان مدیریت و فقدان مدیریت" دو روی یک سکه در جمهوری اسلامی بوده و هر دو تابعی از منافع کلی طبقه حاکم هستند. با در نظر گرفتن کلیت این منافع است که می توان در مورد "مدیریت یا سو مدیریت" در هر زمینه ای قضاوت کرد. بی نظمی و نظم هر دو وجهی از این نظام اند. در واقع بی نظمی، اساس نظم جامعه سرمایه داری است.
درست است که ترکیب دین با دولت در ایران، بلندپروازی های امنیتی - نظامی جمهوری اسلامی در منطقه، بالا رفتن هزینه های نظامی و به هدر دادن منابع عظیم مالی درزمینهٔ هسته ای، فشار تحریم ها و فساد اداری - مالی گسترده دولت جمهوری اسلامی را در انجام برخی وظایف جانبی خویش دچار محدودیت کرده است. اما رفتارها و اعمال این دولت چه درزمینهٔ "مسکن مهر" چه درزمینهٔ امداد رسانی به زلزله زدگان بر اساس دیدگاهی که طبقه حاکم و نمایندگانش از منافع کلی خود دارند شکل می گیرند و سازمان می یابند. این دیدگاه در واقع پاسخی است به ضرورت هایی که زیر بنا یعنی روابط و ساختار اقتصادی – اجتماعی حاکم بر جامعه پیشارویشان قرار داده است. روابط و ساختاری که در دولت جمهوری اسلامی به عنوان بخش کلیدی از روبنای جامعه به متناقض ترین شکل تجلی یافته اند.
هر اقدام عملی "مثبت" یا "خنثی" ای که دولت درزمینهٔ رفع نیازهای جامعه سازمان می دهد به ناگزیر باید از دل این روابط و ساختارها گذر کند. "مسکن مهر" چه توسط بخش خصوصی یا دولتی (یا مشارکت با یکدیگر) ساخته شود مجبور است از مجموعه شبکه روابطی گذر کند که مشروط به منافع مادی و ایدئولوژیکی طبقه حاکم است. این نیز واقعیتی است که منطق و مبنای سود در جمهوری اسلامی شکل بی ریخت و فاسد رانتی – دینی به خود گرفته است. بیت المال باید شکل کریه بیت الحال به خود گیرد تا امورات گردانندگان اختاپوسی به نام جمهوری اسلامی بگذرد. حتی زمانی که این مسکن بر سر مردم آوار می شود باز بر بستر این روابط و ساختارهاست که نیازهای امداد رسانی پردازش می شوند و شکل می گیرند. اهداف، روش ها حتی در "بی غرض" ترین شکل خود به گونه ای غربال و تحریف و عملی می شوند و پیامدهایی ببار می آورند که با منافع و آرای حاکم متناسب باشد.
همان طور که برای فهم زلزله باید قوانین حاکم بر رفتار کره زمین را مطالعه کرد. بدون درک صحیح طبیعت طبقاتی دولت و جامعه نیز نمی توان رفتار و اعمال دولتی چون جمهوری اسلامی را دریافت و مهم تر از آن به راهکار درست دست یافت. "سو نیت ها" و "مقاصد بدخواهانه" و "توطئه های شریرانه" ریشه در طبیعت نظامی به نام سرمایه داری دارد که نه نیازهای انسان بلکه سود را در فرماندهی جامعه قرار داده است. این منطق است که در تضاد با زندگی و کار اکثریت مردم قرار دارد. این منطق است که اکنون انسان ها را به فریاد واداشته است. همیاری و همبستگی مردمی شکلی از بروز این فریاد است. فریادی که می تواند موج وار تقویت شود و طومار جمهوری اسلامی را در هم بپیچد. مشروط به اینکه این فضای آشتی ناپذیری و بیگانگی که امروزه میان مردم و جمهوری اسلامی شکل گرفته، صد چندان تقویت شود. این آنتاگونیسم است که باید توسط نیروهای پیشرو انقلابی و کمونیست برجسته شود و بیان سیاسی – نظری به خود گیرد تا ضرورت انقلاب در اذهان فراگیر شود. اگر افشاگری سیاسی به "ناتوانی در سطح مدیریت"، دزدی و فساد این یا آن باند حکومتی یا دعواهای این یا آن جناح سیاسی یا جلو گذاشتن این یا آن مطالبه قسمی محدود شود، بیداری سیاسی کنونی به جنبشی برای انقلاب بدل نخواهد شد.

