روزنامه های ایران چه می نویسند؟



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۶ تير ۱٣٨۶ -  ۱۷ ژوئيه ۲۰۰۷


نگاه مشترک ملی با تشکیل مجمع مشورتی اقتصاددانان
خاستگاه برخی انتقادها از دولت حسادت است!
اتخاذ تصمیمات راهبردی و تأثیرگذار در اداره کشور، نیازمند بهره گیری از خردجمعی است
پاکستان با پدیده خراب کردن خانه به دست خود روبروست
غربی ها در مسأله هسته ای ایران گزینه های زیادی برای انتخاب ندارند
موسیقی واژگان فردوسی در شاهنامه

روزنامه کیهان در سرمقاله دیروزش: در گرگ و میش نقد نوشته است:
انتشار نامه ای با امضای۵۷ اقتصاددان و ابتکار رئیس جمهور در دعوت از آنان که منجر به دیدار و گفت و گویی ۶ساعته شد، بحث های پردامنه ای را برانگیخت. از ترکیب گونه گون و بعضاً متناقض امضاکنندگان نامه تا محتوای آن، و طرح این سوال که آیا می توان به نقد و ارزیابی های منصفانه و کارشناسانه در فضایی توأم با تضارب و هم اندیشی امیدوار بود یا نه؟
دراین باره اگرچه گفتنی فراوان است اما به اجمال می توان به چند نکته اشاره کرد:
۱ ـ خاستگاه و منظر نقد. عملکرد اقتصادی دولت را از زوایای مختلف و با تلقی ها و اغراض گوناگون می توان مورد ارزیابی قرار داد اما طبیعی است که مثلاً خاستگاه ارزیابی مردم عادی که توقع خدمت رسانی، تبعیض زدایی و اصلاح اقتصادی دارند با ارزیابی جریان های برخوردار از امتیازها و رانت های اقتصادی که اینک دچار موانع و دردسرهایی شده اند، متفاوت خواهد بود اگرچه هر دو در کلیت، منتقد اوضاع اقتصادی باشند. یا خاستگاه نقد اقتصاددانی با گرایش های عدالت خواهانه اسلامی اساساً متفاوت از نقد اقتصاددانی است که قائل به محوریت اقتصاد سرمایه سالارانه و کاپیتالیستی است و عدالت را در حاشیه می بیند.
از این حیث ترکیب امضاکنندگان نامه متفاوت و بعضاً متعارض است. اگر گفته می شود برخی امضاکنندگان نامه مخالفان سرسخت اقتصاد کاپیتالیستی هستند در کنار آنها ـ و احیاناً در میان طراحان و نویسندگان اصلی نامه ـ کسانی دیده می شوند که پیش از این در برخی مناصب دولتی، مدیریتی نزدیک یا همسو با اقتصاد آزاد سرمایه داری داشته اند و اتفاقاً به اعتبار حضور امثال آنها چهره هایی مانند طهماسب مظاهری یا حسین نمازی (نزدیک به گرایش برخی از امضاکنندگان نامه) از دولت پیشین کنار گذاشته شدند.
روشن نشدن مرزبندی و جهت گیری اصلی در چنین نقدهایی باعث می شود منتقدان میراث اقتصادی باقی مانده از دو دولت سازندگی و اصلاحات با برخی متولیان و مسئولان این میراث در یک جبهه قرار گیرند و ریشه های تاریخی نقد امروز به فراموشی سپرده شود. تالی فاسد چنین غفلتی در روشن کردن مرزهای نگرش اقتصادی همین است که ائتلاف سیاسی مسبب نابسامانی و آشفتگی اقتصادی فعلی، نقدهایی از این دست را مصادره به مطلوب کند. و از زاویه نگاه دیگر، برخی ارزیابی های دلسوزانه در نقد اقتصاد انحصارزده رانتی، عملاً ـ به خاطر همین به هم خوردگی مرزها ـ درخدمت جریان رسانه ای و تبلیغاتی همان محافلی قرار گیرد که باعث و بانی انحصار و امتیاز و رانت در کشور بوده و صدای مردم را درآورده اند. بنابراین ضمن تأکید بر حرمت نقدهای اقتصادی باید بر این نکته تصریح کرد که فضای نقد دولت نباید فضای گرگ و میش شود وگرنه همان خواهد شد که زمانی ارگان مطبوعاتی جریان زرسالار ـ روزنامه همشهری در زمان مدیریت کارگزاران ـ به مناسبت توقیف عصر ما (ارگان مطبوعاتی چپ های سابق در سازمان مجاهدین انقلاب) نوشت؛ عصر ما گامی بلند در راه سکولاریزاسیون جامعه بود… فراموش نکنیم همه ما بر شانه های عصر ما ایستاده ایم . نیز به خاطر آوریم ـ به خصوص برخی صاحبان دیدگاه های عدالت خواهانه در میان امضاکنندگان به خاطر بیاورند ـ آگراندیسمان روزنامه های زنجیره ای تحت مدیریت جریان زرسالار درباره مهندس میرحسین موسوی را که در وقت مقتضی با تحریف و مصادره به مطلوب سخنان وی، ابتدا کوشیدند دولت را زیر سوال ببرند و پس از مدتی که آب ها از آسیاب افتاد، از باب اینکه سودگرایان انحصارطلب امتیاز مفت به کسی نمی دهند در نوشته های خود تصریح کردند میرحسین موسوی هم دقیقاً یک پوپولیست تاریخ گذشته است مثل احمدی نژاد!
