نگاهی به:
یادمانده ها از برباد رفته ها - ۴
خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمدحسین موسوی


رضا اغنمی


• اینکه موسوی از تبار نخبگان است و مانند سایر مجریان حکومت، سخنگوی قشری از تکنوکرات ها و افکار ناسیونالیستی نباید تردید کرد و نباید عیبی یا نقصی شمرد. همان قدر که افکار و تمایلات خود را مکتوب کرده و با برجسته کردن کاستیها، در تبیین خطاهای رژِیم گذشته گامی برداشته، از لغزش ها و افکار و اندیشه های خود نیز سخن گفته باید ارج نهاد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۱ خرداد ۱٣٨۶ -  ۲۱ ژوئن ۲۰۰۷


انتشارات مهر- کلن – ۱٣٨۲- ۵۰۹ صفحه
بخش پایانی

نویسنده، فکرشکل گیری تک حزبی را از هویدا میداند.
«هویدا برنامه ی پیاده کردن این فکررا آن چنان ماهرانه به صحنه آورد که تا این تاریخ یعنی پس ازگذشت ٣۰ سال از پیدایش این فکر کمتر کسی میداند یا تصور میکند که فکر تک حزبی درکشور ما از هویدا بوده است.» ص ٣۲٨

موسوی، باروایت نطق های شاه در سال ۱٣۵٣ براین عقیده پای میفشارد که شاه هرگز خواهان حکومت تک حزبی نبوده است. دریک ملاقات خصوصی از قول هویدا، می گوید: «این کارها چیست که میکنید، خودرا بیخودی خسته نکنید بالاخره همه یکی خواهیم شد.» همان ص. هکذا « هویدا به علم گفت توهم به شاه بگو چاره ی کار، تک حزبی شدن کشور است.» ص ٣۲۱
حزب رستاخیز در۱۱ اسفند سال ۵٣ با سخنرانی شاه رسمیت پیدا میکند و آن دو حزب دولتی منحل میشود.
و به نقل ازمسئولان و دولتمردان وقت باتکیه به سخنان مصطفا الموتی، عبدالمجید مجیدی در تاریخ شفاهی حبیب لاجوردی و فریدون هویدا درکتاب عباس میلانی نتیجه میگیرد که :
« ... مسلم و قطعی است که فکریکی شدن احزاب ازهویدا و صرفا برای جستن از خطر سقوط دراثر استقبال عمومی از حزب مردم بوده است ... ... که با آشنائی کامل و تسلط وی به روحیه‍ی شاه و با دست گذاشتن به نقاط حساس روحی وی سرانجام توانسته است در شرایطی که بیماری و خستگی شاه تمایل و کشش روز افزون او را به راحتی و آسایش به اوج خود رسانده بود، این فکر را دراو تلقین
و تثبیت کند. » ص ۴ - ٣٣۶
موسوی، در تحلیل روحیات هویدا گفتنی هائی دارد که شنیدنی ست.
« راست است که او به خوبی با عرف و سنن اجتماعات گوناگون آگاهی داشته ... دربرخورد و گفتگو با افراد و گروه ها اعم از ایرانی و خارجی به آسانی برصحنه بحث تسلط و دردل ها راه مییافت ... راست است که با امکانات گشاده ای که داشت میتوانست به سادگی نیاز افراد دلخواسته را برطرف سازد. و ازهمه بالاتر اهل مطالعه بود وآخرین کتابهارا به زبان های مختلف دردسترس داشت. ... عشق او به مطالعه به گونه ای بود که اورا از این حیث در ردیف استثنائات قرار میداد. اما این وابستگی به کتابخوانی ...    ...   به جای تقویت منطق و روح واقعگرائی، هوای داستانسرائی وصحنه سازی های نمایشی را در ذهن او پرورش داد. تا جائی که همه رویدادها و پیشامدها را، غیرازحفظ اعتماد شاه، ملعبه و شوخی تلقی میکرد.   ...   ...   شاید همین روحیه جدی نگرفتن مسائل او را برآن داشت که بلای جهنمی ۲۲ بهمن ۵۷ را هم امری غیرجدی و افسانه ای تلقی کند ...   و در روز ۲۲ بهمن بجای خروج از زندان بی زندانبان خود را تسلیم جلادان کند و با سرنوشت شوم مواجه گردد.» ۷۵ - ۲۷۷
درباره هویداوتحلیل وضع روحی اش به ویژه درباره تمکین او در پذیرش تقاضاها برای خروج اززندان بدون زندانبان حتا وسیله خروج ازکشورمطالب زیادی گفته و نوشته شده است، اما این اولین بار است که اهل کتاب با یک تحلیل تازه و منطقی روبه رو میشود. موسوی، با سیری درحوادث دوران، نقب تازه ای زده به ژرفای فکر و اندیشه‍ی هویدا، وروان او را درمنظر دیدی تازه قرار داده است.

حزب مردم – حزب ملیون – حزب ایران نوین و ... که بعد ها دریک حزب واحد درهم ادغام شدند باهمان اشخاص، ومهره های مشخص و دستچین شده و متشکل از وفاداران رژِیم و مسئولان کشوربودند. با اکثریت قابل توجهی ازتکنوکرات ها و تحصیل کردگان که با یقه چرکین ها وعامه‍ی مردم میانه‍ی چندانی نداشتند و درحد سیاه لشگردرتظاهرات رسمی ازآنها سود میبردند. این تکنوکراتها با داشتن هرگونه صلاحیت دانش و فرهنگ غربی، دراصلاح امور جاری کشور درآن سال ها نقش موثری داشتند که درپیشرفت ها و ترقیات کشور مفید وموثرافتاد. با توجه به اندیشه‍ی دولت ستیزی که بین مردم رواج داشت، وهرگونه عمران وآبادی را منفی و دست آموزغرب تلقی میکردند، به ویژه بخشی از سارمانهای سیاسی واصحاب مسجد و منبردرمنفی قلمداد کردن برنامه های اصلاحی وعمرانی، حامیان اندیشه‍ی دولت ستیزی را تقویت میکردند. واقعیت اینست که بعدازکودتای ۲٨مرداد، شک و تردید ورواج پیداکردن فرهنگ آمریکائی، سنتگرایان را به شدت نگران کرده بود. شگفتا که تئوریسین های حکومتی، ابدا دراین باره کوچکترین نگرانی به دل نگرفتند و تکنوکراتها نیزهرگز نتوانستند بی اعتمادی بخش عمده مردم را درک کنند.
درست است که فساد و رشوه خواری و خیانت و خفقان هم بود، ولی این معضلی ست که جامعه‍ی بشری به آن سه مقوله مبتلا هستند و درفرهنگ ما نیز نهادی شده است. اما درمورد خفقان و اصلاحات سیاسی، کاستن ازفشارهاوگسترش آزادی نه تنها مورد توجه مقامات نبود برعکس تعطیلی فله ای جراید توسط هویدا نمونه ای ازبی اعتنائی به مقوله‍ی آزدی و گسترش سانسور و خفقان تلقی میشد. هر اندازه که برنامه های صنعتی وعلمی و رفاهی پیش میرفت به همان نسبت براهرم های فشار و سانسورافزوده میشد.
اشکال دیگر گردانندگان آن احزاب، بالانگری های ویژه ای بود که درجلب مردم موفق نمیشدند. دولتی بودن حزب وانتسابی بودن دبیران، ازنظرعموم، به درستی آن احزاب رابه یک تشکیلات دولتی درآورده بود که مجلسین ومشاغل عمده کشور را برعهده گرفته بودند. دوران گذار بود، آزمون و جدالی سخت بین سنت و تجدد که تکنوکرانها نتوانستند، حریف سنتگرایان شوند. نباید فراموش کرد که بخش عمده ای ازهمان تکنوکرانها از میراثداران وفادارسنت بودند. درحسینیه ارشاد در دام تآویل و تفسیرهای گمراه کننده‍ی دکترشریعتی و مهندس بازرگان سرگیجه گرفته بودند. با اینکه سعی میکردند جامعه را با تجدد غرب متحول کنند، با زبان و نیاز اصلی جامعه بیگانه بودند. ازنیروی خاموش ونهفته مذهب هیچ نمیدانستند. مدیران حوزه های علمیه و سنت دینی و فرهنگی مدرسان اسلامی را نمیشناختند. غافل از هشیاری و مواضع جاه طلبانه آنها بودند. از ساده دلی ، اسلام را باهمان خلوص نیت و علما را به پاکی و تقوای دینی پذیرفته بودند.
درسلامت وپاکی نیتشان نباید تردید داشت. اما تسلط به فرهنگ بومی، و شناسائی حلقه های ارتباط جامعه، ازبنیادی ترین شرایط تحول دراین گونه دگرگونی های اجتماعی درجوامع سنتی ست که آنها فاقد این گرایش ها بودند.
افکارپوسیده سنت و ارتجاع نهادی شده را با نمایش الفاظ، بارنگ و لعاب ظاهری و زبانِ شیکپوشان و تحصیل کرده های خارج، نمیتوان ریشه کن کرد.
روایت های تک حزبی را همین جا خاتمه میدهم. وارسی شعاع عمل احزاب دولتی و میزان کشش جلب مردم به آن احزاب را به پژوهشگران و اهل فن وامیگذارم با این نیت که اگرادعای نویسنده با تجربه ای که از تآسیس و برچیدن حزب مردم درست بوده باشد ، مورد استفاده قرار گیرد. اما برداشت صاحب این قلم این است که به گمانم، نویسنده به قول راننده ها، اندکی تخت گاز رفته است. همانگونه که قبلا توضیح دادم حزب مردم، دارای چنان قدرت و نفوذی نبود که نویسنده معرفی کرده وانحلال آن موجبات تغییر رژِیم و چیرگی ارتجاع بدوی عرب را فراهم آورده باشد. و شگفتا از بی اطلاعی نویسنده، با اینکه پرورش یافته‍ی خانواده‍ی روحانی ست ، چطورازنفوذ مذهب درلایه های گوناگون طبقاتی غافل بوده ؟ همان طور که روشنفکران و چپ اندیشان غافل بودند.
قبل ازبستن این بخش در زیرنویس ص ٣۲۶ مطلبی دیدم که به خواندنش میارزد :
«دردوران تسلط ملایان، یکی ازموثقین، گزارش ساواک مازندران شاه را در پرونده سازمان جمهوری اسلامی دیده بود. به گفته‍ی این شخصیت مورد وثوق در گزارش ساواک به صراحت نوشته بودند که حزب مردم برنده انتخابات شد ولی با تعویض صندوق "کلاسر" حزب ایران نوین برنده اعلام گردید.»

موسوی به خدمات عمران و آبادی دردوران نمایندگی خوددرمحال هشترود اشاره کرده که جا دارد از تلاش های او درآن زمان به نیکی یاد کنم. راهسازی هشترود واتصال قره چمن به مراغه ازمطالبات چندین ساله‍ی مردم منطقه بود. که از زمان باستان مالرو بود جزقره چمن تا سراسکند. هشترود منطقه ایست پرآب وپر جمعیت با آب و هوائی کم نظیر، که بیشترین آذوقه مردم آذربایجان را تآمین میکند. هشترود از شمال به قره چمن (سر راه تبریز - تهران) و ازجنوب به مراغه وصل میشود. راهسازی و ایجاد تلفن و دیگر وسائل رفاهی و اداری در اثر تلاش های موسوی درآن سال ها مورد قدردانی مردم منطقه واقع شد.
زد و بندهای انتخاباتی و نفوذ سپهبدآزموده استاندارتنبل وفاسد آذربایجان و روابط خانوادگی او با مرتضی خوئی، مدیر کل ساواک مرکز، دخالت سازمان امنیت، حضور خواهر شاه وخانم فریده دیبا درتبریز در بحبوحه انتخابات برای پشتیبانی از خوئی، ورقابت های انتخاباتی بین دوحزب دولتی، تشکیل رستاخیزو برکناری هویدا، نخست وزیری آموزگاروپیامهای آیت الله شریعتمداری به محمدرضاشاه، توسط نویسنده ازمطالب خواندنی این کتاب است که موسوی در بحش بیست ودوم، خواننده را با اطلاعات مفید و فسادهای واگیر سازمان یافته‍ی آن سالها آشنا میکند.
موسوی، درباره سپهبد آزموده این امیرشجاع! ارتش که درآن روزهای پرتنش استاندارآذربایجان بود، مطلبی روایت میکند که نمونه ای از غفلت های مقامات را توضیح میدهد:
«روز۲۹ بهمن ۱٣۵۶، حدود ساعت ۱۰ صبح دردفترکارم درحزب مشغول بودم که آموزگار زنگ زد ...   گفت درتبریز مردم همه جارا آتش زده اند ... استاندارمیگوید فقط تو میتوانی قاضی (منظور طباطبائی ست) را متقاعد کنی که جلو تظاهرات را بگیرد ... استاندار میخواهد که تو با قاضی تماس بگیری و از اوبخواهی که بیاید بیرون و مردم را آرام کند. ... فورآ تلفن قاضی طباطبائی را گرفتم ... دیدم سخت عصبانی است ومیگوید این قزاق (منظورش آزموده استاندار بود) رفته قایم شده و مآمورینش دارند قتل عام میکنند من با این وضع تیراندازی چگونه میتوانم بیرون بروم. این مردک را پیدا کنید یا ازتهران مستقیما دستور دهید که تیراندازی قطع شود تا من اقدام کنم. ... هرچه کوشیدم استانداررا نتوانستم پیدا کنم. موضوع را به آموزگار گفتم. گفت در سربازخانه پیش فرمانده نیروست. ...    ...   معلوم شد استاندار ارتشی از ترس فحش شنیدن و کشته شدن رفته درگوشه سربازخانه قایم شده است تا جائیکه جسارت صحبت کردن با یک روحانی شریف مانند قاضی طباطبائی را هم ندارد.» ۱۶ - ۴۱۷
اهل محل ازسپهبد اسکندرآزموده، استاندارارتشی که مردی لاابالی و خوشگذران و بد دهن بود دل خونی داشتند، و چون شخصا ازمیزان نفرت مردم نسبت به خود آگاه بود، درسربازخانه مخفی میشود.

