روشنفکری دینی در بوته‌ی نقد


حشمت اله طبرزدی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۷ تير ۱٣٨۶ -  ۲٨ ژوئن ۲۰۰۷


در دیدار اخیر اعضای دفتر تحکیم وحدت با آقای کدیور، که با انگیزه‌ی محکومیت رژیم به دلیل اخراج ایشان از کرسی تدریس دانشگاه صورت گرفت و در رسانه‌های اصلاح‌طلبان، بازتاب گسترده‌ای یافت، آقای کدیور تأکید کرد: «برای بهبود شرایط کشور باید به دو مسأله توجه کنیم؛ اصلاح‌طلبی دینی و روشنفکری دینی ... لذا معتقدیم مشکلات فکری جامعه‌ی ما تنها از طریق روشنفکری دینی قابل حل است.» این تأکید مجدد ایشان و به ویژه دعوت دانشجویان به بازگشت به پروژه‌ی اصلاح‌طلبی دینی، من را بر آن داشت تا به بهانه‌ی نقد این سنت فکری – سیاسی، ضرورتهای «تئوریک» و «پراگماتیستی» جنبش دانشجویی به ویژه در آستانه‌ی سالگر ۱٨ تیر را مورد توجه قرار بدهم.
ابتدا لازم است گوشزد کنم، که من برای کسانیکه «روشنفکر دینی» Religious Intellect نامیده می‌شوند به ویژه آنان که برای ابراز عقیده‌ی خود متحمل زندان و شکنجه نیز شده‌اند، احترام قایل هستم. از جمله‌ی این افراد، همین آقای کدیور است که مدت دو سال، تحمل حبس نموده است. البته کدیور نیز نباید انتظار داشته باشد که حکومت مذهبی روحانیون، به او یا هر منتقد، مخالف و معارض اجازه‌ی تبلیغ اندیشه‌های خود را بدهد. این رژیم فرقه‌گرا و تمامیت‌خواه، از فردای پیروزی در ۲۲ بهمن ۵۷، هر گروه را به نوبت از حقوق اساسی خود محروم کرده که امید داریم، کدیور آخرین آنها باشد. من که خود، یک زندانی هستم که به شرط عدم سخنرانی، برگزاری تظاهرات یا هر نوع فعالیت تشکیلاتی، به مرخصی آمده و علاوه بر ۷ سال حبس تعزیری، ۱۰ سال از کلیه‌ی حقوق اجتماعی محروم شده‌ام، با شنیدن ممنوعیت ایشان از تدریس در دانشگاه، متأسف شدم، اما تعجب نکردم. تعجب من این است که این رژیم چگونه در ۱۰ سال اخیر، کدیور و امثال او را تحمل کرده است؟
محرومیت ایشان از تدریس، مانع نمی¬شود که نقدی مشفقانه و علمی، فارغ از اختلافات سیاسی بر «مفهوم» Concept «روشنفکری دینی» و «اصلاح‌طلبی دینی» صورت گیرد. بر این باورم که این کار، خود یک «نقد روشنگر» Illuminator criticse خواهد بود. به ویژه که ایشان، شرط بهبود وضعیت کشور را انحصاراً در گرو برگشت به دو مفهوم بالا ذکر کرده و این تأکید و تقیید با ذات روشنفکری ناسازگار است. آقای کدیور، پروژه‌ی project روشنفکری دینی را صرفاً از منظر فلسفی و تولید آزاد اندیشه، ننگریسته است؛ بلکه آن را به مشابه‌ی یک «روش» Method یا «برنامه‌ی سیاسی» political Programme معرفی می¬کند. پس روشنفکری دینی یک نظریه‌ی معطوف به قدرت است و نه صرفاً یک نظریه‌ی آزاد و روشنگرایانه. به همین دلیل، تلاش خواهم کرد نشان دهم، «روشنفکری دینی» ایدئولوژی یک جناح سیاسی است . آقای کدیور و سایر طرفداران «روشنفکری دینی» به خوبی تفاوت بین روشنفکری به مثابه‌ی ایدئولوژی و روشنفکری به مفهوم کشف حقیقت را می‌دانند.
در یک بحث علمی، ابتدا لازم می‌شود، «مفاهیم» concept مورد مناقشه، تعریف شود تا بتوان معنای موردنظر را با دیگران مبادله کرد. یا به بیان روشن‌تر، زمینه‌ی تفاهم را به وجود آورد. اولین مفهوم مورد نظر به معنای «روشنفکری» Intellect و دومین به «اصلاح» Reform مرجوع است. کلمه‌ی «روشنفکر» در مقابل «تقلید» Imitation یا «سنت» Tradition و یا حتی «اسطوره» Myth قرار می‌گیرد. هرگاه کسی بخواهد، بدون اصالت بخشیدن به «سنن»، «عادات»، «عقاید» Beliefs و از راه «عقلانیت انتقادی» Criticise Reasonable و ارجاع گزاره‌ها به «امور واقع» fact Affairs، و با استفاده از تجربیات، روش‌های علمی و استقراء Induction برهان proof و قیاس Deduction به مفهوم یا معنای جدیدی دست یابد، عمل او را روشنفکرانه تلقی می‌کنند. پس روشنفکر نمی‌تواند به پیروی از دیگران و یا اصالت دادن به آموزه‌هایی که صراحتاً در برابر عقلانیت و خرد قرار می¬گیرد، امری را بپذیرد. البته هرگاه از «عقلانیت انتقادی» سخن به میان می‌آید، مآلاً پذیرش زمینه‌ی context اجتماعی به عنوان عامل تعیین کننده در این مسیر، مورد تأکید است. برای اینکه به دام «ایده آلیسم» Idealism و تفکر انتزاعی Disjuctive نیفتیم. با این تعریف، معلوم می‌شود که روشنفکر می‌بایست، حاکمیت عقل را اعلام کند و هیچ عقیده‌ی از پیش معتبر Apriori را نپذیرد. تعقل، با لحاظ تجربه‌ی معطوف به زمینه‌های اجتماعی و کارکردها Functions و میزان موجه‌سازی اندیشه برای دیگران، حداقل ملاک‌ها برای یک عمل روشنفکری خواهد بود. حاصل کار این سنت فکری را تولید روشنفکرانه می‌دانیم. به همین دلیل، در اولین گام، به تعریفی نسبتاً روشن از روشنفکری آزاد Free Intellectuality یا «روشنفکر عرفی» Secular Intellect می‌رسیم، «روشنفکری آزاد» ، معتقد نیست که هیچ ایده یا گزاره‌ای هست که پیش از اینکه از راه تعقل و تجربه‌ی معطوف به واقعیت، مورد ارزیابی قرار گرفته باشد، معتبر باشد. اعتبار گزاره‌ها را صرفاً و صرفاً در میزان عقلانی بودن و واقع‌گرایانه بودن آنها می‌داند. علاوه بر دو ملاک پیشین، یک گزاره روشنفکرانه می‌بایست در دوره‌ای معین و مطابق با چارچوبهای پذیرفته شده، از معنای درستی برخوردار باشد. حداقل می‌بایست «عقل جمعی» collective Reason یا برداشت‌های عقلانی پذیرفته شده در هر دوره و عصر، با اصول گزاره‌های روشنفکری، در تناقض نیفتد. روشنفکر آزاد و سکولار، اصالت عقل و تجربه را فدای هیچ قاعده یا عقیده Belief نخواهد کرد. بلکه قاعده‌ها و عقاید را در بوته‌ی نقادی عقلانی قرار می‌دهد. هر آنچه از این عقاید، امکان عقلی و عملی برای دوام در مقابل نقد عقلانی داشت، پذیرفته می‌شود و اضافات آن دور ریخته خواهد شد. همین سنت روشنفکری بود که در مقابل اصالت‌های کلیسا و بلکه سلطه‌ی فکری «افلاطون» و «ارسطو» قد علم کرد و منبر شرعیت در مقابل عقلانیت را از عرش به فرش کشانید. فرزانه¬ای چون «ولتر» را پرورانید. اما به نظر می‌رسد، در وطن ما ایران، این مفهوم از روشنفکری را که زادگاهش «فرانسه» بود و خواستگاهش، عصر روشنگری و نتیجه‌اش، تجدد و مدرنیزم Modernism، با اضافه کردن یک کلمه یعنی «دینی» به کلی تحریف کردند. «روشنفکر دینی» به راستی که بهترین واژه‌بندی برای تحریف واژه‌ی روشنفکری است. در عین حال اگر با رعایت اصل تسامح، بپذیریم. که این عبارت یعنی «روشنفکری دینی» دارای یک مفهوم منطقی و علمی است، ولی آیا این امکان علمی وجود دارد که بتوان برای همه‌ی کسانیکه به عنوان «روشنفکر دینی» شناخته شده‌اند، این واژه یا عبارت را به صورت یکسان به کار برد؟ به بیان دیگر، آیا با یک مشترک لفظی روبرو هستیم یا این واژه از یک محتوای Content یگانه برخوردار است؟ آیا اقبال لاهوری و دکتر شریعتی به همان مفهوم، روشنفکر اند که دکتر سروش و خاتمی؟
برای پاسخ به این پرسش، چاره‌ای جز مراجعه به واقعیت‌ها یا نمونه‌های عملی نخواهد بود. از سید جمال‌الدین اسد آبادی که بگذریم، به نام اقبال لاهوری،‌ دکتر شریعتی، مهندس بازرگان، دکتر سروش، محمد خاتمی، مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان و در سطوح بعدی به نام کسانی چون کدیور،‌ بر خواهیم خورد. اگرچه نمی‌خواهم مفهوم روشنفکر آزاد و عرفی را برای ایشان به کار ببرم،‌ برای اینکه در آن صورت هیچ تفاوتی بین «امانوئل کانت» و «ولتر» از یک سو و «سید جمال» و «اقبال لاهوری» از دیگر سو باقی نخواهد ماند، اما با لحاظ اسلام به عنوان یک زمینه Context مشترک بین آنها می‌توان پذیرفت که «اقبال لاهوری» یک روشنفکر است. او اگرچه انگیزه‌ی Motive رهایی ملل شرق از قیدوبند استعمار را داشت و از مذهب به عنوان یک عامل مشترک برای رهایی،‌ استفاده می‌کرد،‌ ولی در سودای تأسیس «روشنفکری دینی» نبود. او عمیقاً‌ به نقش دانش و تجربه و عقلانیت در باز تولید مفاهیم دینی باور داشت و تا حدود زیادی موفق بود. پس از او هیچ یک از کسانیکه در این حوزه، کارکرده و دین را به عنوان یک متن Text قابل ارجاع می‌دانسته‌اند، جرأت فکری و استقلال رأی او برای بازتعریف مفاهیمی چون «وحی»، «نبوت» و ... را نداشته‌اند. بنابراین اقبال بدون دخالت دادن انگیزه‌های سیاسی و حزبی و صرفاً‌ بر پایه‌ی یک اندیشه‌ی حدوداً مستقل و یک روشنفکری، توانست پایه‌گذار دیدگاه‌های بدیعی در این زمینه باشد. او پیش از هر چیز یک روشنفکر مسلمان و یک روشنفکر شرقی بود تا یک روشنفکر دینی .
از اقبال که عبور می‌کنیم، به دکتر شریعتی بر می‌خوریم. آیا دکتر شریعتی یک «روشنفکر دینی» بود؟ یعنی آیا او با اصالت دادن به مفاهیم دینی و تقید به شرعیت و اعتقاد به یک فلسفه‌ی سیاسی دینی و اسلامی به کار روشنفکری و تولید اندیشه مبادرت کرد؟ پاسخ منفی است. دکتر شریعتی یک جامعه‌شناس مسلمان و یک متفکر انقلابی بود. او مفاهیم مورد پذیرش خود به ویژه مفاهیمی چون، آزادی، رهایی، مبارزه‌ی طبقاتی ، نقش اسطوره‌ها و قهرمانان و مفهوم عدالت اجتماعی و عدالت اقتصادی را از فرهنگ مدرن غرب اخذ کرد و تلاش نمود همین مفاهیم را از طریق مذهب تشیع باز تعریف نماید. دغدغه‌ی او مبارزه با «زر»، «زور» و «تزویر» بود. او دریافته بود که «تیغ»، «طلا» و «تسبیح» به عنوان نماد سه فرهنگ مسلط یا نماد سه طبقه‌ی اجتماعی که با یکدیگر توافق کرده بودند تا مردم را به استعمار بکشانند، باید افشا شوند. به همین دلیل از یک سو به مبارزه با کسانی برخاست که از مذهب به عنوان افیون توده‌ها استفاده می‌کردند،‌ از دیگر سو با کسانی جنگید که تیغ در دست داشته و از این راه به تزویرگران مدد می‌رساندند و از جانب دیگر به طبقه‌ی مرفه که از راه دلالی و تجارت پرسود، ستون تزویرگران را مستحکم می¬کردند، حمله کرد. به همین دلیل، شریعتی درباره‌ی مبانی فلسفی و منطقی مفاهیم دینی کنکاش زیادی نمی‌کرد. برای اینکه صرفاً‌ از مذهب به عنوان ابزاری بهره می‌برد که اگر متناسب با روز، بازسازی و بازپروری شود، امکان رهایی ملت از طریق آن ممکن خواهد بود. شاید به این مفهوم بتوان، شریعتی را در طبقه‌ای قرار داد که اقبال و سیدجمال در آن جا می¬گرفتند. بیان روشن‌تر من در این زمینه، این است که شریعتی، اقبال و سیدجمال، پیش از آنکه دغدغه‌ی اصالت‌بخشی به مفاهیم دینی داشته باشند، دغدغه‌ی رهایی ملت را در سر می‌پروراندند. به همین دلیل، هیچگاه روحانیت، این روشنفکران و تعریف آنان از دین را به رسمیت نشناخته است.
گرچه از آثار وضعی تلاش سیدجمال ـ اقبال ـ شریعتی، تولید یک نوع برداشت جدید از دین بود که مورد توجه‌ی تحصیل کرده‌های مسلمان قرار گرفت، اما انگیزه‌ی اصلی آنها، به وجود آوردن دین جدید نبود. اگرچه، عملاً و ناخواسته، این دین جدید به وجود آمد. شاید دکتر سروش در رویکرد جدید خود، به این نکته ظریف واقف شده باشد.
از طبقه‌ی نخست روشنفکران مسلمان (و نه روشنفکران دینی) که بگذریم به طبقه‌ی دوم خواهیم رسید. در رأس این طبقه یا لایه‌ی دوم از مهندس بازرگان یاد می¬کنند. پرسش من از «روشنفکران دینی» این است که آیا «بازرگان» در صدد برآمده بود که با پایه‌گذاری یک نظام سیاسی – اجتماعی به نام دین، موسس «روشنفکری دینی» باشد؟ آیا بازرگان تلاش کرده بود که مفاهیم عصری و مدرن مثل «دموکراسی» و «حقوق بشر» را از منظر مفاهیم دینی و شریعت اسلامی، مورد بررسی قرار بدهد؟ می¬پذیرم که بازرگان یک تحصیل‌کرده مسلمان بود که علاقه داشت با استفاده از قوانین «ترمودینامیک» خدا را اثبات کند. می¬پذیرم که او تلاش کرد، اثبات نماید که اسلام با قوانین مترقی از جمله اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر، سازگار است. می‌توانم بپذیرم او یک مسلمان آزادیخواه بود که مصدق را بر خمینی و بروجردی ترجیح داده و یک ملی‌گرا بود. ولی ندیده یا نشنیده‌ام که او طرفدار پایه‌گذاری «فلسفه‌ی دینی»، «حکومت دینی»، «روشنفکری دینی» و اینگونه مکتب‌های مضاف باشد. به همین دلیل مدعی هستم که «روشنفکری دینی» یک مفهوم «پارادوکسیکال» paradoxical است که پس از پیروزی انقلاب و تحت‌تأثیر اندیشه‌ی آیه‌الله خمینی به وجود آمده است.
برای اینکه، «روشنفکر دینی»، با اصالت بخشیدن به مفاهیم مذهبی و امور شرعی و به ویژه با اصالت دادن به انگیزه‌های سیاسی، عملاً به نوعی از «ایدئولوژی‌گرایی» Idealogy رو می‌آورد و به همین دلیل نخواهد توانست از اصالت عقلانیت انتقادی و تجربی در مقابل اصالت‌های دینی و شرعی دفاع کند.
«روشنفکر دینی» به مثابه‌ی ایدئولوگ‌های یک حزب سیاسی عمل می‌نماید. به همین دلیل، این دسته از افراد به روایتی از دین رو می‌آورند که کار حزب آنها را راحت‌تر کند. البته می‌توان «روشنفکر مسلمان» را از «روشنفکر دینی» تفکیک کرد. برای مثال از کسانی چون «مجتهد شبستری» و «دکتر مصطفی ملکیان» یاد می¬کنم. اینگونه افراد اگر چه «ایمان» Faith را به عنوان یک زمینه‌ی معین پذیرفته و ممکن است تلاش کنند با استفاده از علم کلام و برهان و قیاس از اصالت برخی باورها و مفاهیم دینی دفاع کنند، ولی انگیزه‌های سیاسی و حزبی را کنار نهاده‌اند. این نوع روشنفکری تا حدود زیادی منطقی، علمی و بلکه فیلسوفانه است. انتظار نداریم چنین کسانی که به یک دین خاص تعلق خاطر دارند، کاملاً از اصالت عقل و تجربه در مقابل اصالت‌های مذهبی دفاع نمایند، اما حداقل این است که دغدغه‌های سیاسی حزبی خود را به درون بررسی‌های مفهومی نخواهند کشانید و به این مفهوم تا حدود زیادی به کار روشنفکری مبادرت می¬ورزند. این همان کاری بود که اقبال، شریعتی و بازرگان البته از منظر دیگری انجام می‌دادند.
روشنفکر کسی است که انگیزه‌های غیرعلمی را در پژوهش‌های فلسفی دخالت ندهد. هرگاه روشنفکر، به هر اندازه تحت‌تأثیر انگیزه‌ها قرار بگیرد به همان میزان از عقلانیت و خرد باوری فاصله خواهد گرفت. مدعی نیستم، آدم‌ها در خلاء زندگی می¬کنند؛‌ اما می‌توانم ادعا کنم، پژوهش بی‌طرفانه و علمی که از ملزومات روشنفکری است، هر اندازه تحت‌تأثیر منافع حزبی، باندی، جناحی و ایدئولوژیک قرار بگیرد، به همان اندازه از مسیر عقلانیت و بی‌طرفی علمی خارج می‌شود.
افرادی چون «دکتر سروش»، «خاتمی»،‌ «کدیور»، «عولی تبار» و حتی «دکتر علی پایا» که از پروژه‌ی «روشنفکری دینی» دفاع می‌کنند، همان کسانی هستند که خط امام را پایه‌گذاری نمودند. اما به دلیل سرخوردگی ناشی از عملکرد یک جناح خاص حکومت، تلاش کردند با «تئوریزه کردن» ایدئولوژی جناح اصلاح‌طلب تحت نام «روشنفکری دینی» چنین وانمود کنند که گویا اسلام آنان از اسلام جناح مقابل برتر یا حداقل متفاوت است. به همین دلیل به محض اینکه، پروژه روشنفکری دینی مطرح می¬شود، همزاد با آن، اصلاح‌طلبی دینی و مآلاً عملکرد جناح چپ حاکمیت و به ویژه عملکرد خاتمی در ذهن متبادر می‌شود.
با توجه به مقدمات بالا، می‌توان اینگونه نتیجه‌گیری کرد که اگرچه «روشنفکری دینی» یک واژه یا عبارت کلی برای دسته‌بندی کردن برخی اندیشه‌ها و مآلاً افراد، در یک طبقه‌ی خاص است، اما لزوماً به یک واقعیت واحد مرجوع نیست. این واژه یک مشترک لفظی است و نه مشترک معنوی. در همین تبارشناسی اجمالی و تیپ¬بندی روشنفکران، به چند دسته‌ی مجزا برخوردیم: دسته‌ی اول را روشنفکران آزاد یا سکولار تعریف کردیم. این دسته از هر نوع ایدئولوژی و پیش‌فرض، آزادند. دسته‌ی دوم، اگرچه ایمان را زمینه‌ی کار خود قرار می‌دهند اما اندیشه‌ی آنها در بستر دیگری پرورانیده شده و از مذهب به عنوان ابزار یا حداکثر بستر اجتماعی بهره برده‌اند. دسته‌ی سوم کسانی هستند که به صورت فلسفی و فارغ از هر نوع ایدئولوژی یا کارکرد اجتماعی و سیاسی، صرفاً‌ به بررسی کلامی واژه‌ها و مفاهیم دینی می¬پردازند. این افراد به عصری بودن دین و اصالت تفسیر و تأویل در دین باورمند هستند. هیچ کدام از این سه دسته اعم از سکولار، و غیر آن، هیچگاه روشنفکری را زیر سایه‌ی مفاهیم اعتقادی یا ایدئولوژیک قرار نداده‌اند. هیچ نسبتی بین این روشنفکران اعم از مسلمان و غیرمسلمان، با «روشنفکری دینی» وجود ندارد. زیرا آنها در تلاش نبوده‌اند که از مذهب یک «ایدئولوژی سیاسی» یا «حکومتی» به دست دهند. ولی دسته‌ی چهارم یا «روشنفکران دینی» همچون، خاتمی و کدیور، یک دور برگشتی را طی کرده‌اند. آنها ابتدا به عنوان عناصر رادیکال دینی – انقلابی و از بانیان خط امام بوده‌اند، اما به دلیل سرخوردگی از فرایند حکومت دینی، با حفظ اصول پیشین، صرفاً به یک اصلاح Reform روبنایی دست زده و نام آن را «اصلاح طلبی دینی» یا «روشنفکری دینی» نهاده‌اند. به راستی چه نسبتی بین این سه تیپ از روشنفکری دینی، برقرار است؟! صرف استفاده از واژه‌ی «روشنفکر» کفایت نخواهد کرد که افرادی چون «کدیور» و «خاتمی» در طبقه‌ی کسانی چون «شبستری»، «ملکیان» و «بازرگان» و «شریعتی» قرار بگیرند. دغدغه شریعتی و بازرگان، در دوره‌ی خاص خود، قابل توجیه است. اما مسیر «روشنفکر مسلمان» را نه کسانی چون، «خاتمی»، «کدیور» و «علی پایا»، بلکه آدم‌هایی مثل «شبستری» و «ملکیان» طی کرده‌اند، به همین دلیل تأکید می‌کنم که؛ واژه‌ی «روشنفکری دینی» که جناب کدیور؛ آن را شرط لازم و کافی برای بهبود وضعیت کشور می‌دانند، به شدت مبهم و ناگشوده است.
به ویژه هرگاه این واژه در کنار «اصلاح‌طلبی دینی» قرار می¬گیرد، مشکل را دو چندان می‌نماید. برداشت کسانی چون من که از بیرون به درون جبهه‌ی «روشنفکری دینی» و «اصلاح‌طلبان دینی» می‌نگرد، این است که جناح خط امام پیشین درصدد است تا بدون نیاز به نقد اصولی اندیشه و عمل خود، در سی سال اخیر،‌ و صرفاً با لعابی از روشنفکری و اصلاح‌گرایی، مناسبات اجتماعی – سیاسی سه دهه‌ی گذشته را به گونه‌ی دیگر باز تولید کند. به ویژه که در ٨ سال حاکمیت همین «روشنفکری دینی» و «اصلاح‌طلبی دینی» معلوم گردید که تفاوت چندانی، بین روشنفکر سنتی Traditional Intellect همچون حداد عادل، عماد افروغ، امیر مجیبان و هاشمی شاهرودی با رقبای آنان وجود ندارد.
«روشنفکران دینی» که در جامعه‌ی امروزین ایران به ویژه برای دانشجویان شناخته شده‌اند، حتی از «روشنفکران سنتی» چون «دکتر اعوانی»، «دکتر رضا داوری» و «دکتر نصر»، سیاست‌زده‌تر هستند. مادام که کسانی بخواهند، عمل روشنفکری را با امر حکومت داری گره زده و از مدل «دموکراسی دینی» حمایت نمایند، خواهی نخواهی از یک روشنفکری آزاد به سمت یک عمل ایدئولوژیک و به شدت سیاسی رانده خواهند شد. در این صورت، نه از محتوای عمیق که حاصل یک روشنفکری آزاد است، بهره‌ای خواهند برد و نه در امر حکومت داری موفق می‌شوند.
از همین روست که با شکست پروژه‌ی «اصلاح طلبی دینی»، اینک بخشی از انجمن‌های اسلامی که هنوز، رابطه‌ی ایدئولوژیک و وابستگی‌های تشکیلاتی خود با جناح اصلاح‌طلب دینی را قطع نکرده و یا حداقل نیم نگاهی به تئوری‌های آنان دارند، به شدت از ضعف تئوریک و برنامه‌ی مبارزاتی رنج می‌برند. شاید همین ناکارامدی نظریه‌ی اصلاح‌طلبی دینی است که بخش وسیعی از این انجمن‌ها را وا داشته تا پروژه‌ی «دموکراسی خواهی» غیرمضاف و طرفداری از «حقوق بشر» غیر مقید را جایگزین، «دموکراسی دینی» و «اصلاح‌طلبی دینی» نمایند.
آقای کدیور اما از این انجمن‌ها دعوت می‌کند که پروژه‌ی اصلاح‌طلبی دینی را همچنان به عنوان «پارادایم» در نظر داشته باشند. من به عنوان یک دوست شفیق برای آقای کدیور،‌ می‌خواهم به ایشان توصیه کنم، اجازه دهد این تشکل‌های دانشجویی راه خود را بروند. او باید بداند که این تشکل‌ها به دلیل سلطه‌ی نزدیک به سه دهه‌ی یک جناح بر آنها به اندازه کافی، نیازمند هستند که به لحاظ تئوری «دموکراسی خواهی» و «برنامه‌ی مبارزاتی» برای رسیدن به آزادی و حقوق بشر، تلاش کرده و خود را تقویت کنند. در غیر این صورت، در غیاب تشکل‌های توانمند به دلیل شرایط سرکوب و خفقان، گفتمان حاکم بر برخی انجمن‌ها، به نفع «رادیکالیزم» Radicalism چپ تغییر خواهد کرد. زیرا در غیاب یک «پارادایم» دموکراسی خواهانه و مبارزاتی، تشکل‌های دانشجویی به دلیل گرایش به حرکت‌های تند و رادیکال، به سوی ایدئولوژی‌هایی کشانده خواهند شد که عملاً دموکراسی و حقوق بشر را در پای مبارزه، ذبح خواهند کرد و این در حالی است که رژیم سرکوبگر دینی، برای بی‌هویت کردن همین تشکل‌های دموکراسی خواه، راه را بر کسانی هموار می‌سازد که در کنار شعار مرگ بر استبداد، شعار مرگ بر امپریالیزم جهانی و مرگ بر آمریکا را نیز گسترش بدهند. این واقعیتی است که در دوران دولت نظامی – امنیتی احمدی‌نژاد اتفاق افتاده است. اتحاد احمدی‌نژاد- چاوز- فیدل- اورتگا را دست کم نگیرید.
دوست عزیزم؛ آقای کدیور گرامی! روشنفکری دینی، آنگاه اعتبار خواهد یافت که عمل روشنفکری‌اش را از انگیزه‌ی سیاسی، حزبی و دولت مداری تهی نماید. در این صورت، او خواهد توانست، بر محتوای تئوریک و مفهومی- علمی اندیشه‌ی خود بیفزاید. این گفتمان روشنفکری در یک فضای غیرسیاسی و غیرایدئولوژیک، قابل رشد و دوام است. به بیان دیگر، این نوع از روشنفکری بیشتر از مقوله Category تفلسف و حقیقت‌جویی است تا اندیشه‌ورزی کلامی و سیاسی. این همان کاری است که «مجتهدشبستری» و «مصطفی ملکیان» انجام داده‌اند. به نظر من، به همین دلیل موفق شده‌اند، یک نوع گفتمان روشنفکری معنوی را در کنار سایر گفتمان‌ها بنشانند. و از همین جایگاه، مبانی مفهومی، علمی، معنوی و فرهنگی جامعه را تقویت نمایند. شما نیز از همین رهگذر است که خواهید توانست از حریم معنویت که مدعی هستید، جامعه به شدت به آن نیازمند است، دفاع کنید. «روشنفکری دینی» بیش از آنکه یک کار عالمانه را پایه‌گذاری کند، ایدئولوژی یک جناح سیاسی را مشروعیت می‌دهد.
در عین حال، اصلاح‌طلبی دینی اگر به مفهومی باشد که خاتمی، حجاریان، بهزاد نبوی، علوی ‌تبار، کروبی و حتی هاشمی رفسنجانی، مدافع آن بوده و هستند، به مفهوم پذیرش جمهوری اسلامی و حکومت مذهبی، ذیل اصول مربوط به ولایت فقیه، شورای نگهبان و شورای تشخیص مصلحت است. دوست عزیزم، کدام دانشجوی روشنفکر است که این عقب‌ماندگی و استبداد را با رنگ و لعاب اصلاح‌طلبی بپذیرد! چرا از دانشجویان انتظار دارید به این تعریف رو آورده و در نزد همکلاسی‌های خود، مورد تحقیر و سرزنش واقع شوند. لابد شرط اساسی پذیرش این اصلاح‌طلبی، شرکت در انتخابات و رأی به اصلاح‌طلبان است! گفتمان اصلاح‌طلبی دینی، مدتهاست که در نزد جنبش دانشجویی بی‌اعتبار شده است.
جنبش دانشجویی متشکل از گرایش‌ها و تشکل‌های گوناگون که دانشجویان مسلمان نیز جزئی از آن است، سالهاست که خواسته‌های خود را تئوریزه کرده و در قالب چند شعار نمادین چون؛ «دموکراسی خواهی»، «طرفداری از اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر»، «سکولاریزم» و «عدالت‌خواهی» اعلام کرده است. همچنین این جنبش تا آنجا که ما سراغ داریم و در «برنامه‌ی مبارزاتی» آنها، دیده‌ایم رویکرد عدم شرکت یا تحریم هرگونه انتخابات را که عملاً جز مشروعیت دادن به رژیم غیر دموکراتیک نتیجه‌ی دیگری در بر ندارد برگزیده است. شرکت در میتینگ‌ها، اعتصابات، تحصن ‌ها و افشاگری از طریق نشریات و سایت‌های اینترنتی و گسترش نافرمانی مدنی، به قصد رسیدن به آزادی‌های مشروع و حقوق مسلم آحاد شهروندان، برنامه‌ای نیست که در چارچوب برنامه‌های «اصلاح‌طلبی دینی» قرار بگیرد. جنبش دانشجویی با گرایش‌های گوناگون اعم از طرفداران «لیبرال دموکراسی» یا «سوسیال دموکراسی» البته با نام‌های گوناگون و مرام های متفاوت عملاً اثبات کرده‌اند که «جمهوری اسلامی» حتی با قرائت اصلاح‌طلبی، حکومتی نیست که آزادی، دموکراسی، عدالت و حقوق بشر را تأمین کند. این رژیم حتی آن حکومتی نیست که «شریعتی» و «بازرگان» تحت هیچ شرایطی خواهان آن بوده باشند، جنبش دانشجویی که پیش از انقلاب بهمن ۵۷ برای آزادی و عدالت مبارزه می‌کرد، انتظار یک حکومت مذهبی با قرائت‌ خاتمی و سروش را نداشت. اینک شما چگونه انتظار دارید، بار دیگر این جنبش یا تشکل‌های فعال در آن، دوباره به ۱۰ سال پیش رجعت کرده و از پروژه‌ی اصلاح‌طلبی دینی دفاع نماید. باید پذیرفت که دین از سیاست جداست و جامعه‌ی ایرانی اگر لحظه‌ای آزاد گذاشته شود، از شما روحانیون عزیز، البته با احترام خواهد خواست که به شغل اصلی خود بر گردید. اما شما که خود را یک روشنفکر به حساب می‌آورید، به صورت غیر علمی و توصیه‌ای از تاریخ می‌خواهید که دوباره عقب گرد کرده و به ٣۰ سال پیش بر گردد.
صرفنظر از این نقد مفهومی و علمی، من به عنوان یک سکولار که خواهان تغییر رژیم از طریق مبارزات مسالمت‌آمیز هستم، برای اصلاح‌طلبان دینی احترام قایل بوده و معتقدم، می‌بایست به عنوان یک جناح سیاسی به رسمیت شناخته شوند. این احترام و پذیرش نه تنها در دوران رژیم جمهوری اسلامی که از قرابت فکری – سیاسی و عملی با اصلاح‌طلبان دینی برخوردار است، بلکه در یک حکومت سکولار نیز پذیرفته است. من همچنین معتقدم این جناح در دانشگاه و در بین انجمن‌های دانشجویی دارای نفوذ است. پس به حکم عقلانیت سیاسی، می‌بایست برای اندیشه و روش سیاسی این تشکل‌ها نیز احترام قایل بود. اما معتقدم، بخش وسیعی از دانشجویانی که در انجمن‌های دانشجویی گرد آمده‌اند، سکولار و طرفدار دموکراسی و حقوق بشر هستند. پیشنهاد من به عنوان یک شهروند ایرانی، این است که این نیروی سوم، ضمن تعامل مثبت با طرفداران اصلاح‌طلبی دینی و چپ‌های دموکرات، به تدوین تئوری‌های دموکراسی‌‌خواهی و برنامه‌های مبارزاتی و تدوین استراتژی در بخش‌های گوناگون اقدام کنند. بدون تردید، در بین تشکل‌ها و شخصیت‌های آزادیخواه، نیروهایی یافت می‌شود که قادر به یاری این عزیزان باشند. نقد فکری طرفداران اصلاح‌طلبی دینی، هرگز به مفهوم دشمنی و جدایی افکنی نیست. این جملات پایانی را به این دلیل آوردم که به دلیل جایگاه سیاسی‌ام، کسانی به اشتباه، نقد من به روشنفکران دینی را به معنای رقابت منفی یا دشمنی تلقی نکنند. من برای کسانی چون کدیور، احترام قایل هستم و به همه‌ی دانشجویان اصلاح‌طلب نیز درود می‌فرستم، اما حق انتقاد را نیز برای خود محفوظ می¬دارم. در پایان وظیفه‌ی خود می‌دانم که از دانشجویان مظلوم و دموکراسی خواه اما زندانی دانشگاه پلی‌تکنیک حمایت کرده و هم¬صدا با سایر تشکل‌های آزادیخواه به ویژه انجمن‌های دانشجویی، خواهان آزادی این عزیزان شوم.

ایران/تهران
۶/تیرماه/۱٣٨۶/خورشیدی
Tabarzadi@yahoo.com