۲ ـ همچنان که مرزهای اعتقادی و نگرشی باید مشخص شود، تکلیف مسئله مهم تری هم باید روشن گردد و آن اینکه مدل اقتصادی مطلوب کدام است. در وضعیت اقتصادی نابسامان، آسانترین کار، انتقاد است. کارشناسان که جای خود دارند، مردم کوچه و بازار هم می توانند انتقاد کنند. چرا که تا اهداف و وضع مطلوب فاصله داریم. اما نقد مفید و به دردخور، نقدی است که هم منصفانه باشد و قوت و ضعف عملکردها را آن هم در بستری تاریخی ـ نه منتزع از متن و میراث های تاریخی برجامانده ـ تبیین کند و هم الگو و مدل عملیاتی مطلوب را ارائه کند. متأسفانه مشی امضا کنندگان نامه از این دو عنصر تهی بود و عمدتاً بر تخطئه و تردید تمرکز داشت. همچنان که با شواهد و قرائن بعدی به نظر می رسد ـ در کنار دغدغه های دلسوزانه شماری از امضاکنندگان ـ طراحی هایی نیز وجود داشته تا به درگیری و انتقام کشی های انتخاباتی و سیاسی از دولت، رنگ و بو و گریم کارشناسی اقتصادی داده شود تا تهاجم تبلیغاتی باورپذیرتر و اقناعی تر باشد.
آلوده شدن نقدهای کارشناسی و تخصصی به اغراض ناسالم قدرت طلبانه، همواره آسیب بزرگ عرصه نقد و اصلاح بوده است و باید تمهیداتی اندیشید که در این میان مصلحت ملت و حق نقادی صاحب نظران و اهل فن قربانی غرض ورزی ها نشود. برای مثال خوب بود در نامه نگاری های اخیر نقاط قوت عملکرد اقتصادی دولت هم گفته می شد. آیا این دولت هیچ نقطه قوتی نداشت که بتوان در چند سطر از نامه های ۱۰، ۲۰ صفحه ای گنجاند ؟ آیا مثلاً می شود هم از نبود زیرساخت ها نالید و هم دولت را به خاطر افزایش بودجه عمرانی در جهت تقویت زیرساخت ها ـ به عنوان دامن زدن به نقدینگی ـ سرزنش کرد؟
٣ ـ ابتکار رئیس جمهور و تیم اقتصادی وی در دعوت از ۵۷ تن از منتقدان و گفت و شنید صریح و صمیمی با آنان، اقدامی است که قطعاً نه در دولت توسعه سیاسی و نه در دولت توسعه اقتصادی سابقه نداشته است. طبیعی است که این برای هر رئیس جمهور و دولتمردی ریسکی بزرگ است که به استقبال منتقدان خویش برود، آنها را تحویل بگیرد و با همین گفت وگو به مواضع آنها پژواک و اهمیت دهد. نام این کار را جز شجاعت توأم با تواضع نمی توان گذاشت. شجاعت و جرئت دفاع از عملکردها در برابر نقدهای جدی، و در عین حال احترام صاحب نظران هر چند که برخی چهره های سیاسی هم خود را در میان آنها جا زده باشند. چنین ابتکاری که با استقبال و شگفتی امضاکنندگان نامه مواجه شد، می تواند به شفاف سازی و مرزبندی پیش گفته کمک کند و به موازات برداشتن فاصله ها و سوءتفاهم ها، اسباب این را فراهم کند که مسئولان و کارشناسان مستقیماً بدون تحریف ها، آگراندیسمان ها و مصادره های رسانه ای، با یکدیگر تعامل و تعاطی افکار داشته باشند. نکته قابل استناد در این باره اینکه برخی از سایت ها و روزنامه های نشاندار اساساً حاضر نشدند حتی یک خط از گزارش مبسوط دیدار ۶ ساعته اقتصاددانان با رئیس جمهور را منتشر کنند در حالی که پیش از آن با تیترها و گزارش ها چنین القا می کردند که نگارندگان نامه دولت را به مناظره و مبارزه طلبیده اند و دولت طفره می رود. اینها همان سانسورچی هایی بودند که در ماجرای سهمیه بندی ضروری بنزین به خیال اینکه فضا برای آشوب و تشنج فراهم است، عکس آتش سوزی مشکوک در چند پمپ بنزین را به صورت تمام قد در صفحات اول خود چاپ کردند و تیتر درشت زدند بلوای بنزین !