***
تجربه کمک رسانی به زلزله زدگان ناغان

اواخر فروردین ماه ۱٣۵۶ راهی ناغان واقع در استان چهار محال بختیاری، ۷۵ کیلومتری شهرکُرد شدم. جزو گروهی از دانشجویان چپ بودم که برای کمک به زلزله زدگان ناغان رفتیم. گروه ما دومین دسته اعزامی بود. اگر چه زلزله منطقه محدودی را لرزانده بود. اما انعکاس خبری زیاد داشت. آن زمان ناغان روستا محسوب می شد. زلزله ای که ناغان را لرزاند چندان شدید نبود. حدود ۶ ریشتر بود. اما میزان تلفات جانی و خسارت مادی آن بالا بود. تقریبا روستا کاملا ویران شد. از جمعیت دو سه هزار نفره روستا ٣۶۶ نفر جانشان را از دست دادند و ۲۰۰ نفر زخمی و نزدیک به هشتاد درصد خانه ها ویران شدند. ۳۵۰ خانه از ۴۵۰ خانه روستا به کلی تخریب شدند و بقیه غیر قابل سکونت. زلزله ناغان انعکاس خبری گسترده یافت زیرا هیاهوهای تبلیغاتی رژیم شاه مبنی بر توسعه روستاها و رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ را یک شبه دود کرد و به هوا فرستاد. البته نقش دانشجویان در اطلاع رسانی نیز تاثیرات مهم خود را داشت. تا جایی که به خاطر دارم مسئله از نظر سیاسی چنان بازتاب یافته بود که فرح پهلوی و هویدا نخست وزیر وقت مجبور شدند به آن منطقه سفر کنند.
در تمامی دانشگاه های کشور دانشجویان به جمع آوری کمک پرداختند. دانشجویانی داوطلب شدند تا این کمک ها را به دست مردم آسیب دیده برسانند. گروه ما شبانه از تهران به اصفهان و سپس به شهرکُرد رفت. برای رسیدن به ناغان باید با ماشین جیپ می رفتیم راه شوسه و ناهموار بود. مردم در جوار روستا بالای تپه ای در چادرها موقتاً اسکان یافته بودند. همانند امروز دولت نقش چندانی در امداد رسانی نداشت. مردم نیز اعتمادی به دولت نداشتند. خبری از نهادهای دولتی مانند هلال احمر و غیره نبود. تنها ژاندارمری روستا حضور داشت که وظیفه اصلی اش کنترل مردم بویژه کنترل دانشجویان بود. علاوه بر دانشجویان چپ دانشجویان مذهبی نیز جداگانه حضور داشتند. چادر ما در کنار چادرهای مردم نصب شده بود. هنوز پس لرزه ها دل و روده ها را به هم می ریخت و بر هراس آدمی از قهر طبیعت می افزود.
روزها به دیدار مردم میرفتیم و کمک ها را توزیع می کردیم و شب ها از کارمان جمعبندی می کردیم. اگر چه همه روستائیان صدمه دیده بودند و در مجموع فقیر بودند اما تفاوت های زیادی میان شان وجود داشت. چه از نظر قشر بندی طبقاتی و چه از نظر میزان خساراتی که دیده بودند. در واقع برای امداد رسانی نیاز به تحلیل مشخص از نیازها و در نظر گرفتن وضعیت طبقاتی بود. هدف ما کمک به تهیدست ترین ها و آسیب دیده ترین ها بود. بدین منظور سراغ تک تک خانوارها می رفتیم. از خانه های تخریب شده یا صدمه دیده شان دیدن می کردیم از وضعیت معاش شان پرس و جو می کردیم. آن زمان زمین ابزار اصلی تولید اهالی روستا بود. میزان مالکیت بر زمین و دام آنان را به فقیر و متوسط و مرفه تقسیم می کرد. روش ما خلاف دانشجویان مذهبی بود. آنان بر مبنای ترحم صدقه می دادند و علایق مذهبی مردم را در این زمینه در نظر می گرفتند. آنان نماز جماعت و آیات (وحشت) به جا می آوردند.
آن زمان، این اولین برخورد آگاهانه من با جامعه روستایی بود. در مورد اهمیت تحلیل طبقاتی خوانده بودم اما برای اولین بار بود که از نزدیک می دیدم خصوصیات و رفتار ها و دیدگاه های اقشار مختلف چگونه است و چرا مردم با هم فرق دارند. نمی توان همه را یک کاسه کرد. نکته ظریف این بود که تقریباً اقشار مرفه تر سر و زبان دارتر بودند و براحتی می توانستند توجه را به خود جلب کنند و امکانات را نصیب خویش کنند. به خاطر دارم که برای اولین بار توجهم به زنان مسن و فقیر روستایی جلب شد که خود به تنهایی زندگی می کردند و بیشتر از کسان دیگر نیازمند کمک های ناچیز و اولیه ما بودند. پیشبرد این روش قطعاً مرهون آموزه های مارکسیستی و وجود جنبش انقلابی سیاسی چپ در دانشگاه های کشور بود. اتخاذ این روش موجب شد که پیوند صمیمانه ای بین ما با اکثریت مردم فقیر روستا شکل گیرد. برای ما واضح بود که هدف فقط کمک رسانی نیست. با تکیه صرف به کمک های مردمی (هر چقدر بزرگ باشد) نمی توان به همه نیازهای کوتاه مدت و میان مدت و مهمتر از آن بازسازی مناطق زلزله زده پاسخ داد. ما عمدتاً برای افشاگری سیاسی و آگاهی بخشی به میان مردم رفتیم و تلاش کردیم حس اتحاد و همبستگی مبارزاتی را در کل جامعه تقویت کنیم. هر زمان فرصت دست می داد مستقیم و غیر مستقیم از رژیم افشاگری می کردیم. دلایل وقوع زلزله را در حد دانش محدودمان توضیح می دادیم. به اندازه توان مان تبدیل فاجعه طبیعی به فاجعه اجتماعی را می شکافتیم. حتماً درک و رفتار ما از ضعف ها و محدودیت های معینی رنج می برد اما سعی مان این بود که بگوییم چرا رژیم شاه با منافع مردم بیگانه است، چرا تا این نظام هست وضعیت چنین است و اصلاحی امکان پذیر نیست. نکته مهم این بود که خود نیز در این فرایند تعلیم می یافتیم.
در هر صورت ژاندارمری روی خوشی به فعالیت های ما نشان نداد هر از چندگاهی به پاسگاه احضار شده و مجبور به مذاکره و چک و چانه زدن با رئیس پاسگاه می شدیم که مانع فعالیت مان نشود. اما سرانجام رژیم تحمل نکرد. درست فردا روزی که گروه ما بعد از حدود دو هفته منطقه را ترک کرد و گروه جدید وارد شد، ساواک دخالت کرد و شبانه تمامی رفقا را دستگیر و به اوین منتقل کرد. هر یک از آنان به شش ماه تا یک سال زندان محکوم شدند. هیچ مبارزه و دستاوردی بدون "هزینه دادن" ممکن نیست.
هنگام برگشت از شهرکُرد به اصفهان رفتیم ساعاتی در کنار تعدادی از رفقای دانشجوی دانشگاه اصفهان ماندیم و حول مسائل گوناگون بحث کردیم. شبانه راهی تهران شدم. دم دمای صبح به تهران رسیدم. اوایل اردیبهشت ماه بود. آن زمان هوای اردیبهشت تهران معرکه بود. مانند اکنون خفقان آور و مخوف، سمی و دود گرفته نبود. نسیم خنکی می وزید، هنوز خوشی آن نسیم صبحگاهی را بر سر و صورت خود حس می کنم. چرا که آن خوشی با حس عمیق رفاقت و پیوند با مردم و حس رضایت از خود به دلیل "خدمت به خلق" عجین شده بود. والاترین حسی که یک انسان می تواند به دست آورد. آن تجربه، زندگی من و بسیاری از رفقای دیگر را برای همیشه دگرگون کرد، بر آگاهی سیاسی و هشیاری طبقاتی ما افزود و عزم مان در مبارزه علیه رژیم شاه را جزم تر کرد و ما را برای شرکت در دیگر عرصه های نبرد انقلابی آماده کرد، نبردهایی که زندگی نسلی را رقم زد، که خود حکایت دیگری است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست