قومیت زدایی از سیاست
مهدی گرایلو
•
چپ رادیکال زدودن هرگونه نشانه قومی از سیاست را ضرورتی عاجل – به ویژه در شرایط سیاسی ملتهب منطقه کثیر المله ای چون خاورمیانه و از جمله ایران - می داند. همانطور که باور داریم که مذهب مقوله ای شخصی ست و می بایست از سیاست جدا شود، اصرار داریم که هر گونه دخالت فاکتورها و نشانه های قومی در سیاست اساسا ً غیر انسانی ست. معیار سیاسی گری چپ رادیکال چیزی جز حقوق جهان شمول انسان – فارغ از هر قومیت و نژاد و مذهب - نیست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٣۱ خرداد ۱٣٨۶ -
۲۱ ژوئن ۲۰۰۷
« تنها زمانی که فرد انسان، انسان واقعی، شهروند انتزاعی را دوباره به خویش بازگرداند و انسان به عنوان یک فرد در زندگی روزانه اش، کار فردی اش و روابط فردی اش به موجودی نوعی تبدیل شود ؛ تنها زمانی که انسان « توانایی های اختصاصی اش » را چون نیروهای اجتماعی بشناسد و سازمان دهد و به این سان دیگر نیروهای اجتماعی را از نیروی خویش به شکل قدرت های سیاسی جدا نکند، تنها در آن زمان است که آزادی انسان کامل خواهد شد »
( مارکس، گامی در نقد فلسفه حق هگل )
کسانی که با ادبیات سیاسی ناسیونالیسم کرد آشنایی دارند خوب می دانند که تلاش خستگی ناپذیر کوشندگان این نحله سیاسی تا چه حد معطوف به وارد کردن و دخیل نشان دادن نقش و اهمیت برخی فاکتورها،نشانه ها و شاخصه های قومی در محاسبات سیاسی می باشد. برای قومیتی که طیف مذکور مدعی نمایندگی مطالبات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حقوق اجتماعی پایمال شده آن است، چنین تلاشی می تواند اعتمادآفرین باشد و اتفاقا ً مسئله ما نیز از همین جا آغاز می شود: اعتماد توده ها به سیاستی که ملبس به قومیت پرستی ست.
به عنوان عضوی از جبهه چپ رادیکال می توانیم اعلام کنیم که این جبهه تاکنون در باب خرافی، گنگ و نامتعین بودن مفاهیمی از قبیل ملت، قومیت، نژاد و... کم به بحث و مجادله مکتوب و شفاهی نپرداخته است. پیرامون آنچه که قومگرایان تحت عنوان «نشانه های قومیتی» و در واقع به منظور مرزبندی با دیگر مردمان کشور بر آنها اصرار می ورزند، می توان عملیات تشکیکی برنامه مندی را تنظیم کرد: می توان صحت، دقت و اعتبار زبان، لباس، سرزمین مادری، رنگ پوست، فرهنگ بومی و دیگر نمونه های به ناچار نادقیقی که به منظور اثبات حقانیت و واقعیت مفهوم گنگ، خرافی و سیالی چون «قومیت» مکررا ً دست آویز ناسیونالیستهای اقوام منطقه قرار می گیرد را به چالش کشید. خواننده می تواند به این منظور به مقالات شماره های پیشین نشریات طیف چپ رادیکال دانشگاه و نیز نوشته آقای روزبه کلانتری در این شماره اخگر (دفاعیه لرزان قوم پرستی) مراجعه نماید. ما در این فرصت به این امر نمی پردازیم.
آنهایی که نشریات دانشجویی اپوزیسیونهای قومی متعلق به اقوام مختلف ایران را خوانده باشند حتما ً متوجه شده اند که این جریانات حتی در املا و ادای برخی کلمات نیز، بر اعلان تمایز خود از دیگر ساکنان کشور اصرار می ورزند. دیده می شود که نشریات قومگرای کرد با تاکید بر دیکته «کورد Kurd» می کوشند نشان دهند که حتی آنچه خودشان از خودشان می دانند و یا خود را به آن می نامند با آنچه دیگران از آنها می دانند و یا آنها را به آن می نامند متفاوت است. مسائلی که توسط این نشریات پوشش داده می شود به جشنواره های محلی، افتخارات تاریخی و معاصر کردستان ایران، عراق، سوریه و ترکیه، وضعیت سیاسی احزاب بزرگ کرد به ویژه در عراق و ترکیه، وضعیت حقوق بشر در این منطقه، مباحث مربوط به اهمیت زبان مادری، وضعیت زندانیان سیاسی کرد (به ویژه فعالین قومگرا) و اخبار معطوف به مسائل کردستان، «فعالین دانشجویی کرد»، «جنبش زنان کردی (؟) » و... محدود می شود. علی اشرف درویشیان پیش از آنکه داستان پردازی باشد که به واسطه فعالیت های ادبی، فرهنگی و اجتماعی اش می بایست مورد تقدیر و انتقاد قرار گیرد، نویسنده ای «کرد زبان» می شود که به صرف همین دلیل می بایست برایش تقدیر نامه ای منتشر کرد (حتی اگر در متن تقدیر نامه هیچ اشاره ای به محصولات زندگی ادبی او نشده باشد!). ترک ها نیز که مشابها با تاکید بر «تورک Turk» بودن خود! البته در مقیاسی بسیار کوچکتر از کردها به تازگی آغاز به اعلام موجودیت شبه سیاسی خود کرده اند روند مشابهی را پیش گرفته اند، تا آنجا که گاه اخباری به زبان ترکی در نشریه آنها به چاپ می رسد که همانند اشعار سرآغاز هر شماره آنها جز معدودی دانشجوی ترک زبان کسی از معنای آنها با خبر نیست (و البته ما هم ترجیح می دهیم که کسی خبر دار نشود که گاه معنی این قبیل اشعار تا چه حد تم نژاد پرستانه و نژاد ستیزانه - عمدتا علیه شهروندان فارس زبان - به خود می گیرد).
همه اینها تلاشی ست برای خلق مجموعه ای خودکفا به نام «قوم کرد» (و در مراحلی جنینی تر: دیگر اقوام از جمله قوم ترک). مجموعه ای که برای خود حزب سیاسی دارد، می تواند تشکیل دولت مستقل داده و منطقه ای را – همانند کردستان عراق – تحت اداره خود قرار دهد، فرهنگ ویژه خود را دارد که بر اساس آن و با توجه به وجوه تمایز آن با دیگر فرهنگهای موجود در منطقه (و با استعانت از مفاهیم پست مدرنیستی نسبیت فرهنگی و حق انگاشتن تمامی فرهنگهای مندرس و نخ نما و گاه بشر ستیز عقب مانده ترین نقاط جهان)، می تواند حیات فرهنگی خود را از بقیه جهان جدا کند، می تواند جشنواره های فرهنگی، ورزشی و... برگزار کند، ادیب و نویسنده خودش را دارد، تعریف ویژه خود از زن و آنچه می بایست از او انتظار داشت را به جهان خارج ارائه داده و بر اساس چنین تعریفی جنبش زنان مطلوبش را سازمان می دهد، و در کل همه آنچه را که برای یک زندگی «مستقل» اجتماعی احتیاج است در گنجینه ی قومیت خود ذخیره دارد. اینها نشانه هایی ست از پروژه ای که نهایتا ً تجزیه یک مجموعه بزرگتر را که در همان کلیت تاکنونی اش یک دست انگاشته می شده، در برنامه خود قرار داده است. گفتیم که دغدغه ما ممانعت از توده ای شدن چنین برنامه ای ست و متاسفانه شرایط عینی و ذهنی برای تحقق این امر تا حدی فراهم شده است.
هر طبقه اجتماعی و هر قشر متمایزتر این طبقات گاه ممکن است با چندین نماینده – در قالب احزاب و سازمانهای سیاسی – که هر کدام خود را ایژنت حقیقی احقاق منافع قشر و طبقه متبوعه اشان می انگارند، در صحنه تنازعات سیاسی جامعه حضور یابند. هر کدام از این نماینده ها ناچارند برای تثبیت تمایز خود از دیگر گروهها وجوه ممیزه و خصوصیات منحصر به فردی را به خود الصاق کنند. ناسیونالیسم قومی دقیقا ً به چنین امری مشغول است. از آنجا که مطالبه تجزیه مجموعه اولیه (کشور اولیه) بلافاصله با مقاومت سیاسی رژیمی که از کلیت نظام پیشین دفاع می کند روبرو می شود، این مطالبه نیز درست به همان سرعت خصلتی سیاسی پیدا می کند. مدعای اپوزیسیون قومی حاکمیت مبنی بر اینکه کار او جز فعالیتی فرهنگی چیز دیگری نیست، همانقدر می تواند پوچ باشد که چپ چنین ادعایی داشته باشد! جریان مذکور استقلال طلب است زیرا چیزی را در استقلال می بیند که در اتحاد نمی بیند: قدرت! مقوله ای که بی واسطه امری سیاسی ست.
پیشتر و در نوشته های متعددی که در نشریات طیف چپ رادیکال دانشگاه درج شده بود به انگیزه های این جریانات در دفاع از پروژه های استقلال طلبانه (در سطوح متفاوت، از خودمختاری و فدرالیسم تا جدایی کامل) که بر آمده از منافع طبقاتی معین آنها – به عنوان نماینده سیاسی بخشی از بورژوازی منطقه – می باشد اشاره شده است. ما دوباره به آن بحث باز نمی گردیم. آنچه که اینجا برای ما اهمیت دارد آگاهی مان از این حقیقت است که یک جریان سیاسی زمانی حقیقتا یک جریان و یک جنبش محسوب می شود که توانسته باشد توده هایی از مردم را به دنبال شعارهای خود بسیج کند وبه همین منظور است که ناسیونالیسم قومی تلاش می کند مردمان قوم متبوعش را به سیاست خود متصل کند. وجوه ممیزه ای که قبلا اشاره کردیم که لازمه ی حضور مستقل گروههای سیاسی در آوردگاههای اجتماعی ست، برای ناسیونالیسم قومی درست از بطن «ویژگی های منحصر به فرد قوم مورد نظر» استخراج می شود. در این فرایند لباسی که به تن مردمان قوم مذکور است سیاسی می شود، زبانی که بدون هیچ آگاهی پیشینی به آن تکلم می کردند سیاسی می شود، رقص سیاسی می شود و تمامی آنچه که در روزگاران گذشته، در آن هنگام که قوم مورد نظر هنوز مسلح به باند سیاسی سپاراتیست و فدرالیست کنونی نشده بود، جزئی از شئونات زندگی شخصی انسانها محسوب می شد، هم اکنون ترجمانی اکیداً سیاسی پیدا می کند. جریان قومگرا با برجسته کردن سیاسی این وجوه یک ارتباط دوطرفه بین «بالا» (محل برخورد با هماوردان سیاسی) و «پایین» (محل اتصال به توده های مردم) را تضمین می کند: در بالا کلیشه هایی را به عنوان بهانه برای مرزبندی با دیگر جریانات سیاسی ِ گاه هم طبقه خود تعبیه کرده و در پایین با همین بهانه ها قدرت توده ای یک قوم را پشت سر خود جمع می کند. جدال با بالایی ها را با همین بهانه به مسئله و «غیرت قومی» پایینی ها تبدیل می کند و قدرت پایینی ها را چون اسلحه ای «سیاسی» به جدال با بالایی ها می کشاند. به عبارتی از آنجا که اصولا مرحله تثبیت و فاز ایجابی مبارزه به معنای پیاده کردن نظام اقتصادی مشخصی در جامعه مورد مطالعه است، ناسیونالیسم قومی در این فاز چیزی متفاوت از دیگر نمایندگان بورژوازی در چنته ندارد و نمی تواند تصویر متمایزی از خود در قیاس با دیگران در منظر قوم مخاطب خود ترسیم کند. این جریان سیاسی خواهان براندازی مناسبات سرمایه داری و لغو کار مزدوری نیست تا دست به حل ریشه ای مصائب زندگی روزمره مردم منطقه ببرد. «حفظ چارچوب های تولید به شیوه ی کاپیتالیستی» محتوای اقتصادی برنامه ناسیونالیسم قومی را تشکیل می دهد و کلیت جدال این جریان با نیروهای رقیب خود به کشمکشی برای تصرف قدرت سیاسی محدود می شود. آنچه که ناسیونالیسم قومی می تواند به بهانه آن و به منظور تسلیح توده ای خود به سراغ توده ها برود، کلیشه های خرافی مذکور است. انسانها در این نگرش – همچون تمامی مکاتب سیاسی بورژوایی – جز سلاحی برای مواجهه با رقبای سیاسی چیز دیگری نیستند.
هر دستگاه سیاسی نیازمند جنبش و ایدئولوژی ست. دیدیم که جنبش تغذیه کننده ی نیروی این دستگاه چگونه از بطن تبعیضات طبقاتی جامعه و با مهمیز خرافه ی «نژاد و قوم ما» برانگیخته می شود. مردمانی هستند که گرسنه اند و زور سرنیزه بر سرشان سنگینی می کند و در این وقت کاک فلانی از راه می رسد و حل این همه بدبختی را منوط به استقلال از فارسها می خواند و انسانی که در حال غرق شدن است به هر تخته پاره ای چنگ می اندازد. مهم این است که ناسیونالیسم در دسترس ترین تخته پاره باشد و برای غریق بینوا در آن لحظه اهمیتی ندارد که با آن به کجا خواهد رفت.
اما تهیه یک ایدئولوژی منسجم درست با همان کارکردهای کلاسیک ایدئولوژی طبقات حاکم، دستور کار ِبعدی پروژه های قومی ست. «کردیت»، «ترکیت» و هر «قومیت» دیگر از یک امر شخصی به یک ایدئولوژی تبدیل می شود. در ترکیه شوخی با « قومیت و زبان ترکی» همان قدر مکروه و گنهکارانه و مستوجب مجازات است که توهین به مقدسات مذهبی! این فرازش امور شخصی به سطح ایدئولوژی کارویژه همیشگی ناسیونالیسم است.
در برابر این پروژه، چپ رادیکال زدودن هرگونه نشانه قومی از سیاست را ضرورتی عاجل – به ویژه در شرایط سیاسی ملتهب منطقه کثیر المله ای چون خاورمیانه و از جمله ایران - می داند. همانطور که باور داریم که مذهب مقوله ای شخصی ست و می بایست از سیاست جدا شود، اصرار داریم که هر گونه دخالت فاکتورها و نشانه های قومی در سیاست اساسا ً غیر انسانی ست. معیار سیاسی گری چپ رادیکال چیزی جز حقوق جهان شمول انسان – فارغ از هر قومیت و نژاد و مذهب - نیست و بر این اساس با هر گونه دخالت قومیت درسیاست هر گروه و هر نظام سیاسی مبارزه می کنیم. تزریق خرافه ها و مقدسات قومی به دستگاه سیاسی جامعه نشانه بارز احداث نظامی ایدئولوژیک به منظور سرکوب بی واسطه توده ها به بهانه این مقدسات و البته با همان هدف تاریخی این گونه سرکوبهای ایدئولوژیک – یعنی خفه کردن دریچه های اعتراضی توده های استثمار شونده در مناسبات سرمایه دارانه حاکم – است. «دراسیالیزه» کردن سیاست De-Racialization (زدودن قومیت از سیاست و نظام سیاسی جامعه ) (۱) می بایست بخشی از برنامه چپ رادیکال در تداوم مبارزه اجتماعی اش باشد.
ثمره مستقیم قومی کردن سیاست در منطقه ای همچون خاور میانه، حداکثر تجزیه کشورها و حداقل فدرالیزه کردن سیستم حکومتی آنهاست. ناسیونالیزم قومی مدعی ست هر کدام از این الگوها برای تضمین برابری مردمان منطقه بسنده می کند. میزان وضوح گزافه بودن چنین ادعایی تا آن حد است که سخن گفتن در رد آن بیهوده است. تصور ایرانی فدرال می تواند برای اثبات غیرحقیقی بودن این مدعا کافی باشد: آیا بهره مندی جمهوری فدراتیو بلوچستان با جمهوری فدراتیو فارس از امکانات صنعتی و منابع طبیعی توزیع شده در سطح کشور کنونی ایران یکسان است؟ آیا بهره ای که جمهوری (!!!) تازه تاسیس خوزستان از منابع انرژی منطقه می برد، با بهره جمهوری کردستان یکسان خواهد بود؟ این برابری چگونه تضمین شده است؟ بخشی از ناسیونالیسم قومی (به ویژه کردگراها) که وقیحانه پسوند و پیشوند «چپ» در کنار نام سیاسی خود می گذارند، امروز تحقق برابری اجتماعی - این آرمان تاریخی چپ – را در منطقه، منوط به چنین تحولات تجزیه طلبانه ای می دانند. گذشته از آنکه حتی با یک تحلیل مختصر و سرپایی نیز می توان بساط آژیتاسیون چپ نمایانه ی این دارودسته را جارو کرد و نشان داد که – همانطور که آقای یوسف صفاری در همین شماره اخگر نوشته اند – اتیکت «چپ» برای اینان یک کلاه برداری سیاسی ست تا یک رسالت اجتماعی (که ضرورتا ً این کلاه برداری هم به جایی نخواهد رسید)، با این همه اگر بخواهیم ساده لوحانه و خوش بینانه و با گذاری از کوچه علی چپ به «چپ» آنها نگاه کنیم، باز هم می بایست مطمئن باشیم که اینان هنوز در درک حداقلی از الفبای چپ نیز وامانده اند: جستجوی برابری نه در شیوه تولید و نه حتی در توزیع ثروت اولیه!!
حقیقت جز این نیست که علمداران قوم پرستی بهتر از ما از آمار توزیع «جغراقیایی» منابع ثروت کشور مطلعند و این خود نشان دهنده آن است که دغدغه آنان برابری نیست؛ برابری مطالبه حقیقی مردمی ست که اپوزیسیون قومی روی نیروی آن حساب کرده است و ناچار است به دروغ راه حل رسیدن به برابری را در تفکیک «جغرافیایی» قوم متبوعه اش از دیگر اقوام معرفی کند. اما چیزی که مطلوب جریان قوم پرست مذکور است نه برابری و رفاه مردمان آن قوم، بلکه «جغرافیایی» ست که تحت قدرت بورژوازی قوم مورد نظر در خواهد آمد. این حقیقت نشان می دهد که ناسیونالیسم مسئله واقعی جامعه را کشف کرده است، اما عامدانه راه حلی غیر واقعی در برابر آن قرار داده و به نام برابری، تصرف قدرت منطقه را ولو به قیمت سیه روز کردن مردم از طریق احداث چندین افغانستان ِ سیاسی و اقتصادی دیگر در منطقه نشانه گرفته است. می توان صراحت ناسیونالیسم کرد را در دفاع ازچنین سرنوشتی در این بخش از نوشته یکی از همین نشریات قومگرا مشاهده کرد: «قطعاً دخالتهای نظامی چون دخالت در دارفور سودان (۱۹۹٣)، کردستان عراق (۱۹۹۱)، بوسنی و هرزگوین (۱۹۹۴)، کوزوو (۱۹۹۹) و... درست و بجا میدانیم. تأیید این حوادث به دو دلیل مهم از سوی ما انجام میگیرد. الف) نجات جان انسانهای بیگناه که در معرض مرگ حتمیاند (غالباً در سطح ژنو ساید) ب) نتایج انسانی و اخلاقی این دخالتها که منجر به رفع ظلم و ستم متجاوز و احقاق حقوق جامعه مورد تعرض میباشد. براین اساس علیرغم اصل کلی مزبور هر انسان اومانیست و آزادیخواهی نجات مردم افغانستان و عراق را از زیر یوغ حکامی چون طالبان و رژیم بعث درست و قابل ارج میداند. "دور زدن مردم" که زیر ستم چندین سالهی اینان کمرشان تا شده است و یاری آنان در نیل به آزادی نیز در همین راستا صورت میگیرد.» (۲)
* * *
«چه منظره ای! جامعه در حال تجزیه بی پایان به انواع نژادهایی ست که با کینه های حقیر، وجدانهای معذب و حقارتهای ددمنشانه در ستیز با هم اند؛ درست به خاطر همین رفتار دوپهلو و سرشار از بدگمانی این نژادها با یکدیگر است که فرمانروایانشان با همه آنان بدون استثنا، گرچه با تشریفات مختلف، چون اشخاصی رفتار می کنند که وجودشان از سر لطف به آنان ارزانی شده است.» (٣)
اینکه ناسیونالیسم کرد «انسان» را مفهومی انتزاعی می انگارد که می بایست با تعیناتی از قبیل «زبان، قومیت، ملیت، نژاد و... » متعین گردد، با این مقدمات امر غریبی نیست! (۴). انسان متعین شده با قومیت، زبان و لباس، انسان مطلوب قوم پرستی ست. این انسان انضمامی، گونه ای جدا شده از سیر تاریخی تکامل خود، بدون سرگذشتی ست که نشان دهد از کدام منزل تاریخی با چنین ظاهری به دوره معاصر تحویل داده شده است، و در عین حال مترسکی ست بی سرانجام که در تعیین هویت انسانی آینده اش اختیاری ندارد و می بایست دقیقا مشابه آنچه از همان گذشته نامعلوم به ارث برده است، فردای خود را انتظار بکشد. بیگانه ای ست که در چرخه تولید نژاد های متلون، در شمایل سرباز پاسدار یکی از این نژادها با رنگ مو و لهجه و لباس و سیاق راه رفتن و تمامی شاخصه های ریز و درشت «یک انسان دقیقا ًمتعین!!» ازواحد خروجی این چرخه به جهان بیرون پرتاب شده است. بی شک چنین سربازی مطلوب سیاستی ست که از انسان جز «سرباز مطیع و مومن به مقدسات» چیز دیگری نمی خواهد. تعینی از این دست ارزانی اسطوره های کردایتی! برای ما انسان متعین، انسان کنکرت، موجودی ست که نیازمند زندگی در محیطی اجتماعی ست و چون بنا به خصلت متکامل این حیات اجتماعی، مدام در حال تغییر است، هیچ گاه نمی تواند مخلوقاتش را به سطح خالق مقدس خود ارتقا بخشد. زبان، لباس و فرهنگ ملزومات دائما ً در تغییر حفظ این اجتماعیت بنا به نحوه امرار معاش کل جامعه در مرحله ای مشخص و گذراست. گذار از این مرحله، بی تردید به مفهوم ضرورت ایجاد تغییر در تمامی این ملزومات است. چون می بایست اطمینان داشته باشیم که مراحلی از تاریخ بشر که در تیرگی جهل و تکامل نیافتگی مدفون شده است، به ناچار فرهنگی به همان اندازه تیره و تار را برای مردمان به یادگار گذاشته است، لازم است با بدبینی انتقادی و سازنده ای به هر آنچه از گذشته نامعلوم به ما رسیده است نگاه کنیم. ثبت فرهنگ های چندهزار ساله به عنوان میراثی که حک و اصلاح آن توسط بشر مدرن، به مثابه دستبردی تاریخی مذموم شمرده می شود، ارتجاع و تحجری ست که در معاهدات بین المللی سروشکل قانونی و رسمیتی یونسکویی به خود گرفته است.
در ارتفاعی که ناسیونالیسم قومی از بالای آن به جهان می نگرد هیاکل افراخته ای حضور دارند که با کوچکترین قراری هر روز شمایل پرچمداران «کردایتی» را به گونه ای نوین پردازش می کنند. روزی که سایه سنگین صدام بر کردستان عراق گسترده است، محتوای سیاسی این جنبش بنا به مصالح تنومندان معرکه عراق شکلی دارد و روزی که مجسمه های دیکتاتور از میادین بغداد کنده می شود شکلی دیگر و البته روز صدور گزارش بیکر- هامیلتون چهره رقت باری دیگر! این محصول ضروری سیاستی ست که به جای انسان – این موجود «نوعی» - پوشش و گویش اورا، آنهم به قصد دسته بندی فدراتیو (!!) نوع بشر مبنای کار خود قرار می دهد.
برای ما انسان انسان است و محور سیاست چپ و غایت پروژه شکوهمند سوسیالیزم. اساس رادیکالیزم مارکس چیزی جز خود انسان نبوده و این یگانه دلیل حقانیت تاریخی اوست. با اعتماد به توان بشر ترقی خواه و شعور نوین اوست که اجازه نخواهیم داد تا بر روی کودکی که به ناگاه و بی خبر از ارزشها، افتخارات، اساطیر و دلخوشی های رقت انگیز هر ملت و ملیتی چشم به جهان می گشاید، انگ قومیت ها و فرقه های منجمد و مومیایی شده تاریخ جنگ های قبیله ای الصاق شود. تلاش برای قومیت زدایی از سیاست، اگرهر اندازه برای ما مواجهه و مقابله ای سیاسی ست، فوریت آن درست به همان میزان به ضرورتی انسانی استناد می ورزد.
gerailoo@yahoo.com
منبع: نشریه دانشجویی اخگر
۱- Racialization در ادبیات آنتی راسیستی به مفهوم پردازش نژاد و مفاهیم نژادی به عنوان یک اصل و قانون طبیعی می باشد. در برابر آن می توان از واژه De-Racialization به معنای زدودن نشانه های نژادی و قومی از زندگی اجتماعی و نظام سیاسی جامعه استفاده کرد. (قیاس کنید با معنای سکولاریزه کردن سیاست)
۲- «پایان حذف، تداوم دیالوگ»، نشریه دانشجویی «سنور»، شماره سوم، بهار ٨۴
٣- مارکس، گامی در نقد فلسفه حق هگل
۴- «پایان حذف، تداوم دیالوگ»
|