۴ ـ صرف نظر از نامه و دیدار اخیر باید متذکر این حقیقت شد که خاستگاه برخی انتقادها از دولت، حسادت است. تبیین این نکته خود بحث دامنه دار و مفصلی را می طلبد اما به اجمال باید گفت برخی صاحب منصبان پیشین که به اعتبار سیاست بازی و کم کاری و فرصت سوزی، در پیشگاه افکار عمومی به بی کفایتی متهم شدند، اکنون از پرکاری دولت ناراحتند نه کم کاری یا خطا و اشتباه آن. عملکرد دولت نهم حتماً جای نقد و ارزیابی دارد اما دغدغه طیف اخیر این است که دولت فعلی در اجرا و اتمام پروژه ها، از اهتمام و سرعت و شتاب فوق العاده ای برخوردار است که از نگاه کنجکاو مردم هم دور نمانده است. طایفه سیاسی ورشکسته می بیند که در تلقی مردم، دولت به نسبت گذشته به مراتب فعال تر، پرکارتر و کم خرج تر شده است و طبیعی است که چنین رویکردی حسادت برانگیز باشد مخصوصاً اینکه اگر قرار باشد این عملکرد شتابان و فعال ملاک ارزیابی باشد، آن دیگران زیر سوال خواهند رفت. پس عقده اصلی و حرف ناگفته این است که بلند همتی دولت، کوته نظری و کوته قامتی برخی از مدیریت های پیشین را به رخ می کشد پس دولت فعلی باید ترمز را بکشد و قد خویش کوتاه کند تا آنها زیر سوال نروند!
۵ ـ و آخرین نکته در این مجال اندک آن که؛ حق اقتصاددانان اصولگرا در دانشگاه و مجلس و مطبوعات است که از گفت وگوی صمیمی و نقادانه با دولت بی نصیب نمانند. اکنون که دولت محترم ظرفیت و تحمل نقدپذیری را به نمایش گذاشته، اولی این است که اقتصاددانان اصولگرا به ویژه منتقدان آنها هم در جلساتی مشابه دعوت شوند و نقد و دغدغه های آنها ـ فارغ از درست بودن یا نبودن ـ شنیده و پاسخ داده شود.
در این میان پیشنهاد می شود دولت و رئیس جمهور محترم در تشکیل مجمع یا پارلمان مشورتی اقتصاددانان پیشقدم شوند و صاحب نظران دلسوز اقتصادی در طیف های گوناگون را که کارگزار احزاب سیاسی و حلقه های قدرت نیستند، دور هم جمع کنند تا کشور در فرایند تعامل و تضارب آرا، به نگاه مشترک ملی دست پیدا کند و چنان نباشد که مدیران و دولتمردان برای خود عمل کنند و کارشناسان اقتصادی برای خود حرف بزنند و دغدغه های هم را نفهمند.

بهره گیری از خرد جمعی
روزنامه جام جم با عنوان: طرح یک سوال مهم نوشته است:
نمی خواهم نفیا یا اثباتا در مورد اقدام غیرمنتظره شورای عالی اداری برای ادغام سازمان مدیریت و برنامه ریزی در نهاد ریاست جمهوری سخن بگویم.
قضاوت و اظهارنظر در این خصوص را به موافقان و مخالفان این اقدام رئیس جمهور وا می نهیم، اما مایلم منظور این مقاله را با طرح یک سوال غیرمنتظره آغاز کنم.
سوالی که شاید مقداری هم عجیب باشد. به نظر شما خواننده محترم، اگر پس از دور اول و یا دور دوم ریاست جمهوری آقای دکتر احمدی نژاد، فرد دیگری به عنوان رئیس جمهور از سوی ملت انتخاب شد، آیا رئیس جمهور بعدی، مجددا به بازگشت سازمان مدیریت و برنامه ریزی رای خواهد داد یا بر تصمیم دولت فعلی صحه خواهد گذاشت؟
پاسخ به این سوال بسیار کلیدی و مهم است. بالاخص زمانی که برخی بر این اعتقاد باشند که دولت بعدی به احتمال فراوان به تغییر مجدد اوضاع و احیاء سازمان مدیریت تمایل خواهد داشت. در این صورت باید از هدر رفتن بسیاری از فرصتها و امکانات تاسف خورد. اما سوال بعدی این است که چرا امکان دارد که دولتهای بعدی از ادامه دادن راه دولت آقای احمدی نژاد و تصمیمات ناگهانی آن سر باز زنند؟ پاسخ این سوال، منظور اصلی مقاله حاضر است.