موسوی، حوادث آن روز تبریزرا ناشی از سازمان دهی یک گروه زیرزمینی قوی که با تدارک وسیع وگسترده مراکزحساس شهررا به آتش کشیدند، مینویسد:
« ... از چند روز پیش از حادثه عده ای غیرمحلی و غیر آذربایجانی و غیرآشنا به زبان محلی که اکثرا به گفته همشهریان عربی صحبت میکرده اند، بدون کنترل به
صورتی که جلب نظر نکند وارد تبریزمیشده اند و چوب و چماقهای تراشیده شده و آماده حمله وهمچنین وسائل آتش زنی پیشاپیش به این شهر آورده شده بود. مقادیری سنگ نیزجمع آوری شده بود تا در روزبلوا دراختیار آشوبگران قرارداده شود. ...   تظاهر کنندگان ازاهالی خود تبریز و اطراف آن بودند، ولی گردانندگان گروه ها، فارسی زبان و عده ای نیزعربی زبان بودند ... موتورسیکلت سوارانی که وسایل آتش زا همراه داشته با سرعت میرسیدند و اماکن خاصی را با انداختن بمب آتش زا آتش میزدند.   ... حیرت آورتر آنکه آن همه وسایل آتش زا، آن همه چماق، آن همه مردم مشکوک ومظنون ازچند روز پیش وارد تبریزشده بود، وآن تازه واردان، تمام هتل ها و قهوه خانه ها و مسافرخانه ها را پرکرده بودند، ولی دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی ... از وجود آن همه خرابکارکوچکترین اطلاعی نداشتند. ...   استاندار شب ۲۹ بهمن را درمنزل قوم و خویش خود حاج مرتضی خوئی گذرانده و نزدیک صبح به کاخ استانداری رفته و درخواب غفلت غنوده بود، بطوریکه تا ساعت ده صبح هرتلفنی میشد خانم استاندار میگفته است که نمیتواند آقارا بیدار کند چون آقا ناراحت میشود.» ۱۹- ۴۲۰
درباره «تظاهرات شکوهمند تبریز» ازطرف حزب مردم آمده است که « تعداد جمعیت بیش ازسیصد هزارتخمین زده شد، آموزگار وهمراهان درساعت مقرر از تهران وارد شدند. ... ... آموزگار نمی خواست با نشان دادن واقعیت احساسات مردم تبریز و عظمت اجتماع مردم آذربایجان، برغفلت دائی خود سپهبد اسکندر آزموده مهر تآیید بزند.» ص۲۶ - ۴۲٨
واقعیت این است که برخی مطالب بالا مورد تردید است. آن میدان که متینگ در آن روزبرقرارشد میدان شهربانی بود که دروسط آن حوض بزرگی هم قرار داشت و در ضلع شرقی میدان محل دژبانی کل بود که امروزه همه آن ها تخریب شده است. میدان آن روزی گنجایش بیستهزارنفررا نداشت چه برسد به سیصد هزارنفر. گذشته ازآن وقتی آقای آموزگارصحبت کرد گفت آنها که شهررا درآن روز بهم ریختند وباعث کشتارمردم وتخریب شهرشدند، ایرانی وآذربایجانی نبودند و از آن طرف آمده بودند. منظوزش بنا به سنت دیرینه وهمجواری با آذربایجان شوروی (درآن روزها) خرابکارانی بود که به تبریز وارد شده بودند! چه جوری و چگونه و از کدام مرز؟ معلوم نشد! ولی ابدا صحبت عرب و سازماندهی و پرشدن هتل ها و مسافرخانه ها ازغریبه ها دربین نبود تا اینکه خبرش را درهمین کتاب خواندم و حیرت زده شدم از این نقل و قول های خیالی.

بخش بیست و سوم، نویسنده با شرح دیدارهای خود با آیت الله شریعتمداری، و روایت پیام های او به شاه، به مطلبی اشاره میکند که قابل تآمل است. شاه قبلا به نویسنده کتاب گفته است « ... به این همشهریتان(مظنورآیت الله شریعتمداری است) بگوئید که اگراینان برمملکت مسلط شوند برکسی ابقا نمی کنند، و پیش ازهمه خود اورا با همان عمامه اش خفه می سازند.» ص ٣٨٨ .
موسوی که زمان نخست وزیری آموزگارو رئیس جناح پیشرو، جانشین و همه کاره جناح او بود، درباره یکی از ملاقات هایش با آیت الله شریعتمداری مینویسد:
« ... نمی خواست غیبت کند. نمی خواست بد بگوید. ولی از قول دیگران و یکی از آیت الله های گذشته درباره عدم تعادل روحی خمینی سخن گفت و دولت را ازخطر کارها و وجود او برحذر داشت. سرانجام سخن ما به آنجا رسید که با صراحت تمام اسامی چند نفررا که درآن زمان نمایندگان خمینی بودند به من داد و ازمن خواست که این اسامی رابه شاه بدهم وازاوبخواهم که اگرمیخواهند تشنجات خاتمه یابد، باید تکلیف خودرا بااین عده روشن کنند ... به تهران رسیدم. آموزگار مانند همیشه که به قم میرفتم، منتظر بازگشت من میشد ... مطالب را عموما گفتم صورت عمال خمینی را که شریعتمداری داده بود دراختیارش قرار دادم. چند روزی گذشت شریعتمداری تلفن زد و گفت آن صورت چه شد؟ گفتم داده ام و قطعا اقدام خواهند کرد گفت دارد دیر میشود. بازهم به آموزگار گفتم. باز خبری نشد ... ...    عملا ثابت شد وقتی شریعتمداری دولتی هارا بیشعور میدانست حق داشت.» ص ٨ – ٣۹۷ .
موسوی اضافه میکند که وقتی درآخرین شرفیابی خود قسمتی ازجریان ملاقات ها با شریعتمداری وپاسخ های وی، مخصوصا درمورد طرفداران خمینی را به استحضار رساندم ...   ... با تعجب به روی من نگاه کرد و گفت این کی بود؟ این سخن شاه هیچ معنی نداشت جزاینکه ازاین مسائل که من به موقع گزارش داده بودم بی اطلاع بوده است.» ص ۴۱

نویسنده ازسهل انگاریها و بی توجهی های مسئولان رده‍ی بالای کشوری و لشگری خاطرات تلخی دارد. اشاره اش به: هویدا، آموزگار، فردوست و قره باغی و ... است. اما آنچه که درباره اش گفته نشده، نقش بی اعتمادی شاه به مشاوران و نزدیکان بود که درنهایت به قدرت فردی و تمام خواهی شاه منتهی میشد.

نویسنده، به سفارش (استمپل، رئیس اداره اطلاعات سفارت امریکا درتهران) درباره‍ی مهندس مهدی بازرگان مینویسد:
« ... گفت آیا میتوانم از شما انتظار داشته باشم در مجامعی که هستید و در ارتباط هائی که دارید مهندس مهدی بازرگان را تقویت و از او حمایت کنید؟ این گفته به مانند پتکی بر مغز من بود. ... روحیه‍ی مذهبی را از پدر به ارث برده بود ...   در همان جبهه ملی هم عده ای اورا آدمی ضعیف وفاقد بینش درست سیاسی میدانستند. هرچه بود بسیار آدم جاه طلب و مقام پرستی بود.» ص ۴۵٨
همچنین در زیرنویس صفحه‍ی ۴۷۹ آمده است :
«بازرگان در نطقی به صراحت گفت: چون امریکا میخواست شاه برود و ماهم همین را میخواستیم، ازاین رو من با امریکا درتماس بودم.»

کتاب، باشرح روایت خارج شدن نویسنده ازکشوربه پایان میرسد. من نیزکتاب را می بندم. با اندوهی سنگین در گذشته ها پرسه میزنم. پشت پلک های بسته بازهم درکتاب مروری میکنم. نویسنده را می بینم در آئینه‍ی خیال، با موهای سفید در هشتاد و چند سالگی، باایمان به سرنوشت وطن و وفادار به آرمانهای خود. تردید زیر پوستم میخلد. از درک و احساس و سطحی نگری های او به دردهای جامعه با آن موقعیت هایی که داشته. مهم نیست که از تبار من نبوده و نیست و مخالف فکری صدها من های دیگر، مهم این است که اهدافش پیشروانه و مترقیانه بوده و جهش به جلو را مد نظرداشته و خواهان ترقی وروشنگری ملت ایران بوده با راه و روشی که خود ایمان داشت. او که نماینده شهروندان و روستائیان هشترود بوده، در ارزیابی نیازهای محلی، با معیارهای شخصی و به درستی موفق بوده است.
اینکه موسوی ازتبارنخبگان است ومانند سایرمجریان حکومت، سخنگوی قشری از تکنوکرات ها افکار ناسیونالیستی نباید تردید کرد و نباید عیبی یا نقصی شمرد. همان قدر که افکار و تمایلات خود را مکتوب کرده و با برجسته کردن کاستیها، در تبیین خطاهای رژِیم گذشته گامی برداشته، از لغزش ها و افکار و اندیشه های خود نیز سخن گفته باید ارج نهاد.
درک دستاوردها و مفاهیم مدرنیته از ضروریات زمان است. تحمل دگراندیشان را تمرین کردن، حرف و حدیث مخالف را گوش کردن، الفبای آزاداندیشی ست و زمینه ای مساعد در آشنائی با فرهنگ نقد؛ ابزاری که خشگ اندیشی و تعصب را از فرهنگ آلوده میزداید. و افقهای روش را درچشم انداز جامعه ای که تا خرخره
غرق اوهام اند، میگشاید وبا درک مفاهیم عصرروشنگری، تعصب و خشونتهای سنتی را کنارمیزند. زمینه‍ی پالایش فکری مردم، از میراث های شوم گذشتگان را فراهم میسازد.
نویسنده «یادمانده ها از برباد رفته ها»، دوره ای از تحولات و دگرگونی های تاریخی ایران، در«هشیاری و غفلت» را در محک آزمایش به نقد گذاشته است.
با اندوهی که ازاین غفلت و بی سرو سامانی ها بر دلم نشسته کتاب را می بندم. و آرزو میکنم که نویسنده در چاپهای بعدی اثر خود، از لغزش های کتاب بکاهد.

برای مطالعه آثاراین نویسنده از وبلاگ های زیر دیدن کنید:
www.ketabsanj.blogspot.com
www.ketabedastan.blogspot.com