باید پذیرفت که اتخاذ تصمیمات راهبردی و مهم و تاثیرگذار در اداره کشور، نیازمند بهره گیری از خرد جمعی و اتفاق نظر اکثریت صاحبان نظر در حوزه مربوطه است. اگر فرآیند یک تصمیم گیری کلان، از معبر نظرات اندیشمندان و نخبگان عبور نکند واندیشه آنان از زلال استدلالات و براهین مربوطه سیراب نگردد، حتی اگر تصمیم مربوطه در عالم نظر و مصلحت، به صواب باشد، اما به هر حال اقناع روحی و فکری برای جامعه حاصل نخواهد شد و در اولین فرصت تغییر دولت، مجددا آب رفته به جوی باز خواهد گشت. اما اگر دلایل و استدلالات قوی و منطقی برای اتخاذ یک تصمیم کلان، از قبل ارائه گردد و اذهان صاحبان اندیشه را قانع و آرام گرداند، در این صورت، این اقدامات ماندگار و قابل دفاع خواهد بود.
این که ادامه حیات مرکزیت برنامه ریزی و بودجه نویسی کشور به شکل یک سازمان باشد یا به صورت معاونت نهاد ریاست جمهوری، باید با ارائه دلایل و براهین قرین باشد.
شورای عالی اداری حتما برای تصمیمات خود، دلایلی داشته است، اما نه قبل از تصمیم گیری ناگهانی خود و نه حتی بعد از آن، از ارائه استدلالات خود، استنکاف نموده است.
چه رسد به این که در یک فرآیند منطقی، افکار عمومی و کارشناسان را برای این تصمیم خود قانع کرده باشد. اگر ادامه حیات سازمان مدیریت برای نظام برنامه ریزی و نظارت کشور مضر و یا بدون استفاده بود، آیا چاره کار در ادغام در ریاست جمهوری است یا راه حل دیگری نیز وجود داشت. آیا تمرکز برنامه ریزی و نظارت در ریاست جمهوری و استانداری ها، دارای مشکلات و نقص هایی نیست؟
تاکید می کنم که قصد نداریم تا به این سوالات پاسخ دهیم، اما نمی توان و نباید این سوالات را بدون پاسخ گذاشت و صرفا در این خصوص بحث کرد که اقدام غیرمنتظره شورای عالی اداری قانونی بوده است یا غیرقانونی.
به اعتقاد این قلم، ساده ترین و سبک ترین نوع مواجهه با این قبیل موضوعات، سخن گفتن از قانونی بودن و یا غیرقانونی بودن آن است. قانونی بودن این تصمیمات صرفا بخش سخت افزاری آن را حل می کند اما در بخش فرهنگی و فکری و توجه به افکار عمومی، سخن برای گفتن فراوان است.

پدیده ای که پاکستان با آن روبروست
روزنامه کارگزاران با عنوان: پاکستان انتخاب دشوار نوشته است:
کار آسان همین بود که انجام شد. ارتش به مسجد یورش برد و غائله پایان یافت. این امر نخستین بار در تاریخ پاکستان که براساس گرایش دینی شکل گرفته است و حتی در تاریخ کشورهای اسلامی است که ارتش یک هفته درگیر جنگ با یک مسجد و شبه نظامیان مستقر در آن می شود. ممکن است ساختمان مسجد و مدرسه هم از بن ویران شود، یا بازسازی شود و مسجدی و مدرسه ای دیگر سامان پیدا کند. آیا ریشه ها هم به همین آسانی برکنده شدند؟ یا همچنان ریشه در آب است؟
روزنامه اوصاف روز جمعه (۲۲ تیر) تحلیل تکان دهنده ای در باره ماجرای مسجد لعل داشت. امتیاز جتوئی مقاله ای نوشته است با عنوان: کربلای اسلام آباد . در این مقاله نویسنده کوشیده است شباهت هایی بین فاجعه مسجد لعل و فاجعه کربلا جست وجو کند. البته گفت: عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی! اگر چنین مطلبی آن هم پس از چنان حادثه ای در کشور دیگری منتشر می شد، نه از تاک نشان می ماند و نه از تاک نشان.
علاوه بر آن حکومت پاکستان برادر مولانا رشید غازی را که رهبری شورش ـ یا به قول خودشان جهاد ـ را برعهده داشت در مراسم تدفین برادر و دیگر بستگانش شرکت دادند. مولوی عبدالعزیز در سخنرانی مراسم دفن در پنجاب گفت: پاکستان با یک انقلاب اسلامی روبه روست؛ خون شهیدان شکوفا می شود و به ثمر می رسد .
پیداست در پس اقدام یا سرکوب نظامی و امنیتی که صورت گرفت، ریشه ماجرا برکنده نشده، بلکه برعکس تقابل حکومت و طالبان پاکستان به سرفصل تازه ای رسیده است.
به گمانم از روز روشن تر است که ژنرال مشرف با تکیه بر نیروی نظامی و امنیتی نمی تواند این ماجرا را کنترل کند. گرچه او وعده داده است که ریشه های بنیادگرایی و افراط را می خشکاند. این سخن یک رجز نظامی است. مشرف هم همین گونه باید سخن بگوید. چنان که وقتی از او پرسیده می شود آیا روزی با لباس نظامی اش خداحافظی خواهد کرد؟ همیشه می گوید: لباس نظامی پوست دوم من است.
این پوست دوم در حل بحرانی که پاکستان با آن روبه روست کارایی چندانی ندارد. شاید هم کار را پیچیده تر و راه حل را دشوار تر می کند. برای مقابله با طالبان پاکستان هیچ راهی جز ائتلاف و انسجام همه نیروها و احزاب و گرایش های سیاسی و دینی و ملی طبعاً معتدل و خردگرا وجود ندارد. حتی در این موضوع که به استقرار و بقای پاکستان مربوط می شود، نواز شریف و بی نظیر بوتو هم می توانند نقش و نفوذ داشته باشند که دارند.
فاجعه مسجد لعل نخستین حرکت و موج در یک بازی شگفت انگیز دومینو در پاکستان است. موج دوم در جریان تدفین کشته شدگان یا شهیدان در پنجاب شکل گرفت. زنان محجبه ای که لبخند می زدند و انگشتان خود را به نشانه پیروزی ـ همان وی ابتکاری چرچیل نشان می دادند. این زخم عمیق با مشت درمان نمی شود. ژنرال مشرف گفته است که مسجد لعل مرکز بنیادگرایی در پاکستان بوده است! انگار مشرف دارالعلوم حقانی در پیشاور را نمی شناسد. همان دارالعلومی که تقریباً تمام چهره های سرشناس طالبان درس خوانده های آن جا هستند.
پاکستان با پدیده ای رویاروست که به تعبیر قرآن مجید خراب کردن خانه به دست خویش است: یخربون بیوتهم بایدیهم.
کاش مشرف پوست می انداخت. همان پوست دوم و به این بحران از زاویه ای دیگر نگاه می کرد.

اتفاقی که غرب آنرا پذیرفته است
روزنامه کیهان با عنوان: تعامل با آژانس، جابه جایی در مبنای مذاکرات نوشته است:
مذاکرات اخیر میان هیئت اعزامی آژانس بین المللی انرژی اتمی و تیمی از مذاکره کنندگان هسته ای ایران را باید واقعه ای مهم و کلیدی در پرونده هسته ای ایران و آغازگر فصلی نو در تاریخ آن دانست. ظرف حدود دو ماه گذشته، یعنی از هنگامی که علی لاریجانی و خاویرسولانا در گفت وگوهای خود توانستند اجمالاً بر سر یک روند سازنده توافق کنند، مسیر جدیدی در پرونده هسته ای ایران گشوده شده که مذاکرات و توافق های اخیر با آژانس را می توان یکی از محصولات یا مراحل این روند خواند. این روند جدید اگرچه هنوز در مراحل آغازین خود قرار دارد و با موانع جدی و دشواری های بزرگی خصوصاً از جانب آمریکا و صهیونیست ها هم روبه روست، اما انتظار می رود در صورت تداوم، در میان مدت، به یک راه حل یا دقیق تر الگویی برای حل و فصل پرونده هسته ای ایران منجر شود.
خلاصه آنچه تاکنون اتفاق افتاده ـ و می افتد ـ این است که قبل از هر چیز یک جابجایی مهم در مبنا ی مذاکرات رخ داده و غربی ها در این مورد دیدگاه خود را به نحو اساسی تعدیل کرده اند. اعضای گروه ۶ زمانی با سرسختی تمام بر این موضع پای می فشردند که تعلیق برنامه هسته ای ایران با فرمولی که در قطعنامه های شورای امنیت ترسیم شده پیش شرط ضروری و غیرقابل جایگزین آغاز هرگونه مذاکره با ایران است. ایران در یک سال گذشته شیوه ای در پیش گرفت که نهایتاً به منتفی شدن این اصل جزمی از ناحیه غربی ها انجامید. روش ایران این بود که بی توجه به همه جوسازی ها و تهدیدها ـ که گاه بسیار شدت می گرفت ـ اعلام کرد رفتار خود را به عنوان تابعی از شدت فشارها و تهدیدها تنظیم نخواهد کرد و عملاً هم در تمام این مدت با سرعتی بالا و باور نکردنی به توسعه و تکمیل توان غنی سازی خود در نطنز پرداخت. غربی ها در ابتدا تصور می کردند اگر فشارهای خود را به اندازه کافی زیاد کنند بالاخره نتیجه خواهند گرفت و ایران تحت فشار داخلی و از ترس غیرقابل تحمل بودن عواقب هرگونه بلندپروازی نهایتاً تسلیم خواهد شد و پس از به حال تعلیق درآوردن برنامه خود به مذاکرات بازخواهد گشت. پس از چند ماه تعقیب الگوی فشار برای تعلیق و همزمان ترغیب به مذاکره غربی ها دریافتند تنها چیزی که به دست آورده اند یک ایران مصمم تر با برنامه هسته ای فوق العاده پیشرفته تر است. در واقع استراتژی ایران این بود که نشان دهد افزایش تهدیدها نه فقط برنامه غنی سازی اش را کند نمی کند بلکه آن را بیش از پیش تسریع خواهد کرد.
اعضای گروه ۶ خیلی زود پیامی را که ایران می خواست به آنها بفهماند، دریافتند. آنها فهمیدند که تداوم روند فشار و تهدید جز خسارت و ناکامی برایشان به بار نخواهد آورد و اراده ایران را هم با چنین روش هایی نمی توانند سست کنند. از سوی دیگر غرب احساس می کرد دیگر نمی تواند فرصت طلایی گفت وگو با موثرترین کشور خاورمیانه را در حالی که این منطقه گرفتار انبوهی از بحران هاست و کلید این بحران ها هم جملگی به دست ایران است، را هدر دهد و خود را از این فرصت بزرگ محروم سازد.
اینگونه بود که یک پارادوکس بزرگ شکل گرفت. پارادوکس میان تقاضای تعلیق ـ که دیگر معلوم شده بود دست نایافتنی است ـ و نیاز به مذاکره با ایران. در حالی که غربی ها هیچ راه حلی برای این بن بست نداشتند، ایران خود برای گشودن بن بست پیشقدم شد و ابتکاری برای گشوده شدن مسیری به جلو ارائه داد. علی لاریجانی در دیدار خود با خاویرسولانا در لیسبون به او پیشنهاد کرد مبنای مذاکرات از تعلیق به همکاری با آژانس تغییر پیدا کند. غربی ها هم که خود در باطن خویش دنبال راهی برای خلاص شدن از پیش شرط تحقق ناپذیر تعلیق می گشتند، بی درنگ این ابتکار را پذیرفتند و نهایتاً بنابر آن شد که فعلاً پی گیری مسیر شورای امنیت از جانب گروه ۶ متوقف شود تا ایران بتواند با آژانس در یک چارچوب زمانی مشخص به توافقی بر سر مدالیته (جدول و چارچوب) حل و فصل مسایل قبلی و موجود دست یابد. الباقی تحولات در آینده مستقیماً تحت تاثیر میزان و کیفیت نتیجه ای است که تعامل فعلی ایران و آژانس به بار خواهد آورد.
این خلاصه ای از وضعیت موجود پرونده هسته ای ایران است. وضعیتی که به جرئت می توان ادعا کرد در طول تاریخ ۴ ساله این پرونده هرگز چیزی شبیه به آن وجود نداشته است. شاخصه اصلی این وضعیت این است که غربی ها اکنون پس از پیمودن تمامی راه های ممکن و هزینه کردن همه کارت هایی که در دست داشتند پای میز مذاکره بازگشته اند و طبعاً وقتی راه دیگری برای رفتن نداشته باشند پای میز باقی خواهند ماند.
پرونده هسته ای ایران به لطف هوشیاری و مقاومتی که دیپلماسی هسته ای کشورمان از خود نشان داد اکنون در یک مسیر صحیح قرار گرفته است، مسیری که ایران چندین سال است رئوس آن را به شفاف ترین شکل ممکن توضیح داده اما غربی ها تا مجبور نشدند به گام نهادن در آن تن ندادند. در این مسیر، هرگاه غرب قصد داشته باشد با تندروی در شورای امنیت یا هر جای دیگر، جنبه امنیتی پرونده ایران را پررنگ سازد خود را با قدرت بی مانند و نفوذ عمیق ایران در خاورمیانه مواجه خواهد دید و به همان نسبت شتاب فنی برنامه ایران هم بیشتر خواهد شد. و برعکس، هرگاه جنبه فنی وحقوقی پرونده ایران برجسته شود ـ اتفاقی که غرب ناچار اکنون آن را پذیرفته ـ ایران شرایطی به وجود خواهد آورد که فاصله با یک راه حل مسالمت جویانه و معقول اندک شود. درست است که در وضع فعلی بازهم این غربی ها هستند که باید انتخاب کنند اما به وضوح می توان دید گزینه های زیادی برای انتخاب کردن ندارند.

موسیقی واژگان فردوسی در شاهنامه
دکتر عطاء الله مهاجرانی درادامه سفرنامه خود، در روزنامه شرق با عنوان پیدا کردن شادی نوشته است:
کتاب پس از تاریکی را ورق می زند. به بخش اول کتاب نگاه می کند. در بالای صفحه سمت راست، یک ساعت نقش شده است. ساعت سه دقیقه به دوازده نیمه شب. از چشم پرنده ی بلند پرواز شب، به شهر می نگریم… می گویم همین جمله آغاز رمان می تواند کلیدی به ما بدهد؛ به زندان سروانتس و قصر کافکا از کدام زاویه یا چشم انداز نگاه می کنیم. داستان سه برادر را تعریف می کنم. عاصم می گوید؛ هنرمند می خواهد از قله نگاه کند. باید صخره خلاقیت را بر دوش بکشاند. مثل سیزیف. البته بی جرم و بی جنایت، تا از آن صخره سکویی بسازد برای نگریستن به هستی، تاریخ، جهان…مهم تر از همه به عمق جان خویش. این راهی نیست که حکومت ها بتوانند در پیش پای هنرمند بگذارند. درباره نسبت بین هنرمند و قدرت صحبت می کنیم. عنصری و فردوسی را مثال می زنم. بدیهی است که عاصم فردوسی را می شناسد؛ اما نام عنصری به گوشش نخورده است. برایش تعریف می کنم که گفته اند دیگدان عنصری از نقره و اسباب سفره اش از طلا بوده است. فردوسی هم گاه در سرمای سوزان و در توفان تگرگ نان خورشی در سفره اش پیدا نمی شده است؛
تگرگ آمد امسال بر سان برگ/ مرا مرگ بهتر بدی از تگرگ/ در هیزم و گندم و گوسفند/ ببست این برآورده چرخ بلند/ می آور که از روزمان بس نماند/ چنین بود تا بود و بر کس نماند
عاصم می گوید دوباره بخوان، می خوانم، این بیت را هم از اول داستان رستم و اسفندیار می افزایم؛
مرا نیست فرخ مر آن را که هست
ببخشای بر مردم تنگدست
عاصم تحت تاثیر موسیقی واژگان فردوسی است. ترجمه شعر را برایش می گویم؛ می گوید؛ امروز گفتی جوانان شادی را گم کرده اند… ببین فردوسی در سال های پیری به رغم فقر چه خوب شادی را پیدا کرده است. چه جان رنگینی دارد، جان رنگین تکیه کلام عاصم است.
جان هایی که مثل باغ گل رنگین و معطرند. این رنگ و عطر به کلمه ای مربوط است که از عمق دل آنها می جوشد. آنها در همه عمر کارشان ویران کردن زندان و آزاد کردن جان انسان هاست.
عاصم می گوید؛ دریغ ترجمه مناسبی از شاهنامه ندیده ام. ترجمه ای که کار یک عمر باشد، نه سردستی. هزار سال است از شاهنامه می گذرد هنوز درست به عربی ترجمه نشده. بلخی هم نشده. دن کیشوت را چند سال بعد از انتشار به انگلیسی و دیگر زبان های اروپایی ترجمه کرده اند. ترجمه انگلیسی جلد اول در سال ۱۶۱۲ منتشر شده است. توماس شلتون ترجمه کرده. یک ترجمه انگلیسی درجه اول هم دارد که دانشگاه آکسفورد چاپ کرده، ترجمه چارلز جاروز، این ترجمه هم ۲۶۰ سال از عمرش می گذرد،
کاش فارسی بلد بودم. شما می گویید فارسی یا ایرانی؟ فارسی. الان هم دیگر دیر است. ترجمه شاهنامه کار عمر است. البته بخت خوشی است که انسان سال ها با فردوسی یا بلخی همدم باشد. می گویم یک شاهنامه پژوه به نام ولف در زیرزمینی نمور سال های سال عمرش را صرف تنظیم واژه های شاهنامه کرد و چشمش اندک اندک خاموش شد. مثل چشمان نیکلسون که صرف ترجمه مثنوی شد…
همین است، آنها شادی را پیدا کرده بودند. وقتی در زندگی هدف مشخصی داشتی و همه عمرت را صرف رسیدن به هدف کردی؛ شادی را پیدا کرده ای. زندان قصر کافکا، جایی است که از بن وجود ژوزف کا؛ انکار می شود. میله هایی سنگین تا عمق جان انسان که از آن رهایی یا گریزی وجود ندارد. یک جمله ای کافکا دارد وقتی این جمله به یادم می آید، می لرزم. سیگار را به زیرسیگاری تکیه می دهد. سکوت می کند. حالا صدای دریا و نسیم به گوش می رسد. می گوید: اعتقادی مثل گیوتین. همانقدر سنگین و همانقدر سبک.
سروانتس در زندان عقیده نبود، زندانی خیال بود.
می گویم؛ باید از نگاه زندانی به زندان تعریف روشنی داشته باشیم. سروانتس به عنوان یک عنصر ماجراجو و رزمنده صلیبی گرفتار می شود و پنج سال از عمرش را در زندان الجزایر می گذراند. او نبرد را به عنوان محور اصلی زندگی اش انتخاب کرده بود. دن کیشوت چند بار به این بحث به تفصیل می پردازد. شمشیر را بر قلم ترجیح می دهد. در فصل ٣۷ و ٣٨ جلد اول و نیز فصل های ابتدای جلد دوم؛ دن کیشوت به ارزیابی شمشیر و قلم پرداخته، نهایتاً شمشیر را انتخاب می کند… البته سیسرون می گفت: شمشیر باید در برابر قلم سر خم کند.
عاصم گفت: شمشیر که سر خم نمی کند!
می گویم: سعدی کوشید از منظری بین قلم و شمشیر آشتی برقرار کند. سروده است:
قلم زن نگهدار و شمشیرزن!
می گوید یک نیم نگاه به نقشه سیاسی دنیا نشان می دهد که تقریباً همه جا کار دست شمشیرزنان است. شمشیرزنان پیدا و پنهان.
می خواهم عاصم بیشتر حرف بزند. سکوت کرده است. می گوید برگردیم به زندان سروانتس. تا هنرمند احساس زندانی بودن نکند، چشمه خلاقیتش نمی جوشد، منظورم فیزیک زندان نیست، حتی می تواند خیال زندان باشد. می دانیم که کافکا حتی یک ساعت هم در زندان به سر نبرد، اما بزرگترین زندان جهان ـ قصر ـ را آفرید. زندانی نبود؛ اما کدام زندانی مظلوم تر و معروف تر از ک در داستان قصر. هیچ وقت مهمانسرای قصر را با مهمانسرای دن کیشوت مقایسه کردی؟
انگار می توان هزار سال در مهمانسرای دن کیشوت زندگی کرد؛ اما نمی توان شبی را در مهمانسرای قصر به سر برد. ماجراهای دن کیشوت؛ ماجراهای یک روح آزاد و عاشق است. در زیر آفتاب و گستره کوه و دشت. ماجرای مساح در قصر؛ ماجرای یک روح اسیر است. روحی که قصر تمام خلوت او را گرفته است. سروانتس می خواهد دن کیشوت را از زندان خیال آزاد کند و می کند. اینکه هنوز هم و تا همیشه دن کیشوت خوانده می شود. برای این است که انسان ها زندانی خیال خویشند. پدیده ها را آن گونه که دوست دارند می بینند. سخنان را آن طور که می پسندند، می شنوند.
می گویم: عاصم به این سخن پیامبر ما دقت کرده ای؟ از خداوند می خواهد که پدیده ها را چنان که هستند ببیند و بشناسد. اللهم ارنی الاشیأ کما هی.
عاصم می گوید: من قصر کافکا را بیشتر حس می کنم. مگر نگفتی این نویسندگان از قصر گریخته اند. گرچه خیال می کنند به دنیای آزاد آمده اند. ها! راستی نام مهمانسرای قصر وست وست است! اینان که همه ایست ایست اند.
شعر کیپلینگ را زمزمه می کنم؛ غرب غرب است و شرق شرق…
عاصم زندگی سفر است! مگر متنبی نسروده؛ برو تا غرب غرب؛ تا آنجا که دیگر مغربی وجود ندارد! به شرق شرق سفر کن؛ تا آنجا که دیگر مشرقی نیست!
عاصم می گوید؛ انگار دن کیشوت یک سفر مشرقی است و قصر یک سفر مغربی. ذهنیت سروانتس ذهنیت شرقی است و هزار و یک شب بیش از هر ماخذ دیگری در دن کیشوت حضور دارد. داستان های پهلوانی مثل آجر در بنای دن کیشوت به کار رفته است. اما نقشه و ساختمان شرقی است. از زندان سروانتس می توان افق را تماشا کرد. در قصر کافکا هر لحظه بیشتر در مغاک فرو می رویم. اصلاً در جان ما هم مشرق است و هم مغرب. برخی روحیه مغربی دارند. مثل غروب تیره و خاکستری اند. برخی هم روحیه مشرقی، انگار آفتاب هر دم از دلشان طلوع می کند. وقتی قصر را می خوانم سایه سرد و سنگین و سبک گیوتین را بالای سرم، یا پیش چشمم حس می کنم.

منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی